شهروند: برای بررسی رابطه فرهنگ عشق و فرهنگ داوطلبی در وهله اول باید اشارهای داشت به تقسیمبندی عشق. با تمام تقسیمبندیهایی که برای عشق وجود دارد، من عشق و فعالیتهای منسوب به عشق را به سه دسته تقسیم میکنم؛ عشق به خود، عشق به معشوق و عشق به عشق. عشق به خود درواقع همان عشق از نوع خودخواهانه آن است، این عشق زمانی بروز پیدا میکند که هدف اصلی انسان، تنها خودش است؛ لذات و منافعی که از آن رابطه میبرد. بهعنوان مثال، وقتی فردی میگوید من عاشق فلان خوراکی هستم، درحقیقت عاشق لذتی است که از خوردن آن خوراکی میبرد. در خیلی از مواقع عشق انسانها نیز رنگ عشق به خود را میگیرد، اما عشق به عشق زمانی تبلور مییابد که فرد درحالت روحیای قرار میگیرد که تنها میخواهد عاشق باشد و موضوع عشق اصلا مهم نیست! ما در این مضمون، اصطلاحی در ادبیات برای توصیف این نوع از عشق داریم، به نام «دختر همسایه». در این نوع از عشق، فرد دریک شرایط روحی و سنیای قرار دارد که اگر از پنجره خانه همسایه سر مونثی را ببیند، بدون درنظر گرفتن اینکه او چگونه فردی است، تنها به دلیل مونث بودنش عاشقش میشود. اما عشق نوع سوم که ما از آن بهعنوان عشق متعالی یاد میکنیم، عشق به معشوق است. در این عشق فرد تنها دیگری را دوست دارد مثل عشق مادر به فرزند یا عشقهای اصیلی که در ادبیات ما خیلی به آنها اشاره شده است. در این حالت از عشق، عاشق اگر علم پیدا کند که معشوق با دیگری سعادتمند میشود، مقدمات وصل آن دو را فراهم میآورد، چون عاشق واقعی است. در این عشق خود عاشق مطرح نیست، در این رابطه من میشود خود معشوق. در وصف این نوع از عشق داستانی داریم با این مضمون، زمانی که مجنون پشت درخانه لیلی میگفت، «من هستم» در به روی او باز نمیشد اما روزی که در را زد و درجواب لیلی که پرسید کیستی، گفت «تو» در باز شد. این داستان نشان از این دارد که این نوع از عشق، عاشق را تماما به معشوق بدل میسازد. به اعتقاد من فردی که برای کار داوطلبانه شوق دارد، عشق نوع سوم را در وجودش نهادینه کرده است. درواقع طبیعی است وقتی ما درجامعه، صحبت از فعالیتهای داوطلبانه میکنیم، رابطه مستقیم پیدا میکند با دیگرخواهی؛ دیگری را دوست داشتن و منافع و مصالح فردی را نادیده گرفتن. درواقع برای رفتن به سوی کارهای بشردوستانه و داوطلبی باید عشق به دیگری در ما ارتقا پیدا کند. با نهادینهشدن عشق نوع سوم ما میتوانیم شاهد کارهای داوطلبانه باشیم. عاشق بودن و عشق ورزیدن جزو ذات آدمی است و درتمامی جوامع به انحای مختلف این عشقورزی و الگوهای آن ترویج میشود. این ترویج و الگوسازی تنها مختص یک نوع از عشق نمیشود و امروزه رسانهها و ادبیات هر سه نوع عشق را ترویج میکنند. دنیای امروز، دنیای ارتباطات است و چیزی که همگان شاهد آن هستند، این است که صنعت سینما، ماهوارهها، اینترنت و... برجهان تسلط پیدا کردهاند و سعی دارند نوعی از عشق را بین جوانان جا بیندازند و برای همین است که ما نوعی خاص از عشق را دربین جوانان شاهدیم، بنابراین میشود از آن تحت عنوان فرهنگ عشق نام برد. متأسفانه فرهنگ کار داوطلبی به شکل مدنیاش درجامعه ما رشد نکرده و معمولا فعالیتهای داوطلبانه را در مناسک مذهبی بیشتر شاهدیم. درواقع ما درسایر امور مدنی خیلی فعالیتهای داوطلبانه را نظارهگر نیستیم و شاید برای همین است که سازمانهای مردمنهاد ما خیلی رشد نکردهاند. اصولا یکی از پیشنیازهای کارهای داوطلبانه حس بشردوستانه است؛ حس بشردوستی یعنی عاشق انسان و انسانیت بودن. یکی از مواردی که باید در این زمینه از نظر دور نداشت، این است که ما براساس نظام تربیتی خود در قالبهای دیگری به سوی کار داوطلبانه هدایت شدهایم. بهعنوان مثال، زمانی که فردی کار بشردوستانه انجام میدهد، ثواب اخروی آن را درنظر میگیرد. در این نوع از کار داوطلبانه درواقع حس بشردوستی مغفول میماند. ما به خاطر ضعف حس بشردوستی خود یا به عبارت صحیحتر به دلیل نوع انگیزههای پرورشیمان که مدام گوشزده شدهاند، به انگیزههای مختلفی غیر از حس بشردوستی دست به کارهای داوطلبانه میزنیم. برای رسیدن به شکل مطلوب کار داوطلبانه که نشأت گرفته از حس بشردوستی است، ضروری است مراحل رشد نسلهای متمادی از آغاز تولد تا بزرگسالی مبتنی بر حس بشردوستی باشد، یعنی فرد بیاموزد انسان را به خاطر انسان بودنش دوست داشته باشد. نظام تعلیم و تربیت و آموزشوپرورش هرجامعهای در این راستا نقش اساسی برعهده دارد. درواقع نظام تعلیم و تربیت و آموزشوپرورش، سیستم گستردهای است که متأسفانه برخی آن را محدود به مدارس میدانند. ما برای تربیت نسل انساندوستتر باید تمام عوامل فرهنگساز خود را مورد بازبینی قرار بدهیم؛ تربیت خانوادگی از پدرومادر گرفته تا دیگر اعضا، تأثیر همسالان و برنامههایی که از رسانههای مختلف ارایه میشوند، همگی در فرهنگسازی نقش تأثیرگذاری دارند و برای رسیدن به هدف موردنظر باید فرهنگسازی را ازهمین عوامل شروع کرد که متأسفانه کوتاهیهایی داشتهایم. برای جایگزینی انگیزههای بشردوستانه ما نیازمند نوعی عارضهیابی و آسیبشناسی هستیم. نکته اساسی این است که الگوهای ذهنی، انگیزههای ما را شکل میدهند، بنابراین در وهله اول باید به این پرسش پاسخ بدهیم که الگوهای ذهنی چگونه شکل میگیرند و از کجا شروع میشوند؟ الگوی ذهنی همان مدلی است که ذهن فرد از آن در پردازش و انتقال اطلاعات تبعیت میکند. درواقع ما برای وادارکردن افراد به انجام کاری سه مکانیزم دراختیار داریم. یکی مکانیزم کیفر است. در این مکانیزم فرد از ترس تنبیه، تن به انجام کاری میدهد. این مکانیزم ابتداییترین و عقبماندهترین روش برای ایجاد انگیزه است. درمقابل این مکانیزم ما مکانیزم پاداش را داریم. در این روش فرد به خاطر دریافت پاداش تمایل پیدا میکند کاری را انجام بدهد. این مکانیزم درمقایسه با نوع اول کمی انسانیتر است ولی بازهم خیلی رشدیافته نیست. مکانیزم سوم، مکانیزم اقناع و ترغیب است. در این روش فرد قانع میشود که انجام آن کار به نفع خودش است. بهعنوان مثال، فرض کنید ما سه لیوان محتوی محلولی را داریم. به نفر اول میگویم عدم مصرف محلول، کتک خوردن را درپی دارد. برای نفر دوم در قبال مصرف محلول، جایزهای درنظر میگیریم اما به نفر سوم میگویم این محلول حاوی چند ویتامین است که برای سلامتیات مفید است. ما هر سهنفر را به انجام کاری یکسان واداشتهایم اما با سه مکانیزم متفاوت. مکانیزم اقناع و ترغیب مکانیزم پیچیدهتری است. در این روش عامل انگیزه جدا از عمل نیست بلکه انگیزش به خود عمل مربوط است. درواقع در انجام کار موردنظر تنبیه یا تشویق نهفته است. درجامعهای که انگیزه فعالیتهای داوطلبانه براساس مکانیزم اقناعی و ترغیبی است، احتمال داوطلب شدن افراد برای کارهای بشردوستانه بیشتر است. بهعنوان مثال، زمانی که فردی برای کودکان کار فعالیتی را انجام میدهد، آنها را جدا از فرزندان خود نمیبیند. درواقع درمکانیزم ترغیب امکان پرورش حس بشردوستی بیشتر و تأثیرگذارتر است.