«ماهی سیاه کوچولو» یک پدیده است. پدیده به این منظور که کتابی است استثنایی و خاص.
به نظر من بیش از اینکه خود کتاب دارای ارزشی استثنایی باشد، موقعیت زمانی و تاریخی و اجتماعی خاصی، در درخشش آن نقش اساسی داشته است.
نارضایتی سیاسی در میان تحصیلکردگان، طبقهی متوسط و روشنفکران در دههی چهل شمسی، کم نبود. گرایشهای چپ در طبقهی روشنفکر همهگیر بود. در واقع در مقابله با حکومتی که از آن رضایت نداشتند و برای رسیدن به رؤیای دوردست آزادی، تنها تئوری جهانی موجود، چپگرایی بود. به نظر میرسید که چپگرایی تنها ابزار مبارزه با ظلم اجتماعی و سیاسی باشد. تقریباً نیمی از حکومتها در آن دوران چپ بودند: شوروی، تمام اروپای شرقی، چین کمونیست مائو، کوبای فیدل کاسترو و چهگوارای قهرمان، و جنبشهای کوچک و زیرزمینی موجود در ایران. ایدهی انقلاب و مبارزه بهعنوان یک رؤیا در ذهن اغلب روشنفکران و تحصیلکردگان کم و بیش تپش داشت.
(جوکیگاه و بیگاه در این مورد بود که همهی روشنفکران و تحصیلکردگان از صبح تاشب کاپیتالیست بودند و از ساعت هشت شب بهبعد و در محافل و خانهها و جمع شدنها، سوسیالیست میشدند.)
در چنین فضایی، کانون پرورش فکری به ریاست لیلی امیرارجمند و با همکاری فیروز شیروانلو در حال شکل گرفتن بود.
کانون که قصد ایجاد بخش انتشارات داشت، تا قبل از ماهی سیاه، چندین کتاب چاپ کرده بود. دخترک دریا، میهمانهای ناخوانده، عمو نوروز و... و ماهی سیاه سومین سفارش فیروز شیروانلو به من بود. عمو نوروز، جمشیدشاه و اینک ماهی سیاه. در آن موقع من دفتری در خیابان سمیه فعلی داشتم. به شماره ۴۲، که هنوز هم ساختمان آن هست.
به روایت سیروس طاهباز:
متن ماهی سیاه را چندین سال قبل صمد بهرنگی به سیروس طاهباز برای چاپ در مجلهی آرش داده بود. سیروس طاهباز داستان را در آرش چاپ نمیکند، و موقعی که در طی ایجاد بخش انتشارات کانون با کانون شروع به همکاری میکند، متن را به فیروز شیروانلو میدهد و میگوید برای کتاب کودکان بد نیست. کتاب را شیروانلو و م. آزاد و فریده فرجام میخوانند. از کلیت متن خوششان میآید ولی لازم میبینند که متن ویرایش شود. پس از مذاکره با بهرنگی و توافق او متن توسط م. آزاد و فریده فرجام، طی یک ماه ویرایش و آمادهی چاپ میشود.
در اینجا لازم میدانم کمی در مورد صمد بهرنگی و فیروز شیروانلو توضیح دهم.
صمد بهرنگی گرایشات چپ داشت و بارها دستگیر و زندانی شده بود. او بههرحال در دنیای سیاسی آنموقع نامدار و شناسا بود. حتی هنگامیکه در رودخانهی ارس که برای شنا رفته بود و بهعلت ندانستن شنا غرق شد، باور عمومی بر این شد که او را ساواک غرق کرده است. بنابراین چاپ کتاب ماهی سیاه از لحاظ امنیتی، کاری ساده نبود؛ اما با پافشاری شیروانلو و حمایت مدیریت وقت که از نزدکان دربار بود، اجازهی چاپ کتاب داده شد.
فیروز شیروانلو خود در هنگام تحصیل از فعالان جنبش دانشجویی خارج از ایران در انگلستان بود؛ بنابراین او نیز با عقاید چپ و از حامیان فعالان چپ و جزء حلقهی پرویز نیکخواه از سردمداران جنبش کنفدراسیون دانشجویان در انگلستان بود. کتاب ماهی سیاه با محتوای نوعی مبارزه با وضعیت موجود، موضوعی بود که شیروانلو از سر انتشار آن بهراحتی نمیتوانست بگذرد.
بههرحال پس از گرفتن اجازهی چاپ کتاب، شیروانلو تصویرسازی کتاب را به من سفارش داد.
مدتها بود که به چاپ دستی و کندهکاری روی چوب و لینو علاقهمند بودم و فرصت تجربهی آن را نداشتم. سادگی و خلاصگی شکل ماهی و عوامل تکرارشونده در داستان به فکرم انداخت که کار را با کندهکاری روی لینولئوم انجام دهم. لینوکات (کندهکاری روی لینولئوم)، در ذات ریزهکاری ندارد، همهی اشکال کلی و بدون دقت هستند، که با تصویرسازی چنین داستانی مناسبت داشت. ماهی نه دست دارد و نه پا. یک فرم ساده است که به سادگی قابل شناخت است. از مغازه شرکت لینولئوم واقع در چهار راه کالج (حافظ فعلی) تعدادی تایل لینولئوم سبز که برای پوشش کف به کار میرفت خریدم. از مغازهای که لوازم نقاشی میفروخت، یک بسته لوازم کندهکاری که عبارت بود از قلمهای کندهکاری و یک غلتک (رولر) به عرض پنج سانتیمتر و چهار تیوپ رنگهای اصلی چاپ خریدم. فکر میکنم چند ماهی طول کشید تا تصویرسازیها تمام شد، که آنها را روی کاغذ کاهی چاپ کردم. اخیراً در چیزهای قدیمی روی هم تلنبار شده پلیتهای لینوی آنها را پیدا کردم که اتفاقاً مدتی است مشغول چاپ مجددشان با تیراژ محدود هستم.
کتاب چاپ شد و یکی از محبوبترین کتابهای انتشارات کانون در آن زمان شد. ماهی سباه کوچولو، قهرمان و مبارز کتابخوانان آن زمان شد و همه برای فرزندانشان آن را خریده و برایشان با اشتیاق خواندند.
این درست همزمان موقعی بود که کانون برای اولین بار کتابهایش را شروع کرد به فرستادن به نمایشگاههای کتاب کودکان در خارج از ایران. اولین جایی که مدیر وقت کانون که بهدلیل فارغالتحصیل شدن رشتهی کتابداری در فرانسه از وجود این چنین نمایشگاههایی آگاه بود، نمایشگاه کتاب بولونیا بود. کتابهای کانون را فرستادند بولونیا در ایتالیا.
یک شب روزنامهها نوشتند که ماهی سیاه کوچولو برندهی جایزهی اول بولونیا شده. تصور عمومی آن بود که جایزه را صمد بهرنگی نویسندهی بهنام آن زمان برده است. من جوانی بودم ۲۶ ساله و گمنام که ممکن است در طول انتشار مجلهی نگین، بعضیها کارهایم را دیده بودند و کسی نبودم که بتوان نامش را با جایزهای مترادف کرد. بعداز یکی دو روز معلوم شد که جایزه به تصویرسازی کتاب تعلق گرفته! در همان سال در نمایشگاه براتیسلاوا در چکسلواکی آن زمان نیز این کتاب برندهی جایزه شد.
تصاویر کتاب ماهی سیاه بسیار ساده، در عین حال قوی، رسا، و گیرا هستند. در عین سادگی و خلاصگی در امتداد بیان و روایت داستان، وفاداری و امانتداری لازم را دارند. تصاویر جای سئوال نمیگذارند. و هیچ گونه ابهامی ندارند.
در طی چند دههی گذشته که با نسلهای مختلفی برخورد داشتهام، هنوز اقبال و حساسیت زیاد نسبت به این کتاب را ملاحظه کردهام که واقعاً علت اصلی ماندگاری کتاب چندان برایم روشن نیست.
موفقیت کتاب را در قبل از انقلاب بهدلیل موقعیت سیاسی و اجتماعی آن دوره میبینم، اما ماندگاری آن در طی چند نسل برایم سئوال برانگیز و غیرقابل درک است.
بعداز بردن جایزهی هانس کریستین اندرسن، همیشه در دنیای بیرون از ایران تقاضا برای چاپ کتابهایی که مصور کردهام بود. در همان زمان چندین کتابی که مصور کرده بودم به ژاپنی در ژاپن چاپ شد، در آمریکا ماهی سیاه به انگلیسی چاپ شد، و در طی این سالها در ایتالیا، فرانسه، چین، حتی بهزبان کرواسی نیز چاپ شد.
در چاپ مجدد به زبان انگلیسی در انگلستان، درواقع اولین باری بود که این کتاب بهخاطر مجموعهی متن و تصاویر منتشر شد، که آن هم بهدلیل مدیران ایرانی شرکت نشر کتاب بوده است.
این داستان من و ماهی سیاه کوچولو بود.
خلاصه اینکه من و ماهی سیاه به نوعی ممزوج شناخته شدهایم. چه بخواهم و چه نخواهم.