کد مطلب: ۷۸۲۵
تاریخ انتشار: سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵

خلأ حکمت، شعرما را می‌کُشد

حامد داراب

آرمان:در اوایل اردیبهشت سال جاری بود که خبر انتشار مجموعه‌ای از شعرهای سیدعلی صالحی به زبان فرانسه، بار دیگر نام او را سر زبان‌ها انداخت: «رویای کلمات من» ترجمه آنتوان فلیپو: «مشرق زمین، همواره با ادبیات و شعرش شگفت‌زده‌مان کرده است. این‌بار نیز موج نو شعری نور بی‌سابقه‌ای به این جنبش خلاقانه ناشناخته در غرب تابانده است. شعر گفتار در ایران به وجود آمده است؛ سرزمین شاعر بزرگی چون حافظ؛ و این هنر ملی هزارساله را با مدرنیته‌ای جسورانه در سبک و موضوعی که به آن می‌پردازد احیا کرده است، بدون اینکه میراث غنی خویش را انکار کرده باشد. سیدعلی صالحی در زندگی‌اش نیز مانند آثارش، سمبل این «شعر گفتار» است که با سبک مستقیم و همه‌فهمش، بعد از یک دهه جنگ، به تمام ایرانیان از تمام طبقات می‌پردازد. صالحی در آثارش، تجربه‌اش را برای زنده‌کردن نوستالژی، شادی و غم عشق، و همچنین به گوش‌رساندن فریاد مردم به کار می‌گیرد. این‌گونه است که شعر سیدعلی صالحی پنجره‌ای گشوده به ایران امروز می‌شود.» این متن پشت جلد گزینه شعرهای آقای شاعر است: سیدعلی صالحی. هم‌او که روزگاری با «شعر گفتار» رویکرد دیگری را در شعر امروز ایران طی کرد، و این روزها با نشر بیانیه و نظریه جدیدی با عنوان «شعر حکمت»: «شعر حکمت، صاحب ابزار معقول است، اما خود به جهان محسوس تعلق دارد، برآمد محسوسات است. همه قوالب، مکاتب، انواع، موج‌ها و شکل‌های دوشینه و پسینه را در مقام زیرمجموعه پوشش می‌دهد. حضوری همه‌پذیر با اعتبار خلاقه خاص دارد. بدون رمزیت و پرتو حکمت، متن مورد نظر از فراز و فاصله «شعر» به سطح کلمات قصار، واگویه، پند، اندرز، نصیحت و گزین‌گویه سقوط می‌کند. شعر حکمت به قدمت خود کلام، و امر و اتفاقی بین‌البشری است. من در زبان مادری خویش و در جهان شعر پارسی، مسئول تشخیص آن بوده‌ام. کاشفم و معرف. ما با اشاره به این عطیه زمان‌ناپذیر، به عصر طولانی و چندش‌آور تکرار و تکرارها... پایان می‌دهیم. این حادثه، سرآغاز راهی زرین است. ما به مشغله هدر نیستیم، شاعریم، مشعله نظریم! پایان بی‌پرسشی‌ها. پایان بی‌پرسش‌ها. مولانا همان معرفت منتظر است، صاحب شعر حکمت: آمده‌ام که سر نهم/ عشق تو را به سر برم.» اما منشور «شعر حکمت» چه چیزی به شعر بحران‌زده امروز ایران می‌افزاید تا آن را از این ورطه رها کند؟ به همین مناسبت به سراغ سیدعلی صالحی رفتیم که خود را کاشف شعر حکمت و مولانا را صاحب آن می‌داند: «شاعر، شاعر است. تاریخ ما سلسله‌ها بسیار دارد، و کم نیستند شاعران بزرگ ما. و حکیم، حکیم است. تاریخ ما سلسله‌ها بسیار دارد، و کم نیستند حکیمان بزرگ ما... که بیشترینه عارفشان نامیده‌اند. اما... ما پی کدام چیستی و کیستی هستیم؟ منظور نهایی ما کشف «شاعر-حکیم» است.» منظوری که این‌طور بیانش می‌کند: «من از سر عهد با حساب و بده و بستان -در این امور شهودی- به تجارت کلمه نمی‌پردازم. من واضع حکمت در شعر نیستم. من کاشف و واعظ و شارح این شرح بی‌نهایتم. درعین‌حال سال‌ها است که می‌بینم روزبه‌روز بن‌بست شعر، تنگ و تاریک‌تر می‌شود. این بن‌بست یعنی مرگ حکمت در شعر کلاسیک و در دوره بازگشت ناصری به هذیان هول و پرت‌وپلای دربار تبدیل شد. در انقلاب مشروطه فهمیدند شعر چیزی کم دارد که همه‌چیز است، اما بنا به شرایط، به ورطه مضمون‌سازی فرو رفتند. تا نیمای باهوش و نابغه آمد. او هم دریافت این کاستی کلان، شعر ما را زنده به گور کرده است. پس تا توانست به این «خنثی‌زدگی تاریخی» حمله کرد. اوزان و شکل و سوبژه و صنایع مرسوم را زیر و زبر کرد، باز خود نتوانست -جز چند شعر- به راز حکمت پی ببرد. اما شعر «ری‌را» ی ایشان شعر حکمت است، و «غم این خفته‌ی چند» و... شاملو در اکثر دفترهایش به شعر حکمت رسیده است و اخوان انگشت‌شمار و فروغ نیز. تا امروز، آن رندانی که با کالبد زبان و کودتا علیه صرف و نحو و پریشان‌گویی را با تابلو زبانیت مطرح کردند، هم به صورت غریزی دریافتند باید کاری کرد، و این نقیصه چیست که راه را بر ما بسته است، اما باز مشغول تغییر «روکار» شعر خود شدند. مغز و مایه معیوب بوده به قرون، چه کار به افاده ساخت ظاهر و سوخت باطن دارید!؟ شفا و نجات ما شعر حکمت است. خلأ حکمت... شعر ما را کُشت، مردم و خواهندگان را بی‌اعتماد کرد. قفسه شعر کتاب‌فروشی‌ها تکان نمی‌خورد. انباردار چیزی به نام شعر شده‌اند. این مَشعله نظر نیست؛ مشغله هدر است! اگر دقت کنید همه هم‌قد و قواره‌اند در شعر. انگار ساخت یک کارخانه‌اند. با اندکی تفاوت، چندش تکرار به هیولا بدل شده است. شعر حکمت در آینده کاری می‌کند که هرکس از خواب برخاست یک مجموعه چاپ نکند. عمری باید کار کند تا شاعر-حکیم شود.» این‌بار در شاعر و سخنش، لحن و شیوه‌ای دیریاب و شوریده دیده می‌شد. او از واژگانی برای بیان و شرح حکمتش استفاده می‌کرد که پیش از این کمتر در سبد واژگانی‌اش بود؛ واژگانی که بیشتر ریشه در فلسفه اشراقی و نگرش‌های مابعدالطبیعی دارند، اما بااین‌حال، مضامین کلام شاعر، عیناً آن نگرش کلاسیک اشراقی را بازتاب نمی‌دهد. صالحی از اصطلاحاتی چون «شهود»، «جان»، «مرتبه»، «کمال»، «نهادینگی بی‌واسطه»، «همه‌پذیری حافظانه»، «سلوک»، «ایمان عمیق» و اصطلاحاتی از این دست سخن می‌گوید. با این همه تلاشم آن بود تا بتوانم، شیوه این‌بار به زعم من مصنوع او در بیان و تعریف نگرش تازه‌اش - «شعر حکمت»- را با دریافت‌های امروزین گره بزنم. پرسش‌هایم در خصوص رابطه حکمت و زبان به عنوان عامل شعر یا رابطه حکمت با جهان و آرمان‌های امروزینش و البته چندوچونی در یک‌دستی شعر حال حاضر، حاصل گفت‌وگو شد. به باورم، رویکرد اشراقی به حکمت، اگرچه در شناخت بهتر دریافت منظور سیدعلی صالحی از طرح مساله حکمت، مفید نشان می‌دهد، اما حکمت صالحی گستره وسیع‌تری از اجرایی عمومی را دربرمی‌گیرد که حتی نمی‌تواند زبان‌پذیر یا روایت‌پذیر باشد. این تبیین‌ها بیش از هر چیز مرگ روایت‌های کلان در نظریه پساتجددگرایی را به یاد می‌آورد، حکمتی که خرده‌روایت‌های بی‌شمار را مشروعیت می‌بخشد نیز، از تقلید صرف زبانی و مضمونی روایت‌های کلان دوری می‌جوید، و حکمتی که حالا سیدعلی صالحی، پس از بنیان‌گذاری موج‌هایی در شعر امروز، از آن سخن می‌گوید نیز به قول خودش همسانی و تقلید را از میان خواهد برداشت.
انتشار گزینه شعرتان به زبان فرانسه در پاریس، همزمان شده با نشر «منشور شعر حمکت» از سوی شما و نظریه جدیدی درباره شعر، که بحث‌برانگیز است. ازاین‌رو نخست مایلم بپرسم که چگونه به تشخیص و خط شعر حکمت می‌رسیم؟
برای شعر، اگر شعر حکمت باشد، درواقع توان تو، تو را از رمزینگی و حس رمزیت آن باخبر می‌کند، دیگر پی چیستی و بوده‌گی و جنس زبان، هارمونی، وزن از هر نوع آن، ایهام، ایجاز، معاصریت موضوع، کلمالت زنده، حضور، و دیگر لولاها، لت‌ها و داشته‌ها و رژه به صف‌شدگان ذخایر ذهن، نیستی. خود روح حکمت، همه این تربیت‌شده‌های لازم و شروط زیبایی عین و غیرعین و جان و صفت و شی‌ء و... را مهیا کرده که به شعر آمده و سپس به مقام شعر حکمت رسیده است. پس باید او، «شاعر شاعر»، با زبان این زبان‌ها، همگرا و همدم شده باشد تا دیگر به این تمرین‌ها نیاز نداشته باشد. نهادینگی بی‌واسطه همه این علوم، بستر نهایی خلاقیت را در واژه مهیا می‌کند. تا تو در مرتبه زائر بزرگ، در سفر به شهر شهود از این جنس و جنم، کار دست دانای کل، راوی رویاها، یعنی شاعر دهد، زیرا اصل وصول به شرط تمرکز محض است. به وقت سرشارشدن از حکمت آفرینش، و خلق شعر حکمت.
همگرایی و همدمی، نهادینگی بی‌واسطه، عین و جان، من این واژگان را برای تشخیص این موضع درنمی‌یابم. تنها متوجه می‌شوم که با این اصطلاحات به رغم ریشه کهنشان مفاهیم «شعر حکمت» باید کهن باشد.
شما مطمئن باشید، به‌طور مطلق یقین داشته باشید، شعر حکمت، در آغاز راه معرفی است. تنهایی تاریخی پشت سرش را نگاه کنید. مخاطب، حق دارد با حوصله آرام آرام به شعر حکمت نزدیک شود، می‌تواند آن را تشخیص دهد، اما باید باورش شود که این چه رازورمزی است که چنین «مزموری» را محاصره کرده است. چرا به قول مردم: «به دل می‌نشیند». همین جا به یک نکته اشاره کنم؛ و مهم است، اکثراً فکر می‌کنند که لسان‌الغیب، لقب حافظ است. در صورتی که این لقب شهرت مردمی دیوان غزلیات ایشان است. لسان غیب یعنی همان مکشوفه شعر حکمت.
با این مثال پس مفاهیم شعر حکمت کهن است و ما درباره موضوع تازه‌ای سخن نمی‌گوییم. در واقع حکمت شعر، با همان آسیب‌های اساسی و کلان.
این‌گونه نیست. مفاهیم شعر حکمت فراتر از فهم‌های سپنج روزه است. و تنها سه دزد تاریخی می‌تواند آن را به بستری بیماری بیندازد، این سه؛ سه قلوی ستم و ستمگری‌اند؛ یعنی استبداد، سانسور و جهالت عمومی. از شاعران اقلیم آزاد، فروغ و شاملو، نمونه‌های درخشانی از شعر حکمت خلق کرده‌اند، بیش از نیما، راز روشن و معجزه غیرقابل انکار شعر حکمت، در همین اشاره ساده مخفی است: «سخن خاص... نهان در سخن عام بگو» چنین چلچراغ همه‌پذیری، همان «سخن قشنگ» است. نه «دگرپذیری» زبان طبقات ممتاز، نه «خودپذیری» غرق‌شدگان در شکل و بازی‌های زبانی. شعر حکمت نظر به همه‌پذیری حافظانه دارد. بیداری هوش پنهان مخاطب، و یادآوری حیرت‌برانگیز حس و حلاوت حکمت، در آینده، کار را سخت خواهد کرد. از بسیاری کاه و کلمه، به بلوغ و حلول کلمه و کیمیا خواهید رسید. در چنان آینده‌ای به کف‌آوردن لقب مقدر «شاعر» چنان دشوار خواهد شد، که همان حکایت روز روشن و چراغ و جست‌وجوی یکی «شاعر حکیم».
با این حساب اگر شعر نوین را از پس فروغ و شاملو، قسمی از هنر جمعی بدانیم، شما می‌خواهید این حکمت پر راز و رمزتان را تنها به آن ببخشید؟ یعنی در دید کلی آیا هر هنری می‌تواند از این حکمت بهره ببرد یا حمکت شما مختص شعر است؟
«شعر حکمت» در آینده، مناقشه‌برانگیز خواهد شد، موج شعری نیست که به سرعت، مختصات صوری و سلوک سیرت آن قابل اندازه‌گیری، تشخیص مصرح، و کاربری کلامی ویژه باشد. همه شعرها می‌آیند و می‌روند، تنها یک شعر، قدرت تسخیر روح تو را دارد، و آن شعر حکمت است. حالا آیا می‌توان نتیجه گرفت که هر شعری از معجزه تصرف مستمر و ماندگار جان آدمی برخوردار باشد، حتماً شعر حکمت است؟ حتماً همین است، این خاصیت و خصلت همه هنرهای دیگر هم هست. من فقط شاعرم، پس در حوزه کار خودم بر کشف شعر حکمت اصرار می‌ورزم. سینمای کیارستمی، و جعفر پناهی، سینمای حکمت است. کار کیتارو همان موسیقی حکمت است.
