هنرآنلاین: گفت و گویی که اخیراً از شمس لنگرودی منتشر شد، واکنشهای مختلفی را از سوی اهالی ادبیات متوجه شمس لنگرودی کرد. این واکنشها عمدتاً سلبی و در انتقاد از رفتار و گفتههای شمس لنگرودی مطرح شد. هنرآنلاین در گزارشی بخشی از این واکنشها را بازتاب داد. شمس لنگرودی گفته بود: «شعرهای آقای رؤیایی و براهنی شعر نیست؛ هذیان است.» و اینکه «آقای باباچاهی مثل آدمی است که کراوات بزند و با کت و بیژامه به خیابان بیاید!» او در بخشی از این گفت و گو مبحث شعر ساده را پیش کشید و از ساده نویسی در شعر معاصر دفاع کرد.
اکبر قناعت زاده، شاعر معاصر درباره این گفت و گو یادداشتی نوشت که در بخشی از آن خواندیم: «ای کاش قبل از قضاوت و صدور حکم بر خزعبلات شعری براهنی - رؤیایی و باباچاهی به عنوان کسی که در شعر این چند دهه درست یا غلط صاحب کرسیست فرصت پیدا کرده بودید و به قول خودتان این خزعبلات را از سر تفرعن هم که شده تورقی میکردی و نگاهی میانداختی که نینداختی. این را به مدعا میگویم زمانیکه اسم کتاب یکی از همین حضرات را اشتباه اعلام میکنید (منزل شاملو - دوره اول جایزه شعر شاملو). من برین گمانم که حتی لای آن کتاب را هم باز نکردهاید. خب شاید مشغلههای غیر شعری و نه لزوماً غیر هنری (مثلاً سینما) این فرصت را از شما گرفته باشد. باکی نیست. لابد حق دارید؛ اما حق ندارید کیلویی و گترهای در این موارد به قضاوت بنشینید که رؤیایی و براهنی به جای شعر خزعبل میبافند و بابا چاهی با پیژامه کراوات بسته و عینک زده دودی.»
بهزاد خواجات، شاعر، مینویسد: «مجمع شاعران ساده نویس در وهله اول یک مجمع اجتماعی است. در یک طبقهی هنری آرام گرفته و از خلأ میان شاعران پیشرو و مخاطبان نیمه حرفهای بهرهی مادی و معنوی میبرد. این مجمع چون موجودیتش مرهون عامه است و نه خواص چرا نباید بر براهنی و رؤیایی بتازد تا با نفی ژرف نویسان خود را به اثبات بنشیند؟ شمس لنگرودی شعرهای درخشانی داشته است.«خاکستر و بانو » وجشن ناپیدا «ی او هنوز در زمان خود مثال زدنی است و وجه پژوهشگریاش هم نقشی سترگ است اما کسی که براهنی و رؤیایی را شاعر نداند باید بازگردد و شعر نو را از اول؛از اکابر بخواند. پیچیدهاند این دو؟ خوب باشند. مگر الیوت نیست؟ مگر حافظ و بیدل نیستند ؟"
منصور خورشیدی، شاعر معاصر دراین باره نوشت: " همین گرایش به شعر ساده شمس لنگرودی را به ساده اندیشی و خروج از شعر برده است. شما پل والری را بد خوانی کردی و فکر کردی فهمیدی. شعر حجم را که هرگز نمیفهمی! شاعران حجم استقلال زبانی دارند! زمان یک تجربه است پُر از دانایی و آگاهی که به راحتی میتواند آن را به ذهن و زبان گیرنده متن انتقال دهد! و این اقتدار زبان است که هرگز به آن نرسیدی!"
محمد آشور، شاعر معاصر در واکنش به حرفهای شمس لنگرودی درباره شعر ساده و ساده نویسی مینویسد: «جناب شمس آسیبهای «اظهر من الشمس» جریانی که خود از بانیان آن بودهاند را نادیده گرفته و رندانه توپ این بازی را به زمین سادهلوحانهنویسان میاندازند و شعر خود را سوای آن قلمداد میکنند! خیر جناب شمس لنگرودی! اتفاقاً اغلب شعرهای اخیر شما (در میان نامداران این جریان شعری) از مصادیق برجستهی شعر سادهی تخت و تکلایه یا همان شعر سادهلوحانه است!»
شمس آقاجانی، از شاعران معاصر نیز در پیامی کوتاه نوشت: جناب آقای شمس لنگرودی! که یکبار تاریخ شعر معاصر را روایت کردی و زحمت هم کشیدی. حالا که می گویی اینها چیست که من نمیفهمم، آیا "اسماعیل" را هم نفهمیدی؟!
***
اکنون فیض شریفی، منتقد و نویسندهی سری کتابهای "شعر زمان ما"، در این گفت و گو از زاویه دیگری به این ماجرا نگاه میکند... او میگوید:" بیشتر این دوستان دشمن شمس لنگرودیاند نه دوست باباچاهی و براهنی و رؤیایی." با هم این گپ و گفت ادبی را میخوانیم:
جناب شریفی نظرتان درباره نقد در شعر امروز کشورمان چیست؟
نقد؟ ما نقدی نداریم که دربارهاش حرف بزنیم.
واقعاً نقد نداریم؟
بله. و اگر نقد نداشته باشیم، شاعر هم نداریم.
چرا؟
چون هر شاعری شعر میگوید مثل من شعر بگو و هر داستاننویسی هم همین را میگوید... منتها نظریهپردازی نمیکنند. تفاوت بین فردوسی و سعدی و بیدل در چیست؟ فردوسی بیشتر با واژههای فارسی شعر میگوید... شعر او، شعر حماسی است. سعدی نه.... تغزلی است و البته شعر او سهل ممتنع است. اما بیدل اهل صناعت است. پیچیده میگوید... عارفانه و گاه فلسفی... البته گاهی هم خیلی ساده مینویسد:
یک نخود کله و ده من دستار
این کم و بیش چه معنی دارد. ..
در اینجا با سه سبک طرفیم. خراسانی، عراقی و هندی. هر سه میخواهند بگویند مثل من شعر بگو. گاهی با شعرشان این حرف را زدند. امروز هم هرکه نقد نمینویسد و نظر نمیدهد باز به اثرش نگاه کنی، میبینی حرفش را زده است. در این اوضاع فقط سهراب سپهری درباره شعرش ننوشت. همه نوشتند. همه هم رگههایی شعر توی بساطشان پیدا میشود.فرقش این است که گاهی بقیه را نقد نمیکنند و اگر هم نقد بکنند، میزنند.
نظرتان درباره جنجال اخیر گفت و گوی شمس لنگرودی چیست؟
او تند رفت و البته مخالفانش هم تند رفتند. شاگردهای آنها مرتباً علیه شمس مینوشتند. شمس هم این دفعه سریع و تند وتیز حرف زد. همهاش هم مساله شعر نیست.
تیراژ هم الان شاید بعضیها را عصبانی میکند، چون ناشر دیگر شعر چاپ نمیکند... شاید 200 یا 300 نسخه... مساله این است که بعضی باج خواهی میکنند. میگویند برای ما بنویس یا بیا مصاحبه کن... یا بیا در بزرگداشت ما شرکت کن... مگر آدم چقدر وقت دارد... وقتی هم نمیروی به طرف برمیخورد... بله، همهاش مسئله شعر نیست.
الان دارید از شمس لنگرودی حمایت میکنید؟
قضاوت با شماست. باباچاهی را دوست دارم. مثل من جنوبی است. خودش جواب شمس را داده. بقیه هم بگذارند براهنی و رؤیایی خودشان جواب بدهند. اینها مصداق مَثَل کاتولیکتر از پاپ هستند...
شاید جناب براهنی این روزها احوال خوشی نداشته باشد...
استاد براهنی وقتی ایران بود خودش یک لشکر بود. توی دانشکده ادبیات از 54 تا 58 به ما درس میداد. بعد هم که اخراج شد. توی کلاساش کم و زیاد بودم. همه را یک جوری زد. به قول شاعر: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن.
درباره رؤیایی چه میگویید؟ شعرش هذیان است؟
کارو شاعر کتابی نوشت به نام "هذیانهای یک مسلول " که خیلی توی بورس بود. قبل از جناب لنگرودی عبدالعلی دستغیب، هوشنگ ابتهاج و حافظ موسوی هم همین حرفها را زدند. حالا گیرم موسوی با چند استدلال به این نتیجه در کتاب پانوشتها رسیده باشد، ولی در نهایت همین حرف را زده. به نظر من بیشتر این دوستان دشمن شمس لنگرودیاند نه دوست باباچاهی و براهنی و رؤیایی.
واقعاً؟
بله.
چه دلیلی دارید؟
این سه شاعر مثل هم شعر میگویند؟ اگر میگفتند که علیه هم نمینوشتند. مثلاً براهنی یقه رؤیایی را گرفته که در "دریاییها" را از سن ژون پرس کش رفتی. باباچاهی هم توی کتاب "دری به اتاق مناقشه "چند جا گفته است جوانان مجذوب اشعار رؤیایی نیستند، مرعوب او شدهاند. رؤیایی هم در کتاب " چهره پنهان حرف" حال بابا چاهی رو گرفته است. همیشه از این حرفها بوده...
چرا این قدر هجمه علیه شمس زیاد است؟
آنهایی که به نیما فحش دادند بیشتر او را مشهور کردند. البته الان زمان نیما نیست .عصر دیجیتال است، و شمس را هم همه میشناسند.
همهاش به شعر مربوط میشود؟
مگر همه شهرت شاملو و اخوان و فروغ و سپهری مال شعر است؟ آنها هم فیلم بازی یا کارگردانی کردند یا حتی در تلویزیون بودند یا نقاشی میکردند. شمس فیلم بازی میکند، بله، اما این چه اشکالی دارد؟ اگر یک شاعر و پژوهشگر را اخراج کنند، باید برود دزدی کند؟ مگر سینما از هنرهای هفتگانه نیست؟