کد مطلب: ۸۶۶۰
تاریخ انتشار: شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵

ما و مولانا

اعتماد: البته لازم به تذکر است که نمی‌توان با قطعیت گفت رابطه خود مولانا و شمس مثل رابطه مرید و مراد بوده است. چهره‌هایی چون مولانا قالب سازند و چندان در قالب‌ها قرار نمی‌گیرند. یعنی این تنش در رابطه مولانا و شمس هست و نمی‌توان گفت قالب مرید و مرادی چنان که گفتم در رابطه مولانا و شمس صدق می‌کند، اما در همین تنش مشخص است که رابطه مرید و مرادی چه ویژگی‌هایی دارد. یعنی استاندارد و معیار این بوده که یکی مرید و دیگری مراد باشد. چنان که غزالی نیز وقتی به تصوف می‌گراید با جایگاهش به عنوان یک فقیه و عالم دچار تنش می‌شود.
عارف به جای صوفی
گفتیم رابطه ما با مولانا تابع مفاهیمی است که استفاده می‌کنیم. اگر در قرن هفتم سلسله مولویه در سراسر ترکیه خانقاه داشته و بعد از آن میراث باطنی مولانا در مصر و سوریه تداوم یافته است، در دوره معاصر تحت عناوینی چون عرفان و معنویت این سنت شناخته می‌شود. این به خاطر آن است که دو اتفاق مهم رخ می‌دهد. یک اتفاق در عصر صفویه در اواخر قرن یازدهم هجری رخ می‌دهد. اتفاق مهم دیگر در دوره مدرن و جریان‌های معنوی معاصر رخ می‌دهد. در اواخر دوره صفویه آنچه رخ می‌دهد این است که تصوف مورد حمله فقها واقع می‌شود. این حمله نیز بدان سبب است که تصوف امری است که مرتبط با گذشته سنی ایران است. یعنی با قوت گرفتن تشیع در دوره صفویه، اموری که مربوط به گذشته سنی ایران بوده، مورد هجمه و نقد قرار می‌گیرد. در اواخر دوره صفویه بنابراین به تصوف حمله و گفته می‌شود که شیعه صوفی ندارد. برای مثال میرلوحی در این دوره مولانا را یک ازبک سنی می‌خواند! این در حالی است که مولوی ازبک نبوده است. در مقابل برخی علمای شیعه که گرایش‌های باطنی داشتند، مثل قطب الدین نیریزی و دارابی و... می‌گویند تصوف امر بدی است، اما عرفان امر خوبی است. عرفان همان مضامین تصوف است منهای نظام اجتماعی آن. به عبارت دیگر عرفان در دوره قاجار یعنی بعد از صفویه به پدیده‌ای مدرسه‌ای بدل می‌شود. یعنی تصوف به عنوان یک نهاد اجتماعی خانقاه سرکوب می‌شود، در حالی که عرفان در مدارس سنتی باقی می‌ماند. امروز نیز ابن عربی در مدارس سنتی تدریس می‌شود. بنابراین اگر به منابع پیش از قرون دهم و یازدهم بنگرید، شاهدید که مفهوم عرفان چندان رواج ندارد و آنچه اهمیت دارد، عارف و معرفت است. عارف نیز در تقابل با صوفی نیست، بلکه صوفی‌ای است که به کمال رسیده است. یعنی عارف در حوزه تصوف معنا می‌شود. اما با اتفاق قرن یازدهم، عارف در مقابل صوفی دیده می‌شود. خود قطب‌الدین نیریزی که از مشایخ ذهبیه بوده، می‌گوید به من صوفی نگویید و من عارف هستم. این یک تحول بومی است که در خود ایران رخ می‌دهد و مفهوم تازه‌ای یعنی عارف زاده می‌شود و دیگر از پنجره مفهوم تصوف به میراث باطنی فرهنگ اسلامی نگریسته نمی‌شود.
معنویت مدرن: محصول رمانتیسم و استعمار
اما اتفاق مهم‌تر در دوره مدرن یا قرون نوزدهم و بیستم میلادی رخ می‌دهد. این اتفاق دیگر بومی نیست و باید آن را به نحو جهانی در نظر گرفت. آنچه از قرن شانزدهم میلادی رخ می‌دهد، بحث تجدد است. زلزله‌ای در ابعاد زندگی بشری آغاز می‌شود که در سراسر جهان گسترش می‌یابد. یعنی یک انقلاب کپرنیکی رخ می‌دهد که دیدگاه بشر را به همه‌چیز تغییر می‌دهد. این تغییر در نگاه به عرفان نیز رخ می‌دهد. مفاهیمی چون spirituality و mysticism که به معنویت و عرفان ترجمه می‌شود، در خود زبان انگلیسی بیش از ۲۰۰ سال سابقه ندارند. یعنی این مفاهیم تا قبل از این تاریخ چندان معنای امروزین را نداشتند و چه بسا معنای منفی داشتند. بحث روشنگری و تجدد ابتدا با تاکید مطلق بر عقل آغاز می‌شود، اما در قرن نوزدهم شاهد یک طغیان علیه عقل‌گرایی ابزاری و مادی گرایی محض هستیم و نهضت رمانتیک شکل می‌گیرد. کسانی چون شلایرماخر و فون شلگل و شللر در این سنت قرار می‌گیرند. مدعای اصلی جریان رمانتیک این است که در جهان نیازمند معنا و هدف هستیم و عالم را به عنوان ساعتی دیدن که کسی ساخته و خودش پیش می‌رود، خلأ ایجاد می‌کند و با چنین جهانی نمی‌توان زندگی کرد. فیلسوفانی ایده آلیست و شعرایی چون ساموئل تیلر کلریج و ویلیام وردزورث نیز در این زمینه به تدریج به فکر چاره‌اندیشی می‌افتند. ایشان به دنبال به تعبیر خودشان هسته اصلی در دین رفتند و آن را تجربه یا احساس ارتباطی خواندند که با امر نامحدود است. تا پیش از آن دین یک پدیده اجتماعی بوده است. اصلا نهضت پروتستانتیزم و تجدد علیه این سلطه اجتماعی و سیاسی شکل گرفتند. این پیشگامان آنچه را می‌توان از دین گرفت ارتباط با امر نامحدود خواندند و در مقابل عقل گرایی و مادی گرایی محض آلترناتیوی ایجاد می‌کنند.
همچنین قرن نوزدهم عصر استعمار است و کشورهای اروپایی از امریکا تا آسیای دور را زیر سلطه استعمار خود در می‌آورند. یکی از پیامدهای استعمار آن است که محققان اروپایی به کشورهای دیگر می‌روند و با آشنایی با فرهنگ و زبان دیگر فرهنگ‌ها، به تدریج زبان‌شناسی قوت می‌گیرد و غربیان از سایر ادیان آگاه می‌شوند و در نتیجه انحصارگرایی مسیحیت از این سو نیز زیر سوال می‌رود. بر این اساس گفته می‌شود که باید دید در این ادیان دیگر پیام اصلی چیست. بحث از سنت تصوف و پیام مولانا و حافظ نیز در این زمینه شکل می‌گیرد. این دو عامل (جنبش رمانتیک از یک سو و جنبش فهم دیگر سنت‌ها از سوی دیگر) دست به دست هم می‌دهند و به زایش معنویت به عنوان یک امر اجتماعی در اروپا و سپس در امریکا منجر می‌شوند. مثلا در امریکا از طریق کسانی چون امرسون مکتب تعالی‌گرایی شکل می‌گیرد. خود امرسون که کشیش بوده، دیگر نمی‌تواند به مسیحیت رسمی تن دهد و معتقد است باید نگاه جدیدی بیابیم و کتابی هم می‌نویسد با عنوان طبیعت و در آن اصل دین را نوعی معنویت و احساس باطنی می‌خواند. او از یک معنویت این جهانی در ارتباط با طبیعت سخن می‌گوید.
نگاه معنوی به مولانا
معنویت به معنای مدرن چند مولفه دارد: نخست اینکه این معنویت امری فردی است، یعنی ذات آن معنویت در تنهایی فرد رخ می‌دهد. والت ویتمن می‌گوید که تنها در صرافت محض تنهایی فرد است که معنویت می‌تواند جلوه پیدا کند. دومین ویژگی معنویت جدید این است که مبتنی بر عاملیت (agency) و آزادی فردی است. اینجا دیگر بحث مرید و مرادی نیست، بلکه بحث انتخاب فرد مهم است. سومین ویژگی بحث جهان وطنی (cosmopolitism) این معنای جدید است. یعنی به جای آنکه بگوییم مسیر معنویت در یک سنت خاص یافت می‌شود، حکمت همه جا یافت می‌شود و می‌توان معنویت را از هر سنتی گرفت. به این معنا معنویت یک بحث مدرن است. در حالی که مثنوی معنوی مولانا به این معنا نبود. آنجا معنویت در برابر لفظ به کار می‌رفت. بحث عرفان نیز همین طور است. عرفان به معنای مدرن را ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس برجسته امریکایی صورت‌بندی کرد که در کتاب تنوع تجارب دینی پیرامون آن بحث کرد. او در این کتاب مولفه‌های عرفان را بر شمرد و گفت که ذات دین تجربه عرفانی است و باقی مسائل عوارض هستند. مولفه دیگر مهم در معنویت مدرن تلاش برای سازگاری آن با عقلانیت است. در مشایخ صوفی رابطه مرید و مرادی چنان است که چندان نمی‌توان سخن از عقلانیت کرد. خود جیمز می‌گوید که مشخصه معنویت paradoxicality است. اما کسانی که با عاملیت خود به دنبال یافتن راهی برای سلوک باطنی هستند، امری غیرعقلانی را نمی‌جویند. در نهایت مولفه دیگر معنویت مدرن این جهانی بودن آن است. یعنی از این جهان به معنویت می‌رسیم. همچنین معنویت به معنای مدرن تبدیل به یک حرکت اجتماعی می‌شود. مثلا در امریکا بیش از ربع جمعیت خودشان را معنوی می‌خوانند. بیشتر اینها هستند که رومی را می‌خوانند. جذابیت حکمی که در مثنوی و پیام مولانا هست، برای این افراد بیشتر است. پیام مولانا در زمان خودش تبدیل به یک جریان اجتماعی نمی‌شود و آتش آن در خانقاه مهار می‌شود. اما امروز چنین می‌شود. اما امروز شاهدیم که در ترجمه اشعار او مولفه‌های معنویت مدرن برجسته می‌شود و اشعار او همسو با شعر کسانی چون والت ویتمن بیان می‌شود. بنابراین امروز تجدد به مثابه پدیده‌ای که تمام ابعاد بشر را تحول داده، نگاه ما را به سلوک معنوی تغییر داده است. به تعبیر خود مولانا هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من. ضمن آنکه در معنویت مدرن خود جست‌وجو مهم است و هدف چندان مهم نیست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST