کد مطلب: ۸۳۴۹
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵

شعرحیات و هستی من است

سامان اصفهانی

آرمان: سرویس ادبیات و کتاب: هرمز علی‌پور (۱۳۲۵، ایذه، خوزستان) نیم‌قرن شاعری را بی‌وقفه دویده و هنوز تازه‌نفس به نظر می رسد. شاید او در میان شاعران معاصر از این نظر کم نظیر باشد. شاعری که از نیمه اول دهه  پنجاه تاکنون پیوسته بر مدار شعر چرخیده و کلامی محکم و منسجم را به مخاطبان خود عرضه داشته است. تحولات درونی شعر علی‌پور هم مانند سلوک شاعری اش، سنگین و آرام همراه با وقار و متانتی که از پختگی حکایت می‌کند اتفاق افتاده است. آغازگاه شاعری او مرحله ای است که در آن با تجربه اندوزی در شعر کهن پارسی به سرودن غزل و دوبیتی پرداخت. بااین‌حال دهه  پنجاه برای شعر علی پور تجلی دیگری است: نیمه  دوم دهه  پنجاه، موج ناب و هرمز علی پور، چنان پیوندی به‌هم خورده اند که ذکر یکی بی‌حضور دیگری غیرممکن است. علی‌پور اما شاعری است که در هر دهه با پوست‌اندازی و دگردیسی در سلوک زبانی شعرش فضاهای دیگری را تجربه می‌کند. بیست‌ودو مجموعه شعر، حاصل عمر هفتاد ساله این شاعر جنوبی است. آخرین کتاب‌های منتشرشده علی‌پور عبارت است از: «سب بابه» (نشر نوح)، «همین دیدن‌ها» (نشر کلام)، «به گرمسیر» (نشر نوید شیراز)، «به حکمت مخروبه» (نشر نگاه)، «بال برف» (نشر فصل پنجم)، «پرتره» (نشر نیماژ)، «بنفش پارچه ای» (نشر شانی) و «نیم‌رخ آهو» (نشر مروارید). آنچه می خوانید گفت‌وگویی است که سامان اصفهانی، روزنامه‌نگار، شاعر و منتقد (متولد ۱۳۵۸، تهران) و نویسنده کتاب‌های «سخنی از سیمرغ» (پژوهشی در شاهنامه)، «مادرزادی شده‌ام» و «شدت بنفش تو» (مجموعه‌شعر) است که در تیرماه سال جاری با هرمز علی‌پور درباره کارنامه ادبی‌اش انجام داده است.

شعر و سرایش آن پاسخ به چه ضرورتی در زیست شما بوده  است؟

در خلال دوره  شاعری پنجاه‌ساله، به ضرورت شعر در زیست خود آنقدر در قید حیات خود شعر بوده ام که انگار حیات و هستی خودم باشد و چون کمتر به جدایی این دو اندیشیده ام، درآمیختگی یا گاه یکی شدن این دو فرصت نداده که به میزان التزام و نسبت ها درگیر کنم خود را. غلبه  او بر من در وقت هایی که برای آدمی سوال هایی نامقید پیش می آید، سیطره  او بهت پاکیزه ای دارد که دیگر اجازه نمی‌دهد با او از در دیگری مگر ضرورت خودش وارد شوی. جانشین ناپذیری او این را به من تلقین کرده است.

نوع نگاه شما به شعر یا بهتر بگویم معیار و میزان ارزش گذاری شما برای شعر به چه صورت است؟

من با توجه به تجربیات و مطالعاتی که داشته و دارم، شعر را به واسطه  خود شعر تشخیص می دهم، یعنی تفاوتی که بین نثر و شعر است؛ افزون بر یک شاعرانگی، یک حس و خیال مشخص. به‌هرروی، بعد از مدت ها ذهن و نگاه آدم و توقعش به مولفه‌هایی معطوف می‌شود که شاید نتوانسته باشد تک تکشان را در ارتباط با کالبدشکافی شعر از هم جدا کند. ولی شما تصور کنید در دو بیت مختلف غزل، اگرچه هر دو بیت صنایعی دارند یا وزن و قافیه... ولی وجه تمایز بیت ها در این است که شما درمی یابید، بدون اینکه بخواهید بیان کنید که این بیت یا آن بیت به شعر نزدیک تر است، چون نوعی تشخیص تجربی دارید. اگر بخواهم از معاصرانمان نمونه بیاورم، باید اشاره  کنم که من از قدیم حس می‌کردم که غزل حسین منزوی از خیلی از غزل‌سرایان حتی نامدار، به تعریف ناتعریف‌شده ولی حسی و تجربی غزل نزدیک تر است. درحقیقت، شعر را به واسطه  غیبت عناصری تشخیص می دهم که در غیر از شعر نیست. حس می کنم به جانم نزدیک تر است و آن حساسیت ها و شاعرانگی ها را به واسطه  خود شعر دارد.

اصلی ترین نمود شعریت هر متنی از دید شما کدام است؟

برای من اصلی ترین جلوه  شعری ای که در هر متن وجود دارد، افزون بر خیال و تصویر و قدرت توجه و دیدن، یک نوع برانگیختگی و حس شاعرانگی است که نشان می‌دهد متن مکانیکی و به صورت ساختگی شکل نگرفته است و چینش کلمات بر مبنای یک فرمول از پیش تعریف‌شده نباشد و بتواند در شما اثر بگذارد تا نتوانید به راحتی از کنارش بگذرید.

شما از آن دسته شاعرانی نبوده اید که بی مقدمه و یکباره متحول شده باشید یا به ناگاه پرچم داری نظریه پردازی جریانی را به دوش بگیرید. آیا از دهه‌های  شصت و هفتاد به این‌سو، دگرگونی روبه کمال خود را در همان چارچوب موج ناب تجربه کرده اید یا به گونه ای دیگر به لحاظ لحن و زبان و زاویه دید دگرگون شده اید؟

شعر دهه  شصت من درواقع با چهل سالگی من گره خوردگی دارد؛ با بیست سال سابقه  شعری که تنها کتاب من در آن سال‌ها یا تا آن سال «با کودک  و کبوتر» بود و من از سی و هفت سالگی که از مسجدسلیمان آمدم اهواز، زیست شعری ام فردی تر شد با آنکه با شاعران نسل های گونه‌گون کشور ارتباط داشتم - چون همیشه- و آنچه در شعر من می تپید آن تغییرات ناشی از تعبیراتی است که از هر بابت در نگاه من ایجاد شده بود، یعنی نگاهی پیراسته از نگاهی هیجانی و نقد نگاه و نظر خود به مسائل چه سیاسی، اجتماعی تا هنری که خودم نیز در آن روزها خواهان و طالب نوعی کمال جویی بوده ام؛ البته بی تعلق به بن مایه‌های ناب نبوده است، به ویژه، آن بخشی که با همه  شباهت های ظاهری ساخت شعر، گونه ای از فردیت را هم نشان می‌دهد.

موج ناب چه اثری بر جریان های شعری پس از خودش و زبان شعر امروز گذاشته است؟

موج ناب چون آبشخور و محل تغذیه اش، علاوه بر شعر غالب آن سال‌ها بود، از یک گونه شعر بیشتر متاثر شد و آن جریان شعر «دیگر» بود. این نوع شعر آن چنان در دسترس نبود، یعنی مانند بقیه شعرها، یا از طریق مطبوعات یا از طریق خود شاعران در دسترس نبود: شاعران شعر دیگر، شکل زندگی در پشت پرده را انتخاب کرده بودند. «نا بی» ها به نوعی دریافت از شعر رسیدند که به کشف عناصر تازه تری در شعر منتهی شد. می‌خواستند شعری بگویند که مثل شعر غالب آن روزگار به اشباع نرسیده باشد و این نفی کار شاعران تثبیت‌شده  دوره طلایی شعر ما نبود و نیست. ولی خب با توجه به متون ترجمه و برخی دریافت هایی که محصول گفت‌وگوی جمعی شاعران ناب بود از این ها به اصطلاح عبور کردند. جریان شعر ناب درواقع از بابت زیبایی شناسی یک گام یا حتی بیشتر از شعر هم دوره  خودش جلو بود. از بابت ارتباط‌گیری و استعداد پیوند پیداکردن از شعر «دیگر» منعطف تر بود. علاوه بر اینکه خودش مطرح شد و شاعرانی که در آغاز بودند مطرح شدند، روی نسل های بعد از خودش هم تاثیر گذاشت و نقطه  عزیمت شعر خیلی از جوان هایی شد که بعدها جزو شاعران مطرح شدند. حداقل نمونه‌هایی که می‌توانم بیاورم این هاست که بعدها بهزاد خواجات و بهزاد زرین پور از دل شعر ناب بیرون آمدند یا قاسم آهنین جان که تلفیقی از شعر «دیگر» و «ناب» را گرفت ولی با هوشمندی فردیت خودش را هم به یافته‌ها و دریافته‌های این گروه اضافه کرد. ما می بینیم که این شاعر با وجود اینکه نه شعر «دیگر»ی است و نه شعر «ناب»، یعنی شاعری است با فردیت مستقل که از برخی شاعران ناب هم نسل و هم‌سن خودش جلو زد و مطرح شد.

