شرق: از کیرکگور مجموعهای از یادداشتهای روزانه باقی مانده است که در کتابی به همین نام گردآوری شده است. آنچه در ادامه میآید برخی از این یادداشتها است در کنار قطعههایی از دیگر کتابهای او که تاکنون به فارسی ترجمه نشده است. نقلقولهای کتاب «یا این/ یا آن» از ترجمه این کتاب است که از همین مترجم منتشر خواهد شد.
بزرگترین خطر این است که آدم خودش را از دست بدهد، خطری که میتواند
بیهیچ سروصدا در جهان روی دهد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است. هیچ خسران دیگری
ممکن نیست چنین بیسروصدا روی دهد؛ هر خسران دیگری - یک دست، یک پا، پنج دلار،
همسر، و دیگر چیزها - بیشک توجه آدم را به خود جلب میکند.
«مرضی تا به موت»، ۱۸۴۹
چه قدر مضحکاند آدمها! هیچوقت از آزادیهایی که دارند
بهره نمیبرند، همیشه آزادیهایی را طلب میکنند که ندارند. آزادی فکرکردن دارند
اما آزادی حرفزدن طلب میکنند - آدمها تقاضای آزادی بیان میکنند تا جبرانی باشد
برای آزادی فکرکردنی که تقریباً هیچوقت به کارش نمیبرند.
«یا این/ یا آن»، ۱۸۴۳
قبل از هرچیز، میلت را به راهرفتن از دست نده. من هر
روز راه میروم تا پای در هوای سلامت بگذارم و پای از هر مرضی بیرون کشم. من پای
در خلوت بهترین فکرهایم گذاشتهام، و هیچ فکری سراغ ندارم که چندان طاقتفرسا باشد
که آدم نتواند پای خود را از آن بیرون کشد.
یادداشتهای روزانه
خیلی وقتها پیش میآید که شخصی خیال میکند جهانبینیای
دارد ولی باز هم یک پدیده خاص برجای میماند که به حکم ماهیتش قوه فهم او را
درمانده میکند؛ ممکن است او این موضوع را جور دیگر تعبیر کند و بکوشد آن پدیده را
نادیده بگیرد، مبادا این فکر در سرش خانه کند که این پدیده ممکن است جهانبینیاش
را سرنگون کند؛ شاید هم قوه تأمل او شهامت و اراده لازم را ندارد تا با تکیه بر
جهانبینی او به درون آن پدیده رخنه کند.
«مفهوم اضطراب»، ۱۸۴۴
فیلسوفان کاملاً درست میگویند که زندگی را باید روبهعقب
فهمید. ولی از یاد میبرند که زندگی را باید روبهجلو زندگی کرد. و اگر آدم به این
گزاره دوم خوب فکر کند بیش از پیش معلومش میشود که زندگی را هیچوقت نمیتوان واقعاً
در گذر زمان فهم کرد چراکه من در هیچ لحظه خاصی نمیتوانم محلی برای توقف و
قرارگرفتن پیدا کنم تا از آن زندگی را روبهعقب بفهمم.
از دفتر خاطرات کیرکگور، آغاز سال ۱۸۴۳، آغاز سیسالگی کیرکگور
انسان هنگامی که نادان است واجد صفات روح نیست و روانش
تابع وحدت بیواسطه با وضع طبیعیاش است... در این حالت آرامش و آسایش هست اما در
همان حال چیز دیگری هم هست که البته مشاجره و منازعه نیست، زیرا چیزی وجود ندارد
که آدم با آن نزاع کند. پس آن چیز دیگر چیست؟ هیچ. اما هیچ چه اثری ایجاد میکند؟ هیچ
موجب اضطراب میشود. این است معنای عمیق بیگناهی: بیگناهی درعینحال اضطراب است.
مفهوم اضطراب
هرچه آدم بیشتر رنج بکشد، به گمانم، شعورش برای درک مایههای
کمیک بیشتر میشود. آدم فقط هنگامی که عمیقترین رنجها را از سر بگذراند بهراستی
مجوز استفاده از مایههای کمیک نصیبش میشود، مجوزی که به او قدرت میدهد تا مثل
ساحران با یک کلمه حیوان ناطقی را که انسانش نامیدهاند به صورت کاریکاتور
[=تصویری کمیک یا گروتسک] درآورد.
سورن کیرکگور
یک بار پشت صحنه تئاتری آتش گرفت. بازیگر نقش دلقک با
همان هیئت دلقکیاش سراسیمه روی صحنه آمد که به جماعت تماشاگران اخطار دهد؛
تماشاگران خیال کردند جوک میگوید و برایش کف زدند. او گفتهاش را تکرار کرد؛ کفزدنها
شدید و شدیدتر شد. گمان میکنم جهان ما درست به همین شکل به پایان خواهد رسید: در
غوغای کفزدنِ آدمهای شوخ و بذلهگویی که پایان جهان را مزاح و لطیفه میانگارند.
یا این/ یا آن، ۱۸۴۳
نه، سیاست کار من نیست. دنبالکردن سیاست، حتی سیاست
داخلی، این روزها، لااقل برای من یکی، غیرممکن شده است... سیاست به تن من زار میزند.
دوست دارم توجهم را روی چیزهای کماهمیتتر متمرکز کنم، روی چیزهایی که شاید آدم گاهی
در آنها دقیقاً با مسائل سیاسی مواجه شود.
سورن کیرکگور، از نامهای به تاریخ ۱۸۴۸
بزرگترین موج انقلاب در تاریخ اروپا عصر انقلاب به حکم
ماهیتش شورانگیز است، و از همین روی به حکم ماهیتش فرم دارد... عصر انقلاب به حکم
ماهیتش شورانگیز است، و از همین روی به حکم ماهیتش فرهنگ دارد. به عبارت دیگر، تنش
و کشسانیِ حیات باطنی وسیله اصلی سنجش بنیاد فرهنگ است... .
«دو عصر: مروری ادبی»، ۱۸۴۶
هیچکس نمیتواند آنچه را میکارد بلافاصله درو کند. به
خاطر میسپارم روش آن فیلسوف را که شاگردانش را وامیداشت سه سال تمام سکوت کنند،
آنگاه میتوانم بگویم درست همانطورکه ضیافتها را نه به هنگام طلوع بلکه به هنگام
غروب خورشید آغاز میکنند، در عالم روح هم باید چندی کار کرد و پیش رفت تا آفتاب
براستی برایمان بدمد و خورشید با تمام شکوهش بر ما بتابد؛ زیرا گرچه راست است که
خورشید عالمتاب بر نیک و بد به یکسان میتابد و باران بر عادل و ظالم به یکسان میبارد،
در عالم روح اوضاع چنین نیست. پس بگذار کار از کار بگذرد - دارم از رود روبیکن میگذرم:
دیگر راه برگشتی نیست، پلهای پشت سرم را خراب کردهام! بیشک این راه مرا به
میدان نبرد میبرد، ولی باکم نیست. غم گذشته را نخواهم خورد - غم چه را بخورم؟ با
تمام توان کار خواهم کرد و وقتم را به باد افسوس نخواهم داد، به سان شخصی که پایش
در باتلاقی فرو رفته و اول حساب میکند که تابهحال چه قدر فرو رفته و حواسش نیست
در مدتی که صرف محاسبه میکند بیشتر و بیشتر فرو میرود. در راهی که یافتهام به
پیش خواهم تاخت و به هرکس که ببینم به بانگ بلند خواهم گفت: به پشت سر نگاه نکن،
یادت نرود بلایی که بر سر زن لوط آمد، یادت باشد که داریم از شیب تپه بالا میرویم.
یادداشتهای روزانه، ۱۸۳۵