فرهیختگان: ولتر یکی از فیلسوفان عصر روشنگری در فرانسه است که افکار و
نوشتههایش در مسیر دموکراسی بسیار موثر بوده است. به مناسبت سالمرگ این فیلسوف
سراغ سیاوش جمادی، نویسنده و مترجم آثار فلسفی رفتهایم تا از تاثیر فیلسوفی چون ولتر
در عصر روشنگری بپرسیم.
اهمیت عصر روشنگری در اروپا به چه دلیل بوده است و
جایگاه فیلسوفی چون ولتر در این عصر کجاست؟
ولتر عضوی از جریان گستردهای بهنام روشنگری بوده است.
روشنگری در قرن هجدهم، در بستر تحولات اجتماعی بهوجود آمده است. به نظر من یکی از
اشتباهات رایج این است که ما تصور میکنیم عدهای از متفکران و اندیشمندان که
اساسا بر اصل خردگرایی متفق و همداستان بودهاند تصمیم میگیرند وضعیت اجتماعی و
سیاسی جامعه خودشان را تغییر دهند. از آنجایی که ما غالبا با نگاه ایدهآلیستی به
قضایا مینگریم، تصور میکنیم صرفا اذهان تغییردهنده وضعیتهای دوران ساز و تاریخی
هستند. در بستر اجتماعی و تحولات خاصی که به اصطلاح در هستی اجتماعی پدید آمده
است، متفکران توانستهاند موثر واقع شوند. وگرنه در زمانهای گذشته هم خودمان جهتهایی
داشتهایم که اگرچه نادر و واقعا خردگرا بودهاند ولی خاموش شدهاند. اما اینکه
چرا این متفکران از جمله ولتر توانستهاند موثر واقع شوند باید به جریانهایی مثل
پدید آمدن طبقه متوسط، رشد بازرگانی، افزایش سواد و آموزش عمومی، امکانات تکثیر
پیام از طریق دستگاه چاپ و... نگاه کرد. ولتر هم یکی از افرادی است که در جریان روشنگری
براساس امکانات و شرایطی که بهوجود آمده توانسته است تاثیرگذار باشد. اینکه
محتواهایی که در هشدارهای ولتر بوده را خیلی متفاوت فرض کنید با آرای اصحاب دایرهالمعارف
مانند دالامبر یا مونتسکیو، درست نیست.
البته اگر بین اینها اختلافاتی هم بود، بیشتر به ژان ژاک
روسو برمیگشت که از نظر فکری شخصیتی متفاوت با دیگر روشنگران بود. بقیه روشنگران،
اصل اساسی رهنمودشان متکی به خرد و البته صرفا خرد انسانی بوده است.
ولتر زمانی از آزادی صحبت کرد که در اروپا سیاست و فرهنگ
بهشدت با مذهب گره خورده بود. میتوان گفت به همین خاطر است که خردگرایی ولتر به
درستی درک نمیشد و او را ضد مذهب یا حتی ضد خدا میدانستهاند؟
اساسا جریان روشنگری، جریانی آتئیست نبود. اما ولتر به
این سبب که زیاد با متشرعان در کلیسا درگیر شده بود، به او انگهایی زده بودند. در
برخی نهادهای کلیسایی وقتی قدرت تزریق میشود، یک دستگاه انگسازی هم راه میاندازد.
ما حتی تا اوایل قرن نوزدهم، قدرت کلیسا را به شدت احساس میکنیم. در این قرن در
بعضی کشورها مثلا در لهستان میبینیم که چگونه جسته و گریخته هنوز مجازاتهای قرون
وسطاییاش ادامه داشته است. بنابراین سازوکار روشنگری یک کشمکش آنی و جهشی نبوده
که ناگهان در دوره رنسانس شروع شود و بعد به پایان برسد. اینطور نبوده است که
کلیسا در قرن هجدهم بهطور کلی از قدرت کنار گذاشته شود. در این زمان کلیسا همچنان
میتوانسته کتابهایی را توقیف یا جمعآوری کند یا علیه نویسندگان حکم تکفیر
دهد. از این رو است که میبینیم در آن دوره ولتر بین روشنگران، بهخصوص به خاطر درگیری
با اهالی مذهب، به یک چهره آتئیست تبدیل میشود.
خرد سیاسی ولتر گرچه در دوران خود نوعی مبارزه با تندرویها
محسوب میشده است اما وقتی اکنون نیز به آن نگاه میکنیم با اندیشه دموکراسی بسیار
فاصله دارد. چنانچه گفته شده ولتر جایی گفته است «من حاضرم از یک گاو پیروی کنم اما
تابع افکار عامه نباشم.»
اساس تفکر ولتر همان روشنگری و خردگرایی بوده است. فرض
کنید تفکر کانت، تعمیق پیدا کند و صورت فلسفی به خودش بگیرد. اصلا خود کانت در سده
هجدهم شاید نمیدانسته دموکراسی چیست، چون تا چیزی وقوع و تحقق بیرونی پیدا نکند، فکر
کردن درباره آن هم صرفا در ذهن است و منتقل نمیشود. من وقتی درباره چیزی صحبت میکنم،
شما که مخاطبم هستید باید اشتراک نظر درباره مدلولها و مفهومها و معانی داشته
باشید. چیزی که هنوز بیرون تحقق پیدا نکرده، انتقال پیدا نمیکند. در آن زمان،
یعنی در قرن هجدهم، غالبا کشورها هنوز بهصورت مونارشی (سلطنت مطلق) اداره میشدهاند؛
یعنی پادشاهی. منتها بین خودشان هم درگیریهایی داشتهاند. اما روشنگران، از فضای
عمومی دفاع میکردهاند.
مثلا الان خاورمیانه را فرض کنید. در سوابق فرهنگی
این منطقه تعصبات مذهبی وجود داشته و دارد و همین امر باعث بهرهبرداری و
سوءاستفاده شده است. اگر این تعصبات نبود، کارگردانها هم از این تعصبات
بهرهبرداری نمیکردند. خاورمیانه محیط خشن و خونآلودی دارد. برای اینکه
دموکراسی، در اینجا وارداتی بوده یا اینکه قبل از ایجاد فضای عمومی پا به عرصه
گذاشته است.
فضای عمومی، جان دموکراسی است و امثال کانت، ولتر،
دالامبر و دیگر روشنگران، توجه داشتهاند که فضای عمومی را اول عقلانیزه و خرافهزدایی
کنند تا امکان گفتوگوی عقلانی را بهوجود آورند. آنها این کار را با نوشتن آثار
تربیتی و آموزشی، که در قرن نوزدهم زیاد منتشر میشد، آغاز کردند. بنابراین یا از
سر تیزهوشی یا براساس اضطرار آنها به نکته مهمی پی برده بودند.
درنهایت این فضای عمومی، در سده هجدهم کم کم خودش را
دوباره پیدا میکند، بهخصوص بعد از انقلاب فرانسه، یک مرتبه در عرصه اجتماعی
خیزشی بهوجود میآید. این فضای عمومی و عرصه اجتماعی، باید روی یک فضای عمومی گفتوگوی
عقلانی، استوار شود. اینجا هنوز به آن صورت صحبت از دموکراسی و رایگیری گسترده
نشده است. حتی در مورد رایگیری هم تا اواخر قرن بیستم در بعضی از کشورها بر سر
این مساله که زنان حق رای دارند یا چه طبقاتی میتوانند رای بدهند، بحث وجود داشت.
اگر تفکر ولتر را که خود به دموکراسی اعتقاد نداشت، پیششرط
به وجود آمدن دموکراسی در اروپا بدانیم، میتوانیم بگوییم آنچه ولتر از آزادی بیان
و اندیشه پایهگذاری کرده است درواقع زمینه بروز و ظهور صحبت از دموکراسی و مردمسالاری
شده است. اندیشهای که توانسته بستر تکگوییهای سلطنتی و کلیسایی را به همهگوییهای
دموکراسی تغییر دهد.
ولتر و روشنگران در بستر جریانی بودهاند که نیروهای
مختلف با هم در آن در کشمکش بودهاند. در کشمکش نیروها، عقلانیت به تنهایی کارگر
نبوده؛ بلکه همه چیز با هم و در موازنه با هم توانستهاند باعث تحول شوند. واقعا روشنگران
قرن هجدهم که ولتر هم جزء آنها بوده است توانستهاند تاثیر عظیمی در وضعیت اجتماعی
خودشان، دیدگاه و نظر مردم و افکار عمومی بگذارند. هر دم باید بپرسیم چرا این
افراد توانستهاند تاثیرگذار باشند. اما در خاورمیانه از جمله در کشور خودمان که
در خیزش عمومی بهنام مشروطه پیشگام بوده است، چرا همواره بین عموم و روشنفکران
شکاف وجود داشته است؟ چرا صدای روشنفکران به گوش عموم نمیرسیده؟ انگار نقاطی دهان
باز کردهاند که کم کم روشنفکری را به جریان اسکولاستیک تبدیل کنند. کتابهایی
ترجمه میکنند و این کتابها در داخل خودشان میچرخد. توجه به عصر روشنگری و
روشنگران دستکم این پرسش را برای ما بهوجود میآورد که چرا آنها توانستهاند در
ایجاد تکانه و تحول در اجتماع خودشان موثر واقع شوند، اما روشنفکران ما غالبا ناکام
بودهاند یا دچار خطاهای بزرگ و اشتباهاتی شدهاند که آنها را منزوی کرده است؟
به هر حال بین آنها و جامعه، شکاف عظیمی وجود داشت.
روشنفکرانی که توانستهاند تاثیر بگذارند، در واقع متفکر نبودهاند، بلکه کسانی
بودهاند که به افکار عمومی باج داده و از اعتقادات مذهبی مردم سوءاستفاده کردهاند
و روی این اعتقادات ماله مدرنی کشیدهاند، ابوذر را سوسیالیست، حافظ را کمونیست و
حلاج را انقلابی کردهاند. چرا تعارف کنیم، این نوعی فریب است. با نوعی فریب
تودهای توانستهاند تاثیرگذار باشند ولی فریب تودهای، دیر یا زود اثر خود را از
دست میدهد. آن کسانی که در قرن هجدهم به خردگرایی توجه داشتهاند واقعا به
خردگرایی با تمام وجودشان باور داشتهاند.