چرا مولفه‌های پیشنهادی شعر ناب هیچ‌گاه تئوریزه و نوشتاری نشد؟

دراین‌باره صحبت زیاد می‌شد. نخستین و آخرین گفت‌وگویی که درباره  موج ناب، پیش از انقلاب شد، با خود من در بخش فرهنگی روزنامه «رستاخیز» انجام گرفت. من خیلی مفصل آنجا صحبت کردم که بعدها هم پیرامون آن بحث و گفت‌وگو پیش آمد که مصادف شد با انقلاب و همین طور ماند. و یک مطلب دیگر، در میان بچه‌های ما، من و سیروس رادمنش بارها صحبت می‌کردیم که بیاییم مانیفستی منتشر کنیم و مولفه‌های ناب را استخراج کنیم. اما بعدها به این نتیجه رسیدیم که ممکن بود بیانیه  ما هم، مانند بیانیه  «حجم»، مجاب کننده نباشد و روزی صادرکنندگان بیانیه مجبور شوند حرف هایشان را پس بگیرند. چون به‌هرروی، ناقص تبیین می‌شد یا اینکه مجبور می‌شدند ضمیمه  اصلاحی بزنند. در اعتقاد به صدور بیانیه تردید داشتیم. ما شعر را می گوییم. استنتاج و استخراج مولفه‌های شعر ما به عهده   دیگرانی است که در مسائل پژوهش می‌کنند. و مطلب دیگر اینکه، با تمام این تفاصیل من یادداشت‌های مشترکی از خودم و رادمنش دارم، چون قرار است کتابی مفصل درباره  شعر ناب، با مراجعی مانند مجله  «تماشا» و پیشانی نویس های منوچهر آتشی و نظریاتی که غیر از خود آتشی، دیگران درباره  شعر ناب داده اند منتشر شود. ناگفته نماند که خیلی از رویکردها و مواضع گفت‌وگوها در نامه‌هایی هست که در ارتباط با خانم فیروزه میزانی نوشته شده است. وضعیت ادعاهای بی اساس هم در آن نامه‌ها روشن خواهد شد که چه افرادی حضور قاطع و تعیین‌کننده داشتند و چه افرادی، به‌هرروی، به شکلی جزو لشکر شعر ناب بودند. ولی برای نمونه، بعد از سی سال مشخص شد در کتاب «به دقیقه  اکنون» خانم میزانی که آخر سر، آن همه شاعری که در عرصه بودند یکی-دو نفر بیشتر به عنوان شاعر مستمر معرفی نشدند. چون درنهایت هر مانیفستی روزی از خودش می گذرد و درواقع شاعران ناب هیچ کدامشان، به‌ویژه آنهایی که در کارشان جدی تر بودند، مانند اوایل کارشان روی یک پایه اصرار نورزیدند، چون می دانستند این نگاه هم روزی به اشباع خواهد رسید.

اگر بخواهید موج ناب و شعرهای منسوب به آن جریان را آسیب شناسی کنید، چه نقاط ضعف یا نارسایی هایی در آن بود که باید برطرف می‌شد و از آن عبور می‌کردید؟

شعر ناب اعلام اشباع شعر غالب آن سال‌ها بود و به صرافت‌انداختن اهالی شعر نسبت به شاعران شعر دیگر و نیز پیشنهادهایی که در کارگروه و هم به شکل فردی شاعران هر کدام در حد خود بود، اما داشت به نوعی از یکسانی می رسید؛ یعنی آن‌قدر شباهت شعرها به هم نزدیک بود که می‌شد از هفت -هشت تن شاعران شعر ناب چند بند شعر را گذاشت و تشخیص امضاها، هم ساده بود و هم مشکل. درواقع فرمولیزه شده بود و کاری هم که فرمولیزه بشود عظمت خود را از دست می‌دهد. دیگر اینکه نیاز به تمهیداتی داشت که در ارتباط با مخاطب روشنایی‌های موسع تری را از آن خود کند و بعد این امری بدیهی  است که در همه نهضت های هنری جهان، بعد از اعلام زیست گروهی، نوبت می رسد به تفاوت تشخیص ها و هوش و ضرورت و مهم‌تر ادامه که در پرتو آن زبان و کلمه جادوی خود را به تن آسان هدیه نمی‌کند.

یکی از بزنگاه‌های کارنامه  شعری شما، انتشار «الواح شفاهی» است. این کتاب نشان می‌دهد که شما در آن زمان به شعری رسیده اید که نه کاملا منطبق با گذشتگان است و نه کاملا منطبق با هم عصرانش. در این کتاب بیش از هر مولفه ای هرمز علی پور نمود دارد. از «کودک و کبوتر» تا «الواح شفاهی» چه روند و فرآیندی باعث شکل گیری این نوع شعر شد؟

هر کدام از کتاب های من، با توجه به شرایط سنی و محیطی هنری-اجتماعی و روابط من با آثار دیگران به‌علاوه «هرمز»ی شکل می‌گیرند که بیشتر دغدغه  خودشناسی ای دارد که درنهایت سر از عرصه وسیع تر انسان شناسی درمی آورد. یعنی من از بابت ساختمندی شعر، به تلفیقی از سطرهای تصویری و سطرهای ساده تر اعتقاد دارم؛ چیزی با نظرداشتن به نوعی سهل و ممتنع بودن و از بابت مضمون و محتوا حدیث نفسی تعمیم پذیر که درنهایت با رنگ‌وبوی قسمی از همزاد/همذات پنداری جواب داده و می‌دهد. بر این فرآیند با وجودی که من با اشراف به کار می پردازم، اما بر اثر پرداختن دائم، به نوعی از شعر می رسم که نفس و نگاه مرا به کتابت درمی آورد و «دی.ان.ای»ای در همه  کارها موجود. به حالتی که تصورات و اندیشه‌های من، در موقع سرایش آن گونه تن به تجزیه تحلیل نمی سپارد. پیشنهادهای زبانی و امثال آن اما اندیشیده‌شده و منطبق با منطق زبانی ای است که ریشه در تجربه و دغدغه و اندکی جاه طلبی هنری دارد. شاعری که به معرفت و زبان هنری فرهنگ شعری سرزمینش نیفزاید گذرنده ای بی منظور است. اگرچه بی منظوری برای عده ای خود نوعی منظور موقت است.

هرمز علی پور به شاعر «خطابه‌های سفید» شهرت دارد. به نظر می رسد در طول زیست ادبی خود یک لحظه از اندیشیدن به مرگ فارغ نبوده اید. آیا تمرکز بر مرگ‌اندیشی نوعی انکار مرگ است؟ اساسا درون مایه  مرگ در شعرهای شما چگونه ماهیت و کارکردی دارد؟

در سوال شما در واقع سه نکته مورد نگاه است: «خطابه‌های سفید»، مرگ اندیشی و ماهیت درون مایه  مرگ. در مورد شهرت شعر من به «خطابه‌های سفید»، این دریافت، درواقع دریافت درستی است، یعنی من برای رسیدن تا به مرحله  این خصلت یا صفت، از تجربیات همه  دوره‌ها سود جسته و درنهایت می‌خواسته ام گونه ای از شعر را ارائه دهم که جلوه  سفیدی کاغذ، جلوه  بیهوده و تعطیل نباشد، از حدفاصل بین بندها، تا حضور یک سطر به مثابه شعری کوتاه در طول و موارد دیگر ارتباط اندام وارگی شعری که به تنه  ویژه  خود از بابت زیبایی‌شناسی ظاهری و انرژی درونی است. اما در مورد مرگ اندیشی در شعر من تکیه بر مولفه  حیات مرگ محصول تجربیات و تمرکز من بر مشاهداتم از کودکی تا امروز، مرا به این نتیجه می رساند مرگ درحالی‌که نوعی قدرت ازهم پاشیدگی دارد، دارای نوعی انرژی متراکم یادآورندگی هم است؛ درون مایه  مرگ در شعر من ناشی از تعلق به زندگی است که خیلی ساده و کم اثر ناگهان دست خوش فراموشی و بعد پذیرش عادت های تازه است، و اجتناب ناپذیر البته.

نوعی تسامح در تقطیع و سطربندی در مجموعه‌های موخر شما دیده می‌شود که گاه با هیچ یک از معیارهای تقطیع شعر، پس از نیما همخوانی ندارد. آیا هرمز علی پور در تقطیع پیشنهاد تازه ای طرح می‌کند یا در حروف چینی و چاپ لغزشی رخ داده است؟

پاسخ من «همان پیشنهاد تازه» در تقطیع است. یعنی شعری که از تقطیع عروضی و سایر نام‌گذاری ها با وسواس و دقت عبور کرده و در اصل تقطیع را بر مبنای پیشنهاد نفْس خود در دوستی با کلمات و قابلیت توانمندی های هردو (نفْس-سطر) به کار می‌گیرد و بسیاری هم این نوع تقطیع را پذیرفته و دیده اند که به کار می برند. درواقع دیگر من نیستم که لگام تقطیع را به دست دارم، کلیت ساخت شعر از هر نظر مرا در اختیار دارد. مثل نوعی از قدم‌برداشتن، نوعی حرف‌زدن که ایجاد تفاوت می‌کند در آن اما به مرور نوعی وانهادگی برای شاعر و مخاطب، معمولی به چشم می آید.

در همین اثنا، سید علی صالحی هم از جریانی به نام «شعر حکمت» می‌گوید که در راه است...

سید علی صالحی عزیز بی گمان شاعر است. خوب است. تاثیرگذار است. و پرتلاش. من بعضی شعرها و تلاش او را ارج می گذارم. سید حق دارد در مورد شعر حرف بزند، پیشنهاد بدهد. ما هم حق داریم بخوانیم و بشنویم. پیش از سید هم شاعران تثبیت‌شده  پیشین ادعای نبوت کرده، بعد از اثبات برادریشان، شاعری. درنهایت سیدعلی صالحی شاعر است و غمخوار شعر. در ضمن او که پدیده  متنزع نیست. جامعه اش او را پذیرفته و می پذیرد.

در برخی منابع، برای نمونه ویکی پدیای فارسی، سیدعلی صالحی را پایه گذار شعر ناب (و البته شعر گفتار) معرفی کرده اند. آیا برای شما پذیرفتنی است که پایه گذاری این جریان منسوب به یک تن باشد؟

این حرکت، حرکتی گروهی بوده است. مانند خیلی از حرکت‌ها در کشورهای دیگر به شکل گروهی بوده است: جریان فوتوریست ها، سوررئالیست ها و... اما من بدون اینکه قصد سهم خواهی یا نقض و تایید و تکذیب این مطلب ویکی پدیا را داشته باشم، اعلام می کنم این گفته از هر کجای جهان که صادر شده باشد، مطلبی است نافی هر چه واقعیت. از این گذشته، صالحی با وجود اینکه شاعر است و شاعری اش هم ثابت شده، در آن شرایط در حدی نبود که پایه گذار باشد؛ در آرشیوهای قدیم (تماشا و...) موجود است که از ده-پانزده نفری که شعر ناب می‌گفتند، همه نقش داشتند و رنجی مشترک بود. یک مطلب دیگر هم درباره  آن گفته  صالحی بگویم؛ به این پیشنهاد آقای صالحی که گفته بنشینید و «شعر حکمت» در راه است. شما ببینید یک نفر این مسئولیت را برای خودش قائل باشد که انگار خاتم‌الشعرا است. این گفته بیشتر به حرف های تبلیغاتی شبیه است.

شما خودتان چه گونه ای از شعر را «شعر حکمت» می دانید؟

من اصلا هیچ پیشنهادی برای جایگزینی این ترکیب ندارم. فقط یک مطلبی هست که باز برای روشنگری می گویم نه در ارتباط با موضع گیری در برابر پیشنهاد آقای صالحی. هر کسی می‌تواند هر ده روزی یک پیشنهاد بدهد. در جُنگی که به همت خانم میزانی در سه جلد با عنوان «شعر به دقیقه اکنون» چاپ شد، آن زمان براهنی این سه کتاب را در مجموعه ای به نام «گزارش به نسل بی شناسنامه فردا» نقد کرد، که در آن موقع کارهای هر کسی را بررسی کرد. از جمله درباره  کارهای من نوشته بود شعر علی پور شعر حکمت است. از این گذشته، من کتابی هم دارم به نام «به حکمت مخروبه». بعد در ضمن، در ادبیات ما هست که شاعرانی همچون خیام و فردوسی و... که به آنها لقب حکیم می‌دهند. حکیم به معنای فیلسوف است ولی درواقع به معنای جوینده  خرد، دانش، معرفت، روان و همه  اینها هم هست. حکمت در همه چیزی وجود دارد. درواقع، حکمت در نگاه شماست. یک‌بار من شعری نوشته بودم که: «من قدم‌زدن سنگ ها را دیده ام.» خب. این را من بر حسب تخیل و نگاه و دقیق شدن خودم در مسائل نوشته ام. بعدها در برنامه ای در تلویزیون دیده ام که می‌گویند سنگ ها هم راه می روند... یا نمونه از شعری دیگر: «وقتی گفت‌وگوی دو برگ را می شنوم به شعف می آیم...» حکمت یعنی درگیرشدن و درعین‌حال دقت‌کردن و یگانه‌شدن با ذات هر چیزی در حد توانایی خود، چراکه درواقع اهمیت در نگاه ماست و در ضرورت مکان و زمان فرصتی است که بر ما غلبه دارد. شما یک زمانی است در بیابانی هستید. حکمتی که یک استکان آب برای شما دارد و شما را نجات می‌دهد بیشتر از هزار تُن طلاست. حکمت یعنی خرد، دانایی، روراستی، با هستی یگانه‌شدن و درنهایت هر پدیده ای، همان طور که یک شعر خفته است یا در حال هستی‌یافتن، و انتظار می‌کشد تا شاعری از آن پرده برداری کند در هر چیزی حکمتی پنهان است، ولی دو چشم تیزبین می‌خواهد و نگاهی که در اثر اندیشگی به مرحله ای برسد که در ارتباط با پدیده‌های هستی نه چنان دچار دست پاچگی بشود و نه آنچنان ذوق‌زده که گمان کند خالق یا کاشف چیزی است. البته گفتم این مساله درواقع می‌تواند به شکلی مساله  شخصی آقای صالحی تلقی شود، ولی وقتی شما می گویی شعر حکمت در راه است، این رسالت را برای خودت قائل می‌شوی که غیر از من کسی صلاحیت آینده نگری و پیش بینی و حتی نوعی پیامبرگونگی را ندارد. هرچند که «شعر گفتار» آقای صالحی با اما و اگر پذیرفته شد، ولی با این بیانیه یا اگر بعد از این بخواهد چیزی را صادر کند که انگار صاحب رای است بیشترین لطمه را به خودش می زند، نه به هیچ شاعر دیگری. چون ادبیات کشور ما آنچنان غنا و وسعت و بنیه و سترگی دارد که برخی حرف های بعضی آدم ها را جدی نمی‌گیرد و گاهی اوقات هم با جوانمردی از کنارش می‌گذرد.

در طول دهه‌های گذشته تا امروز به اندازه  کافی برای بهبود و تکامل شعر نو معاصر پیشنهاد داده شده، و به نظر اکنون هنگام راهبردی کردن و گسترش هر پیشنهاد کارآمدی است و دیگر تا مدت ها نیازی به ساختارشکنی در این حوزه احساس نمی‌شود. شما در این‌باره دیدگاهتان چیست؟

در این مدت مشخص شده که با گذر یا گذشت زمان با همه  سختگیری ها در داوری، در معرفی، در حب و بغض ها شاعرانی کارنامه  قبولی دریافت کرده اند که کار خودشان را می‌کرده‌اند و بسیاری از بیانیه‌ها چون ساختمان نیمه کاره و غیرقابل سکونت مانده اند. شعر را درون شاعر تاسیس و تکمیل می‌کند و وجه حیاتمندی به آن می بخشد.

چرا شعر معاصر ایران با تاخیر دریافت می‌شود. این مساله به ذات شعر برمی گردد یا مخاطبان امروز شعر یا امر دیگری...؟

به اعتقاد من این پدیده  واقعا منحوس، یک امر اجتماعی- فرهنگی است. و از طرفی شاعرانی که به شاعر یشان مثل نفسشان اعتقاد دارند، در بند تبلیغ و معرفی خود یا گله کردن از کسی نیستند. برای این کار وقت ندارند. این عارضه ای است که هست و البته که شعر در این پیوند موقتا محروم می‌شود از شاعران واقعی و مخاطبین هم البته. از نشر تا رسانه‌ها تا مدیریت های بی اطلاع از حیات و سیرتعالی و تکاملی حرکت نزدیک به صدساله‌شده  شعر معاصر. بااین‌همه اما شاعران جریان‌ساز، فرهنگ ساز حتی بعد از پیداشدن دفترهای لاغرشان پس از سال‌ها دیده می‌شوند و خوب هم ارج می بینند. این موضوع یک امر ذاتی و معرفتی است. وزن‌کشی آن معکوس است.

در جریان های پس از نیما، هنوز هم این روزها می گوییم شعر حجم، موج نو، موج ناب و در این دهه‌ها «خواندیدنی»، «فرانو» و... شما پس از نیم‌قرن شاعری امروز هم این‌طور اسم گذاری ها و طبقه بندی ها را برای شعر لازم می دانید؟

نگاه من در مورد لزوم آنچه در میان نهاده اید چه تایید، چه تردید، چه نفی مسلما چیزی را عوض نمی‌کند در چنین مواردی اما، طرح این سوال یا مطلب مرا به سمت شباهت های هر چند اندک این عنوان ها با قالب های قدیم می برد. برای نمونه، در دوبیتی باباطاهر، رباعی و... حالا بدون کمترین بی مهری و جفا به شاعران عزیزی که دیگر باید گفت در قالب «حجم» کار می‌کنند. صحبت حجم که می‌شود یک نام بی تردید خودنمایی می‌کند: یداله رویایی؛ موج نو: احمدرضا احمدی، و شعر ناب که عرصه  سهم خواهی هم شده. درنهایت آنچه شعر شاعری را با اقتدار به فرهنگ شعری مملکتش تحمیل می‌کند شعر اوست. مثلا برای خود من، اصلا می آیم و نام خود را از این ترکیب منها می کنم، آیا دیگر پنجاه سال کار مستمر و حدود بیست‌ودو کتاب و حضور بی وقفه، بیشتر وزن و سنگ دارد، یا شاعری که اگر نامش را از این دایره بیرون بکشند دار شعر را وداع خواهد کرد و گله مند هم است.

حرکت رو به جلو شما در شعر همیشه آهسته و پیوسته بوده است، اما ناگهان در دهه‌ی نود به تولید انبوه کتاب روی آورده اید. علت این تغییر رویکرد چه بوده است؟

من همیشه کار می‌کردم، اما به سبب پریشانی هایی که بر من تحمیل می‌شد آن‌طور که می باید نشد نتوانستم کتاب های شعر و مطلب ها را به سامان برسانم. اگر اشتباه نکنم، سال ۹۰ بود که وقتی داریوش معمار و دوستان به سراغ من آمدند به اهواز، چندین کتاب آماده  چاپ داشتم، درحالی‌که در اوج بی ارتباطی بودم و افسردگی و بی انگیزگی. من در اهواز داشتم آزار می‌دیدم به همان نسبت که از پاره ای دوستان فراتر از دوست و برادران همدلی می‌دیدم. درنهایت شاید دلیل این رویکرد به قول شما برگشتن من به ذات خودم که ذات شعر و عشق است و نوشتن شعر از من دریغ شود می میرم. من تازه انگار دارم شاعری را و شعر را درمی یابم و این شکسته‌نفسی نیست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST