فرهیختگان: مسالهای که ما هماکنون در نسبت با مارتین هایدگر با آن
مواجهیم این است که بدانیم قرائت هایدگر از مقام و موضع یک ایرانی چه تأثیر و تأثر
و چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. ما احتمالاً میدانیم که هایدگر در سنت فلسفی
آلمان چه زمینهای را طرح کرده و چه چشماندازهایی را برای جامعه آلمان یا اروپا
فراهم کرده است ولی اینکه هایدگری که از موضع و جایگاه ایرانیها مورد بررسی و
خوانش قرار میگیرد چه پیامد و آثاری میتواند داشته باشد، عملاً در بحث و فصل
دیگری میگنجد چون ما تاریخ، فرهنگ، گذشته، چارچوب و سوبژکتیویته متفاوتی داریم که
این مساله هم خوانش هایدگر را برای ما متفاوت میکند و هم پیامدهایی که به واسطه
خوانش آن پدید میآید. در این رابطه یکی از کسانی که به سراغ هایدگر میرود و با
خوانش وی دست به تفسیر فضای ایران میزند، شریعتی است. اما در صحبت از نسبت کسی
مثل شریعتی و هایدگر ابتدا باید به این سؤالات پاسخ دهیم. آیا این امکان وجود دارد
که بگوییم علی شریعتی قرائت و خوانش خاص خود را از هایدگر دارد یا نه؟ آیا اساساً
میشود سخن از خوانش شریعتی از هایدگر به میان آورد؟ اگر امکان دارد که من فکر میکنم
دارد آن وقت باید دید این قرائت و این تقریر چه تفاوتی با قرائت و خوانش سایر
هایدگرشناسان در دیگر نقاط دارد، مثلاً چه تفاوتی با هایدگرشناسان ژاپنی دارد یا
چه تفاوتی با قرائت هایدگرشناسان آلمانی، آمریکایی یا بریتانیایی دارد؟
حتماً تفاوتهایی دارد، اما آن تفاوتها چه هستند؟ نکته
دیگر اینکه عدهای نقد میکنند و میگویند چون شریعتی اندیشه تئولوژیک شیعی دارد
پس نمیتواند نسبتی با هایدگر برقرار کند. ما باید اول مساله را باز و بررسی کنیم
که پرسشهای شریعتی چه بوده است یا شریعتی اساساً به دنبال چه پرسشهایی بوده است.
نکته اول در این رابطه این است که شریعتی در یک ساحت
صحبت نمیکرده است. بلکه سه ساحت مختلف را مدنظر خود داشته است. یک ساحت شریعتی بهمثابه
روشنفکر یا «Intellectual» است. در ساحت دیگر به مثابه یک جامعهشناس و نظریهپرداز و در
ساحت سوم بهمثابه کسی که به دنبال ایجاد تغییر و تحولات بنیادین در قرائت دینی یا
همان چیزی که ما به آن میگوییم نواندیشی یا سنت نواندیشی دینی در جهان اسلام، با
مسائل برخورد داشت. شریعتی در این سه ساحت مختلف فعالیت میکرد و یک دغدغه بنیادین
داشت.
او این دغدغه بنیادین خود را در کتاب «چه باید کرد» به
صورت خیلی روشن، صریح و آشکار بیان میکند. دغدغه او این بود که درست است جامعه
جهان اسلام و جامعه ایران بهگونهای در قرن بیستم و بیست و یکم قرار دارد ولی این
بودن در قرن بیست و یکم به این معنا نیست که در قرن بیست و یکم هم زندگی میکند.
شریعتی بین بودن و زیستن تمایز قائل میشود و معتقد است اساساً مجموعه نگرش، بینش،
تمایلات و پیشفرضهایی که ما در حوزه فرهنگ، جامعه و تاریخ داریم باعث شده است که
ما در بهترین حالت بگوییم جامعه ما در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی سیر میکند،
به عبارت دیگری یعنی ما در نوعی فضای قرون وسطایی داریم زندگی خود را سپری میکنیم.
قرون وسطایی هم نه به معنای تاریکی با ارزشگذاریهای تاریک. ولی از منظر زیستی ما
در چنین فضایی هستیم. ما برای اینکه بتوانیم در قرن بیست و یکم زندگی کنیم و فهم
معاصر از زندگی قرن بیست و یک داشته باشیم چه کار باید بکنیم؟
در پاسخ به همین سؤال است که شریعتی دست به یک بازآفرینی
و تفسیر از دین و مذهب و چارچوبهای ذهنی ما میزند. یکی از بازسازیها و تفسیرهای
شریعتی در همین نسبتی است که ما آن را با هایدگر میبینیم.