فرهیختگان ـ سجاد صداقت: عماد افروغ یکی از چهرههایی است که معمولاً او را با وجهه سیاسیاش به یاد میآورند. اما افروغ در سالهای اخیر در حوزه علوم انسانی و آنگونه که خود تاکید میکند، فلسفه علوم اجتماعی فعال بوده است. حضور افروغ در نمایشگاه مطبوعات و غرفه روزنامه «فرهیختگان» فرصت مغتنمی بود تا درباره علوم انسانی در ایران، مبانی آن و نسبت این علوم با رسانهها به گفتوگو بپردازیم.
هماکنون گروهی از رسانههای حاضر در فضای مجازی و نشریات مکتوب به صورت خاص به حوزه علوم انسانی میپردازند. سؤال من این است که چنین ورودی را چگونه ارزیابی میکنید و مزیتها و آسیبهای آن را در چه میدانید؟
به نظر میرسد در این موضوع هیچ اشکالی وجود نداشته باشد به شرط اینکه این پرداختن به علوم انسانی موضوعی، روشمند، بهگونهای غیرسیاسی و بیانگر اشراف به رویکردهای جاری علوم انسانی باشد. از سوی دیگر در پرداختن به حوزه علوم انسانی در رسانهها باید به این نکته دقت شود که برخورد سطحی، تُنُک و هیجانی، صورت نگیرد. اما مسالهای که در اینجا وجود دارد این است که من در کل احساس میکنم مباحثی که در ذیل علوم انسانی و تحول آن مطرح میشود، متاسفانه مطالب درخور و عمیقی نیست.
چرایی پیدانشدن این عمق در چنین مباحثی به چه دلیل بوده است؟
به نظر میرسد مباحث علوم انسانی به خوبی فهمیده نشده و حتی رویکردی هم که امروزه قصد دارد توجه شایستهای به علوم انسانی داشته باشد، یک رویکرد بیشتر مبتنیبر مهندسی - پزشکی است تا انسانی. این سؤال پاسخ سطحی ندارد و پاسخی چندوجهی را میطلبد. از همان روزهای اول که قرار بر پرداختن به علوم انسانی باب شد، مبانی یکسری از رشتههای نوظهور در کشور بهخوبی مطرح یا اینکه اصلاً بیان نشده است. این در حالی است که در این مباحث بیشتر به نتایج پرداخته شده تا مبانی. اگر از همان زمان به جای نتایج، به مبانی پرداخته میشد، شاید امروز با نتایج و دلالتهای دیگری مواجه بودیم. متاسفانه کاری که صورت گرفت این بود که محصولات حوزه علوم انسانی در کشورهای دیگر به دانشگاهها وارد شد، بدون اینکه اشرافی به آن مبانی وجود داشته باشد. حتی امروزه نقدهایی که خود غربیها بر خود آن مبانی و آثار دارند نیز به درون جامعه علمی کشور منتقل نمیشود، چون اشرافی به مباحث علوم انسانی وجود ندارد. حتی اگر واقعاً ما به آنچه هماکنون در غرب میگذرد توجه میکردیم، بسیاری از رویکردهایی که امروزه اتخاذ میکنیم را دیگر به کار نمیگرفتیم. خود من چون همیشه دغدغه علوم انسانی و توجه به مبانی را داشتهام، حوزه فلسفه علوم اجتماعی را اختیار کردم و آثاری نیز که تاکنون از من منتشر شده، حول و حوش توجه به آن اتفاقات جدیدی است که در این حوزه رخ میدهد.
نکته مهمی که در بحث از علوم انسانی امروزه در کشور وجود دارد، مفهوم «علوم انسانی اسلامی» است که رویکردهای متفاوتی نیز در قبال آن وجود دارد. آیا این مفهوم در حوزه فلسفه علوم اجتماعی، امکان تبیین دارد؟
در این حوزه بحث کنارگذاشتن علوم انسانی غربی مطرح نیست بلکه بحث درباره دیالوگ و تعامل است. من تعامل با علوم انسانی غرب را نهتنها جایز میدانم، بلکه توصیه میکنم. اما تعامل دوسویه است و یکسویه نیست. مسالهای که درباره علوم انسانی و علوم اجتماعی بهطور خاص وجود دارد این است که شرایط فرهنگی، تاریخی، زبانی و... که این علوم از دل آن شرایط بیرون میآید، روی محتوای آن اثر میگذارد. ما نمیتوانیم در علوم انسانی بگوییم که علمی به صورت مطلق برای همه کشورها توصیه میشود؛ زیرا بیان این مساله، از مبنا غلط است. علم، مفهوممحور است و وقتی علم مفهوممحور میشود، پای زبان، شرایط اجتماعی، زمینههای تاریخی، فرهنگی و... به میان میآید. البته این مسائل باعث رقمخوردن علم نمیشود اما علم رنگ و بوی آن جامعه را به خود میگیرد. جامعهشناسی - به هر حال و طبق یا خلاف خواسته ما - فرهنگی است اما قرار نیست تابع فرهنگ باشد، هر چند که باید بوی فرهنگ را بدهد. این مسائل، مباحث بنیادی علوم انسانی است که امروزه در دنیا مطرح است. متاسفانه این اتفاق در کشور ما نیفتاده، درحالی که تحولات زیادی در خود غرب روی داده است. تاکنون در میان مباحث علوم انسانی غربی گفته میشد دین به عرصه ایمان بپردازد و علم به عرصه حقیقت. اما امروزه بسیاری از عالمان قوی علوم انسانی اظهار میکنند این حرف غلط بوده و دین نیز به حقیقت میپردازد.
پس باید دیالوگی بین دین و علم برقرار شود چون که دین هم ادعای حقیقت را دارد. این رویکردی بسیار مهم برای رابطه دین و علم است. اگر امروزه بخواهیم از علوم انسانی اسلامی سخن بگوییم، میتوانیم درباره خود عالم اسلامی، انگیزههای او، جامعه اسلامی، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و... صحبت کنیم که تاثیراتی روی علوم انسانی اسلامی بگذارند اما همه این مباحث باید روشمند بحث شود. متاسفانه اکنون این احساس وجود دارد که این بحثها بیشتر سیاسی و جنجالی است.