کد مطلب: ۸۲۰۳
تاریخ انتشار: دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

فلسفه؛ خدمتگزار هنر یا برده علوم؟

ترجمه رضا یعقوبی

ایران: راجر اسکروتن محقق ارشد بلک فریارزهال و استاد مدعو دانشگاه آکسفورد است. او از مخالفان سرسخت علم‌گرایی و مارکسیسم است. آثار متعددی از او به فارسی ترجمه شده است از جمله: «تاریخ مختصر فلسفه جدید» ترجمه اسماعیل سعادتی خمسه، نشر حکمت/ «کانت» ترجمه علی پایا، نشر طرح نو/ «اسپینوزا» ترجمه اسماعیل سعادت، نشر طرح نو/ فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی؛ جان هاسپرس، ترجمه یعقوب‌آژند، ناشر: دانشگاه تهران.
آنچه در پی می‌آید ترجمه یادداشتی از او در نشریه سالانه دانشگاه آکسفورد است. او در این یادداشت ضمن رد علم‌زدگی به نقد کسانی می‌پردازد که می‌خواهند علوم‌انسانی را به حوزه علوم اعصاب وارد کنند و با تحلیل فرآیندهای مغزی مسائل علوم‌انسانی را حل کنند. اسکروتن نشان می‌دهد که این رویکرد راه به جایی نمی‌برد.

این روزها دانشگاه‌ها و دانشجویان، بیش از پیش خروجی «تحقیقات» خود را ارزیابی می‌کنند. بنابراین علوم‌انسانی برای توجیه وجود خود، از علوم انتظار دارد برایش «روش‌های تحقیق» فراهم آورد و وعده «نتیجه» بدهند. اینکه دلمشغولی اساسی علوم‌انسانی را «انتقال فرهنگ» بدانیم به معنای محکوم کردن آن به «علم درجه دوم» است. «فرهنگ» روش ندارد، در حالی که «پژوهش» از فرض و قرینه استفاده می‌کند. به علاوه «فرهنگ» به معنای گذشته است اما «پژوهش» معطوف به آینده است.
تاریخ هنر نمونه جالبی از این نوع است. چندین نسل از دانشجویان به امید کسب دانش درباره شاهکارهای گذشته به این موضوع توجه کرده‌اند. حوزه مطالعه این موضوع در قرن نوزدهم در دانشگاه‌های آلمان تحت تأثیر بورکهارت، ولفلین و دیگران پدید آمد تا به الگویی برای بررسی عینی در علوم‌انسانی تبدیل شود. نظریه هگلی «روح زمانه» در داوری‌های انتقادی همیشه ثابت کرده است که پربار است؛ ولفلین از این نظریه به نحوی هوشمندانه استفاده کرد و همه چیز را به دوره‌های مشخص و منظم تقسیم کرد؛ رنسانس، باروک، روکوکو، نوکلاسیک و غیره. اگر آثار ویتکووِر(Wittkower)، پانوفسکی، گامبریچ و سایر آثار پیروان این مکتب فکری را ببینید یقیناً به این نتیجه می‌رسید که به ندرت چیزی ارزشمندتر و خلاقانه‌تر به برنامه درسی آنها اضافه شده است.
اما موفق شدن تاریخ هنر در آینده در مقام «شیوه یادگیری» جای شک دارد. آیا «پژوهشِ» بیشتری باید درباره هنر میکل آنژ یا معماری پالادیو انجام گیرد؟ یا باید چیزی به مطالعه معماری گوتیگ کلیسای جامع بعد از راسکین، فون سیمسون، پوزنر، سلدمایر افزود؟ و چگونه باید با این شکایت مواجه شویم که: به نظر می‌رسد تمام این موضوع بر طیف محدودی از مردان سفید پوست فقید اروپایی متمرکز شده است که به وضوح برای زمانه خود سخن گفته‌اند اما ربط چندانی به ما ندارند؟ روی هم رفته موضوع تاریخ هنر توسط موفقیت‌های خودش محکوم به عزلت شده است و از فراگرفته شدن و داشتن دانشجوهای فارغ‌التحصیل محروم مانده است. مگر اینکه بر آن برچسب «پژوهش» بگذارند تا به آن پرداخته شود.
پاتریشیا چرچلند در کتاب «نوروفلسفه» (Neurophilosophy) که در سال 1986 منتشر شد استدلال می‌کند که پرسش‌هایی که فلاسفه قرن‌های متعدد بر سر آنها بی‌هیچ نتیجه‌ای بحث کرده‌اند، زمانی حل خواهند شد که مجدداً ذیل «علم عصب‌شناسی» مورد بحث قرار گیرند. این اولین شیوع بزرگ یک بیماری آکادمیک بود که می‌توان آن را «حسادت عصبی» (neuro-envy) نام نهاد. اگر می‌توان فلسفه را با عصب‌شناسی جایگزین کرد، چرا این کار را با سایر علوم‌انسانی که مدت زیادی است در باتلاق «بی‌روش بودن» فرو رفته‌اند، انجام ندهیم؟ رشته‌های قدیمی که مبتنی بر قضاوت انتقادی و غوطه‌وری فرهنگی هستند، زمانی که تحت عنوان «نورو اخلاق»، «نورو موسیقی‌شناسی»، «نورو الهیأت»، مورد بررسی قرار گیرند، رنگ و لعابی علمی به خود می‌گیرند. بدین ترتیب تاریخ هنر هم در پی آن است تا تحت عنوان «نورو-تاریخ هنر» (کتابی از جان اونیانس: نورو تاریخ هنر: از ارسطو و پلینیوس تا باکساندال و زکی) خود را نجات دهد.
بر خلاف این امر، من معتقدم که علوم‌انسانی، رشته‌هایی واقعی‌اند اما علم نیستند. اینکه آنها را «شاخه‌هایی از علم اعصاب» بدانیم لزوماً موجب ازدیاد دانش ما نمی‌شود. در واقع ممکن است موجب از بین رفتن آنها هم بشود. تصویر کردن فعالیت‌های مغز کمکی به تحلیل فوگ باخ یا تفسیر شاه لیر نمی‌کند. همانطور که به حل مفهوم مسئولیت حقوقی یا اثبات حدس گلدنباخ(از مسائل قدیمی و حل نشده ریاضی) کمکی نمی‌کند. نه کمکی به فهم مفهوم خدا یا ارزیابی براهین اثبات وجود او می‌کند و نه می‌تواند نشان دهد که چرا عدالت «فضیلت» و ترس «رذیلت» است. این عقیده واهی را هم به یدک می‌کشد که آدمی یک موجود کامل با توانایی‌های جسمی و روانی نیست بلکه صرفاً مغزی است که در یک جعبه قرار گرفته است.
لاک فلسفه را «ندیمه علوم» می‌دانست. آن هم در زمانی که گفته می‌شد: انقلاب علمی در ابتدای کار خود بود و حوزه‌های پژوهش علمی هنوز به طور قطع مشخص نشده بودند. وظیفه مشخص کردن این حوزه‌ها توسط لاک تا به امروز ادامه یافته است. در حوزه‌هایی همچون فلسفه ریاضی و فلسفه زبان، رشته ما به پیشرفت علمی کمک می‌کند و از علوم مربوطه نوعی اصلاح مجزای فکری را فرا می‌گیرد. با وجود این، وظیفه مهمتر دیگری بر عهده فلاسفه است و آن اینکه علم اصیل را از علم‌زدگی(scientism) صرف بازشناسند.
فلسفه مخصوصاً ندیمه علوم‌انسانی است و باید هم باشد. فلسفه باید در برابر «عصب-مهملاتی» (neurononsense) که سامیر زکی و جان اونیانس پیش نهاده‌اند، ایستادگی کند. باید تمام کوشش خود را به کار بندد تا نشان دهد که چرا کوشش برای بازنویسی موسیقی‌شناسی، نظریه معماری، نقد ادبی و سایر رشته‌ها به عنوان شاخه‌های روانشناسی تکاملی محکوم به شکست است. فلسفه باید عالم انسانی را از نظم طبیعت متمایز کند و نیز بین مفاهیمی که با آنها ظواهر را می‌فهمیم از مفاهیمی که در توضیح ظواهر استفاده می‌کنیم، تمایز گذارد. به این دلیل که من معتقدم «زیبایی‌شناسی» هسته فلسفه است و اهمیت آن امروزه از سایر شاخه‌های فلسفه بیشتر است، حتی اگر به خاطر این رشته مرکزی به سایر شاخه‌ها وابسته باشد.
چگونه باید با علم‌زدگی جنگید؟ در ابتدا باید از این توهم که علوم‌انسانی حوزه «پژوهش» است، دست برداشت. چنانکه من می‌بینم وظیفه فلسفه این است که جایگاه تعلیم و تربیت را در خودآگاهی گسترده‌تر نوع بشر نشان دهد. وقتی کسی گزارشی علمی از جهان ارائه می‌دهد، اشیا و قوانین علّی را توصیف می‌کند. این توصیف فاقد رویکرد جزیی است و کلماتی همچون «اینجا»، «اکنون» و «من» را در بر ندارد و وقتی که می‌خواهد نحوه به نظر رسیدن اشیا را توصیف کند، این کار را با ارائه نظریه درباره اینکه آنها چگونه هستند، انجام می‌دهد. با این حال، شخص فقط یک شی‌ء نیست بلکه فاعل شناسا (subject) هم هست. فاعلی که دیدگاه متمایزی دارد. فاعل شناسا (subject) اساساً برای علم غیرقابل مشاهده است. نه به این دلیل که وجودش در قلمرو دیگری است بلکه به دلیل اینکه بخشی از جهان تجربی نیست. او مانند افق در مرز اشیا قرار دارد و نمی‌توان «از دیگر سو» او را به چنگ آورد. اگر در عالم اشیا دنبالش بگردیم، هرگز او را پیدا نخواهیم کرد. اما بدون ماهیت من به عنوان فاعل شناسا هیچ چیز واقعی نیست.
اگر من نگران جهانم هستم، پس باید ابتدا مراقب چیزهایی باشم که بدون آنها جهانی هم نخواهم داشت- رویکردی که جهان من از طریق آن دیده می‌شود. این پیام «هنر» است و دلیلی است بر اینکه چرا فلسفه برای تعلیم و تربیت انسانی ضروری است. فلسفه نشان می‌دهد که خودآگاهی چیست و راه‌های بسیاری را کشف می‌کند که در آنها نظرگاه فاعل شکل می‌گیرد و توسط عالم انسانی شکل داده می‌شود. آلمانی‌ها حق دارند که علوم‌انسانی را علوم روح (Geisteswissenschaften) بنامند. چرا که روح (Geist)، خودآگاهی، همه آن چیزی است که مورد بحث است.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST