کد مطلب: ۳۰۹۹۱
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱

ایران مدافع کم‌توانى نیست

یادداشت مرحوم دکتر محمدعلى اسلامى‌ندوشن

اطلاعات: مقاله آقاى دکتر بهمن سرکاراتى در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «براى شناخت ایران چه باید کرد؟» بسیار قابل تأمل بود. ارزش آن قدرى افزون‌تر می‌‏شود که بیندیشیم که نویسنده مقاله از خطه آذربایجان است، که آذربایجان به همراه خوزستان و فارس و خراسان، جملگى از استان‌هاى پرمعناى تاریخ‌‏ساز ایران بوده‌‏اند؛ زیرا در مرز قرار دارند و علاوه بر سجایاى دیگر، می‌‏بایست وظیفه نگاهبانى را نیز برعهده داشته باشند.

در عین حال، این مقاله ما را بار دیگر به فکر وامی‌‏دارد و این سؤال را پیش می‌‏آورد که: کى هستیم و به کجا می‌‏رویم؟ در حالى که در این دنیاى متلاطم، در این آزمون‌سراى قرن، هر ملتى می‌‏کوشد تا قواى خود را جمع کند، به امید آنکه نیروى مقاومتى در برابر تندبادها به دست آورد، ما در وادى دیگرى سیر می‌‏کنیم! از یک موردش بگوییم:

این قضیه امروز و دیروز نیست، لااقل شصت سال است که ناظر یک جریان غیرمعهود و تأسفبار هستیم، و آن این است که بعضى از فرزندان این کشور که در این سرزمین به دنیا آمده و از آن بهره گرفته‌‏اند، و اگر قلمى هم به دست دارند و وسیله چاپى در اختیارشان بوده، باز هم از برکت این کشور بوده است، این میل را در خود یافته‌‏اند که به تخطئه آن کمر بندند، آن‌هم نه با اندکى منطق، بلکه با لحنى مشحون از افترا و تهمت و مغلطه! ما اکنون نمی‌‏خواهیم وارد این بحث شویم که چرا چنین شد، که این یادداشت تاب آن را ندارد و داستانش غم‌انگیز و مفصل است. شاید توقعات افزون‌ترى از این کشور داشته‌‏اند که برآورده نشده است. شاید هم ملاحظات دیگرى در کار بوده.

اینها به جاى خود. از اینکه اوضاع و احوال ایران در این چند دهه در پرورش طبایع پرعقده، استعداد خاصى داشته است، قابل درک می‌‏نماید. آنچه مایه تأسف است، آن است که ‌‏‌‏‌‏‌‏قشرى از مردم ایران به‌خصوص جوانان ناآگاهانه در روى خوش نشان دادن به‌‏‌‏‌‏‌‏ قلمهای‌‏‌‏‌‏‌‏تخریبگر بسیار با گذشت عمل کرده‌‏اند؛ زیرا کنجکاو بوده‌‏اند که ببینند هر کسی ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏چه می‌‏گوید. این را باید ناشى از «بدحادثه» دانست و امیدواریم که همه چیز گذرا باشد. ما می‌‏دانیم که این حرفها در عامه مردم اثر نمی‌‏گذارد، ولى نسبت به القاءپذیرى گروهى از جوانان، احساس نگرانى هست. آنان بنا به خوى جوانى نوگرا هستند، و هر حرفى که خارج از دایره معهود گفته شود، ولو بی‌‏منطق، به عنوان «نوى» آن را به گوش می‌‏گیرند، به‌خصوص که حق دارند که دلتنگی‌‏هائى از زمانه داشته باشند.

یک سؤال ساده این است: یک کشور بر چه چیز قائم است؟ یعنى شناخته می‌‏شود؟ بر سرپا می‌‏ماند و کسب اعتبار می‌‏کند؟ آیا تنها قدرى منابع زیرزمینى یا کشت و کار می‌‏تواند بسنده باشد، همراه با یک نیروی‌‏‌‏‌‏‌‏امنیتى و چند اداره و نمایشگاه؟ اینها البته هستند و باید باشند، ولى آیا احتیاج به‌‏‌‏‌‏‌‏یک «بُنلاد» نیست که آن بتواند موجد حافظۀ تاریخى، احساس ریشه‌‏دار بودن، و درنتیجه ‌‏‌‏‌‏‌‏دلبستگى و دلگرمى گردد؟ این یک نیاز است که شخص در بیابان زمانه احساس تنهایى نکند، بداند که خاکى که او بر آن پاى نهاده، دیگران هم در آن زندگى کرده‌‏اند، آمدند و رفتند و دستاوردهایى از خود برجاى نهاده‌‏اند که حاکى از حضور انسان‌‏منشانۀ آنها بوده ‌‏‌‏‌‏‌‏است.

ما گواهی‌هایى از تاریخ خود داریم که چون مهمترین رکن شخصیتى ایران تاریخ و فرهنگش بوده، کسانى که با او سر عناد داشته‌‏اند، براى سست‌کردن پایه‌‏هاى او، براى خفیف کردن او، این نقطه را هدف گرفته‌‏اند، چه از خارج و چه از داخل، از همسایه بیرونى بگیریم، تا شهروند سرخوردۀ خودى. برهنه بگوییم: ما با هموطنانى روبرو بوده‌‏ایم که با ما همگون بودند، فارسى حرف می‌‏زدند، با زبان فارسى کسب شهرت می‌‏کردند، ولى نسبت به نام ایران حساسیت نشان داده‌‏اند و از آن بیشتر، با نظم، زیبایى، جدى بودن، همدل بودن، تمدن... سر ناسازگارى داشته‌‏اند. بهانه‌‏شان آن بود که در کشور آزادى نیست، فساد هست، روابط هست، هزارفامیل هست، آقازاده هست و...

اینها درست و همه قبول داشتند؛ ولى موضوع از این، آن‌سوتر می‌‏رفت. اگر اینها هست، فردوسى چه گناه کرده؟ فرهنگ چه گناه کرده؟ اگر زمان حال گناه دارد، چرا باید چندهزار سال کوشش یک قوم را وارونه جلوه داد؟

پس معلوم می‌‏شود که بغض دیگرى در کار بوده که در لباس دلسوزى و حقیقت‌یابى خود را نمود می‌‏داده. چه کسى می‌‏تواند انکار کند که ایران، چه در دوران پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، کشورى پرماجرا و گرانبار بوده؟ و البته هر ملتى که در صحنه زندگى است، دستاوردهاى مثبت و منفى هر دو دارد. ایرانى «جوکى» نبوده که گوشه‌‏اى بنشیند، یا به حال خود گذارده شود. ارزیابى نهایى درباره یک ملت، آن است که ببیند دستاوردهاى مثبتش بیشتر بوده است یا منفى او.

سوءتفاهم نشود؛ ما «وطن‌خواهى» را به معناى خام و احساساتى آن نمی‌‏گیریم. این خاک با آن خاک فرق نمی‌‏کند؛ اما آنچه خاکى را معنی‌‏دار می‌‏کند، آن است که «بوى تاریخ» از آن بیاید، بوى کاشانه، نه بـوى «مسافرخانه» و از محیــط آن، نشانه‌‏هاى رنج و کوشش و امید و شوق و غیره بتراود. خوب، این گذشتگان با نام و بی‌‏نام رفته‌‏اند، ولى آثارى از آنان برجاى مانده که در جلوه‌‏هاى گوناگون، به نام فکر و ادب و هنر و علم، شناخته شده‌‏اند. پشت پا زدن به اینها، و یا وارونه جلوه دادن اینها، تنها پشت‌کردن به وطن نیست که با آن لج باشند، بلکه پشت‌کردن به انبوه واقعیاتى است که زندگى انسانى را معنی‌‏دار کرده است، وگرنه باقى خور ‌‏‌‏و خواب بوده است و احیاناً خشم و شهوت.

ایران هم رستم داشته و هم شُغاد، هم در قلم و هم در بازو، بهترین افراد را در خود پرورده و از بار آوردن بدترین هم کوتاه نیامده، و همه اینها را از سر گذرانده. آنچه مایۀ نگرانى است و باید به فکرش بود، آن است که آشوب در ذهن جوانان نیفتد؛ زیرا کشور احتیاج به آنان دارد، و آنان به تعداد انبوه، به تعداد چهل پنجاه میلیون، باید در مسیر درست فکرى حرکت کنند تا بتوانند این سرزمین را بر سر پا نگه دارند. اگر جز این باشد، کشور چون کشتى بی‌‏لنگر می‌‏شود.

فرهنگ ایران یک مشکل داشته و آن این است که بیش از حد به خود اطمینان داشته است؛ از این رو هجوم‌هاى کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان را چندان جدى نمی‌‏گرفته، صبر می‌‏کرده تا آنان که از بیرون آمده‌‏اند، یا با او سرعناد دارند، در او مستهلک گردند. ما از اسکندر تا مغول این تجربه را داریم، مانند رشحه‌‏اى از آب شور که وارد برکه‌‏اى از آب شیرین بشود. اما در این دوره وضع فرق می‌‏کند. جوانان توقع برافروخته دارند و بی‌‏صبر هستند و چون اقناع نشوند، زمانه را مقصر می‌‏شناسند، و ممکن است به جایى برسند که هر چه را در برابر می‌‏بینند، وارونه‌‏اش را طلب کنند. نباید وضع به گونه‌‏اى درآید که وارونگى خود را در معرض بهانه بگذارد و مرغوب شناخته شود.

از چشم پنهان نیست که جا به جا نشانه‌‏هایى از تخریب دیده می‌‏شود. اگر زشت به جاى زیبا نشانده شد، قلب به جاى اصل، حکایت از روحیه‌‏اى مشوش در کار است. این را در زمینه‌‏هاى کوچک و بزرگ می‌‏توان مشاهده کرد، از شعرپسندى بعضى از جوانان که واجد هیچ ارزش و معنایى نیست، خواننده مانند حواصیل می‌‏شود که باید باد بیاشامد؛ تا برسد به بعضى گرایش‌هاى سیاسى که بوى جدایى‌طلبى از آنها می‌‏آید، و این از همه بی‌‏پایه‌‏تر و خطرناک‌تر است. کدام جدایى؟ چرا رفتن؟ و به کجا رفتن؟ هرچند این دمدمه‌‏ها به جایى نمی‌‏رسد، ولى تفوّهش هم قابل تحمل نیست.

اما آنچه بسیار بسیار مایه حیرت و تأسف است آن است که این جریان با سکوت، کم اعتنایى و یا حتى گاه تأیید ضمنى یک بدنه مسئول کشور و تیره‌‏اى از مجامع و مطبوعات همراه است. چه بسیار «همایش» و «گفتمان» و چه و چه، راجع به مسائل درجه دو و سه با خرج گزاف برگزار می‌‏شود، و صفحات روزنامه‌‏ها پر است از بحث مربوط به «شعر نو» و «پسامدرن»، ولى کسى از این عارضه حرفى به میان نمی‌‏آورد. آیا نمی‌‏اندیشند که روزى دیر خواهد شد و دودش به چشم همه خواهد رفت؟

گویا دفاع را به خود ایران واگذار کرده‌‏اند که او خوشبختانه دفاع‌‏گر ناتوانى نیست، ولى هر چیز که دیر بشود، مقدارى باخت و اختلال با خود می‌‏آورد که چه بسا جبرانش بسیار گران تمام شود. کسى نمی‌‏گوید حرفها شنیده نشود، ولى حرف داریم تا حرف، و شنیدن تا شنیدن.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST