اروپای شرقی کجا است؟ خشایار دیهیمی سرپرست مجموعهی فرهنگ و ادبیات اروپای شرقی در نشر ماهی، در تعریف محدودهی اروپای شرقی نوشته است: دامنهای که برای اروپای شرقی در نظر گرفتهام از روسیه آغاز میشود و تا مرزهای اتریش میرسد. البته بیش از آنکه مرزهای جغرافیایی را در نظر داشته باشم، سعی کردهام مرزهای فرهنگی را ملاک قرار دهم.
لیدیا چوکوفسکایا، نویسندهی رمان «سوفیا پتروونا» در یادداشتش مینویسد: داستان در لنینگراد نوشته شد، در زمستان ۱۹۳۹- ۱۹۴۰. در این داستان کوشیده بودم وقایعی را که آن زمان تازه در کشورم رخ داده بود و اتفاقاتی را که برای دوستان و خودم افتاده بود، ثبت و ضبط کنم. نمیتوانستم دربارهشان ننویسم، گرچه امیدی هم به چاپشدنش نداشتم. حتی امید نداشتم آن دفترچهی مشق مدرسه، که داستان را در آن پاکنویس کرده بودم، از گزند نابودی در امان بماند. نگه داشتنش در کشوی میز، کار خطرناکی بود، اما دلم راضی نمیشد بسوزانمش. از دید من این نوشته فقط داستان نبود، بلکه بیش از آن یک مدرک بود و از میان بردنش کاری شرمآور.
نویسنده در ادامه نوشته است: جنگ فرا رسید. لنینگراد محاصره و بعد هم آزاد شد. کسانی که دفترچهی مشق را به آنها سپرده بودم، درگذشتند. اما خود کتاب بر جای ماند. من یک ماه پیش از شروع جنگ، زادگاهم لنینگراد را ترک کرده و سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ را دور از شهرم گذراندم. تازه بعد از جنگ بود که دفترچهی مشقم، بعد از اینهمه جدایی، بهشکلی معجزهآسا بهدستم رسید. جنگ تمام شد؛ استالین مُرد و من روزبهروز بیشتر به این فکر میکردم که آن امیدی که روزی برایم محال مینمود، یعنی چاپ داستانم، شاید اکنون عملی شود.
اما چه شد که این کتاب در شوروی بهچاپ رسید؟ چوکوفسکایا مینویسد: بعد از سخنرانیهایی که در کنگرهی بیستم و بیست و دوم حزب ایراد شد و در آنها به روزگاری بهتر و تقبیح جنبههای تاریکتر گذشته پرداخته شد، بیش از پیش بیتاب شدم که حتماً داستانم را بهدست خوانندگان برسانم تا از این راه به پیشبرد هدفی کمک کنم که از نظر من بسیار حیاتی بود: اینکه بهنام آینده از علل و عواقب تراژدی بزرگی که رنج بسیاری برای مردم بهبار آورده بود، پرده برداریم.
در نوشتهی پشت جلد کتاب، از قول نویسنده آمده است: من در رمان کوتاهم سعی کردهام نشان دهم جامعه چگونه آلوده بهدروغ و مسموم شده بود، درست بههمان اندازه که میتوان یک ارتش را با گازهای سمی مسموم کرد. من قهرمان زن داستانم را نه یک خواهر قرار دادم، نه همسر، نه معشوقه و نه یک دوست؛ بلکه او را نماد دلسپردگی انسان قرار دادم - یک مادر... فقط یک دادگاه است که دوست دارم رمانم را به پیشگاهش عرضه کنم: دادگاه هموطنانم... مخصوصاً پیرها، آنهایی که همان چیزهایی را زیستند که بر سر من و آن زنی آمد که انتخابش کردم تا قهرمان رمانم باشد - سوفیا پتروونا، یکی از آن هزارانی که دوروبرم میدیدم.
کتاب «سوفیا پتروونا» را خشایار دیهیمی ترجمه کرده و نشر ماهی در ۱۵۹ صفحه، به قیمت ۱۲هزار تومان منتشر کرده است.