شخصیتهای خودتعریفگر داستایفسکی
در میان انبوه متون درباره داستایفسکی، «پرسشهای بوطیقای داستایفسکی» یکی از هیجانانگیزترین و نوآورانهترین آثار است. این اثر با تکلیف اصلی نقادی ادبی دستوپنجه نرم میکند: ویژگیهای هنر داستایفسکی کداماند و چرا و چگونه با ویژگیهای هنر دیگر رماننویسان متفاوتاند؟
میخائیل باختین در کتاب «پرسشهای بوطیقای داستایفسکی» از دریچهای نو به آثار داستایفسکی مینگرد و پرسشهای نوینی را دربارهی رمانهای او مطرح میکند. باختین را بزرگترین نظریهپرداز ادبیات در قرن بیستم خواندهاند. کتاب «پرسشهای بوطیقای داستایفسکی» به تازگی با ترجمه سعید صلحجو و به همت انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه بیستوهفتم مهر به نقدو بررسی کتاب یادشده اختصاص یافت. در این نشست امیرعلی نجومیان، زهرا محمدی و سعید صلحجو حضور داشتند.
یک من مستقل دیگر
صلحجو در ابتدای سخنان خود به تشریح و تبیین خاستگاههای اندیشهی باختین پرداخت و اظهار داشت: خوانندگان جدي ادبیات (بهویژه رمانهای داستایفسکی) هنگام مطالعهی این کتاب با اثري رویارو میشوند که احتمالا با پیشفرضهای ایشان از نقد ادبی همخوانی ندارد؛ زیرا باختین صرفا یک منتقد ادبی نیست، بلکه انسانشناس، فیلسوف، جامعهشناس و زبانشناس نیز هست؛ بنابراین «پرسشهای بوطیقای داستایفسکی» پا را از نقد ادبی صرف فراتر میگذارد. ابتدا به اختصار، کلیاتی دربارهی پیشزمینههاي فلسفی و زبانشناسی اندیشهی باختین گفته خواهد شد و اندیشههای او در برابر پسزمینهی مهمترین جریانات فلسفی، علمی و زبانشناختی عصر وی (یعنی مکتب نئوکانتی، نظریهی نسبیت آینشتین و زبانشناسی سوسوری) قرار خواهد گرفت.
وی ادامه داد: تلاشهای مکاتب مختلف فلسفهی نئوکانتی براي غلبه بر شکاف بین روح و ماده، در واقع پیشزمینههاي منطق گفتوگویی هستند؛ شکافی که پس از هگل به صورت خصومت روزافزون میان علم و فلسفه آشکار شد. منطق گفتوگویی بخش مهمی از یک گرایش عمده در اندیشهی اروپایی بود که قصد داشت با مفهومبندی دوبارهی معرفتشناسی، معرفتشناسی سنتی را هرچه بیشتر با پیشرفتهای علوم طبیعی قرن بیستم تطبیق دهد. دو وجه کلی اندیشهي نئوکانتی بر اندیشههاي باختین تأثیر بهسزایی داشت. وجه اول، تلاش براي برقراري ارتباط بین مسائل سنتی فلسفه و پیشرفتهای علمی قرن بیستم بود. وجه دوم بر یگانگی و وحدت تاکید داشت. باختین بحث کانت دربارهی وجود یک شکاف عبورناپذیر میان ذهن و جهان را میپذیرد و در واقع همین ناهمانی ذهن و جهان، پایهی اصلی منطق گفتوگویی باختین را تشکیل میدهد.
مترجم کتاب پرسشهای بوطیقای باختین، فیزیک آینشتین و نظریهی نسبیت وی را دیگر خاستگاه منطق گفتوگویی دانست و تصریح کرد: آینشتین براي حذف محدودیتهای فیزیکی، شماری آزمایشهاي فکري ابداع کرده بود که به صورت غیرمستقیم، از جهاتی با تلاشهای باختین براي کاربرد منطق گفتوگویی به منزلهی ابزاري براي دور زدن محدودیتهاي سنتی ایدههاي مربوط به سوژه مطابقت دارند. دو سیستم را در نظر میگیریم؛ اگر نور در یک سیستم با سرعث یکسانی حرکت کند و سیستم دوم نسبت به سیستم اول بیشتاب باشد، آنگاه ناظری که در سیستم دوم است نمیتواند حرکت سیستم نخست را تشخیص دهد؛ ناظر تنها وقتی حرکت جسمی را مشاهده خواهد کرد که آن جسم نسبت به اجسام دیگر در حال تغییر موضع باشد.
صلح جو تاکید کرد: پس حرکت صرفا معناي نسبی دارد و حرکت یک جسم تنها در ارتباط با یک جسم دیگر معنا مییابد؛ یعنی حرکت جسم تنها در گفتوگو با یک جسم دیگر واجد معنا میشود. منطق گفتوگویی تمام معناها را نسبی میداند؛ زیرا معنا چیزي نیست جز نتیجهی ارتباط دو جسم که حیثیت همزمانی دارند، ولی مکانهای متفاوتی را اشغال کردهاند. من و دیگري از حیث جایگاه زمانی و مکانی متفاوتشان ویژگیهای منحصربهفردي دارند و جایگاهشان تعویضناپذیر است. همگیِ ما ساکنان زیستجهان مشترکی هستیم که هر کدام به شیوهای خاص به جهان پاسخ میدهیم؛ باختین این زیستجهان را در قالب یک رخداد بیان میکند. البته نباید رخداد باختینی را با رخداد مدنظر فیلسوفان چپ نو یکی بدانیم. در نتیجه پاسخ نوع بشر به جهان، در قالب رخدادي چندگانه عرضه میشود و به همین دلیل باختین همواره مخالف وحدت و نظریههای وحدتگرا همچون فلسفهی هگلی است.
وی ضمن تاکید بر جایگاه زبانشناسی سوسوری در عصر باختین به شرح تاثیرات آن بر نظرگاههای این متفکر روس پرداخت و گفت: زبانشناسی سوسوری از جریانهای مسلط زبانشناسی در دوران باختین بود. زبانشناسی سوسوري نوعی جریان ابژکتیویسم انتزاعی است. سوسور تنها به صورت دستوري مجرد زبان اهمیت میداد و زبان را نظامی از قوانین میدانست که همهی صورتهای آواشناسی، نحوي و واژهشناسی را در کنترل دارد و سخنگو هیچ تسلطی بر این نظام نخواهد داشت. سوسور گفتارِ فردي را به دلیل خصلت غیرنظاممندش کنار میگذارد و این مهمترین وجه تمایز باختین و سوسور است. باختین زبان را علاوه بر کیفیتهای زبانشناختی، واجد ویژگیهاي فرازبانشناختی نیز میداند. فرازبانشناسی باختین مطالعهی آن جنبههای انضمامی و زندهی زبان است که همواره از سوی زبانشناسی نادیده گرفته شدهاند.
مترجم در انتها به شرح برخی نکات دربارهی کتاب پرداخت؛ وی اظهار داشت: باختین مکررا تأکید میکند که در این اثر از ورود به محتوای ایدئولوژیک رمانهای داستایفسکی خودداری کرده و تنها به فرم عرضهی این ایدهها پرداخته است. اینجاست که باید یک بدفهمی احتمالی را هشدار داد؛ باختین هرگز فرم را از محتوا جدا نمیداند و همواره بر حفظ تعادل بین آنها تأکید میکند؛ او همهی عناصر رمانهای داستایفسکی را دارای کیفیتی فرمی ـ محتوایی میداند؛ اما عقیده دارد که کیفیت فرمی آنها عمیقتر و همهشمولتر از محتوای ایدئولوژیک و متغیری است که این فرمها را پر میکند. حقیقت آثار داستایفسکی با بررسی محتوای ایدئولوژیک رمانهای او دستیافتنی نیست، بلکه تنها با بررسی ساختار و فرم رمانها حصول مییابد. شخصیتهای رمانهای داستایفسکی در درجهی نخست انسانهایی گفتوگوگرند. داستایفسکی به جای ساختن یک سومشخص محصور در شبکهای از مناسبات طبیعی و اجتماعی و روانشناختی، یک دومشخص آزاد میآفریند، یعنی یک منِ مستقل دیگر. داستایفسکی قهرمانانش را در معرض پرسش قرار میدهد، ترغیب و تهییجشان میکند تا خودشان دست به خودـ تعریفگری بزنند.
صلح جو افزود: فلسفهی نهایی داستایفسکی، جهانبینیهای ابرازشده از جانب شخصیتهای رمانها نیست، بلکه رد همهی سخنان فرجامیافتهای است که واقعیت را در مجال تنگ یک آگاهی تکگفتارانه به بند میکشند. حقیقت برای داستایفسکی جایگاهی ندارد مگر بر مرز میان آگاهیها؛ یعنی در ناحیهی میانسوژگانیِ آگاهیهای مستقل، در گفتارهایی که هیچگاه کامل و فروبسته نیستند و همواره تمامیتناپذیرند. قهرمانان داستایفسکی دارای دو ویژگی اصلیاند: خودآگاهبودن و ایدئولوگبودن. در رمانهای او تمام تعاریفی که برای پاسخ به پرسش کیستی قهرمان لازمند، به ابژهی دروننگری قهرمان و سوژهی خودآگاهی او بدل میشوند؛ نویسنده به جای ارائهی مستقیم این تعاریف، خودآگاهی قهرمان در مقام واقعیتی مرتبهی دوم را بازنمایی میکند. در واقع ویژگیها و تعاریف قهرمان، بدون تغییر در محتوا، از یک ساحت بازنمایی به یک ساحت دیگر منتقل میشوند؛ این انتقال همان چیزی است که باختین از آن بهعنوان «انقلاب کپرنیکی» داستایفسکی یاد میکند.
مترجم کتاب پرسشهای بوطیقای باختین، ایدئولوگبودن را دیگر ویژگی قهرمانان داستایفسکی دانست و تصریح کرد: قهرمان او یک انسان ایدهمند است و مطابق استلزامات ایدهای که به آن باور دارد سخن میگوید و عمل میکند، نه مطابق طرح کلی نویسنده. حیات راستین یک ایده آنگاه آغاز میشود که با ایدههای دیگران وارد مناسبات گفتوگویی شود. در واقع حیات راستین ایده، در نقطهی تلاقی گفتوگوییاش با ایدههای دیگر شکل میگیرد.
وی در ادامه ذکر نکاتی دربارهی ترجمه، ضرورت و دشواریهای آن را لازم دانست و گفت: نثر باختین دشواریهای خاصی دارد که در مقدمهی ویراستار کتاب به تفصیل به آنان اشاره شده است. همهی تاکید مترجم و ویراستار فارسی اثر بر این بوده است که بین حفظ فرم نثر باختین و سلاست فارسی جملات، تعادل برقرار شود. در باب ضرورت ترجمهی این اثر و آثار باختین در مجموع، بهتر است به مقدمهی محمد مختاری در کتاب «انسان در شعر معاصر» رجوع کنیم.
«کمکم مانند بسیاري دیگر درمییافتم که انگار در این جامعه، از منتهیالیه راست تا منتهیالیه چپ، کموبیش با اختلافها و تفاوتهایی، اغلب گرفتار همین معضل هستیم. با توجه به آنچه در جامعه میگذشت، کمکم روشن میشد که کمتر کسی، کسی را قبول دارد. کمتر کسی حق و حضور دیگري را رعایت میکند. کمتر کسی با حفظ استقلال نظر دیگري، میتواند با او هماهنگی کند. احترام گذاشتن به نظر و عقیدهی مخالف، کمتر محل اعتناست. احترام انگار اساسا خاص همنظران و همفکران است. تنها کسی شایستهی احترام است که با ماست و آنکه با ما نیست الزاما بر ماست، و احترام گذاشتن به موجودیت او بیمعناست. مخالف نه تنها قابل احترام نیست، بلکه درخور هتک منزلت و شان و حرمت نیز هست. هر مخالفی خواه ناخواه یک دشمن به حساب میآیدآ هر دشمن نیز تنها درخور ستیز و خصومت است. غالبا هر کس حاضر است با کمترین اختلاف نظر، خط بطلان بر هستی دیگري بکشد. غالبا هر کس در پی آن است که دیگران پیروش باشند. بر آنست که تنها خود و گروهش درستند و دیگران حتی اگر اختلاف اندکی با آنها داشته باشند، چون عین آنها نیستند، نادرستند. هر کس خود را محق میداند که از زبان همه سخن گوید و به جاي همه تصمیم بگیرد. و هرگونه مخالفت با این خودمنصوبکردگی را مخالفت با مصالح عمومی بینگارد و حتا خیانت به حساب آورد. این در حالی بود که همه از اتحاد سخن میگفتیم؛ اما مقصودمان انگار پیروي دیگران از ما بود. همه خواستار دموکراسی بودیم؛ اما از اینکه در عمل، مجال کار و زندگی را از دیگري دریغ کنیم ابایی نداشتیم. این ویژگی و مشخصه همچنان برقرار هست. معلوم نیست کی از چنین مشکلی خواهیم رست؟ جالب توجهترین بخش مشکل نیز در این است که هر یک غالبا در حرف و سخن همین ایرادها و انتقادها و مسائل و پیشنهادها را داریم. منتهی همیشه دیگري و دیگران را مسئول میدانیم. چنانکه در این امر، گاه رساله یا مقالهی ارزندهای هم در گذشته نوشته شده است؛ در حالیکه مشکل فرهنگی ما، که همان حذف و نفی و دفع دیگري است، همچنان پابرجاست و متأسفانه گاه ابعاد عظیم و ویرانگري نیز یافته است. و خود نتیجهی ساخت اجتماعی و تاریخی استبدادي است که قرنها دچارش بودهایم. در چنین نظام فرهنگیِ مستبدانهای است که ما حتا گاه از آزادي نیز با استبداد رأي و بس مستبدانه حمایت میکردهایم. ما فاصلهگیري از ساخت استبدادي ذهن را تازه آغاز کرده بودیم. و هنوز هم در آغاز راه بودیم و هستیم. و به سبب فقدان تجربهی عینی دموکراتیک در تاریخمان، ذهنیت مجربی از دموکراتیسم نداشتهایم. پس همهچیز خودمان را در همان «ساخت استبدادي ذهن» ارائه میکردهایم. در درون هر یک از ما غالبا یک رئیس، رهبر، یک شبان، یک مُراد و یک سلطان بوده است که فقط خود را حق میدانسته است و دیگران را غالبا به چشم رمه و گله و پیرو و رعیت میدیده است و خیلی طبیعی میدانسته است که به جاي همگان تصمیم بگیرد و عمل کند. این را نیز باید گفت که نزدیک به تمام ما به درجات مختلف، سهمی از این گرفتاري داشتهایم. و هرچه بیشتر پاي قدرت به میان آمده، عارضه نیز قویتر و گستردهتر و ویرانکنندهتر نمودار شده است. جریان ذهنی ما در مجموع، از تشتت، پراکندگی، خودمحوري، خویشتنبزرگپنداري، پیشکسوتسالاري، پدرسالاري، مطلقجویی، عقل کلی، ارزشهای سنتی و مردانه و رهبريطلبانه، نفی و دفع فیزیکی افراد و افکار و عدم جذب، تعصب، خشکاندیشی و سبک شمردن حیثیت انسانی مبرا نبوده است. و خودبهخود هر گروهی در هر جا، بیش از وفاداری به رفتارها و پندارهای دموکراتیک، در پیِ کسبِ هژمونی و برتری قدرت خویش بوده است. و این امر، خود از همان تصور قدیمی «حامل حقیقت مطلق»بودن خبر میداده است که هر گروهی خود را تنها مستحق آن میپنداشته است».
ارزشها از صدای دیگری متاثرند
نجومیان ضمن اشاره به برخی ویژگیها و کاستیهای ترجمه به شرح برخی مولفههای آرای باختین پرداخت؛ وی تصریح کرد: اندیشهی باختین بیش از هرچیز در تعامل با یک نظام سیاسی شکل گرفته است؛ او وقتی دربارهی داستایفسکی، رابله و نویسندگان دیگران میگوید در عمل دغدغهای سیاسی و اجتماعی را پی میگیرد. او در بطن انقلاب روسیه رشد یافته و در جوانی با دیکتاتوری استالین رویارو شده است؛ حتا میتوان گفت اگر وضعیت یادشده وجود نداشت، اندیشهی باختین سویی دیگر میگرفت. اندیشهی او در یک منطق گفتوگویی با یک نظام ایدئولوژیک بسته شکل گرفت، جلو رفت و بسط یافت. حرف اصلی باختین این است که زبان در اساس یک گفتوگو است؛ یک امر بسته، درون یک نظام بسته نیست و در تعامل اجتماعی شکل مییابد؛ بنابراین در این تعاملها ارزشهای اجتماعی متفاوتی نیز شکل میگیرند.
وی تاکید کرد: به این تعبیر ارزشهای اجتماعی هم گفتوگویی و تعاملی هستند. از اینروی با نوعی نسبیگرایی در اندیشهی باختین رویاروییم. برای او همواره زبان امری مشروط یا مقید به زمان، مکان، گوینده و مخاطب است؛ همواره باید بپرسیم: «چه کسی میگوید؟»، «در چه موقعیتی میگوید؟» و «به چه کسی میگوید؟» این پرسشها همواره در بطن زبان وجود دارند. اما آنچنانکه گفته شد، باختین همواره علیه نگاه تکصدای دیکتاتوری استالین برمیآشوبد؛ وقتی او از چندصدایی در آثار داستایفسکی میگوید گویی بیش از تاکید بر این رویکرد در پی بازگویی دیدگاههای سیاسی خود در برابر یک نظام تکصدا است. رنه ولک در مقالهای در نقد کتاب پرسشهای بوطیقای داستایفسکی بر بهکارگیری رویکرد یادشده از سوی باختین تاکید کرده است. به زعم باختین ارزشهای اجتماعی و زبان همواره متاثر از صدای دیگریاند؛ در اینجا باختین ادبیات را بهعنوان نوعی از کارکرد اجتماعی زبان مطرح میکند؛ او در کتاب تخیل مکالمهای بر این امر تاکید میکند که رمان ژانری مرکزگریز است؛ حال آنکه شعر و حماسه مرکزگرا هستند.
نجومیان تاکید کرد بر اینکه درک آرای باختین ضمن دریافت بسترهای تاریخی و علمی تاثیرگذار بر وی میسر میشود که با عنوان حلقهی باختین مطرح شدهاند؛ وی از آنپس به فرازوفرودهای زندگی باختین اشاره کرد و به شرح مولفههای کتاب پرسشهای بوطیقای باختین پرداخت؛ نجومیان اظهار داشت: دو نسخه از این اثر وجود دارد. این ترجمه بر اساس نسخهی دانشگاه مینهسوتا (نسخهی نهایی) صورت یافته است؛ این نسخه شامل پیوستهایی برگرفته از نسخهی اول و کاملتر است. مطلوب است تاکید شود بر اینکه کتاب «فلسفهی صورتهای سمبلیک» اثر ارنست کاسیرر بر حلقهی باختین تاثیری بهسزا داشته است. کاسیرر در این اثر بر این عقیده است که تکثر اشکال فرهنگی به تکثر گفتمانها در جامعه و ادبیات میانجامد. این نظرگاه یکی از خاستگاههای اندیشهی باختین است که در این کتاب نیز دیده میشود.
وی به دیگر اندیشهها و آرای تاثیرگذار بر باختین اشاره کرد و افزود: وقتی، منتقدی خوانشی هگلی از آرای باختین ارائه کرده است؛ حال آنکه باختین در ابتدای این اثر خوانشی ضدهگلی را درانداخته است؛ بر این اساس میتوان گفت در آرای وی اصطلاح دیالوگ در برابر دیالکتیک قرار میگیرد؛ یعنی باختین بر این امر تاکید دارد که دیالوگ، دیالکتیک نیست. البته باید در نظر داشت که در ساختار دیالکتیک هگلی نوعی گفتوگو وجود دارد؛ اما اجزای آن (تز و آنتیتز) نهایتا به وحدت (سنتز) میانجامند. باختین در اینجا از هگل جدا میشود و شدیدا به اندیشهی او میتازد؛ به عقیدهی باختین دیالکتیک هگلی نمیتواند پایانناپذیری زنجیرهی گفتمانی را دریابد؛ گفتوگو وضعیتی است همواره در جریان که هیچگاه یک نقطهی بستار نهایی ندارد. از همینروی هریک از دیدگاههای قهرمانان داستایفسکی یکه هستند و در متن گشوده میشوند و یکدیگر را نمایان میکنند.
نجومیان در پی این مبحث طرح پیشینهی فلسفی دیگری در گسترهی نظرگاههای باختین را ضروری دانست و تصریح کرد: باختین در اصل یک پدیدارشناس است. این رویکرد نیز کمک زیادی به طرح منطق مکالمهای کرده است؛ چراکه در پدیدارشناسی رابطهی بین سوژه و ابژه رابطهای بیناسوژهای است؛ سوژه وقتی سوژه است که به ابژه التفاتی داشته باشد؛ ابژه وقتی ابژه است که سوژه بر آن التفات داشته باشد؛ وجود هریک در گرو دیگری است. ما در جهانی با این ویژگی زیست میکنیم.
نجومیان در ادامه شرح ویژگیهای کتاب پرسشهای بوطیقای داستایفسکی را پی گرفت و تصریح کرد: در فصل اول کتاب با بحث چندآوایی رویاروییم؛ در صفحهی ۶۳ آمده است: «چندگانگی آواها و آگاهیهای مستقل و ادغامنشده و چندآوایی اصیل آواهای کاملا معتبر، در واقع ویژگی اصلی رمانهای داستایفسکی است. آثار او متشکل از چندگانگی اشخاص و سرنوشتهای درون یک جهان واحد ابژکتیو نیست که از جانب یک آگاهی واحد مولفانه آشکار شده باشد..» بر این اساس باختین بر این عقیده است که کافی نیست افراد مختلف صداهای مستقل داشته باشند؛ مهم است که صدایی مرجع نیز در اثر وجود نداشته باشد؛ باختین در ادامه میگوید: «... بلکه متشکل از چندگانگی آگاهیهای برابر و جهانهای خاص آنهاست، جهانهایی که درون وحدت یک رخداد معین به هم میپیوندند، اما در هم ادغام نمیشوند. قهرمانان بزرگ داستایفسکی به دلیل ماهیت طراحی آفرینشگرانهی او، نهتنها ابژههای سخن مولفانه، که سوژههای سخن مستقیم معنارسان خود هستند.»
وی به شرح معنای پلی فونی در گسترهی موسیقی پرداخت و از آنپس اظهار داشت: کاسیرر بر این عقیده است که تکصدایی و پلی فونی رابطهی زیادی با گفتمانهای اجتماعی دارد؛ جامعهی تکصدا موسیقی تکصدا دارد. باختین در بخش دیگری از این اثر دربارهی داستایفسکی میگوید: «او جهان خود را در درجهی نخست بر حسب مکان دید و درک کرد نه بر حسب زمان.» به اعتقاد باختین آنچه در آثار داستایفسکی صورت مییابد نقطهنظرهای مکانی است. هنری جیمز نیز تصریح دارد بر اینکه رمان چیزی نیست جز نقطهنظر؛ به محض تعویض نقطهنظر در رمان میتوان تمام ارزشهای اجتماعی و اخلاقی را متفاوت دید.
نجومیان به فصل دوم کتاب پرسشهای بوطیقای باختین اشاره کرد؛ وی گفت: مولف در این فصل به مبحث قهرمان اشاره میکند؛ در این فصل آزادی و استقلال نسبی قهرمان و آوای او در شرایط طرح چندصدایی طرح شده است. باختین میگوید: «قهرمان در مقام دیدگاهی استثنایی در برابر جهان و خود و در مقام موضعی که فرد را قادر به تفسیر و ارزشگذاری خود و واقعیت پیرامونش میسازد، نزد داستایفسکی جالب توجه است؛ برای داستایفسکی چگونگی پدیدارشدن قهرمان در جهان اهمیت چندانی ندارد، بلکه مهمترین مساله این است که جهان چگونه بر قهرمان و قهرمان چگونه بر خود پدیدار میشود.» در اینجا اصطلاح پدیدارشدن به مثابه رابطهای بیناسوژهای (بین قهرمان و جهان) است که دربارهی هر انسانی (قهرمان) صدق میکند.
وی ضمن اشاره به بخشی دیگر از کتاب افزود: از دید باختین در آثار داستایفسکی هیچکس حق و امتیاز ویژهای ندارد و در کنار قهرمانهای دیگر شکل میگیرد. مولف در فصل بعد که «ایده در آثار داستایفسکی» نام دارد به بحثی جالب توجه میپردازد مبنی بر اینکه گفتوگو خود ساخت دائم آگاهی است. به زعم پدیدارشناسان و باختین آگاهی چیزی از پیشساختهشده، تعریفشده و تمامشده نیست؛ باختین میگوید در جهان تکگفتارانه کار از دو حال خارج نیست؛ اندیشه یا تصدیق میشود یا انکار میشود. باختین بر این نگاه قطبی صحه نمیگذارد؛ او معتقد است اندیشه در تعاملی گفتوگویی با اندیشههای دیگر (در یک فراگشت) شکل میگیرد. به اعتقاد او حقیقت امری در حال شدن است و با هر رخدادی و تعاملی بازتعریف میشود.
نجومیان در شرح فصل چهارم با عنوان «ویژگیهای ژانر و ترکیب نگارش پیرنگ» اظهار داشت: مولف در این فصل توانشها و پتانسیلهای ژانرهای مختلف را در ارتباط با مبحث چندصدایی بررسی کرده است. در این فصل مباحث و مفاهیم دیگری چون کارناوال تشریح شده است. فصل پنجم به گفتمان در آثار داستایفسکی اشاره دارد. باختین در این فصل بر اصطلاح «پایانناپذیری» تاکید کرده است؛ بر این اساس گفتوگو امری است که هیچگاه به نقطهی انتها نمیرسد و مرتب در حال شدن است.
وی در انتها به شرح مفهوم اخلاق نزد باختین پرداخت و تصریح کرد: او در حوزهی اخلاق ابتدا آرای کانت را در معرض پرسش قرار میدهد. کانت نوعی تکلیف اخلاقی بیقیدوشرط (به تمایل شخص بستگی ندارد) را طرح کرده است. باختین با این دیدگاه مخالف است. به اعتقاد من میتوان هفت محور اخلاقی را در آرای باختین یافت. اولین آنها پاسخگویی است. اخلاق از لحظهی درگیری انسان با دیگری (واکنش یا پاسخ شخصی و یکه دادن به موقعیت) حاصل میشود؛ «انسان ملزم است که در پاسخ به دیگری عکسالعمل نشان دهد»؛ بنابراین پاسخ ما که یکه و تکرارناشدنی است، یک گزارهی اخلاقی است. باختین اخلاق را از وضعیتی جهانشمول و فراانسانی خارج میکند و در وضعیتی گفتوگویی قرار میدهد.
نجومیان افزود: دومین محور اخلاقی در آرای باختین اخلاق شرطی نام دارد. پیش از آنکه هر امر اخلاقی ارزشگذاری شود پرسشهای «در کجا؟» و «کی؟» مطرح است؛ این رویکرد ضدکانتی است. سومین محور «دیگری» نام دارد؛ اخلاق مفهومی است که همواره در ارتباط با چیزی یا کسی طرح میشود. چهارمین محور بر این امر دلالت دارد که گفتوگو یک تبادل زبانشناختی میان دو آگاهی یا وجود از پیش شکلگرفته نیست؛ گفتوگو شکلگیری در زمان و مکان حال میان سوژههای در حال ساختهشدن است. پنجمین محور آگاهی یا وجود دیالوژیک است؛ والتر بنیامین میگوید: «هیچ تصمیم اخلاقی بدون این که با زبان بیان شود نمیتواند وارد جهان شود؛ یا به مفهوم دقیقتر تا اینکه چیزی قابل ارتباط بشود آنزمان میتوان از آن به اخلاق یاد کرد». ششمین محور تمامیتناپذیری نام دارد؛ هستی انسان امری تمامشده نیست و همواره در حال شدن است؛ این امر موجب میشود اخلاق امری پویا باشد که مدام خود را بازتعریف میکند. آخرین محور، اخلاق رو به آینده است؛ «ارزشهای اخلاقی در جریان گفتوگو ساخته و بازنویسی میشوند؛ جهان بهعنوان رویداد و نه بهعنوان یک وجود ایستا و تمامشده، چیزی که در آینده با کنش انسانی کامل خواهد شد.»
وی در انتها به اختصار برخی نقدهای وارد بر آرای باختین را شرح داد و تاکید کرد: اگر باختین یک اندیشهی مهم داشته باشد به گمان من این است که میگوید: «باید بپذیریم که ما همواره درون خود در حال گفتوگو با دیگریهای خود هستیم و بدانیم که این گفتوگو هیچگاه یک پیروز همیشگی ندارد.»
نقدهایی بدون چهره
محمدی در ابتدای سخنان خود خاستگاه و زمینههای بروز اندیشهی باختین را تشریح کرد؛ وی در اینباره اظهار داشت: باختین را چه فیلسوف بپنداریم، چه منتقد یا فیلسوف منتقد، باید وضعیت ادبیات، نقد ادبی و جامعهی ادبی روسیه در زمان حیات او را در نظر آوریم. بیشترین بخشنامههای صادرشده از سوی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست در این دوران دربارهی ادبیات بود. دلیل مترتب بر این امر تاثیرگذاری بسیار زیاد ادیبان بر جامعه بود؛ استالین این را خوب دریافته بود؛ آنچنانکه خود آثار ادبی را میخواند و سانسورهای لازم را اعمال میکرد. نقد دوران استالین این وظیفه را بر خود هموار کرده بود که ادبیات را از حیث کیفیت کنترل کند. از اینروی دو ویژگی مهم در نقد و ادبیات این دوره در افتاد؛ اول اینکه (بر خلاف آنچه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رایج بود) نقد دیگر رویکردی حرفهای نداشت؛ در واقع تاثیرگذاری روندی عکس داشت؛ ممیزها لباس نقد بر تن داشتند و ویرایشهایی را اعمال میکردند؛ در بسیاری موارد نویسندگان مجبور به بازنویسی بخشهایی از اثر خود میشدند.
وی ضمن ارائهی مثالهایی در اینباره افزود: ویژگی دیگر این بود که نقد ادبی دیگر چهره نداشت؛ نامهای بزرگ، استقلال رای، توانایی ایجاد جدالهای ادبی، سبک منحصربهفرد، اظهارنظرهای فردی و حرفهای در نقد ادبی دوران یادشده وجود نداشتند؛ از اینروی منتقدان ادبی حرفهای ماندگار به جای نگذاشتهاند. اندیشهی باختین در این فضا پرورش یافت. امروز در روسیه باختین را متفکری متعلق به اندیشهی غربی میدانند. چراکه پس از دوران استالین (بهرغم انتظارات) گشایشی در حوزهی فرهنگ و ادبیات صورت نیافت و تنها جای ممیزی تغییر کرد و به ناشران واگذار شد؛ از اینروی یک پروسهی بروکراتیک عریض و طویل درافتاد و ناشران نیز به خود جرات نمیدادند صدای مخالفی را منتشر کنند؛ عملا تغییر خاصی صورت نگرفت؛ تنها عدهای خاص میتوانستند بهمنظور زیبا جلوهدادن سیاستهای خروشچف به نقد سیاستهای استالین بپردازند.
محمدی تاکید کرد: باختین در این فضا آثار در خور توجهی نوشت که در غرب نیز دیده شدند. تبعید طولانیمدت و وضعیت سلامتی باختین نیز در بروز این وضعیت موثر بود؛ فاصلهی فکری زیاد وی با فیلسوفان روسیه هم دلیل دیگری بود مترتب بر رخداد این وضعیت. در روسیهی اوایل قرن بیستم دو مکتب فلسفی وجود داشت: مکتب پترزبورگ و مکتب مسکو. مکتب پترزبورگ که باختین به آن تعلق دارد، غربگرا بوده است؛ این مکتب بر آزاداندیشی در حوزهی دین، سیستماتیکبودن، ترقی و چون آنها تاکید دارد. حال آنکه مکتب مسکو کنسرواتیو است و بر جریان فکری حاکم بر کلیسای ارتودوکس و فلسفهی روسیه و یونان باستان اتکا دارد. باختین در دهههای بیست و سی آموزش دید و به دانشگاه رفت. او به شدت از ودنسکی متاثر بود. ودنسکی فردی بود که اتفاقا به فلسفهی وحدت اعتقاد داشت؛ لازم به تاکید است که رد پای مکتب ارتودوکس در متفکران پترزبورگی نیز دیده میشد. باید اشاره شود بر اینکه باختین به معنی واقعی کلمه از نظریهی وحدت گریزان بود.
وی ضمن تاکید بر مولفههای اساسی نظریهی یادشده تصریح کرد: فلاسفهی روسیه پایهی نظریات فلسفی خود را بر نظریهی وحدت بنا گذاشته بودند. این رویکرد موجب فاصلهگرفتن باختین از فلاسفهی روس شده است. برای دریافت موضع او در اینباره باید ابتدا عقاید و نظریاتش دربارهی کلیسای حاکم بر دهههای نخستین قرن بیستم را دریافت؛ در واقع باید این پرسش را پاسخ داد: آیا عقاید فلسفی باختین در مذهب ریشه داشتند یا خیر؟ پاسخ به این پرسش را میتوان در فلسفهی اخلاق و رفتار باختین و تبیین رابطهی قهرمان و نویسنده از سوی وی یافت. کتاب پرسشهای بوطیقای داستایفسکی بیش از هرچیز به مسالهی یادشده پرداخته است. در این کتاب باختین دنیای قهرمانان خود را به کلیسا تشبیه کرده است؛ معنی این رویکرد با در نظر داشتن مفهوم چندصدایی، این است که قهرمان و نویسنده در یک سطح قرار دارند؛ هیچ قهرمانی بر قهرمان دیگر و بر نویسنده برتری ندارد؛ نویسنده نیز بر هیچ قهرمانی برتری ندارد؛ حتا در برخی مقاطع نویسنده در جایگاهی ضعیفتری نسبت به قهرمان قرار دارد؛ چراکه اجازه میدهد صدای قهرمانان بیش از صدای او به گوش برسد. باختین از همینروی داستایفسکی و تولستوی را در برابر یکدیگر قرار میدهد.
وی تاکید کرد: حضور پررنگ قهرمانان و دیالوگ پیوستهجاری بین آنان گواه این است که باختین نمیتواند با فلسفهی وحدت ارتباط برقرار کند. ضرورت دیگریشدن برای ورود به دیالوگ با دیگری نکتهی بسیار مهمی است؛ البته بسیاری این نظریه را پیشزمینهای برای تمایل به سوی نظریهی وحدت میدانستند؛ حال آنکه باختین این رویکرد را نپذیرفت و بارها سعی کرد از عشق مسیحایی رایج در کلیسای ارتودوکس برائت جوید؛ او بر باور خود بر عشق زمینی تاکید میکرد. خواندن آثار باختین و قیاس دیدگاههای او با جامعهی قرن بیستم روسیه نکات ارزشمندی را به ما ارزانی میدارد. ما تصور میکنیم جامعهی سوسیالیستی محصول سالهای پس از ۱۹۱۷ است؛ اما اینگونه نیست؛ این پدیده ریشه در زندگی جمعی روسیه باستان دارد که ادامه یافته و از ۱۹۱۷ به این سوی شکل حکومتی به خود گرفته است.
محمدی به ذکر مصادیقی در تایید این نظریه پرداخت و اظهار داشت: بر اساس همین نکته میتوان تاکید کرد بر اینکه باختین نمیتواند به سیستم فکری روسیه متعلق باشد، آن هم در قرن بیستم. به گمان من تاثیرپذیری باختین را باید از سه سوی بررسی کرد. او (از جنبهی ادبی و هم فلسفی) از سمبولیستهای روس متاثر بوده است؛ همچنین از نئوکانتیها تاثیر پذیرفته است؛ آنچنانکه گفته شد، مکتب پدیدارشناسی نیز بر وی تاثیر داشته است. باید تاکید کرد که حتا اگر باختین سنتهای فلسفی روسیه را چندان درک نکرده، اما چیزهای زیادی به آن افزوده است. وفتی از فلسفه و نقد در قرن بیستم میگوییم باختین نامی درخشان در این حوزه است. تاکید باختین بر تعریف ارزشهای انسانی و اخلاقی به جای نظریهی وحدت برای روسیهی قرن بیستم پدیدهای نوین است. باختین در جایی بین فلسفهی اروپایی و مکتب پترزبورگ (میان فرمالیستها و منتقدان مارکسیست) ایستاده است؛ حال آنکه ورای هر دو فکر میکند.
وی ضمن اشاره به تعدد آثار و نظریات باختین تاکید کرد: میتوان باختین را اولین منتقدی پنداشت که علم زیباییشناسی را به روابط بین انسانها (در قالب قهرمانان رمان) تعمیم داد. او گفتوگوی پیوسته بین آنها را ضامن بقای انسان میدانست و از اینروی تعریفی متفاوت از جاودانگی درانداخت. باختین جاودانگی را در گرو گفتمان چندصدایی میداند. به عقیدهی وی مادامی که چنین گفتمانی وجود دارد انسان تمامناشدنی است.
محمدی در انتها ضمن تاکید بر ویژگیهای ترجمه برخی ایرادهای کار مترجم را برشمرد.