روزنامه ایران: بخش دوم و پایانی
دکتر رضا داوری اردکانی٭
اشکال سوم دکتر اعوانی بر کتاب «اخلاق در عصر مدرن» من این بود که تناقض گویی کردهام؛ چنانکه مثلاً در یک جا گفتهام دین ما عین سیاست ماست و در جایی دیگر دین و سیاست را از هم جدا دانستهام. اگر نوشته را بهدقت بخوانند ملتفت میشوند که در آن از هیچ نظری دفاع نکردهام و قصد رد و اثبات هیچ قول و رأیی نداشتهام. بیشتر بحث در نسبت میان سیاست و دین و اخلاق و فهم ما از این نسبت است. در هر کتاب فلسفه، نظرهای گوناگون و متفاوت نقل میشود ولی نقل نظرهای متفاوت و احیاناً متعارض تأیید و تصدیق آنها نیست. شاید سهوی در بیان من بوده است یا سخنان متعارض و متضاد را با لحن تأیید نقل کرده باشم و این سهو موجب سوء تفاهم شده باشد ولی چون میدانم که قصد تصدیق و انکار هیچ فلسفهای نداشتهام چگونه تناقض گویی کرده باشم. حتی اگر در تفسیر یک قول دو رأی متضاد آورده باشیم این تناقض گویی نیست بلکه دو تفسیر متضاد است. کاش وقتی با تأکید بر لزوم ذکر مأخذ از وجود تناقض میگفتند موارد را با رجوع به متن ذکر میکردند.
به یک اشکال کلیتر هم بپردازم. همکار گرامی اظهار تأسف کرده و گفتهاند که بسیاری از کتابهای زمان ما تحریر سخنرانیها و درسها یا مجموعه مقالات است. شاید گزارش و تقریرهای استادان همیشه متضمن نکات تحقیقی تازه نباشد و اگر بیشتر کتابها از این قبیل باشد فرهنگ به تکرار و تقلید مبتلا میشود. اما گاهی هم چاپ و انتشار تقریرها و درسها مغتنم است و لااقل استادان و دانشجویان میتوانند از آنها بهره ببرند و مخصوصاً اگر ملاک خوبی کتاب سودمندیش برای دانشجویان باشد اهمیت این تقریرها را نمیتوان انکار کرد چنانکه بزرگان قدیم هم کتابهایی بهنام «امالی» داشتند و کسی آنها را مصیبت علم ندانسته است اما چاپ مجموعه مقالات امر دیگری است که بهخودی خود آن را مصیبت نمیتوان دانست. مسلماً مجموعه مقالات، وحدت کتابی را که از ابتدا طرح آن تهیه شده است، ندارد. همچنین در مجموعه مقالات بیشتر مطالب اجمالی است حال آنکه در کتاب میتوان به شرح و تفصیل پرداخت معهذا ملاک حکم درباره یک نوشته اجمال و تفصیل آن نیست. مقاله موجز است اما در قیاس با کتاب بیشتر احتمال دارد که متضمن نکات نو و بدیع باشد. کتاب معمولاً مجموعه مطالبی است که دیگران گفته و آوردهاند و مشهور شده است اما مقاله گزارش پژوهش و تحقیق و حاصل تأمل در مسألهای است که در زمان برای نویسنده و پژوهشگر و محقق پیش آمده است. بیجهت نیست که در دانشگاهها و مراکز علمی مقاله نویسی اهمیت یافته و حتی ملاک اصلی در ارزیابی دانش دانشمندان شده است. وجهش هم این است که میگویند و احیاناً درست میگویند که کتاب حاصل گردآوری و تألیف مطالب محقق و پذیرفته شده است اما مقاله نتیجه پژوهش است، هرچند گاهی و درجاهایی غالباً پژوهشها
بیاهمیت و سطحی است ولی سطحی بودن مقاله را دستاویز انکار مقاله نویسی نباید کرد. پس مجموعه مقالات را صرفاً از آن حیث که مجموعه مقالات است نمیتوان معیوب و مردود دانست بلکه در مضامین مقالات باید بحث کرد.
آیا میتوان گفت استاد فقید معاصر سیدمحمد محیط طباطبایی که مقاله نویس بود به ادب و فرهنگ و تاریخ ما خدمت نکرد وآگامبن و رورتی و واتیما که بیشتر آثارشان مجموعه مقالات است مصیبت فلسفهاند؟! البته کسی که بگوید کتاب را باید صرفاً برای گروه معینی از مردم که هماکنون وجود دارند و برای آموزش آنان نوشت، پیداست که مقاله نویسی را نپسندد؛ زیرا مقاله موجز است و معمولاً به درد درس و تعلیم نمیخورد. اما چه کسی گفته که هر نوشتهای باید کتاب درسی باشد و اگر به درد مدرسه نمیخورد به هیچ کار نمیآید؟! اگر چنین بود بهترین آثار شعری و حکمی و تاریخی به وجود نمیآمد. وقتی بهمن میگویند چرا بعضی از کتابهایت مجموعه مقالات است و در هر صفحه به آثار و کتب دیگران ارجاع نمیدهی متوجه نمیشوم که نوشتهام چه عیبها دارد زیرا مقاله نویسی عیب نیست و گاهی یک مقاله خوب ارزش صد کتاب دارد و اگر این کتابها تکرار مکررات و مشهورات باشد چه بسا که وجودشان نشانه بیفکری است. اگر مقاله بد است باید بگویند کجایش بد است من گاهی در مقالاتم اشاره به آرای مشهور فیلسوفان میکنم و نکاتی که درباره آنها بهنظرم میرسد میگویم یا مینویسم؛ فی المثل میپرسم که کانت حکم کلی «مطلقاً دروغ نباید گفت» را از کجا آورده است؟ این حکم که نمیتواند بانگ باطن باشد زیرا بانگ باطن در مقام آزادی و در حین فعل و عمل حکم میکند. آیا این حکم کانت یک حکم کلی انتزاعی نیست؟ بهنظر من هیچ حکم اخلاقی از احکام اخلاقی متقدمان این اندازه کلی و انتزاعی و مطلق نیست. این قبیل مطالب که مینویسم از خواننده درخواست دارم که در آن تأمل کند و البته توقع ندارم که بهجای پاسخ دادن به پرسش بهمن بگوید چرا بهجای طرح این قبیل پرسشها، مقاله در اخلاق کانت ننوشتی یا در همین مقاله کلیات اخلاق کانت را نیاوردی. اگر پرسش من بیجاست بیجا بودن آن را به من بگویید زیرا وقتی بهجای بحث در مضمون به کلیات میپردازند نویسنده از آن فایدهای نمیبرد و شاید رد پرسش را نشانه فرار
و غفلت از تفکر بداند.
در جستوجوی زمان و مسائل آن بودهام
ما معلمان فلسفه در اولین مرحله خودآگاهی باید بدانیم که فلسفه اگر صرف تکرار مطالب مشهور باشد با زمان و تاریخ نسبت ندارد یعنی سخن گذشته است. سخنی که از گذشته برای ما مانده است با تاریخ و زمان نسبت دارد و در آن باید تأمل و تفکر کرد. کافی نیست که ما فلسفه ابن سینا یا دکارت را یاد بگیریم بلکه باید در ضمن یاد گرفتن آثار فیلسوفان از آن درس تفکر بیاموزیم. مع هذا بحث کتاب و مقاله در جهان توسعه نیافته که بیشتر به سطح و ظاهر نظر دارد چندان وسوسه انگیز است که من هم بارها خود را ملامت کردهام که چرا بهجای اینکه یک تاریخ فلسفه بنویسم به اخلاق و ورزش و روشنفکری و نقد ادبی و تاریخ و توسعه و سیاست پرداختهام. اگر تاریخ فلسفه نوشته بودم، نوشتهام خوانندگان بیشتری داشت، ملامت هم نمیشدم که چرا برای «هیچکس» نوشتهام. ولی وقتی خوب فکر میکنم پشیمان نیستم که به مسائل زمان یا بهتر بگویم به جستوجوی زمان و مسائل آن پرداختهام. داعیه ندارم که نوشتههایم همه متضمن فکر و ذکر است اما میدانم که هرگز برای نوشتن و صفحه پرکردن قلم بهدست نگرفتهام، بلکه هرچه نوشتهام بیان مسائلی بوده است که برایم مطرح میشده است و به عبارت درست فلسفه را با نظر تاریخی دریافتهام. من کتاب نمیخواندهام که چیزی از آن را در نوشته خود درج کنم یا از آن صرفاً در شرح و بسط مطلبی که دارم استفاده کنم بلکه کتاب میخواندهام که ببینم مسألهای که برایم مطرح شده است چه معنی دارد و آیا طرح آن صحیح است و صاحبنظران در باب آنچه اندیشیده و چه گفتهاند. پیداست که در حین مطالعه با خود و با نویسنده کتاب گفتوگو میکردهام.
اگر نقص فلسفه در کشور ما این بود که بهجای کتاب مقاله مینوشتند و من به عنوان مقاله نویس این مصیبت را تشدید کرده بودم از جهت علاقهای که به فلسفه دارم حاضر بودم همه مقالههایم را بسوزانم تا قدری از بار مصیبت بکاهم ولی من هم قبل از این کار پیشنهاد میکنم وقتی نوشتهای را نقد میکنیم و مخصوصاً اگر در آن ابهام میبینیم، مبهم حرف نزنیم و کلیاتی از این قبیل که مقاله است و مبهم است و مخاطب ندارد و حوصله خواندنش را ندارم و چرا بهصورتی که دلخواه من باشد ننوشتهاند و امثال اینها نگوییم. اگر در نوشته من بعضی آرا و اقوال ارسطو و دکارت و کانت گاهی به وجهی متفاوت با فهم مشهور تفسیر شده است این تفسیرها هرچند از نظر من بیارزش نیست اما صرف یک نظر است و منتقد میتواند بیبنیادی آن یا حتی گزافی بودنش را نشان دهد و تفسیر موجه خود را پیشنهاد کند و گرنه صرف دعوت به آسان نویسی و تکرار مقبولات و مشهورات در نهایت دعوت به اعراض از فلسفه و انکار آن است.
فلسفه مشغولیت و تفنن نیست، درد است
فلسفه خطابه نیست حتی جدل هم نیست، فلسفه سخن خلاف آمد عادت است. ظاهراً تحول روحی و اخلاقی دوران مدرنیته در جهان توسعه نیافته و بویژه در میان ما که قانون و سیاست دینی داریم چنانکه باید مورد توجه قرار نگرفته است و بهدرستی نمیدانیم که این جهان چه وضعی در قبال نیست انگاری منفعل و فعال غربی اتخاذ کرده است و در چه راهی است و بهکجا میرود. اگر اهل فلسفه ما به این قبیل مسائل نیندیشند و به بحثهای رسمی و تکراری دل خوش کنند اینها را از چه کسانی بپرسیم؟ شاید بگویند این قبیل پرسشها بیهوده است و معلمان فلسفه هم وظیفهای جز تدریس مختصر آرای فیلسوفان در صورت رسمی آن ندارند ولی اگر حمل بر جسارت نباشد میگویم تدریس و تکرار آرای مشهور فلسفه، اگر برای تفکر نباشد مشغولیت و تفنن است و کسانی که فلسفه را بیهوده میدانند به همین مشغولیت نظر دارند ولی فلسفه مشغولیت نیست؛ درد است. مشغولیت فلسفه وقتی درد میشود که با زمان در آمیخته باشد یا زمانی و تاریخی باشد، همه مشکل هم به این تاریخی اندیشیدن باز میگردد، زیرا زمان تیغ برنده است و درد میآورد.
مسائل اندیشه تاریخی و مصائب تاریخی اندیشیدن
تجربه ۴۰ ساله هم به من میگوید که فهم تاریخ و اندیشه تاریخی و تاریخی اندیشیدن بسیار دشوار است حتی کسانی که شرح و بیان آن را به نقل از فیلسوفانی مثل هایدگر و گادامر و فوکو باز میگویند و حتی سخن را درست نقل میکنند در تفسیرشان گاهی معلوم میشود آن را چنانکه باید درنیافتهاند. تاریخی اندیشیدن به معنایی که در این نوشته منظور شده است تصدیق تأثیر شرایط و اوضاع زمان بر تفکر نیست به پیشرفت تفکر در تاریخ نیز نظر ندارد و مشعر به این نیست که فیالمثل ارسطو و ابن سینا و دکارت شرایط فرهنگی و تاریخی زمان خود را در تفکرشان اظهار کردهاند. آنها در عین اختلافهای تاریخی که با یکدیگر دارند مراحل سیر پیشرفت فلسفه در تاریخ نیز نیستند. فلسفه تحول پیدا میکند اما در سیر تاریخ و بر اثر گذشت زمان تکامل و کمال پیدا نمیکند، بنابراین همه متفکران در تاریخ ماندهاند و از تاریخ جدا نمیشوند. البته مطالبی هم که معلمان و نویسندگان و پژوهندگان فلسفه در شرح آرا و افکار فیلسوفان مینویسند اگر عمق و استحکامی داشته باشد میماند وگرنه خیلی زود فراموش میشود.
دکارت را با کوگیتو و کانت را با طرح فاهمه و تصدیق ضرورت در علم و آزادی در اخلاق باید شناخت، اما اینها آرا و نظرهای انتزاعی درست یا نادرست نیستند. دکارت و کانت نه درستند و نه نادرست؛ هم درستند هم نادرست. اینها آموزگاران تفکرند. آثاری که در شرح و تفسیر آرای این فیلسوفان نوشته میشود مغتنم است. پدید آمدن حوزههای کارتزیانیسم و نئوکانتیسم هم در تاریخ فلسفه اهمیت خاص دارند. بنابراین تکرار دائم سخنان مشهور دکارت و کانت چیزی جز تفنن نیست. احترام به فیلسوفان این نیست که حرفهای آنان را تکرار کنند بلکه مقصود از فرا گرفتن فلسفه باید انس و همدمی با تفکر متفکران باشد.
فیلسوفان از زمان اثر نمیپذیرند بلکه زمان در تفکرشان گشایش مییابد. پس مراد از زمانی بودن تفکر پیوستگی این دو بهیکدیگر و حتی بهنحوی یگانگی میان آنهاست. البته بسیار مشکل است که قرن هفدهم را در فلسفه دکارت بجوییم و کانت را سخنگوی قرن هجدهم بدانیم و اگر کسی چنین سخن بگوید توقع داریم توضیح بدهد و مرادش را به زبان روشن بگوید، اما به هرحال در این سخن مجمل باید تأمل کرد؛ ممکن است بگویند با این حرف هر فلسفهای به دوران و زمان خاصی اختصاص مییابد و شاید کسانی هم بپندارند که مراد از آن اصالت دادن به فلسفه و مبتنی کردن علم و تکنولوژی و فرهنگ و سیاست برآن و حتی بالا بردن مقام فلسفه تا مبدأ و علت همه علمها و عملها و تغییرات و تحولات آنهاست ولی معنی تاریخی بودن اینها نیست.
تاریخی بودن در نظر بعضی متفکران عین وقتیابی و درک راهی است که گشوده میشود و برای آنهایی که در راه ماندهاند و راهشان دشوار و تیره شده درک موانع راه و کشف شرایط رفع آنهاست. با توجه به این معنی است که مسائل زمان به تاریخ و راهی که مردمان در آن هستند تعلق پیدا میکند و اگر راه بسته یا صعب و بیمقصد باشد میگویند تاریخ پریشان یا تعطیل شده است. چنانکه تاریخ جهان توسعه نیافته تاریخی سست بنیاد و پر از اضطراب است و در آن مجال اندیشیدن نیست یا این مجال بسیار تنگ است و طبیعی است که جدیترین نوشتههایم برکنار از آشوب و پریشانی نباشد حتی شاید لازم باشد که این پریشانی را بیازماییم:
در خـلاف آمـد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
تفنن با فلسفه بهداشتیتر است
امیدوارم این پریشانی، مقدمه و زمینه رسیدن به جمعیت خاطر و رفع موانع باشد. من هم میدانم که تفنن با فلسفه بهداشتیتر است؛ حداقل حسن فلسفه بهداشتی این است که درد و زحمت ندارد و خواننده را نمیآزارد.
آنچه گفتم در ستایش فلسفه بود منهم دوستدار فلسفهام و اگر در راه فلسفه بهجایی نرسیدهام از اینکه عمر و وقت صرف آن کردهام ناراضی نیستم. در این نوشته هم نه از خود، بلکه از فلسفه دفاع کردهام و از همکارانم در خواست کردهام که در آنچه میگویند بیشتر دقت کنند البته نوشته من عیبها دارد اما دوستانم در مجلس نقد آن عیبها را به من نگفتند و عنوان ننمودند من در نوشته خود در باب عدالت و آزادی و نسبت اخلاق با علم و سیاست و فرهنگ بحث و اظهار نظر کردهام و در این بحثها به آرای بزرگترین صاحبنظران نظر داشتهام اما متأسفانه همکاران و دوستانم فرصت نکردند از مطالب صوری و مقدمات و کلیات خارج شوند و به مضمون بپردازند. آیا ما نیاز نداریم در این مسائل بحث و تأمل کنیم و اینها مسائل فلسفه نیستند؟ اگر این مسائل در فلسفه جایی ندارند در کجا و کدام علم باید مورد تحقیق قرار گیرند و آیا مردم این زمان در این کشور
(و نه تنها دانشجویان فلسفه) نیاز ندارند که بدانند در زندگی و روابط و مناسبات کنونی بر سر اخلاق چه آمده است. من با اینکه در نوشته خود عیبهای بسیار میبینم نوشتن به شیوه خود را از مشغولیتهای علمی و فکری بهتر میدانم و آن را با پژوهشهای رسمی در فلسفه سودا نمیکنم؛ پیداست که همیشه گوشها مستعد شنیدن هر سخنی نیست، اما اگر کسی سخنی بگوید که آن را از جان شنیده است مسلماً گوش جان کسانی برای شنیدن آن بازخواهد شد. یکبار دیگر از همکارانم تشکر میکنم. من هنوز مثل دورانی که در دبستان بودم به سخنها گوش میدهم و حتی اگر آنها را درست ندانم حداقل این را در مییابم که تلقی اهل درس و بحث چیست و چگونه است و نکته آخر اینکه هرچند نوشتههایم معمولاً مخاطبان معین ندارد این یادداشت را خطاب به همکارانم یعنی به استادان فلسفه نوشتهام امیدوارم هر یک از آنان که آن را خواندند نگویند این نوشته مخاطب ندارد.
٭ رئیس فرهنگستان علوم و چهره ماندگار فلسفه