کد مطلب: ۹۲۲۷
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵

جلساتی برای شناخت خاقانی

زهرا پورقربان

   یک سال گذشت از دوم دی ماه سال ۹۴ تا اول دی ماه سال۹۵  یک چیزی حدود ۴۳ جلسه روزهای چهار شنبه از ساعت ۴ تا ۶   در شهر کتاب میهمان خاقانی بودم، شاعری که در قرن پنج و شش روزگار به سر برده و من هیچ خبری از روزهای به سر کرده‌اش نداشتم، شاید در حد نام او خاقانی.

این را با اخلاص می گویم که در طول این ۴۳  هفته  با یاری خدا هیچ چهار شنبه ای را از دست ندادم، هیچ بر نامه ای را با این مهمانی عوض نکردم، به همه وهمه کس خبر دادم که چهارشنبه ها عصر نیستم، خاطرتان جمع، هر کجا که بودم چه راه دور و چه راه نزدیک به تاخت خودم را می رساندم، تا نکند خدای نکرده لحظه ای را از دست داده باشم، پله های مترو را چند تا یکی پشت سر می گذاشتم، پشت چراغ سبز قلبم می کوبید، تا زود تر رنگش سرخ شود، به زانو هایم فشار می آوردم تا تند تر قدم بر دارد. وقتی می رسیدم دلم نمی‌خواست کسی صندلی ردیف جلوی سالن را از من گرفته باشد، بنا به دلیلی هیچ وقت نمی توانم زمان سخنرانی را تند و تیز یادداشت بر دارم، به‌خاطر همین عادت کرده‌ام نگاهم با نگاه سخنران گره بخورد.

در اینجا اول باید خدا را شاکر باشم و بعد از استاد عزیزم جناب آقای محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، تشکر کنم، که با چه زحمتی از اساتید باتجربه ادبیات، هر هفته کسی را به این بزم دعوت می‌کردند و دریغ از یک‌بار فراموش شدن پیامک برای دعوت از مهمان‌ها، و این اساتید گرامی هر چهارشنبه عصر درون و برون این شاعر بزرگ و پرافتخار، خاقانی را به‌صورت پازل وار تکه‌تکه نشانم می‌دادند، و آخرین تکه پازل به دست استاد ترکی و استاد شهبازی، عرفان و عارف پژوهیده شد. و چه زیبا قد و قامت و بلاغت و هنر خاقانی را از هر جهت نشان دادند  تمام کمال.

هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود هر استادی که عصر چهارشنبه قدم توی این جمع می‌گذاشت  زیر بغلش چندتایی کتاب بود و لای هر کتاب چقدر برگه یادداشت، نگاهش به ساعت دیواری سالن بود و نگران گفته‌هایی که هنوز نگفته بودند و عقربه ساعت این مجال را از آن‌ها می‌گرفت.و تک‌تکشان سر آخر از آقای محمدخانی تقاضای وقت دیگری و چهارشنبه دیگری را می‌طلبیدند.انگاری که دلشان لبریز بود از ناگفته‌های خاقانی.

خوب به یاد دارم چهار جلسه ماه رمضان را با استاد بزرگوار ادبیات جناب آقای بلخاری به سر کردم، در آن هوای گرم و زبان تشنه و لب خشکیده، با چه شور و ذوق و حالی از اخلاص درونی و حذر کردن از ریا و دورنگی شخصیت خاقانی حرف می‌زدند، و چندین چند بار سفارش کردند که انا ربی و انا قلبی، و در جواب کسانی که می‌گویند حرف‌های خاقانی به چه درد مشکل جامعه امروز ما دارد و چه دردی را از ما دوا می‌کند؟ باید بگویم سفارشی که خاقانی در قرن پنجم در سروده‌اش بجا گذاشته، اثر منفی این عمل چطور گریبان گیر جامعه ما شده، با نقابی که هر کس به صورتش دارد و تلاش می‌کند هرکسی  باشد، به‌جز خودش.

و اما دست‌آخر باید بگویم درست است که جناب خاقانی این شاعر پرآوازه و سخت گوی ادبیات ایران، مداح دربار شروان شاه بود، ولی نگاه تیزبین و حساسش درست مثل دوربینی در دست یک کارگردان باتجربه، لحظه‌به‌لحظه از زندگی شخصی و اتفاقات درون دربار و جامعه اجتماعی‌اش را فیلم‌برداری کرده و به‌صورت سروده بجا گذاشته، و یا بقول استاد شهبازی به شکل رمانی ریزبین لحظه پردازی شده در پیش روی ما قرار داده است.

و حالا جا دارد بگویم ای ابرمرد ادبیات کهن ایران‌زمین، اگر تو روزی و روزگاری در این سرزمین احساس دل‌تنگی و تنهایی می‌کردی، دلت می‌خواست شهرری و شهر خراسان را ببینی، دلت می‌خواست با، بایزید بسطامی گپی بزنی، و روزگار این مجال را به تو نداد، می‌بینی که امروز بعد از گذشت قرن‌ها، هستند کسانی که قلبشان به خاطر تو و جایگاه تو در قله ادبیات می‌کوبد، وبِ سروده‌هایت افتخار می‌کنند و همیشه دل‌تنگ تو هستند. و به قول شاعر عزیزمان سعدی.

 خاقانی مرد نکونام نمیرد هرگز   مرده آن است که نامش به نکوهی نبرند

از تمام زحمت کشان در شهر کتاب کمال تشکر را دارم.    

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST