هادی مشهدی: چهار موضوع تعبیر جهان، تغییر جهان، پیوند میان تعبیر جهان و تغییر جهان و ویژگیهای ساختاری و قانونی جهان مطلوب آینده، چهار ستون اندیشه و عمل همهی اندیشهورزانی را میسازند که گذر از جهانِ احتمالا نامطلوبی که در آن زیست میکنند و دستیابی به جهان کمابیش آرمانی آینده مهمترین دغدغهی زندگیشان است و برای کسانی که فلسفهورزی را مهمترین دلبستگی نظری ـ عملی زندگی خود میدانند، فلسفه است که در مرکز مربع حاصل از این چهار ستون جای دارد و آنها را به هم پیوند میزند. به تازگی کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» به قلم موسی اکرمی و به همت نشر نگاه معاصر منتشر شده است که به تفصیل به این موضوع پرداخته است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۸ بهمن به نقد و بررسی کتاب « فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» اختصاص داشت که با حضور دکتر محمدمهدی اردبیلی و دکتر موسی اکرمی برگزار شد. با توجه به غیبت دکتر رضا داوری اردکانی، دیگر سخنران مدعو این نشست، یادداشت ایشان در جلسه خوانده شد.
ملک مشاع همهی زیستمندان
اکرمی در ابتدای سخنان خود، چگونگی شکلگیری ایده تدوین این کتاب را تشریح کرد و اظهار داشت: در رویایی با فلسفه این پرسش مطرح است: انبوه فلاسفهی بزرگ تاریخ چه گفتهاند و چه کردهاند؟ مارکس در جوانی یازده تز را بهعنوان کلیات فصل اول ایدئولوژی آلمانی مطرح کرده است؛ آنها بسیار مشهور هستند؛ تز یازدهم میگوید: تاکنون فیلسوفان به روشهای گوناگون در پی تعبیر جهان بودهاند، در حالی که مسالهی اصلی تغییر جهان است. این حرف بزرگ را یک جوان انقلابی دانشجوی فلسفهی نظری که شاگرد هگل نیز بوده است مطرح میکند. این تز بسیار با اهمیت، دورهای تازه را در انداخته است. با هر نوع نگاهی با مارکس رویارو شویم، نمیتوانیم این تز را نادیده انگاریم. در نگاه به سیر زندگی او نیز میتوان دریافت که بهعنوان یک فیلسوف، جامعهشناس و فعال سیاسی در پی این بوده است که جهان را تغییر دهد. من با این دیدگاه در جوانی آشنا شدم و از همان زمان پرسش یادشده در ذهن من شکل گرفت.
وی افزود: بسیار زود به این جمعبندی دست یافتم که فلاسفه هر دو را دنبال میکنند. از تعبیر تا تغییر یا نظر تا عمل یک طیف وجود دارد؛ هریک از این دو بر یکدیگر تاثیر میگذارند. حال ممکن است فیلسوفی کارهای خود را به طور مشخص در حوزهی نظری صورت داده باشد ولی دیگری بیشتر به عمل پرداخته باشد؛ اما فلاسفهی بزرگی از سقراط به این سوی بودهاند که هر دو رویکرد را دنبال کردهاند. ممکن است تصور روشنی از سقراط نداشته باشیم، اما دیدگاهها و رویکردهای او در آثار افلاطون تجلی دارد. افلاطون خود نمونهای برجسته در تایید این معناست؛ به نظر میآید او هر دو مسیر را دنبال کرده است. افلاطون سالهای زیادی را به طور مشخص درگیر کنشهای سیاسی شد. البته او به دنبال مقتضیات جامعه آکادمی را نیز بنیان نهاد، اما همواره دغدغهی تغییر جهان را دنبال میکرد.
اکرمی، دامنهی این رویکرد را در آثار متافیزیکی افلاطون بررسی کرد و گفت: به طور مشخص حتا در ایندست آثار وی نیز زمینهسازی برای تحقق این امر دیده میشود و در نهایت در سیاست به اوج میرسد. ارسطو نیز همینگونه است. تمامی مباحث نظری و متافیزیکی وی در سیاست به اوج میرسند، چراکه سیاست باید تعیینکنندهی زیست جمعی انسانهایی باشد که به طبع مدنی هستند و زیست و اجتماعی دارند؛ بنابراین باید بهترین شرایط زیست را داشته باشند. آنطور که من دنبال کردم مارکس خود آثار نظری مهمی را پدید آورده است تا مبنایی باشند برای دستاوردهای او در حوزهی سیاست. اگر ماتریالیزم دیالکتیکی نباشد، ماتریالیزم تاریخی پدید نمیآید. البته ممکن است شکافهایی در نگرشهای خاص فلسفی یک فیلسوف تا عمل وجود داشته باشد که بحث دیگری است، اما در اصول میتوان بر این معنا صحه گذارد. مارکس نشان میدهد که دغدغهی هر دو رویکرد را دارد، حال آنکه به نظر میآید از نظر وی فلاسفه تاکنون به بحث تعبیر پرداختهاند و حالا وقت تغییر است.
مولف کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» تاکید کرد: این مساله رفته رفته به پروژهی فکری زندگی من تبدیل شد و سالهای زیادی است که حول آن فعالیت میکنم. طی این فعالیتها سعی داشتهام عناصر گوناگون تعبیر و تغییر جهان را چون پازلی گرد هم آورم. شاید بتوان کارهایی را که من صورت دادهام، اعم از تالیف و ترجمه در این قالب جای داد. در سال ۱۳۸۰ مقالهای با عنوان همین کتاب نوشتم؛ پس از آن نیز مقالهی دیگری در چارچوب همین نگرش با عنوان «به سوی جهان واحد» نوشتم که در واقع به نوعی طرح آیندهی جهان است. در پی این رویکردها تصور کردم وقت آن است که کتابی با این عنوان بنگارم. من بهعنوان یک دانشجوی فلسفه نگرشهای خاص خود را دارم؛ علاوه بر آن تصور میکنم فلسفهورزان همواره به یک کلانروایت نیاز دارند چراکه خرده روایتها علاوه بر اینکه دستاوردهای زیادی دارند، کافی نیستند. فلسفهورزان همچنان وظیفه دارند بر این مهم تاکید کنند که فلسفه نمرده است و دو رویکرد تعبیر و تغییر جهان را دنبال میکند.
اکرمی، ساختار کتاب محل بحث را تبیین کرد و اظهار داشت: در گذشته بیش از پانزده مقاله در اینباره نوشته بودم، ده مقالهی تازه نیز نوشتم و بر آن افزودم تا مجموعهی همخوانی پدید آید. کارکرد فلسفه، تعبیر و تغییر جهان، پیوند این دو با یکدیگر و جهان آینده به مثابه جهانی مطلوب، چهار مبحثی است که این کتاب دنبال میکند. چگونگی پیوند تعبیر و تغییر جهان و تاثیر آنها بر یکدیگر به تبیین ملاکها و معیارهای جهان مطلوب آینده میانجامد. جهان مطلوب آینده ویژگیهای خاص خود را دارد. پروژهای که فلاسفه در طول تاریخ دربارهی تغییر جهان دنبال کردهاند به تولید دستاوردهایی انجامیده است. من با توجه به آنها و تجربیات و تاملات شخصی به طرحی با عنوان زمینشهر دست یافتم؛ جهانی واحد که میتواند و باید در آینده تحقق یابد. در مقالهی به سوی جهان واحد قدری شرایط سلبی که ما را به سوی جهان واحد هدایت میکند مطرح شده است.
وی، به نگرانیها و آسیبهای موجود دربارهی محیط زیست اشاره کرد و اظهار داشت: با توجه به وجود سلاحهای کشتار جمعی، کمبود منابع و چون آنها میدانیم که آیندهای بسیار خطرناک در پیش است و به نظر میرسد که فلسفهورزان و تمام کسانی که دغدغهی آینده را دارند باید بسیار جدیتر به آن بیندیشند. مسالهی آیندهی زمین و بشریت به امری بسیار جدی بدل شده است. سران کشورها بحثهای متعددی در اینباره صورت میدهند و طرحهایی را نیز مطرح میکنند که متاسفانه اجراییشدن آنها تاکنون به تعویق افتاده است. ایندست مباحث ایجاب میکند که در شکل توزیع منابع تجدید نظر شود. این امر باید به نحوی صورت گیرد تا زمین از آن همگان باشد؛ زمین ملک مشاع همهی کسانی است که روی آن زندگی میکنند؛ در مرحلهی بعدی ملک مشاع همهی زیستمندان است.
اکرمی ادامه داد: من این دیدگاه را با عنوان زمینشهر مطرح کردهام که طی دو مرحلهی عام و خاص تعریف شده است. مرحلهی عام وضعیت کنونی کشورهای را نظر دارد که بر اساس آن، آنها به قوانین بینالملل تن خواهند داد. از آن پس زمینشهر به معنی خاص، در چارچوب ساختار سیاسی شورایی در تمام سطوح مدریتی و یک زمینهسازی اقتصادی ویژه مطرح شده است. این رویکرد، بهرهگیری عادلانه از زمین، حفظ محیط زیست و حفظ پایداری زمین را در نظر دارد. از آنپس تنها مسالهی حملات احتمالی موجودات فرازمینی مطرح است که من ایدهی خاصی دربارهی آن ندارم؛ اما مباحثی علمی دربارهی احتمال وجود آنها مطرح است که نمیتوان نادیدهشان انگاشت. در ایدهی زمینشهر یک قانون اساسی در ۲۸۱ ماده طراحی شده است که همهی جزئیات دربارهی آزادیها، تکالیف، حقوق و ممنوعیتها را در بر دارد. آرزوی من این است، فرهیختگانی که این کتاب را میخوانند من را بهعنوان عضوی کوچک از یک جریان وسیع فکری در طول تاریخ ببینند.
مولف در انتها، به رویکردهای خود در بخش تعبیر جهان اشاره کرد و گفت: در بخش تعبیر سعی کردهام این مفهوم را معنا کنم. این رویکرد با در نظر گرفتن گزارههای «دادن یک معنای خاص به جهان» یا «دریافت یک معنای خاص از جهان» یا «خواندن یک معنای خاص از جهان» محقق شده است. این رویکرد در چارچوب نگرشی تعریف شده است که من آن را با عنوان «دستگاه باور مادهی شناخت» معرفی کردهام. پنج دستگاه باور مادهی شناخت وجود دارد: علم، دین، فلسفه، عرفان و اسطوره. هریک از آنها موضوعات، روششناسی و اهداف خاص خود را دارند، ضمن اینکه در رویارویی با موضوعاتی خاص میتوانند همپوشانی داشته باشند. بر اساس تعریفی که از مفهوم شناخت وجود دارد، شناخت تنها در حوزهی علم محقق خواهد شد؛ چهار دستگاه دیگر نوعی از شناخت را در خود دارند، اما در عین حال میتوانند تعبیری دربارهی جهان نیز داشته باشند. موضوع این کتاب تعبیر فلسفی است.
تعبیر، تغییر و شکافی تاریخی
اردبیلی، عنصر جسارت را در تدوین این اثر بسیار موثر دانست و تاکید کرد: این جسارت اگر نه نایاب که کمیاب است؛ جسارتی است توام با دغدغه. از همینروی میباید از این اثر توقعات بیشتری داشت. اگر این کتاب عنوان دیگری مثل «مجموعهی مقالاتی دربارهی فلسفه و علم» داشت بسیاری از انتقادات مطرح نمیشد، اما وقتی بهعنوان یک کل واحد نظاممند مطرح میشود، باید از ابتدا تا انتها یک فرایند استدلالی در آن حاکم باشد؛ در مقدمه کتاب نیز بر امر تاکید شده است. از آنجاکه این کتاب را اثری جدی میدانم و دغدغهی شخصی من نیز در موازات آن مطرح شده است، نکاتی انتقادی را در سه ساحت فرم، شیوهی استدلال و رویکرد مطرح خواهم کرد.
وی در طرح انتقادهای خود دربارهی فرم تصریح کرد: کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» متشکل از مجموعه مقالاتی است که در سالهای زیادی نوشته شده است. به عقیدهی من برخی جاها پیوستار و کلیت این مقالات به تشتت دچار شده است. این تشتت را از چند جنبه میتوان بررسی کرد. تشتت در نثر و ترمینولوژی یکی از مهمترین آنها است. البته از آنجاکه مقالات طی سالها نوشته شدهاند رخداد این مساله طبیعی است و تا حدی نیز سعی شده است که این آسیب تعدیل شود، اما همچنان وجود دارد و میتوان مصادیقی برای آن برشمرد. این مساله در بحث فرم مطرح است، اما میتوان مصادیق آن را در رویکرد نیز یافت. مثلا گاه دربارهی مفهوم تعبیر رویکردی هایدگری ـ گادامری طرح میشود، گاه نیز مطرح میشود که دربارهی علم باید از شناخت استفاده شود، نه تعبیر؛ که به پوزتیویسم نزدیک است.
اردبیلی افزود: من صرفا به دنبال نقد فرم نیستم، اما تاکید میکنم که این مساله مخاطب را به سمت یک رویکرد سوق میدهد. ساختار ارجاعدهی در این اثر خود بر چندپارگی آن تاکید میکند؛ چراکه در پایان هر فصل منابع و ماخد ذکر شدهاند؛ به این معنی که هرکدام از آنها به صورت مستقل قابل طرح است. اگر سیستم ارجاعدهی به یک وحدت رویه دست یابد میتوان این مجموعهی جزایر را در کنار یکدیگر مطالعه کرد. بهعنوان مثال در انتهای یک فصل منابع درج شده است در حالی که هیچ ارجاعی وجود ندارد؛ یا در فصل دیگر هیچ منبعی وجود ندارد. دیگر اینکه برخی فصول قدرت و قوت چشمگیری دارند و برخی خیر؛ بهعنوان مثال فصولی که به جان رالز یا کانت میپردازند بسیار دقیق هستند؛ اما فصلی که به هگل مربوط است را میتوان شرحی ژورنالیستی از آثار هگل دانست. این نوسان به پیوستار منطقی اثر آسیب میزند. فرم کتاب در نفس خود ایراد و اشکالی ندارد اما از آنجاکه در قالب یک کل واحد طرح شده است حاوی ایراداتی است که گفته شد.
وی، ضمن یادآوری دوبارهی نام کتاب به انتقادهای مطرح در حوزهی استدلال پرداخت و تصریح کرد: بخش اول این اثر به تعبیر اختصاص دارد. سیری که در مقالات این بخش وجود دارد میتواند حادثی باشد، اما بین تعبیر جهان و تغییر جهان یک شکاف وجود دارد؛ البته این آسیب متوجه نگارنده نیست، چراکه قرنها فلاسفه و سیاستمداران درگیر این شکاف بودهاند. بخش تعبیر جهان بهعنوان گام اول پیوستار این کتاب طراحی شده است، بنابراین باید در بخش تغییر جهان به این گام اول ارجاع داده شود؛ به اعتقاد من هر یک از این بخشها مستقل هستند و قرار گرفتن آنها در دنبال یکدیگر لزوما بیانگر یک پیوستار منطقی نیست. به نظر من آنچه ضرورت درونی پیوستار منطقی مینامیماش لحاظ نشده است. از آنپس به مبحث بعدی یعنی آیندهی جهان ورود مییابیم که درخشانترین بخش این اثر است. در ایدهی اصلی این بحث پیوستار کاملا رعایت شده است، ولی نکتهی اصلی استفاده از واژه «تا» در عنوان کتاب است؛ به نظر میرسد باید فصولی به عنوان میانجی به این کتاب افزوده شود تا فصول مختلف آن به یکدیگر پیوند یابند.
اردبیلی دربارهی رویکرد مولف در تدوین کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» اظهار داشت: به نظر میرسد قانون اساسی زمینشهر با نوعی خوشبینی رمانتیک تدوین شده است؛ مشابه آنچه پس از عصر روشنگری وجود داشت. اما دو نکته در آن وجود دارد: اول- به نظر میرسد مولف تغییر را به عدم تغییر و نوعی حفظ وضعیت فروکاسته است؛ به این معنا که او به دنبال حفظ شرایط موجود است، تنها در صورتی که قدری خطرات کاهش یابد. آرمانی که باید برای انسان در نظر آوریم فراتر از این رویکرد است، نمیتوان آن را تنها به کاهش خطرات فروکاست.
وی در شرح دومین نکته تصریح کرد: مولف در ابتدای سخن خود به تزهای مارکس اشاره کرد؛ میباید تاکید کرد که مارکس راهکار را در حوزهی عمل انقلابی طرح میکند. در قانون اساسی زمینشهر رد پایی از این عملگرایی دیده نمیشود؛ یعنی در نظر گرفته نمیشود که شاید بخشی از خطرات و مشکلات امروز ناشی از وضعیت بشر امروز است و تنها با نگارش قانون اساسی و حذف مخاطرات نمیتوان آنها را حل کرد، بلکه نوعی انقلاب جهانی نیاز است. به نظر من میتوان این رویکرد را نقد کرد. میل به تغییر جهان و یک قانون اساسی برای تحقق آن در این کتاب وجود دارد؛ گذار از میل به تغییر جهان به آرمانشهر مسالهی اصلی است؛ حال آنکه مساله نه طرح یک قانون اساسی برای آن آرمانشهر، که رسیدن به آن است. چگونگی فراروی از وضعیت بسیار مهم است که در این اثر لحاظ نشده است.
اردبیلی در انتهای مباحث خود برخی ویژگیهای و نکات مثبت کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» را برشمرد. وی تصریح کرد: این اثر جزو معدود آثار تالیفی در زبان فارسی است که هم تعبیر جهان و هم تغییر آن را دغدغهمندانه دنبال کرده است. کتابهای متعددی در این حوزه نوشته شده است که گاه در آنها بحث تعبیر جهان با نقصان مواجه بوده است و گاه بحث تغییر جهان. این اثر بسیار جسورانه نوشته شده است و میباید امیدوار بود این جسارت فراگیر شود. مسالهی مهم دیگر دغدغهمندی آن است که امروز بسیار کمرنگ و تضعیف شده است. هدفی که موجب تالیف این کتاب شده است جهانشمول است و یکی از نکات مثبت آن محسوب میشود؛ طرح نسخهای جهانی به شدت قابل دفاع است. نقد جهانیسازی مرسوم نیز در این اثر لحاظ شده است که از نقاط قوت دیگر آن محسوب میشود. تلاش مولف برای پیوند تعبیر و تغییر و قبول اینکه فلسفه جایگاه والایی در تغییر جهان دارد نیز از نکات مثبت آن است. از دیگر وجوه مثبت این کتاب کاربست رویکرد دایرهالمعارفی در آن است. تمام ترمها و اصطلاحات به تفصیل تعریف شدهاند؛ این رویکرد به مخاطب بسیار کمک میکند.
اتوپیای واپسین
دکتر داوری اردکانی به دلیل مشغلهی شخصی در این نشست حاضر نشد، اما محمدخانی معاون فرهنگی شهر کتاب یادداشت وی دربارهی کتاب محل بحث و رویکردها و نظرگاههای مولف را خواند. این یادداشت در ادامه میآید: بسیار متأسفم که نمیتوانم در مجلس رونمایی کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» اثر گرانمایه دوست و همکار عزیزم آقای دکتر موسی اکرمی شرکت کنم. ضرورتی مرا از این حضور که هم مایه خوشوقتی و هم ادای وظیفه بود بازداشت. دکتر اکرمی از استادان صاحبنظر فلسفه است. ایشان تحصیلات عالی خود را در رشته فیزیک آغاز کرده و پس از اخذ فوق لیسانس فیزیک در فلسفه ادامه تحصیل داده است. البته از همان آغاز جوانی اعتنایی هم به تاریخ، فرهنگ، فلسفه و عرفان داشتهاند و چنانکه به یاد میآورم مقالهای در عرفان نوشتهاند که مورد تحسین اهل فضل و دانش قرار گرفت. از زمانی هم که به فلسفه رو کردند آثار خوب نوشتند و بعضی کتابهای نامداران معاصر را به فارسی خوب برگرداندند. آقای دکتر اکرمی فیزیک خواندهاند و ذهن ریاضی و منطقی دارند. در نوشتن هم نظم اهل منطق را رعایت میکنند و به فلسفهای مایلاند که در آن از دستاوردهای علم بهرهبرداری میشود.
در ادامه این یادداشت تاکید شده است: با این همه پوزیتیویست نیستند یا لااقل به اثر فلسفه برای تغییر جهان اعتقاد دارند و مخصوصاً فلسفه را در خدمت تحقق عدالت میخواهند. من و آقای دکتر اکرمی در این قسمت با هم همرای هستیم اما دربارهی همسنخ دانستن فلسفه با علم و البته در تفسیر سخن مارکس نظرمان متفاوت است. این اختلاف به اصول باز میگردد. اختلاف رأی و نظر میان اهل فلسفه یک امر عادی و طبیعی است و مانع دوستی و همسخنیشان نمیشود. نظر آقای دکتر اکرمی در تفسیر سخن مارکس این است که ابتدا باید فلسفهای باشد تا بتوان با آن جهان را تغییر داد و تغییر باید بر مبنای نظر درست صورت گیرد. این سخن به اعتباری درست است. مارکس هم منکر وجود علم و فلسفه نبود اما میگفت با فلسفهای که تا کنون بوده است جهان را نمیتوان تغییر داد و البته اگر به او میگفتند اول علم تغییر را باید بنا نهاد و تغییر را بر وفق آن صورت داد، نمیپذیرفت. زیرا به نظر او نمیتوان فلسفه را از تغییر جهان جدا کرد.
رییس فرهنگستان علوم در ادامهی یادداشت خود دیدگاه مولف کتاب محل بحث دربارهی تغییر جهان را تبیین کرده است: رویای تغییر جهان چنانکه آقای دکتر اکرمی هم گفتهاند در تاریخ فلسفه به سقراط و افلاطون باز میگردد. اما افلاطون و افلاطونیان این تغییر را برای برقراری یک نظام مدنی مثالی ثابت شبیه به نظام موجودات میخواستند. آنها میخواستند از تغییر بگریزند و جهان مصون از تغییر و تغیّر میخواستند. تا زمانی که علم، علم مطابقت با موجودات بود از آن برای تغییر بیش از این کاری نمیآمد. فلسفهای که مارکس میگفت علم تغییر بود نه علم ثابت مطابق با موجودات؛ یعنی علمی صرفاً برای تغییر نبود بلکه با تغییر مناسبت داشت. افلاطون میخواست از تغییر بگذرد و به ثبات برسد، اما مارکس تغییر را اثبات میکرد. از زمان فرانسیس بیکن و دکارت این اندیشه پدید آمد که علم، علم قدرت است. کانت و هگل و مارکس طرح بیکن و دکارت را پیش بردند و به نهایت رساندند. آنها عقل را نه صرف عقل شناسنده بلکه عقل کارساز و دگرگونکننده و تاریخی دانستند. کانت از نظر هیوم که میگفت ما از نسبت میان علم و معلوم بیخبریم گذشت و تکلیف علم را معین کرد. بهنظر او علم مرکب از صورت و ماده است. ماده علم از خارج اخذ میشود و صورت آن را فاهمه افاده میکند. او البته از علم ساخته و پرداخته و چگونگی ساخته شدنش گفت اما به صراحت علم را سازنده ندانست، جز اینکه پیشرفت را به عقل و فاهمه بازگرداند. اما هگل فلسفه را مظهر تحقق تام و تمام روان مطلق دانست. مارکس به آنچه کانت و هگل گفته بودند صورت تاریخی اجتماعی صریح داد.
در یادداشت داوری اردکانی رای مارکس مبنی بر تغییر جهان اینگونه تفسیر شده است: او در عبارت «فیلسوفان جهان را تعبیر کردهاند اما مساله، مساله تغییر جهان است»، وظیفه دیگری برای فلسفه قائل شد و مخصوصاً در این عبارت یک دوران به نسبت طولانی فلسفه را پایانیافته دانست و گفت که فلسفه خودآگاهی و علم تغییر جهان است، نه علمی که به کار تعبیر و گزارش جهان میخورد. در نظر مارکس تقدم فلسفه و تغییر مطرح نبود که بگوییم آیا بدون علم تغییر امکان دارد یا ندارد؟ تقدم و تأخر رتبی و زمانی با دوگانگی مناسبت دارد. اینجا همه چیز به هم ربط دارند و فلسفه به جای اینکه ماهیات ثابت را درک کند، درک تاریخی تغییر است؛ پس تغییری که مارکس به آن نظر داشت با هر علمی ممکن نمیشود و صورت نمیگیرد و هر علمی علم تغییر نیست. مسلماً مارکس نمیگفت که بدون علم فیزیک و مکانیک میتوان جهان را تغییر داد، اما میگفت که این علوم باید در یک طرح کلی کار خود را انجام دهند. فیلسوفان باید به تغییر بیندیشند و طرح تغییر جهان را در اندازند. یک نکته خارق اجتماعی بگویم: بیکن و دکارت و کانت و هگل و مارکس همگی مثل اشعری و اشعریمآبهای ما اراده و عمل را بر علم و نظر مقدم میدانستند. با این تفاوت که اشعری از اراده الهی میگفت اما اینان از اراده، اراده انسانی مراد میکردند. عبارت مارکس بیان این تقدم است به شرط اینکه تقدم را تقدم زمانی ندانیم و نگوییم تا علم حاصل نشود نمیتوان از تغییر چیزی گفت زیرا این اراده به تغییر است که تکلیف علم را معین میکند.
در انتهای این یادداشت تاکید شده است: غایتی که مارکس در نظر داشت و اتباع و پیروانش در تحقق آن ناکام ماندند، فائقآمدن بر بیگانهگشتگی انسان و تأسیس جامعه عدل و برابری بود. ظاهراً دوست و همکار عزیز ما با تلقی مارکس از علم و جهان و انسان و فلسفه موافق نیست اما هنوز به آنچه او طلب کرد و نیافت نظر دارد و همچنان به ایدهآل بنیانگذاران تجدد میاندیشد که به تحقق جامعه مرفه و آزاد انسانی و وحدت نوع بشر نظر داشتند. او امیدوار است کشور واحدی پدید آید که در آن همه به سرنوشت زمین و همنوعان خود بیندیشند. به نظر دکتر اکرمی تحقق یک جهان عدل و آزادی و تفاهم موقوف به تدوین و پذیرفتهشدن و اجرای یک قانون اساسی جامع بر اساس فلسفهای خاص است. ما نمیدانیم این فلسفه خاص چیست و چگونه به وجود میآید. ممکن است نوشتههای آقای دکتر اکرمی را اوتوپیای دورانی بدانیم که در آن پایان اوتوپیا اعلام شده است، ولی به هر حال نمیتوان تعلق خاطر به علم و فلسفه و آزادی و عدالت که در سراسر کتاب ظاهر است تحسین نکرد. من متأسفانه در خوشبینی دوست عزیز خود درباره آینده جهان شریک نیستم. اما اعتقاد او به علم و توجهش به آینده و اهتمامش به ایجاد ارتباط و پیوند میان علم و فلسفه و دین و سیاست را قابل تحسین میدانم و ستایش میکنم. صاحبنظری که همه وقت و همت خود را صرف دانش و دانستن و آموزش و پژوهش میکند باید در نظر همه ما محترم باشد. این یادداشت را به قصد ادای احترام مینویسم. کاش آنجا بودم و در حضور حاضران به نویسنده کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» از بابت خدمتی که به علم و فلسفه کرده است با حضور خود ادای احترام میکردم.