کد مطلب: ۸۳۲۸
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵

آیا هنر باید جاودانه باشد؟

بهار سرلک

اعتماد:  هر هفته در بخش «بوک‌اندز» روزنامه نیویورک‌تایمز سوالی درباره دنیای کتاب و ادبیات از دو نویسنده و منتقد پرسیده می‌شود. این هفته آدام کی‌رش و جیمز پارکر درباره اینکه هنر باید جاودانه باشد، بحث کرده‌اند.
آدام کی‌رش
آدام کی‌رش، شاعر و منتقد ادبی امریکایی است که هم‌اکنون مقاله‌نویس مجله «تبلت» است. دو کتاب شعر و چندین کتاب داستان نوشته که آخرین آنها «اهمیت تریلینگ» درباره یکی از برجسته‌ترین منتقدان ادبی بود. کی‌رش سال ۲۰۱۰ جایزه «نقد راجر شاتوک» را دریافت کرد.
اوایل عصر رنسانس، نویسنده‌ای که آرزوی جاودانگی نامش را داشت می‌دانست بهترین کار، نوشتن به زبان لاتین است. چرا که روشنفکران انسان‌گرایی در این عصر به سبک لاتین نویسندگانی مانند سیسرو  و  ویرجیل، علاقه‌مند بودند؛ چرا نباید خوانندگان سال ۳۰۰۰ به خواندن و نوشتن همین زبان کلاسیک مشغول شوند؟ زبان لاتین جاودانه است، به نوعی که زبان‌هایی مانند ایتالیایی و فرانسوی نمی‌توانند به این دیرپایی دست یابند. براساس همین منطق، پولیزیانو اثر «Manto» را به لاتین نوشت، پترارک نیز همین کار را با حماسه «آفریقا» کرد. البته امروز این آثار را فقط چند متخصص ادبیات نئولاتین به خوبی می‌شناسند. ترانه‌های ایتالیایی پترارک از جمله غزل‌هایی برای معشوقه‌اش لارا، به همراه آثار زبان‌های بومی دانته و رابله، سروانتس و مونتنی بر روی مسیر ادبیات اروپا تاثیرگذارند.
سرنوشت نویسندگان نئولاتین، نویسندگانی که زمان آنها را شکست داد چرا که مستقیماً ابدیت و جاودانگی را نشانه گرفته بودند، درسی به ما می‌دهد که نویسندگان مدرن باید بارها و بارها آن را مرور کنند. زمانی که وردزورث ابتدای قرن نوزدهم، سبک نوشتار مصنوعی اشعار انگلیسی را دست انداخت و جسورانه درباره اشکال حقیقی زندگی آن زمان نوشت - مانند سربازهایی که از حالت بسیج درآمده‌اند، ولگردها، بچه‌های کودن - مورد حمله منتقدان قرار گرفت. مطمئناً آنها ادعا می‌کردند شعر قلمرویی دیرپا است که نوشتار و موضوع آن باید متعالی و عمومیت داشته باشد. چطور حکایت‌های محض وردزورث در «ترانه‌های غنایی» می‌تواند شعر نام بگیرد؟ دوباره و پس از گذشت صد سال یا بیشتر، خواننده‌های غافلگیر شده به «سرزمین هرز» اثر
 تی. اس. الیوت به دلیل وجود موضوعاتی از زندگی معاصر مانند بوق اتومبیل‌ها و غزل‌های سالن‌های موسیقی، اعتراض می‌کنند. و این با وجودی است که این روزها همین شاعران کلاسیک خوانده می‌شوند در حالی که رقیبان شعری این شاعران که تابع قراردادها بودند، فراموش شده‌اند. ایده‌ای برخلاف عقیده رایج ابدی شدن اثر وجود دارد و آن این ایده است که بومی بودن اثر مسیری باشکوه به سوی جهان طی می‌کند. اگر هدف هنر صحبت با قشرهای گوناگون در مرزهای زمانی و مکانی متفاوت است بنابراین از نظر هنرمند منطقی است که با ویژگی مشترک تجربیات بشری یعنی تجربیاتی که برای همه یکسان است و همه جا دیده می‌شود، سروکار داشته باشد. سال‌های سال معیار هنر طبیعت بود. هومر، ویرجیل و میلتون همگی استعاره‌هایی استفاده می‌کردند که در آن جمعیتی از مردان (یا در مورد میلتون فرشتگان در حال سقوط) را با گروه زنبوران آشفته، مقایسه کرده‌اند چرا که نحوه فعالیت زنبور هرگز تغییر نمی‌کند.
اما در جهان مدرن ما به شکلی با طبیعت بیگانه شده‌ایم که نسل‌های پیشین هرگز تصورش را نمی‌کردند؛ چند نفر از ساکنان شهر کندوی عسل را با چشم‌های خود دیده‌اند؟ (یکی از بهترین مقیاس‌هایی که از طریق آن می‌توان خط سیر خود را ببینیم این است که اگر در مرورگر گوگل واژه‌های «هومر» و «زنبورعسل» را جست‌وجو کنید اولین صفحه نقل‌قول‌هایی از حماسه «ایلیاد» نیست بلکه تصاویری از هومر سیمپسون است که زنبورها به او حمله کرده‌اند.)
تغییرپذیری زندگی بیرونی - نوع رفتارها، اخلاقیات و تکنولوژی دهه به دهه تغییر کرده است - به این معنی که این روزها نویسندگان حتی بیش از پیش باید به وحدت زندگی درونی خود اعتماد داشته باشند. نوع لباس پوشیدن، رفتارها و حتی فکر کردن ما ممکن است تغییر کند اما نه آن تغییری که نسل‌ها نتوانند یکدیگر را بشناسند. در مجموع، شاید لحظات ما به‌شدت تحت تأثیر تمایزها و تقسیم‌بندی‌ها است_ بین گذشته و حال، اما همچنین بین طبقات اجتماعی، نژادها و جنسیت‌ها نیز این تمایزها و تقسیم‌بندی‌ها وجود دارد.
 البته فرد را نمی‌توان در جست‌وجوی جهان متوقف کرد، در این راه نئوکلاسیسمی بایر یا انسان‌گرایی پوچ قرار دارد. اما تداوم این فرضیه که ادبیات یعنی تفاوت‌های ما، هر چند تفاوت‌های بنیادی، منحصر نیستند؛ هر انسانی ظرفیت همه گونه تجربیات انسانی را دارد. این موضوع ایده‌آل نیست اما واقعیتی تجربی است که در هر زمان خواننده قرن بیست‌ویکمی احساس کند شکسپیر احساس او را درک کرده، مهر تاییدی روی آن می‌خورد.
جیمز پارکر
جیمز پارکر، دبیر مجله «آتلانتیک» است و برای مجله  «Slate»، روزنامه «بوستون گلوب» و مجله «آرتور» می‌نویسد. او در حال حاضر برای روزنامه «بوستون فونیکس» می‌نویسد و در سال ۲۰۰۸ نیز جایزه «دیمز تیلور» را برای نقد موسیقی از انجمن امریکایی آهنگسازان، پدیدآوران و ناشران دریافت کرد.  با طرح این سؤال به یکی از بزرگ‌ترین پارادوکس‌های ادبی نزدیک شده‌ایم، نه؟ یکی از عظیم‌ترین راز و رمزهای ادبی که یعنی اگر هدف از نوشتن جاودانگی اثر است، آگاهانه خود را در قلمروی از ما بهتران جای داده‌اید، قلمروی حقیقت‌های درخشان و نمادهای پایدار و... در این وضعیت براساس قانونی نانوشته شما یاوه خلق می‌کنید.
 راه می‌افتید و پیش می‌روید و هرگز یک جا مستقر نمی‌شوید. از سوی دیگر اگر بدون قیدوشرط روی موضوع مشخصی تمرکز کنید و به دستاوردهای عالی اثر فکر نکنید ناگریز رمان شما طرحی خوانا از مفاهیمی انسانی خواهد شد. شاید بخواهید مدتی را در این مکان بگذرانید؛ به عبارتی دیگر ساندویچی بخورید و شاهد مرگ و میر باشید. یا با محدودیت، زوال، لحظات گذرا و گریزناپذیر روبه‌رو شوید. بگذارید به تیک‌تاک ساعت گوش دهیم. ویلیام بلیک می‌گوید: «ویرانی‌های زمان، کاخ‌هایی در ابدیت می‌سازد.»
علاوه بر این، همه ما می‌دانیم تنها دو پیرنگ حقیقی در ادبیات داستانی وجود دارد؛ در واقع دو پیرنگ «کلاسیک» که پیرنگ‌های دیگر از روی آنها شکل گرفته‌اند. فکر می‌کنم تولستوی به این نکته اشاره کرده بود اما. . . نکته اصلی این است که تجربه ما، در ذات خود، بارها و بارها با الگوهای معین و جهانی همخوانی می‌کند.
اما من که باشم که بخواهم برای جاودانه شدن اثر نظر بدهم؟ هنر من فاسدنشدنی نیست؛ من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاری همان موتور بیچاره که برای زمان حال کار می‌کند. جاودانگی اثر: این واژه را می‌توان دوپهلو به کار برد. من دوام را ترجیح می‌دهم. آثاری که می‌مانند، آثاری که پایا هستند. چیزهایی که می‌توان استفاده کرد. مانند فیلیپ لارکین که می‌گوید: «انسان بدبختی را به انسانی دیگر می‌دهد.» یا دیوید بایرن که می‌گوید: «و ممکن است به خودتان بگویید، این خانه زیبای من نیست! و ممکن است به خودتان بگویید او همسر زیبای من نیست!» در بریتانیا دهه ۱۹۸۰ شرکت بیمه‌ای به نام اتحادیه تبلیغات، کمپین آگهی را اداره می‌کرد که شعارش این بود: «یک بحران را بدل به نمایش نمی‌کنیم.»
نبوغ بهتر از جاودانگی است. این جمله در ذهن من جای گرفت و حالا وقتم را با مارکوس آئورلیوس، مارک تواین، جورج کوستانزا، کسانی که هسته اصلی و دانایی کلاسیک‌ها را در آثار خود گرد آورده‌اند، می‌گذرانم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST