ایران ـ مهسا رمضانی: فعالیتهای روزمره برخی شخصیتهای فکری و علمی، گاه از موضوعاتی است که میتواند از جذابیت خاصی برخوردار باشد؛ اینکه علاقهمندیهای ورزشی و هنری آنها چیست و اوقات فراغت خود را چگونه سپری میکنند؟ و به تعبیری جز تخصص خود چه چیز را به عنوان اولویت دوم در زندگی پی میگیرند؟
برای این منظور به سراغ دکتر کریم مجتهدی، چهره ماندگار فلسفه رفتیم و او با متانت همیشگیاش ما را پذیرا شد. استاد مجتهدی سابقه بیش از پنجاه سال تدریس فلسفه در کارنامه علمی خود دارد و مقالات کتابهای تخصصی فراوانی را به رشته تحریر درآورده است. آنچه در ادامه میآید ماحصل گپوگفت صمیمانه ما با او است که میخوانید:
جناب دکتر مجتهدی، برخلاف مصاحبههای رایج، اینبار میخواهیم از روزگارتان بپرسیم، اینکه روزها برای استاد کریم مجتهدی چگونه سپری میشود و ایام فراغت چه میکند؟
راستش را بخواهید تقریباً اوقات فراغت ندارم و اغلب تمام نیرویم را برای کاری که به عهده دارم، میگذارم. اگر هم فرصتی دست دهد ترجیح میدهم به طبیعت بروم. در دوران جوانی فراغت بیشتری داشتم و اغلب پنجشنبه و جمعهها از شهر خارج میشدم و به گردش میپرداختم.
در منزل، به غیر از کتابهای فلسفی، چه کتابی روی میز کار شما هست و کتاب دمدستی شما محسوب میشود؟
گاهی در مورد گیاهان صحرایی مطالعه میکنم و اتفاقاً کتابهای گیاهشناسی در منزل از جمله کتابهای دمدستی من است؛ گیاهانی که در ایران و در مناطق خشک میرویند اغلب برای من جذاب هستند و همواره اطلاعاتی پیرامون این گیاهان جمع میکنم.
اشاره کردید که اگر فرصتی دست دهد به طبیعت میروید، به عنوان یک فیلسوف، چه ارتباطی میان «فلسفه» و «طبیعت» میبینید؟ به تعبیری در طبیعت چه چیزی را جستوجو میکنید؟
برای من فلسفه تنها مجموعهای از الفاظ نیست. موضعگیری هم نیست. فلسفه بیشتر تأمل و شناخت است. فلسفه بر اساس «نمیدانم» شروع میشود و با تأمل در امکانات انسان ادامه مییابد. اگر جهان درونی جولانگاه فلسفه است ولی در عین حال غیر از متمم جهان بیرونی چیز دیگری نیست. از این لحاظ میتوان گفت همان تأملاتی که در مورد طبیعت داریم در مورد درون و نفسانیات ما نیز میتواند مصداق پیدا کند.
فلسفه واقعی از زندگی جدا نیست. فلسفه همان «دانشجویی» و نفسِ «جویندگی و پژوهش» است. یعنی از فلسفه باید همین «آموختن» را آموخت و آنگاه آن را به درون نیز تعمیم داد. گاه این جنبه (دانشجویی) فلسفه، در ایران در نظر گرفته نمیشود. در صورتی که ذات فلسفه، دانشجویی و «حب حکمت» است.
تأمل در طبیعت شما را به چه چیزی رهنمون میکند، به تعبیری از طبیعت چه چیزی میآموزید؟
طبیعت خود میدان یادگیری است. از طرفی ما در فلسفه، طبیعت را عالم کبیر و عالم درون را عالم صغیر در نظر میگیریم، ولی به معنای دیگر، عالم درون همان عالم کبیر و عالم بیرون عالم صغیر است و این نسبت پیوسته در حال تغییر و تغیر است. افراد خود را براساس نگاهی که به طبیعت دارند و طبیعت را بر اساس نگاهی که به خود دارند، میشناسند؛ به تعبیری بده بستانهایی در جریان است و زندگی همان انطباق با محیط خارجی است. بر این باورم که همه علوم برآمده از طبیعتاند و ما با شناخت خارج، خود را نیز بهتر میتوانیم بشناسیم. «من» خود را در جهان و جهان را در «خود» مییابد.
چقدر با این دیدگاه هم عقیده هستید که شرایط محیطی خاص میتواند به نوعی خاص از تفکر منجر شود؟
کاملاً موافقم. ولی در عین حال معتقدم یک تفکر خاص هم، میتواند شرایط محیط خارجی را عوض کند. اتفاقاً اینجا هم باز نوعی بدهبستان دیده میشود. فیلسوف تحت تأثیر عوامل خارجی، اجتماعی و سیاسی جریانات تاریخی است ولی در عین حال سعی میکند بر مبنای اصول ذهنی و تفکر خود عکسالعملی از خود نشان دهد. نه شما کاملاً آنچه را که محیط تحمیل میکند، میپذیرید و نه جامعه تمام آنچه شما طالب هستید، به شما میدهد. همیشه شرایط محیطی و شکلگیری تفکر باهم در حال تأثیر و تأثرند.
در «تبریز» به دنیا آمدید و در «سوربن» تحصیل کردید، این دو محیط چقدر بر شکلگیری شخصیت فکری شما تأثیرگذار بود؟
من تا هشتسالگی در تبریز بودم و الان از مرز هشتاد سالگی هم میگذرم اما افراد خانواده ما همگان به نحوی اهل علم بودهاند. در محیط دینی در آذربایجان بزرگ شدهام و پدرم علوم قدیم میدانست و مادرم هم با ادبیات فارسی آشنا بود و تا حدودی فرانسه میدانست. فرانسه هم کشوری بود که در آن علم به عنوان یکی از اولویتهای اصلی در نظر گرفته میشد. ما در دورهای بزرگ شدهایم که تحصیل همه چیز پنداشته میشد و این امر بر جهتگیری زندگی من اثر مهمی داشت.
میدانیم که شما به تئاتر علاقه ویژهای دارید و در این زمینه نیز تألیف و ترجمههایی نیز داشتهاید. آیا میتوان چنین استدلال کرد که زندگی و تحصیل در فرانسه باعث شد این علاقه در شما چنین پررنگ شکل بگیرد؛ چرا که تئاتر در فرانسه از جمله هنرهای مؤثر شناخته میشود؟ این روزها چقدر تئاتر را دنبال میکنید؟
تئاتر در فرانسه بسیار مهم است اما در کشورهای دیگر نیز به همین منوال است و این امر، خاص فرانسه نیست. من پیشتر در جوانی نمایشنامههای فرانسه را میخواندم. ولی این روزها عملاً نه به تئاتر میروم و نه به سینما. برای من تئاتر به معنایی مهمتر از سینما است و جنبهای اصیلتر دارد چرا که سینما ساختگی است و شما هر آن میتوانید آن را قطع کنید و به شکل دیگری پیش ببرید. در تئاتر حضور انسان به عینه مطرح است و تماشاچی و هنرپیشه همدیگر را حس میکنند؛ به تعبیری در تئاتر یک نوع تعامل حاکم است، اما در سینما هنرپیشه عملاً سایهای بیش نیست.
من در دورهای در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات فرانسه قرن هفدهم را تدریس میکردم و نمایشنامههای کرنل و راسین را تحلیل میکردم. در دوران جوانی چندین مقاله در روزنامه اطلاعات «ژورنال دو تهران» چاپ کردهام و الان نیز گاهی به فرانسه مقاله مینویسم. واقعیت این است که دیگر وقت و نیروی سابق را ندارم تا افزون بر کار و نوشتههایم به مطالب دیگر اجتماعی بپردازم.
تئاتر را اصیلتر از سینما دیدید، «نسبت سینما و فلسفه»را چطور میبینید؟
بعضی از آثار ادبی جنبه فلسفی هم دارند، نمایشنامههای فلسفی گاه به صورت فیلم درمیآیند. مثل کارهای ژان پل سارتر که وارد سینما شدهاند. هر کارگردانی یک تفکر شخصی دارد و آن تفکر شخصی طبعاً جنبهای فلسفی نیز خواهد داشت و کارگردان میخواهد آن را با فیلم خود به تصویر بکشد. هدف از فیلم صرفاً تعریف یک قصه نیست بلکه مبتنی بر یک نظریه خاص است. این در حالی است که گاه فکر میکنم نور و حرکت در سینما خود به لحاظ فلسفی قابل بحث است مثل آثار برگسون آنجا که بر استمرار زمان تأکید میکند. از این رو، معتقدم فن سینما نیز میتواند بیان فلسفی پیدا کند.
آخرین کتاب شعر و رمانی که خواندید، چه بود؟
من خیلی شعر نمیخوانم با وجود اینکه جایگاه خاصی برای شاعران قائل هستم. بعضی از شعرا را طبیعتاً بیشتر دوست دارم. شعری که ایجاد یأس میکند، نمیخوانم. من در جوانی یعنی ۱۹-۱۸ سالگی بسیار خیام میخواندم. ولی امروز وقتی جوانی را میبینم که خیام میخواند، ناراحت میشوم، زیرا اعتقاد دارم که شعر بر اذهان اثر میگذارد. امروزه دیگر خیام جزو شعرای مورد پسند من نیست و این را صریحاً اعلام میدارم.
در جوانی بسیار رمان میخواندم بویژه آثار داستایوفسکی و اتفاقاً تحلیلهایی را نیز پیرامون آنها مینوشتم. ولی امروز بهاندازه گذشته رمان نمیخوانم و گاه برای اینکه زبان فرانسهام را فراموش نکنم، رمان فرانسه میخوانم.
«ورزش» در زندگی شما چه جایگاهی داشته است؟ شما «نسبت فلسفه و ورزش» را چگونه تبیین میکنید؟
ورزش برای من جنبه فرهنگی هم دارد و برای آن نیز بهاندازه فلسفه ارزش قائل هستم. ورزش «بهداشت جسم» است و فلسفه «بهداشت ذهن». اما باید مراقب بود تا آن را در مسیر کالایی شدن قرار ندهیم.
اما در رابطه با اینکه چقدر ورزش میکنم باید بگویم که سن من دیگر از ورزش گذشته است، این روزها بیشتر سعی میکنم روزی نیم ساعت پیادهروی کنم. با این حال در دوره جوانی هم ورزشکار به معنای تام کلمه نبودم. من از هجده سالگی به فرانسه رفتم، در تعلیمات آنجا ورزش بهاندازه انگلستان و آلمان اهمیت نداشت. انگلیسیها معتقدند که عقل سالم در بدن سالم است و ورزش از درس مهمتر است. البته شرایط آب و هوایی نیز در این زمینه بسیار اثرگذار است، شرایط آنجا (انگلیس) طلب میکند که به لحاظ بدنی از استقامت خاصی برخوردار باشید. از این رو، چون دوران جوانی من ملازم شد با حضور در فرانسه، خواه ناخواه از فضای حاکم بر آنجا تأثیر پذیرفتهام. اما با این حال باید بگویم که از بچگی شنا و دو را دنبال میکردم.
تیم خاص یا ورزش خاصی را دنبال میکنید؟
چندان پا پی این مطالب نیستم. اما گاهی فوتبال تماشا میکنم. معتقدم فوتبال در دنیای امروز چیزی فراتر از یک ورزش عادی است و تنها ورزش نیست، بلکه جوامع از طریق آن سعی میکنند به شهرت و اثبات هویت خود دست یابند؛ مثلاً یک کشور فقیر و گمنام در گوشهای در امریکای جنوبی، آسیا و آفریقا، وقتی سرمایه، نفت و درآمد زیادی ندارد، با فوتبال برای رسیدن به شهرتی جهانی تلاش میکند.
به عنوان سؤال آخر، فضای فرهنگی امروز را در مقایسه با گذشته چگونه میبینید؟
معتقدم جو فرهنگی شهر تهران هم در جهت مثبت تحول زیادی پیدا کرده است. الان نمایشگاههای نقاشی با کیفیت بسیار بالایی در شهر تهران دیده میشوند. از ملاحظه اینکه اینگونه فعالیتها کثرت یافته و عمومیتر شدهاند و نمایشنامهها نیز بیشتر طرف توجه مردماند، خوشحال میشوم.