آنچه می‌توانیم از واژه حکمت دریابیم مواجهه با ثروتی درونی است که به معنویت مربوط می‌شود. در قرنی که آرمان‌های انسانی و صنعت و ماده و اقتصاد و تکنولوژی سخن می‌گویند حکمت شما چه سخنی می‌گوید؟
تا پدیده‌ای کاملاً درونی نشود و تا تو برای دفاع از داشته نو مکشوف خویش مسلح و مهیا نباشی، نباید پا به میدان بگذاری، زیرا هنوز به آن ایمان لازم نرسیده‌ای، «ایمان» دستاورد بلامنازع حکمت است. قوی‌ترین نیرو و مقتدرترین نیروها با همه امکانات، اگر مسلح به ایمان نشود، شکست می‌خورد، در همه حوزه‌های و تعاریف علمی و نظری همین است. انسان آرمان‌گرا، اگر صاحب ایمان نباشد، به جلاد بدل می‌شود، موسیلینی و هیتلر، نمونه بارز این اشاره هستند. آن رازی را که دختران و پسران کرد برکشید تا با چند فشنگ، داعش را شکست بدهند، ایمان آن‌ها به آزادی بود. خرمشهر و کوبانی را اسلحه آزاد نکرد، ایمان عمیق، جلودار آزادی بوده است، در هر بود و نبودی. حالا در حد کار و کلمه ما هم همین است. سال‌هاست، بدون شتاب در حال کار بر سر شعر حکمت هستم، مرور دوباره شعر، از رودکی تا امروز، دوباره و دوباره. در گذشته هم روش من همین بوده است. مثلاً سال‌های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ خورشیدی به نقص عمده تقطیع در شعر سپید پی بردم، اما اوایل دهه ۱۳۶۰، نخست برای خودم و در شعر خودم، آن تقطیع کهنه را کنار گذاشتم و سال‌های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ مساله را مطرح کردم و موفق شدم. «شعر گفتار» هم از همین‌جا آغاز شد.
در جایی از صحبت‌هایتان گفتید شعر حکمت در آینده مناقشه‌برانگیز است. از چه نوع مناقشه‌ای سخن می‌گویید؟ آیا در این میان مفاهیم مکتبی حکمت، نقش‌آفرین‌اند؟ و آیا منظور شما از حکمت، خلق آن است و نه گزارشی از چیستی آن؟
ابداً نظر به حکمت و تعریف آن در مکاتب عقیدتی ندارم. خلق حکمت در شعر، و نه غیر آن. منظورم از مناقشه، هم یکی انحراف و شتاب در فهم اتفاق است. مثل دهه ۱۳۶۰ که اهل عجله، عده‌ای شعر حرف و شعر گفتار را یکی تلقی کرده بودند. تازه منظور عده‌ای از شعر حرف، شعر محاوره بود، مثلاً شعر لنگستون هیوز، که اواخر دهه ۱۳۷۰ ترجمه شد. الان هم در جریده‌ای دیدم زبان‌شناس و استادی با کلمه به کف استخر خالی شیرجه زده است، و از شعر به عنوان زبان حکمت و واژگانی مثل «والا»... واقعاً واویلا. شعر حکمت که موج نو، موج ناب و شعر گفتار نیست که زبانی ویژه داشته باشد. این موج‌ها در شعر نو رخ داده، و محدودند به کارکرد کلام. شعر حمکت، همه اشکال شعر از کهنه تا اکنون را دربرمی‌گیرد. پل مشترک و پل صلح است میان شعر سنتی و شعر نو (با همه شعب آن). به همین دلیل از شعر حکمت به عنوان «حضور سوم» یاد کرده‌ام. مگر حکمت‌شناسی قادر است در باب شعر حکمت نظریه دهد؟ مگر آن‌ها شاعر هستند؟ من حکمت کتابی و حکمت آکادمیک را دور می‌ریزم. شما چرا در قید آن سخن می‌گویید؟ و ارتباطش می‌دهید به شعر؟ حکمت اشراقی ربطی به اطلاعات عمومی و کنکوری درباره حکمت تدریسی ندارد.
پس تعریفتان از حکمت چیست؟
یعنی آنکه امری لایتناهی را در ظرفی محدود به نام کلمه کشف و معرفی کنی.
اجازه دهید با تمرکز به همین «ظرف محدود» بپرسم در موضوع ترجمه آیا توان و نشانه‌های حکمت محفوظ می‌ماند؟

شعر حکمت، پدیده‌ای بشری، حضوری جهانی و واقعیتی تاریخی است. اینکه می‌گویم هیچ ربطی به موج و جریان‌های درون‌زبانی و دیگر مفاهیم محدود ملی ندارد. مثلاً در بخش شعر ترجمه با همه ضعف‌ها و حتی دخالت‌های مترجم، می‌شود راه و رایحه حکمت را در لایه‌های دیگر شعر حس کرد. این «وجود» عجیب از چنان قدرتی برخوردار است که دیگر می‌تواند از هزارتوها عبور کند و خود را به آن خواهنده صاحب تشخیص نشان دهد. شعرهای پابلو نرودا، ناظم حکمت، تاگور، شعر حکمت صاحب معجزه نفوذ است. حتی در ترجمه‌های تحت‌اللفظی، ناقص، شفاهی و سردستی نیز یک جایی خود را نشان می‌دهد. اگر البته نخست به مقام و مرتبت رسیده باشد. شما فکر می‌کنید چرا شعر مولانای بزرگ ما، این‌همه در آمریکا مورد استقبال قرار گرفت؟ ترجمه قوی بود؟ بی‌خبر نیستم، ابداً ترجمه، روشن نبود، مضامین از شدت معاصریت، حیرت‌برانگیز بودند؟ خیر. هیچ فن و داده و بوده‌ای نبود، راز را باید در حضور حکمت جست‌وجو کرد. شعر حکمت، همان هوش و وجدان و طلب و تشنگی مشترک بین بشر است.
تا اینجا با تاکید بر واژگان مختلف و اصطلاحات گوناگون، سعی کرده‌اید لایه‌هایی از شعر حکمت مورد نظرتان را نمایان کنید، اما من می‌خواهم به تعریف معین و ساختمندی برسم.
مگر می‌شود «جان» را اندازه گرفت؟ کمیت و صنعت و روش و شکل نیست. شما نمی‌توانید با تعریف عادت‌شده «موج» شعری، در ذهن خود، تصور و تعریف معنا از شعر حکمت ارائه دهید. می‌توانید به اشارات آن، به علائم و نشانه‌های آن نزدیک شوید. یکی همین راز نفوذ کلام در رخسار غیر ملموس شعر است. در خلق شعر حکمت شما از ذهنیت و سوبژه به عینیت و ابژه نمی‌رسید. یا به عکس از ماده به انرژی یا از انرژی به ماده نمی‌رسید؛ خود هم ماده است، هم انرژی. و اینکه من از شعر حکمت به عنوان شعر زنده و چرخشی و صاحب حیات مداوم یاد می‌کنم. به همین نقشه راه وجودی او برمی‌گردد. نباید در تلقی به خطا رفت. هر حکیمی که شاعر نیست، اما هر شاعری می‌تواند به حکمت همان لسان غیب برسد.
شعر به گفته منابع و آمارها سقوط کرده است در مخاطب، در تیراژ، و در... آیا این حکمت شیوه‌ای برای پوشاندن این سقوط نیست؟
به جای اینکه شاعران، مخاطبان را تا سطح درک خود از شعر، بالا بکشند. خود و محصول خود را تا سطح مخاطبان و دریافت‌های اولیه احساساتی آن‌ها پایین آورده‌اند. وقتی تولید فکر دچار رکود شود، مسیر عکسی را نشان می‌دهد، یعنی مردم با استقبال از واگویه‌های و شبه‌شعرهای سهل‌یاب و آسان‌طلب، به ناشران و رسانه‌ها پیام می‌دهند، و به روشنی تقاضا می‌کنند که حوصله اندیشیدن نداریم. همان هیجان احساسات غلیظه و غریزه ما را کفاف می‌دهد. اتفاق غم‌انگیزی که آرام آرام فروپاشی فرهنگ یک ملت را دامن خواهد زد. چرا فرهنگ؟ چرا روایات کلان، از لذت و روند شنیده‌شدن، باورشدن، نهادینه‌شدن، ماندگاری و رشد باز می‌ماند؟ چه ربطی به شعر دارد؟ زبان پارسی، زبان شعر است. بنیان هر فرهنگ و تمدنی، زبان است. نخست زبان است. شعر، روح زبان است، سرمایه و معیار زبان است. هرزه‌گی زبان، خبر از خواب زمستانی و طولانی شعر می‌دهد. این شدآمد میان شعور و شهود است که یکدیگر را کامل می‌کنند. هر کدام دچار آفت شوند، ویرانی را در پی می‌آورد. یکی از مهم‌ترین و آشکارترین دلایلی که بعضی شاعران هوشمند، سراغ شعر با لقب زبانیت و سپس فرم مطلق رفته‌اند، درک همین بحران بوده است. بی‌خبر از آنکه این نوع تنفس مصنوعی، مصدوم و محتضری به نام شعر را نجات نمی‌دهد، بلکه تنها گردوخاک را از البسه این زمین‌خورده پاک می‌کند. آن نقص عظیمی که به این کج‌فهمی منجر شده است، عدم تولید فکر، و عدم آفرینش جهان حکمتانه در شعر است. تاریخ بی‌رحم نشانه‌ها و علائم حیات شعر حکمت را زنده به گور کرده است. طبیعی است که قدم‌زدن در جاده صاف و مسطح و هموار، نیاز به تلاش ندارد. هی می‌آیند و قشون قشون پا جای پای یکدیگر قدم می‌زنند. تا آنجا که امروزه ازدحام این همه «مثل هم» تنها مزاحم معنا و به شوخی‌های رکیک شکل دامن زده است. کار به جایی رسیده است که خود شبه‌شعر به جهنم، همه با یک لحن و شیوه قرائت، شعر می‌خوانند، چه نو، چه کهن، چه پس‌مانده؛ چه آوانگارد، چه رزمی و سرود، چه ترانه و تغزل. واویلا است، حتی حنجره‌ها هم شبیه هم شده‌اند. فاجعه تکرار و تکرار فاجعه همین است. ما به یکم نهیب و بیدارباش تاریخی در این زمینه نیاز داشته و نیاز داریم. این ژست دیکته فرهنگسرایی، به یک عادت دستوری تبدیل شده است. طبیعی است که هم شاعر نحیف و هم مخاطب مردنی، به همین کیف پرکراهت بسنده می‌کنند و برای هم کف می‌زنند. و عاقبت کار می‌شود سونامی انشاییت، زلزله مهیب ادبیت ابلهانه. واکنش بی‌رحمانه همان سه یار دبستانی، یعنی زمان، مردم، و تاریخ. و نتیجه این تنبیه به قول توده‌ها «بادکردن شعرهای انباری» و روی دست‌ماندن جنازه آن.
در عصر ارتباطات وسیع و بازتاب‌های شتابزده و شعر از راه دور و شعر مجازی، ما شاعران به کجا خواهیم رسید؟ به قول شما همه «هم‌قد» شده‌اند و این هم‌قدی امروز اپیدمی شده است.
اسباب و امکان رایگان «ارائه شعر» از طریق رسانه‌های هزار راه اینترنتی و شبکه‌های مجازی آخرین نشانه‌های آن داوری و دلالت و هدایت شعر را بر باد داده است. روزگاری مثلاً احمد شاملو و دیگر شاعران توانا و با تجربه، مسئول گزینش و انعکاس و بازتاب شعر در رسانه‌های فرهنگی و ادبی بودند. وقتی شعر یا شاعری را معرفی می‌کردند، تقریباً خیال مخاطب فعال و پرسشگر و خواهنده و طالب را راحت می‌کردند، هر بود و نبودی را به خورد خلق‌ا... نمی‌دادند. درنتیجه در دهه‌های چهل و پنجاه همان شعر موردنظر که از دور شکل حکمت به خود می‌گرفت، خلق و منعکس می‌شد. تازه چه شود تا میان آن همه گماشته در حال مانور واژه، «شاعر» ی به مرتبت «دیده‌شدن» برسد. اما امروزه چه؟ رسانه‌های مکتوب گاهی دو صفحه بی‌روح و بی‌اعتبار را سالی و ماهی به شعر اختصاص می‌دهند که بود و نبودشان یکی است. عجیب روزگاری شده است. تو گویی همه چیز برای فرار و برای فراموش‌شدن به دنیا می‌آید. این بی‌اعتباری و نبود عیار و عبادت شعر، این بحران و بلا را بر سر همه ویران کرده است. با نظر به معنای مفت رسانه‌های اینترنتی، تو با سیل بی‌پایان «درد دل» روبه‌رو می‌شوی. شعر حکمت که هیچ، حتی شعر معمولی هم نیستند.
همین چند وقت پیش من نیز این آسیب را هشدار دادم، و مؤکد و بی‌پروا از شاعرسازی و نویسنده‌سازی و کتاب‌سازی، سخن گفتم. اما نتیجه‌اش جز بد و بی‌راه شنیدن نبود.
دقیقاً. شاعر، سردبیر، مؤسس، صاحب امتیاز، کارشناس شعر، مسئول گزینش شعر، مخاطب، خود شعر، داور، جایزه‌دهنده و جایزه‌گیرنده، همه یک نفر هستند. «یک نفر» شده‌اند. ما در این مسیر در حال آزمون و خطا هستیم. در یک برهوت بی‌افق پیش می‌رویم. این امکانات یعنی بهشت حضور انسانی، مشکل اینجا است که ما هرچه می‌بینیم، می‌خواهیم با سر به سوی دیوار آن حمله کنیم. عوارض و آسیب‌های ناشناخته منتظر ما است. بازار مکاره اشک‌آور و آه، سریر تغزل و رومنس را تصرف کرده است. در این بازار هرچه بیشتر دقت می‌کنی بیشتر ناامید می‌شوی. کار به جایی رسیده است که برای شعر ناب باید به قبرستان بروی. دوستان آشنا به شعر حکمت، مردهگان پار و پیرارند. من شعر حکمت را به عصر خود هشدار داده‌ام که باید از خواب برخیزد، اینکه فلان جامعه‌شناس یا مفسر سیاسی و... می‌گوید شرایط بد یعنی تولید شعر بد، یک جاهایی درست می‌گوید. اما شعر در هر شرایطی باید شعر باشد.
دست آخر اما بپرسم اینکه می‌گویید شعر حکمت مشی، و زبان و اسلوب خاصی ندارد، به چه معنا است؟ یعنی با ضمیر ناخودآگاه در ارتباط است؟ یا با نوعی از شناخت غیرمادی همراه است؟ از سوی دیگر تکلیف زبان چیست، به‌هرحال هر شعری به زبان بازمی‌گردد، شعر حکمت شما به چه زبانی بازگشت دارد؟
چشم‌انداز شعر حکمت که افق آینده را ترسیم می‌کند، به‌گونه‌ای باورنکردنی نسبت به همه سخت‌گیری خواهد کرد. بسنده‌کردن به هر تمرین شعری، در مرتبه تجربه و تمرین تعریف می‌شود، و نه آن سطح مسحوری که به آن شعر حکمت خواهند گفت. صد البته از هم‌اکنون و به موازات طرح پدیده شعر حکمت، همچنان هیاهوهای ملبس به دانش و مباحث ظاهری شعر آغاز شده و ادامه خواهد یافت. همواره در برابر هر کشف تازه و خلاقیت «اتفاقی ناشناخته» آستانه جامعه پایین، و پادگان پیادگان بی‌باور، پرت خواهد بود. تنگ‌حوصلگی، همه حیات ما را در طول تاریخ کبود کرده است. ما نفس‌بریده‌گی را بر یک نفس عمیق ترجیح داده‌ایم. کسی مقصر نیست. روشن وقابل دفاع است که انبوه شعر فارسی در طول تاریخ واژه، بر اساس مونولوگ است. زنهار که شعر حکمت تنها از نفس طبیعی زبان، زاده می‌شود.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST