دوست عزیز و ارجمند من بنده، شاعر دانشمند نامی و ادیب فاضل گرامی آقای دکتر سیّدعلی موسوی گرمارودی حفظهالله تعالی، اخیراً مجموعهای از سرودههای فصیحِ بلیغِ خود را که شامل انواع شعر پارسی از قصیده و غزل و قطعه و رباعی و دوبیتی در وصف و مدح و مرثیه و تغزّل است در هشت مجلّد برای این دوستدار فرستاده است و وقت این بنده را در بوستان باطراوت اشعار خود که چون بهشت دارای هشت در است، از خواندن آثار طبع آبدار و قریحۀ سرشار خود، خوش کرده است، وقتش خوش باد و خدای متعال او را برای شعر فارسی بسلامت بداراد.
بنده ملاحظه کرد که اقتضای «ادب نفس» اینست که قلم بردارم و برداشت خود را از آن ثمراتِ ذوق و طبع و نیز «ادب درس» ایشان به عرض برسانم و خصوصاً در باب قصاید فاخر و مطنطنی که ایشان آنرا در ابواب سابق الذکر شعر سرودهاند بیان کنم گو اینکه علیالظاهر این ایّام، شاعران گرانقدر ایران با همۀ قوّت طبع و قدرت بیانی که دارند یا به علّتِ کمبود اسباب و مقدّمات مشوّق و عدم اقتضای حال و مقام و یا به علّت تحوّل عظیمی که این پنجاه شصت سالۀ اخیر در سبک و سرودن شعر روی داده است و اَسالیب و قوالِب جدیدی بر آن حاکم شده است، کمتر به قصیدهسرائی میپردازند و گویا قصیده سرائی اینک در میان ادبای سالخوردة نامداری که به شاعری شهرت مقبولی دارند مانند دو استاد مسلّم سخن، دو شاعر بزرگی که از قدمای معاصراناند یعنی به حضرات آقایان ادیب برومند و دکتر مظاهر مصفّی ادام الله ایّاهما و افاضاتِهما منحصر شده است، گرچه از برخی از فضلای طبقه متأخّر که به شاعری هم مشهور نیستند مثل استاد دکتر بهاءالدّین خرّم شاهی دامت افاضاته در این ایّام، قصاید شیوا و طولانی نیز خواندهام (سوای آنچه در «اخوانیّات» مجموعههای دکتر موسوی مندرج است) و امّا آن استاد مسلّم ادب و محقّق عالی مقدارِ متون نظم و نثرِ تصوّف، وجود شریف حضرت آقای دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی دامت افاضاته و اُدیمت ایّامه که امروز شعر نو فارسی لفظاً و معنیً در هر قالب شعری که باشد بر مدار وجود عزیز ایشان میگردد و نغمههای شاعرانهاش در شرق و غرب عالم طنین انداخته ومظهری از مصرع مُتنبّی است که: «اذا قلتُ شعراً اصبح الدّهرُ مُنشداً»، کمتر به قصیدهسرائی التفات میفرمایند، از اینرو خواندن چندین قصیده در مدح و وصف و رثاء از یک شاعر در یک مجموعه برای این بنده بسیار جالب جلوه کرد.
هم چنانکه این مجموعهها را ملاحظه و آنها را ورق میزدم و اکثر آن اشعار را چه قصیده یا قطعه یا ترکیببند میخواندم، چهرهة آقای دکتر موسوی که قریب بیست سال است ایشان را زیارت نکردهام (آقای موسوی کی آمد آمریکا؟ بلی وقتی که آن نور چشم عزیزم آقای صادق خرّازی در امریکا بود) در نظرم مجسّم میشد و درین فکر بودم که ابتدای آشنائی من با ایشان در چه زمانی بود و یواش یواش (یکی نیست به مخلص بگوید آخر باباجان تو داری یک شرح و بسطی برای «شعر فصیح» میدهی، آخر این کلماتِ عامیانۀ: یواش یواش چیست؟) خیلی خوب آرام آرام یادم آمد که نخستین باری که شاعر گمنامی به نام آقای سیدعلی موسوی گرمارودیِ آن ایّام و شاعر بلندآوازة دانشمند و مشهورِ این ایّام را ملاقات کردهام و از دیدارش خرسند شدهام در یکی از آخرین روزهای فروردین یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت یا اوائل اردیبهشت همان سال؟ است و در آن روز یک «گردهمآئی» برای اظهارنظر و اتّخاذ رویّهای در سیاست فرهنگی دولت جمهوری اسلامی ایران در تالار بزرگی در وزارت فرهنگ و هنر (خیابان کمالالملک) تهران تشکیل شده بود و قریب پنجاه نفر از طبقات مختلف خدمتگزاران فرهنگ اسلامی ایران از اساتید دانشگاه و ادبا و شعرا و دو سه تن از روحانیان برجستۀ دانشگاهی و یکی دو تا از پیرمردان زینهُ المجالس که همواره برای خطابه خوانی وسخن بر مزاج مستمع گفتن آماده بودند و سالها بود که همین صفت زینهُ المجالس را برای خود حفظ کرده بودند و رحمه الله علیهم به دعوت جناب دکتر علی شریعتمداری وزیر فرهنگ؟ یا علوم؟ وقت، گرد آمده بودند و با اینکه بنا بود که مرحوم جنّت مکان شهید مظلوم آیتالله مطهّری رضوانالله تعالی علیه برای افتتاح آن جلسه تشریف فرما شود ولی این موهبت نصیب آن مجلس نشد.
باری جلسه با سخنرانی دکتر شریعمتداری که به اقتضای مقام، افادۀ مرام و مقصد آن اجتماع را بیان کردند آغاز شد و سپس نوبت به اظهارنظر بسیاری از حاضران که اشتیاقی برای اعلام نظرات مصلحانة خود داشتند رسید و عموماً کلیّاتی خطابی را بیان فرمودند و بعضیها هم که در مقام اطاعت از آیۀ شریف «قَد نَری تقلُّبَ وجهِکَ فی السَّماءِ فَلَنُولّینََّکَ قِبلهً ترضیها» اخیراً به قبلۀ جدید روی آورده و استحاله را که از مطّهرات است به حاضران ارائه میفرمودند که چگونه بخشایش الهی شامل حال ایشان شده است که به سعادت چرخش یکصد و هشتاد درجهای نائل شدهاند، با حرارتی بسیار در باب مفاسد دستگاههای آموزش داد سخن دادند آن چنانکه مرحوم محمدتقی دانشپژوه که در طرف راست بنده نشسته بود و خدایش بیامرزاد به سبب زاهد و عابد شدن آنان از بندة یک لاقبا مژدگانی مطالبه میفرمود!! والعظمهُ لِلّه این بنده که صاحبنظر نبود و مستمع بود فقط در «کف زدن ممتد حضّار» شرکت میکرد.
در ساعات نزدیک به پایان جلسه، رئیس جلسه جوانِ سیه چَردهای را که با فاصلۀ یکنفر در دست چپ این بنده نشسته بود مخاطب ساخت که آقای موسوی گرمارودی، بفرمائید. من تا این نام را شنیدم دیدم به نظرم آشنا میآید ولی هیچ خاطرۀ مشخّصی، یادم نیامد و با خود گفتم شاید ایشان در مدرسة «دارالفنون» یا «پهلوی» یا «قریب» یا «سراج» تحصیل کرده است ولی دیدم نه این قیافه و صورت را قطعاً ندیدهام.
و این نخستین بار است که آقای علی موسوی گرمارودی را ملاقات میکنم- به هر صورت آقای موسوی شروع به صحبت کرد و چند دقیقه در موضوع برنامۀ مجلس سخن گفت و بسیار هم سَخته و پخته سخن گفت، حرفش که تمام شد من برای بیان تحسینم از نحوة سخن گفتن او، به ایشان گفتم گویا در ابتدای سخن نظرتان به آیۀ شریفه بود که: «و قال الرّسول یا ربّ اِنَّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» و او سری به نشانه تشکّری محبّتآمیز فرود آورد و به آن جوانی که پهلوی من و در دست راست خودش نشسته بود به نحوی که من هم بشنوم گفت..... مهدوی دامغانی.... الخ... و چون نوبۀ سخنرانیِ نفر بعدی بود سکوت برقرار شد و نیم ساعت که گذشت رئیس جلسه ضمن اعلام ختم آن، گفتند یک کمیسیونهای فرعی برای هر یک از موضوعات مطروحه در این جلسه در بعد از ظهر امروز و فردا صبح در اطاقهای شمارههای فلان و فلان و فلان همین ساختمان تشکیل خواهد شد که اعضای هر یک از آن کمیسیونها را معیّن کردهاند و اصرار فرمود که قطعاً اعضای هر کمیسیون در آن شرکت فرمایند و سپس کف زدن ممتد شروع شد و بعضی از سالخوردگان کذایی را با صدای شدید خود از خواب قیلُولهشان پراند و بدیهی است حُکمِ نشستند و گفتند و برخاستند بر این مجمع نیز حاکم شد.
هم چنانکه در ذهنم این خاطره و نخستین ملاقاتم را با آقای موسوی گرمارودی مُرور میکردم از یک مطلب دیگر هم که مربوط به همین مجلس و کمیسیون تابعة آن بود یادم آمد که اینک اجازه میخواهم آن را برای شما بازگو کنم تا به مراتب فضل و کمال و به ویژه «فرانسه دانی» اوّلین رئیس جمهوری ایران که گویا آن ریاست را «خاصّۀ غیر مُفارقِ» خود میداند و خود را رئیس جمهور مادامالعمر میشناسد نیز استحضار حاصل فرمائید، و آن اینکه در همان بعد از ظهر، حسبالامر، در آن کمیسیون فرعی که در اطاقی در طبقۀ تحتانی آن ساختمان تشکیل شده بود شرکت کردم و ده پانزده نفری بر روی یک میز دراز، نشسته بودند. مرحوم دانشپژوه و مرحوم دکتر مهدی فروغی رحمهُ الله علیهما - که این اخیر در آن ایّام معاون وزارت علوم بود- واین بنده در «صفّ النِّعال» آن اطاق نزدیک در ورودی و روبروی مقام ریاست کمیسیون یعنی جناب اجلّ آقای دکتر بنیصدر که آن ایّام هنوز بقول بیهقی «باد حضرت در سر» نداشت نشستیم. در طرف عرض میز سه جوان فرانسوی نشسته بودند که به نظرم خبرنگار آمدند و مقام ریاست با آنان مشغول «فرانسه بلغور» کردن بودند و آن فرانسویها سری از روی بیحوصلگی تکان میدادند. در این حال یکی از آنان از مقام ریاست خواست تا در سه دقیقهای که از وقت باقی است در مورد شخصیت و زندگی گذشتة رهبر راحل انقلاب رحمهُ الله علیه اطّلاعات بیشتری به آنان بدهد- آقای بنیصدر گفت من اوّل برای شما نام شریف ایشان را ترجمه میکنم و شما از همین نام میتوانید به آنچه که میخواهید بدانید پی ببرید، نام معظّمٌ له که «روحالله» است یعنی!! Ame de Dieu
تا این را گفت این بنده به فضولی و اعتراض تَنَحنُحی کردم ولی آقای دکتر فروغ زانوی مرا فشار داد که حرفی نزن و من ساکت شدم ولی بنیصدر ادامه داد که خوب وقتی کسی روح خداست معلوم است که اندیشه و کردار و هدایت او چگونه است و همانطوری که جسم شما در فرمان روح شماست اینک روح خدا حاکم بر ایران و انقلاب است یعنی به فرانسه گفت؛ البته به این مضمون چون این الفاظ را بنده حالا مینویسم:
Maintenant C ,est L ,ôme de Dieu qui dirige la Revolution et regne sur L ,Iran
بنده به دکتر فروغ نگاهی کردم او هم با نگاهی تعجّب و تأسّف خود را بمن فهماند و تا بنده خواستم حرفی بزنم خود آن مرحوم خطاب به او گفت: جناب آقای دکتر ببخشید بهتر است در ترجمه «روح» از کلمه esprit یا esprit saint استفاده بفرمایید که برای این آقایان فرانسوی مفهومتر باشد. ولی مقام ریاست رگ گردن را کلفت فرمودند و با سماجت غریبی و به صورت «مرغ یکپا دارد» صحّت نظر و ترجمۀ خود را تأیید فرمودند و مرحوم دکتر فروغ هم به امر سعدی «نیم تصدیق» به نافِ آقای دکتر بنیصدر نهاد و سَوْرَتِ غضب ایشان را خاموش کرد.
*******
در اولین سهشنبهای که پس از آنروز در محضر حضرت استاد اجلّ سیدالشعراء امیری فیروز کوهی حشرهُ اللهُ مع اجداده الطّاهرین تشکیل، و طبق معمول نَقل وقایع هفتۀ گذشته نُقل مجلس شد، خدمتش عرض کردم، در آن جلسۀ وزارت فرهنگ و هنر جوانی که من بنده با اسمش آشنائی دارم ولی نمیدانم کی و کجا آن نام را دیده و شنیدهام بنام سیّدعلی موسوی گرمارودی صحبت خوبی کرد و بقول روضهخوانهای مشهدی سه میم بود یعنی (مفید و مختصر و مجّانی) مرحوم امیر فرمود: اِه او هم آنجا بود؟ عرض کردم مگر حضرتعالی او را میشناسید؟ امیر فرمود بلی این آقای موسوی گرمارودی آخوندزاده است و تحصیلاتی هم دارد و خوب هم شعر میگوید و میدانم که به سبب تعلّقِ خاطری که به حضرت آقای خمینی دارد و مدّتی هم در گذشته زندانی بوده است و ناگهان یادم آمد که بلی همین اخیراً از او شعری در یک جزوهای که از چند شاعر جوان دیگر هم اشعاری در آن مندرج بود خواندهام.
*******
اگر بتوان تعبیری معادل «سیّدالشهدا» را که، از بابِ «انصراف مطلق به فردا اکمل» اوّلاً به سرور آزادگان حضرت اباعبداللهالحسین صلواة الله علیه و آله و ثانیاً به حضرت حمزة بن عبدالمطلب رضوان اله علیه اطلاق میشود، برای «سرور شهیدان انقلاب» یافت، من بنده اینک آنرا در این مقام بکار میبرم و آن «سرور» را منحصر در سه شهید که اولین و أجلّ و أقدم آنان خُلد آشیان مرحوم حضرت آیتالله آقای حاج آقا مرتضی مطهری قدّس الهک رَمسَه و دوم و سوم دو شهید بزرگوار مرحومان حجتالاسلام والمسلمین سید محمّد حسینی بهشتی و حجّتالاسلام دکتر محمدجواد باهنر طیبّ الله ثراهما است میدانستم، باری پس از شهادت مظلومانۀ شهید مطهّری که بسیاری از شاعران در رثاء آن فقید سعید سخنرانی کردند از مرثیهی آقای سیدعلی موسوی گرمارودی بیش از همه منقلب و متأثر یا بعبارتی دیگر قرین تحسین شدم و ارادتم به او که در اوّلین ملاقاتی که با او داشتم از او سخنان سَخته و سنجیدهای در عین کمگوئی شنیده بودم افزایش یافت و خیلی شایق به ملاقات او بودم ولی چون من بنده از اواخر خرداد ۱۳۵۸ تا اوائل مهر ۱۳۵۸ در سفر بودم توفیق دیدار او را نیافتم و این توفیق نصیبم نشد مگر در آبان یا آذر همان سال که این شاعر ماهر جوان را در بیت الشّرفِ مرحوم آقای امیری فیروزکوهی ملاقات کردم و میان ما رابطۀ دوستی و رفاقت برقرار شد و با اینکه او جوانی پرشور و انقلابی بود و من بنده پنجاه و چند ساله فارغ از سیاست و بحثهای داغ آن ایّام، با این همه این اختلاف در عقیده و سلیقه مانع از دوستی ما نشد و از آنجا که حضور مرتّب او در گعدۀ حضرت امیر و شعرخوانی او استمرار یافته بود طبعاً رابطهی ما مستحکمتر شده بود.
******
درست به خاطر نمیآورم اواخر همان سال ۱۳۵۸ و در اوائل ترم زمستانی دانشگاه بود یا پس از آنکه دانشگاه، پس از تعطیلی یک سالهی خود بازگشائی شد که آقای موسوی گرمارودی را در میان دانشجویان دورة دکترای ادبیات فارسی دیدم و من بسیار خوشحال شدم که شاعر دیگری را هم در جلسات مباحثة خود میبینم چرا که در حدود بیست واند سالی که من بنده در دورههای فوقلیسانس و دکترای ادبیات فارسی تدریس میکردم شاعران گرامی متعدّدی را در درس و بحث خود دیده بودم مثل استاد دکتر میرجلالالدّین کزّازی (که هنوز قصیدهای را که ایشان در فروردین ۱۳۵۳ خواندند که مرثیهای بود و مشتمل بر لغات بسیار فصیح ولی غریب فارسی که در آن گنجانده بودند بخاطر دارم) و در دورههای بعد نیز همین جنابان دکتر موسوی گرمارودی و بانو دکتر نسرین محتشم (خزاعی) و دکتر محمدعلی سجادی و دکتر عباس کیمنش و دکتر مصطفی ذاکری و دکتر احمد تمیمداری علیحسب مراتبهم که اینان در آن طرفِ تریبون مینشستند و من بنده این طرف، شاعران شیرینسخنی هستند و رسم هم در مباحثة من بنده چنین بود که اگر شاعران حاضر در جلسه شعری سرودهاند آن را بخوانند و هوای مجلس روحانی ما را معطّّر کنند و معمولاً در این سه سالة اخیر تدریس حقیر یعنی آخرین دورۀ دکترای ادبیات فارسی که من بنده افتخار تدریس در آن را داشت و مجموعاً تدریس شش واحد از مجموع چهارده واحدهای درسی را بعهده میگرفت و هفتهای دو روز بعد از ظهرهای یکشنبه و چهارشنبه اختصاص به این مسأله داشت معمولاً بیشتر آقای دکتر موسوی گرمارودی وگاه آقای دکتر علیمحمد سجّادی یا دکتر عباس کیمنش (مُشکان) قصیده و یا غزلی را که ساخته بودند میخواندند و دوستان را محظوظ میکردند و البته قوّت طبع و سلامت ذوق و فخامت شعر و فصاحت الفاظ و انسجام مطلوب در شعر دکتر موسوی گرمارودی متجلیتر بود و این تجلّی، روزبروز تابناکتر گردیده است آن چنانکه مسلّماً آقای موسوی گرمارودی از ستارگان قدر اوّل قصیدهسرائی در حال حاضر بشمار میرود.
*******
یک روز آقای موسوی از من پرسید که که شما این هفته به گعدة حضرت سیّدالشعرا امیری مشرّف خواهید شد؟ گفتم البته. ولی چرا این سؤال را کردید؟ گفت آخر من یک قصیدهای در دست إنشاء دارم که میخواهم سهشنبه شب آنرا خدمت حضرت استاد امیری عرضه بدارم گفتم بهبه چه کار خوبی کردی و تو میبایست پیش از این قصیده را میسُرائیدی و به هر حال البته که سهشنبه شب در حضور حضرت امیری خواهم بود و در آن شب که مجلس گرم شده بود و «اعضاء» همیشگی آن و فضلای مشهور و شاعران گرانقدری چون زندهیادان حضرات دکتر رعدی آذرخشی و استاد حبیب یغمائی و دکتر حمیدی شیرازی و ابوالحسن ورزی و حسن روحانی و اکبر داناسرشت رحمةالله علیهم اجمعین به شعرخوانی و احیاناً به آن قیل و قلتهای عالمانه یا شاعرانه سرگرم بودند (و آه که من بندۀ حقیر که اینک این نامهای عزیز را مینویسم آه از نهادم بر میآید و اشکم بر رُخم میریزد) به آقای موسوی گرمارودی تکلیف شد که شعر تازۀ خود را قرائت کند و او ورقه را که در دست داشت باز کرد و با صدای رسای خودش آن قصیده غرّا را خواند که:
فیروز باد کوه دماوند و کردرش کاستاده چون امیری در پیش لشگرش
و چنان این حُسن مطلع با چنین براعت استهلال ظریف حاضران را به تحسین واداشت که چندین بار از موسوی خواستند پیش از ادامه دادن به قصیده همین مطلع را تکرار کند و نه تنها در این بیت که در بسیاری از ابیات فصیح و بلیغ آن فریاد اَعِدْ اَعِدْ حاضران و قرائت مجدّد آن بیت تکرار میشد و به راستی این قصیده که در اقتفای قصیدۀ خاقانی (و بفرموده حضرت امیری امام خاقانی) است از لحاظ فصاحت الفاظ و ظرافت معانی و آراستگیاش به بسیاری از صنایع بدیع از انسجام و استعارات و تشبیهات و مراعاةالنظیر و مقابله و موازنه و تضادّ و تنسیق الصّفات و ردّ العجز الی الصّدر، قصیدهای فاخر و مطنطن است و تخلّص به مدح و شریطۀ آنکه به بهترین صورتی نام نامی امیر و نام چهار فرزند گرامی او را شاعر در رشته زرّین سخن خود آورده است از بدایع شعر موسوی گرمارودی است و شاهد صادقی بر قوّت طبع و لطافت ذوق او و احاطهاش بر لغت دو زبان و وقوف کاملش بر موارد و مصادر و مبانی و معانی قصیده است و استادی مسلّم او را در شاعری عموماً و قصیدهسرائی خصوصاً اثبات میکند.
اینکه این بنده بر استادی آقای دکتر موسوی گرمارودی در انشاء قصایدی شیوا تصریح میکند قطعاً از باب «اثبات شیئ نفیِ ما عدا نمیکند» است زیرا موسوی در سرودن قطعه و غزل و مثنوی هم البته استاد است و هیچ مبالغه یا مداهنهای نیست، اگر عرض کنم که یقیناً و قطعاً امروزه آقای موسوی گرمارودی از ارکان استوار شعر پارسی است و کماند شاعرانی که جامعیّت ایشان را در حفظ شرایط سخنسرائی و شاعری واجد باشند، سخن گزافی نگفتهام. شاهد صادق این ادّعا در صفحات همین هشت مجلّد شعری که اینک من بنده در پیش روی و دمِ دست خود دارم جلوه میکند و من بنده کمترین معلّم که امسال شصت و چهار سال است که بدین فن شریف عشق میورزم مطمئنم که هر کس قصاید آقای موسوی را در انواع ابواب قصیده از مدح و رثاء و وصف دقیقاً بخواند عرض من بنده را تصدیق خواهد فرمود و خواهند دید که چگونه مواد اوّلیه شعر سوای ذوق و قریحۀ لطیف خدادادیِ شاعری، یعنی الفاظ فصیح و معانی دقیق ظریف و حفظ سخنان و اشعار استادان کهن و خاصّه ائمّه آن و یا به قول «فرزدق»: «بتها و اصنام» آن مانند ناصرخسرو و سنائی و فرخّی و منوچهری و خاقانی و نظامی و عطّار و حضرت سعدی و حضرت خواجه شیراز است در ذِهن موسوی گرمارودی جایگزین و بر زبان او جاری است.
قصایدی که موسوی در وصف و مدح آبشار نیاگارا و حضرت سعدی و حضرت خواجۀ شیراز و استاد امیری فیروزکوهی و مرحوم استاد محمود مُنشی و مرثیههای او برای شهید والامقام مطهری و مرحوم ادیب نیشابوری و خلیل الله خان خلیلی و امیری و مُنشی رحمهم الها تعالی و پاسخ اخوانیّۀ جناب دکتر خرّمشاهی و آقای مرتضی اسفندقه و یا قطعۀ اخوانیّۀ جوابیّۀ مرحوم اخوان ثالث رحمه ُالله علیه، همة اینها در حدّ خود از جملة بهترین اشعار شاعران معاصر است و اگر کسی که محیط بر اشعار شاعران باشد قصد گلچینی از قصاید آنان را داشته باشد حتماً دسته گلش را بیشتر با قصاید آقای موسوی خواهد داشت.
فقط آنانکه آبشار نیاگارا را از نزدیک دیدهاند متوجه میشوند که موسوی با چه نگاه دقیق و نظر عمیق و لطفی شاعرانه آن ابدع البدایع خلقت الهی در روی زمین را وصف کرده است.
و آنچه را که از نظر بینندۀ عادی چون خود این فقیر در حکم یُدرک ولا یوصف است به چه خوبی و دلانگیزی و بنحوی ملموس در قصیدۀ خود گنجانده است و عظمت و جلالت آن پدیدۀ شگرف و شگفت را که با اندک تصرّف در مصرعِ «فرزدق (ره)» ریزش و سربزیری مهیب آنرا و چشم فرو بستن بینندۀ آن به سبب پراکندگی قطرات آب و نیز مقابله و مسابقۀ خورشید جهان تاب با آنکه موجب انعکاس اشعّهاش به نحو خیرهکنندهای میشود با «یَغضی جلالاً و یُغضی من مهابته» وصف کنم، آن چنان با الفاظی فصیح و تشبیهات و استعاراتی بدیع و دلپذیر به خوانندۀ شعرش مینمایاند که خوانندهای که آنرا دیده یا میبیند بهتر و بیشتر متوجه صُنع عجیب الهی میشود.
***
آشنائی و انس آقای دکتر موسوی گرمارودی با قرآن مجید و سخنان حَمَلة علوم قرآن علیهم السّلام که موجب شده است تا از کلام الله مجید و زبور آل محمد (ع) یعنی صحیفۀ سجادیه (ع) چنان ترجمة شیوا و رسائی به ادب فارسی و مسلمانان و شیعیان خاصّةً، هدیه کند، امتیاز و افتخار دیگر موسوی و شعر اوست و چون این معنی مسلّم است که سرآمدان و عُظَمایِ شعر فارسی هر چه داشتهاند همه از دولت قرآن داشتهاند با داشتن آن سرمایۀ عظیم و گنجوری الفاظ و معانیِ ظاهری قرآن،گاه لطایف حکمی را با نکات قرآنی جمع میکند و از آنجا که بر شعر عرب نیز ورود و وقوف دارد و اگر نه بسی، که مقدار مُعتَنابهی از «دیوان شعر تازیان از بردارد»؛ «دهانش پر از عربی است» لذا بسیاری از قصاید و قطعات خود را با تضمین و تملیح و تلمیح و اشاره به آیات مبارکات و احادیث نبوی مزیّن میسازد و ورود و احاطهاش بر شعر عرب را نیز در ملامح و تضاعیف اشعارش به بهترین صورت آشکارا میکند و مجموع این خصائص نفیسه است که شعر موسوی گرمارودی را در عرصة شعر معاصر فارسی و تقدّمش را بر دیگر همسالانش ممتاز و مشخّص مینماید و استادیاش را در همۀ ابواب شعر و به ویژه قصیدهسرائی مبرهن میدارد.
*******
بعون الله به پایان رسید شرح مختصری را که از برداشت و استنباط خود از شعر آقای موسوی گرمارودی در مقام تحریر آن بودم و نمیدانم من بنده که اینک بیتِ جامی، وصفی از شکستگی و خستگی و نیز گسستگیام از وطن عزیز است که:
به وادی غم منم فتاده، زمام فکرت ز دست داده نه فکر در سر نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا
امیدوارم که توانسته باشم آنچه را در دل داشتم صادقانه به نگارش درآورم و آرزومندم که إنشاءالله اهل دل و سخنشناسان که این سخن را میخوانند و یا میشنوند نگویند که خطا ست.
و این مقاله را در زمانی مینویسم که برای سلامتی و صحت مزاج ایرج افشار این خادم قدیمی فرهنگ ایران اسلامی که بیش از شصت سال است از پرچمداران بنام و بیبدیل است در نهایت نگرانی و اضطراب و دلواپسیام و قلم اینجا میرسد و سرش میشکند. یا لطیف و یا لطیف و یا لطیف.
و آخر دعوانا أنِ الحمدُ لِلّه ربّ العالمین و صلّی اللهُ علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین.
فیلادلفیا هشتم بهمن ۱۳۸۹
احمد مهدوی دامغانی