کد مطلب: ۹۴۹۳
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵

درخشش پیروزمند فاجعه

هادی مشهدی

کافکا کارمندی ساده بود که در اوقات بیکاری چیزهایی می‌نوشت؛ همان چیزها در دنیای ادبیات داستانی امروز و نیز در گستره‌‌ی اندیشه اهمیتی وصف‌ناشدنی یافته است. آن‌چنان‌که نویسندگان بزرگ بسیاری خود را متاثر از کافکا می‌دانند و این را به صدای بلند جار می‌زند و نیز متفکران، اندیشمندان، مفسران و فلاسفه‌ی بسیاری تلاش‌های خود را به واکاوی آثار این نویسنده‌ی بزرگ معطوف کرده‌اند و از زوایای بسیار به آن‌ها نگریسته‌اند. آدورنوی نامدار یکی از ایشان است؛ او طی یادداشت‌ها و مقالات متعدد به تاویل آثار کافکا پرداخته و در این‌باره ایده‌ها و مباحثی کاملا متفاوت از دیگران درانداخته است.

به تازگی کتاب «یادداشت‌هایی درباره‌ی کافکا» نوشته‌ی آدورنو به همت نشر آگاه منتشر شده است؛ این کتاب برگردانده‌ی سعید رضوانی است. در یادداشت‌هایی درباره‌ی کافکا نه یادداشت گنجانده شده که در یازده سال نوشته شده‌اند. مترجم بر این عقیده است که این امر موجب گسستگی در برخی مباحث و بروز برخی تناقضات در آرای متفکر شده است. او در مقدمه‌ی خود برخی از آن‌ها را برشمرده و تشریح کرده است.

سه‌شنبه دوازدهم بهمن‌ماه، نشست هفتگی شهرکتاب به نقد و بررسی کتاب یادشده اختصاص یافت. در این نشست سعید رضوانی و مصطفی مهرآیین حضور داشتند.

کافکا، مذهب، تاویل

رضوانی در ابتدای سخنان خود به تشریح ساختار نظرگاه‌های انتقادی آدورنو و جایگاه آن در نقد کافکا پرداخت و تصریح کرد: پیش از نوشتن این اثر تفسیر این‌جهانی و غیرمذهبی از متن کافکا وجود نداشت؛ مفسران اولیه متون کافکا، او را به‌عنوان نویسنده‌ای مذهبی معرفی کرده‌اند؛ حتا او را به صهیونیزم و جنبش‌های افراطی جامعه‌ی یهودیان اروپا منتسب کرده‌اند. منتقدان کافکا رفته‌رفته از این تعبیر فاصله گرفتند؛ اما سرآخر نتوانستند تفسیری کاملا غیرمذهبی از آثار کافکا ارائه دهند؛ حتا والتر بنیامین که از متفکران اصلی مکتب فرانکفورت و جنبش چپ آلمان بود نیز در این دسته جای می‌گیرد.

وی آدورنو را اولین مفسری دانست که تفسیری این‌جهانی از آثار کافکا درانداخته است؛ رضوانی از آن‌پس افزود: شاید حتا بتوان آرای آدورنو را از این حیث قدری افراطی نیز دانست. به عقیده‌ی من نمی‌توان ارتباط کافکا با الهیات دیالکتیک را کاملا نادیده انگاشت. از متون کافکا و اشارات برون‌متنی، ارتباط یادشده برمی‌آید. آن‌چنان‌که در نگاه به یادداشت‌ها و نامه‌های کافکا می توان نظرگاه مثبت وی درباره‌ی آرای کی‌یرکگارد را دریافت. به نظر می‌رسد انکار صددرصد این رویکرد از سوی آدورنو خیلی مبتنی بر مستندات نیست.

رضوانی ضمن تاکید بر اهمیت یادداشت‌های آدورنو در گستره‌ی کافکاشناسی تاکید کرد: رویکرد آدورنو راه را بر تفسیرهای این‌جهانی از آثار کافکا گشود. این کتاب از نه متن کوتاه (کوتاه‌تر از مقاله) تشکیل شده است؛ آدورنو خود این یادداشت‌ها را در مجموعه‌ای گرد آورد که بعدها در مجموعه‌ی آثار وی نیز (در قالب نه یادداشت پیوسته) چاپ شده‌اند. در خور توجه است که این یادداشت‌ها طی بازه‌ای یازده‌ساله (۱۹۴۲ تا ۱۹۵۳) پدید آمده‌اند. به نظر می‌رسد این عاملی است که می‌تواند موجب بروز گسستگی در متن بشود. کافکا خود نیز بر این نظرگاه تاکید کرده است (حتا درباره‌ی خواندن یک اثر). متنی که در یازده سال تولید و خلق می‌شود طبعا در جهات مختلف دچار گسستگی می‌شود. باید در نظر داشت فردی چون آدورنو که در تعامل دائمی با پیرامون خود است طبعا به تغییر در نظرگاه‌ها و عقاید دچار خواهد شد.

وی این آسیب را به‌عنوان عاملی موثر در بروز برخی تناقضات در متن برشمرد و اظهار داشت: انتساب رادیکال‌گونه‌ی کافکا به اندیشه‌ی چپ و جامعه‌گرایانه و از سوی دیگر تاکید بر ارتباط وی با اکسپرسیونیسم (مکتبی ذهنی و درون‌گرا) چندان سازگار نیست و از جمله‌ تناقض‌های یادشده است. در این متن ویژگی‌هایی وجود دارد که در غالب آثار آدورنو دیده می‌شود؛ دشواری و پیچیده‌نویسی و اغماض از آن‌‌جمله‌اند. از این‌روی من برای بسیاری از مفاهیم شرح‌هایی مفصل نوشته‌ام؛ چراکه به نظر می‌رسد برخی مطالب بدون توضیحات برای مخاطب فارسی‌زبان چندان مفهوم و استفاده‌شدنی نیست. این متن در قالب چند جستار نوشته شده است؛ این خود نوعی آزادی نویسنده را در پی دارد (البته در نسبت با تعریف نویسنده از جستار)؛ اما آدورنو آزادی بی‌حدوحصری برای خود قائل شده است؛ آن‌چنان‌که از درج ارجاعات و استدلال‌ها پرهیز کرده و تنها به بیان نظرات خود اکتفا کرده است.

انسان معاصر در جست‌وجوی شر

مهرآیین به گستره‌ی کافکاشناسی اشاره کرد و از آن‌ پس برخی مولفه‌های کتاب آدورنو را برشمرد؛ وی اظهار داشت: کتاب‌های «کافکا به روایت بنیامین» نوشته‌ی بنیامین و «از کافکا تا کافکا» نوشته‌ی بلانشو به فارسی برگردان شده‌اند؛ کتاب محل نقد را نیز می‌توان به این مجموعه افزود. جز آن‌ها می‌توان از پژوهش‌های استنلی کورن گلد نام برد که تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند. افراد یادشده چهار متفکر بزرگ در گستره‌ی کافکاشناسی هستند که می‌توان درباره‌ی آن‌ها و آثارشان تحقیق‌ها و پژوهش‌هایی را صورت داد.

وی ادامه داد: آن‌چنان که گفته شد کتاب یادداشت‌هایی درباره‌ی کافکا از تعدادی یادداشت پراکنده گرد آمده که طی سال‌های متفاوت نوشته شده‌اند؛ از این‌روی نمی‌توان ایده‌ای منسجم و معطوف به متن را از آن برکشید و درباره‌ی آن بحث‌هایی را درانداخت. این آسیب در مقدمه‌ی مترجم نیز دیده می‌شود. اشاره به این نکته نیز ضروری است که مترجم این اثر را تنها ترجمه نکرده است؛ او در واقع پژوهش کرده است؛ ارجاعات متعدد وی به متون و آثار دیگر موید این معناست. از این‌روی ترجمه‌ی این اثر کاری بسیار دشوار بوده است. آدورنو به منابع مختلف و متعدد ارجاع داده است؛ این امر موجب دشواری بسیار متن شده است.

مهرآیین ادامه‌ی بحث خود را زیر ایده‌ای پی گرفت که «ترجیح کافکا بر کانت از نگاه آدورنو» نامش نهاد؛ وی اظهار داشت: آدورنو در تقابل با نقدهایی که در دیالکتیک روشنگری درباره‌ی آرای کانت صورت داده است، کافکا را معرفی می‌کند. او کافکا را مطلوب می‌دارد و تصور می‌کند تفکر باید از نظرگاه وی ادامه می‌یافت. آدورنو اصولا متفکری سیاه‌بین است. برای درک اهمیت سیاه‌دیدن مطلوب است به آرای آگامبن اشاره شود. او در مقاله‌ی «معاصر چیست؟» به تشریح و تبیین مفهوم معاصر و چرایی اهمیت ادبیات و شعر می‌پردازد. در پی رویارویی با پاسخ‌های آگامبن (درباره‌ی معاصر چیست؟) می‌توان چرایی اهمیت سیاه‌دیدن را دریافت. او اولین پاسخ را از آرای نیچه در کتاب «تاملات نابه‌هنگام» برگرفته است. نیچه در بخشی از کتاب یادشده می‌گوید: اصولا وظیفه‌ی هر انسان متفکر در هر دوره این است که به تمام ارزش‌های جامعه‌ی خود در یک مرحله به‌عنوان یک شر نگاه کند و تصور کند آن‌ها خیری در زندگی او نیستند.

وی افزود: آگامبن با تاکید بر این نظرگاه انسان معاصر را به مثابه انسانی تعریف می‌کند که باید یک‌بار پرسش‌های خود درباره‌ی دوران معاصر و ارزش‌های آن را از منظر شر و نیز عاملی که موجب نابودی او می‌شود طرح ‌کند؛ به این معنی که باید نظام‌های معرفتی را باری دیگر ارزش‌گذاری کرد. او پاسخ بعدی را از پرسشی برمی‌کشد که یک شاعر معاصر در شعری طرح کرده است: تاریخ یا زمان را به مثابه چیزی در نظر آوریم که کمر دارد و تصور کنیم کمر آن چیز شکسته است؛ اگر انسان معاصر در همان شکستگی قرار بگیرد چه اتفاقی می‌افتد؟ انسان معاصر در شکستگی‌های دوران خود زندگی می‌کند؛ او تاریخ را پیوسته و مداوم نمی‌بیند؛ انسان متفکر معاصر در این شکست‌ها و گسست‌ها می‌ماند و متوقف می‌شود و از آن نمی‌گذرد. بدیو نیز نظرگاهی مشابه دارد.

مهرآیین در شرح سومین پاسخ آگامبن گفت: چشم سلول‌هایی دارد که دیدن در تاریکی را پس از زمان اندکی ممکن می‌کنند. آگامبن بر این عقیده است که انسان معاصر در تاریکی‌های دوران خود در جست‌وجوی نور است؛ همچنین او در روشنایی‌های دوران، تاریکی می‌جوید. نقد کانت از نظرگاه آدورنو نیز از همین‌جا صورت می‌یابد؛ اگر جامعه‌ای عصر روشنگری را به انجام رسانده و به توسعه دست یافته است باید بتواند تاریکی‌ها را نیز دریابد. از این‌روی او در بخش اول این اثر می‌گوید: کره‌ی خاک که اکنون به تمامی روشن شده است از درخشش ظفرمند فاجعه تابناک است. سویه‌ی دیگر این است که باید در اوج فجایع دوران نور جست. هابرماس بر این رویه بوده است؛ او سعی می‌کند در اوج تاریکی‌های دوران روشنایی را ببیند. آدورنو در اوج روشنایی تاریکی دیده است؛ او دو تاریکی یادشده را در آرای کانت می‌بیند؛ اما در مقابل آن روشنایی‌ها را در آثار کافکا می‌جوید.

وی ضمن اشاره به نظرگاه آدورنو در کتاب دیالکتیک روشنگری اظهار داشت: ما مدام به دانشجویان (در رشته‌های مختلف) می‌آموزیم از بیرون به جامعه، افراد و قوانین آن بنگرند و آن‌ها را به‌عنوان یک شیء تحلیل کنند تا بتواند بر آن‌ها تسلط یابند، به علم مجهز شوند و سرآخر توسعه محقق شود. آدورنو این رویکرد را مایه‌ی بدبختی می‌داند. در رویارویی با طبیعت، به حکم معرفت در پی شناخت و کنترل طبیعت برآمده‌ایم؛ از این‌روی تمام تلاش ما در این راستا صورت می‌گیرد؛ چراکه می‌خواهیم خرافه‌ها و اسطوره‌ها را به‌منظور دستیابی به علم وانهیم. آدورنو اسطوره و خرافه را نوعی شناخت می‌داند؛ همچنین بر این امر تاکید می‌کند که عقل خود به اسطوره بدل شده است. به عقیده‌ی او روشنگری همان اسطوره است؛ ما طبیعت را شناخته و کنترل کرده‌ایم؛ اما روزبه‌روز نسبت به آن بیگانه‌تر شده‌ایم. ما در پی ترس به شناخت پدیده‌ها می‌پردازیم؛ اما نکته این است که آن پدیده‌ها مدام از ما دور می‌شوند.

مهرآیین تصریح کرد: به زعم آدورنو آن‌چه کانت به‌عنوان امکان شناخت، توسعه و پیشرفت به ما می‌آموخت تنها یک نتیجه در پی داشت؛ ما جهان را به سوژه‌ای بدل کرده‌ایم؛ آن را از معنا تهی کرده‌ایم و کاملا از آن فاصله گرفته‌ایم؛ ما جهان را در درون‌بود خودش نمی‌فهمیم. آدورنو بر این عقیده است که در پی این امر ذهن ما نیز خود به آسیبی مشابه دچار شده است؛ پیچیدگی مفهومی به مبانی نظری، ضرورت تحقیق، روش تحقیق و چون آن‌ها تبدیل شده است. مراد آدورنو از اندیشیدن، پیچیدگی‌های مفهومی است. ما علم را به اسلوب‌ها و فرم‌هایی تهی فروکاسته‌ایم؛ ما با به‌کارگیری صفات ماشین، ذهن خود را واداشته‌ایم ساده و تکنیسین‌وار کارهای یک ماشین را انجام دهد. بنابراین ما نمی‌اندیشیم و معنای جهان را در نمی‌یابیم. این نقد اول آدورنو به آرای کانت است.

وی به ابعاد دیگر این نظرگاه اشاره کرد، مصادیقی از آن را برشمرد و اظهار داشت: فاصله‌گذاری کانت میان انسان و حیوان نکته‌ی دیگری است که محل نقد آدورنو واقع شده است. به تاکید آدورنو کانت فکر می‌کند شرافت انسان در این است که حیوان‌بودگی خود را کنار نهد؛ ما عاقل هستیم از این‌روی که نیمه‌ی حیوانی خود را کنار گذاشته و انسان شده‌ایم. اما از نگاه آدورنو حیوان نه بعد منفی ما که دیگری ما و غریبه‌ای در درون ماست. اصولا او ستایش‌گر این مولفه است و بر اهمیت آن تاکید می‌کند. به اعتقاد آدورنو باید به آن فکر کرد؛ حال آن‌که کانت این غریبه را از آن‌روی که عاقل نیست کنار می‌نهد. از آن‌ پس آدورنو پرسشی معروف را طرح می‌کند: آیا حیوان رنج می‌برد؟ به عقیده‌ی او اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد و از این‌روی انسان به رویکردهای محبت‌آمیز نسبت به حیوانات دعوت شود، این به مثابه رویکردی تازه درباره‌ی انسان است؛ چراکه حیوان بیرون از انسان نیست و وجه دیگری از انسان است.

مهرآیین افزود: آدرونو بر این عقیده است که کانت این وجوه از زندگی آدمی را نادیده انگاشته است. او در برخورد با کافکا دو رویکرد را پی گرفته است که در واقع پاسخی به کانت است. زنده‌کردن ارزش حیوان یکی از آن‌ها است. کریستوا در کتابی به نام «بیگانه‌ای در درون» بر این امر تاکید دارد که ما به لحاظ روانی همواره پدر و مادر را دو وجه بیگانه از یکدیگر پنداشته‌ایم؛ او پرسشی را طرح می‌کند مبنی بر این‌که وقتی کودک از مادر جدا می‌شود و به دنیای پدر (خدا، قانون، زبان متداول در جامعه و...) ورود می‌یابد، چه بر سر روان او می‌آید؟ نسبت او با مادر چیست؟ از دیدگاه لکان (استاد کریستوا) رابطه با مادر را وامی‌نهیم و وارد دنیای امر نمادین می‌شویم. اما به عقیده‌ی کریستوا مادر ما را ترک نمی‌کند؛ از این‌روی اگر در زندگی اجتماعی نظمی وجود دارد، عنصری دیگر نیز وجود دارد که در پی سرپیچی از آن نظم است؛ کریستوا آن را امر نشانه‌ای نام می‌نهد؛ می‌توان شعر در برابر فلسفه، خرافات در برابر عقل و ادیان در مقابل عقل را از مصادیق آن دانست. بنابراین از نگاه کریستوا در نگاه ما دو نیرو جاری است؛ ما موجوداتی دو لایه هستیم؛ در شکلی طبیعی هم پدر و هم مادر، هم زن و هم مرد هستیم. به زعم کریستوا اگر گفت‌وگو با بیگانه‌ی درون محقق شود، انسان به توانی تجهیز خواهد شد که به موجب آن هیچ انسانی در بیرون با او بیگانه نیست.

وی تاکید کرد: آدورنو با نظرگاهی مشابه با آرای کانت رویارو می‌شود؛ او بر این اعتقاد است که حیوان در دورن ماست؛ حیوان بعد ناعقلانی زندگی ما نیست و نمی‌توان خرد را تنها با عینت و ماده یکی انگاشت؛ خرد می‌تواند با ابعاد غیرمادی و غیرعینی زندگی ما یکسان شود. بر این اساس آدورنو در آثار کافکا بوطیقای طبیعت را یافته است. در برابر زیبایی فرهنگی باید زیبایی طبیعی را گذاشت؛ در مقابل تاریخ انسانی باید تاریخ طبیعت را نوشت؛ در مقابل انسانیت باید از حیوانیت سخن گفت؛ کافکا تمام این‌ها صورت داده است. آدورنو به وجود نوعی دیالکتیک و تنش میان عناصر یادشده قائل است. بنابراین او بر این عقیده است که باید به حیوان اندیشید. او عقیده دارد می‌توان در آثار کافکا غیرانسان‌بودن انسان را دید. در طبیعت حیوانی ما (که در آثار کافکا نمود می‌یابد) دو فرصت نهفته است: فرصتی برای خواندن خود و فرصتی برای دیدن دیگر‌بودگی. به اعتقاد آدورنو انسجام با حیوان به معنی انسجام با همه‌ی اشیای زنده است. دوگانه‌ی ذهن جاندار و طبیعت بی‌جان که کانت آن را برساخته است، نادرست است.

مهرآیین به مصادیق رویکرد یادشده در آثار کافکا از نظرگاه آدورنو اشاره کرد و افزود: او کافکا را نمادی از نوعی شخصیت فرهنگی می‌یابد که ما را به تفکر و حیات در مرز (انسان و حیوان) دعوت می‌کند. آدورنو آثار کافکا را راهی می‌داند برای تفکر درباره‌ی وضعیت‌های مرزی. به زعم وی تجربه‌ی زیستی کافکا از این‌دست است؛ کافکا خود در مرز میان انسان و حیوان زیسته است؛ او خود تجربی را نابود کرده است تا تفکرات گنوسی در او ممکن شود.

وی در انتهای مباحث خود مبانی زیباشناسی از نظرگاه آدورنو را تشریح کرد و اظهار داشت: بلانشو بر این نکته تاکید دارد که کافکا می‌خواهد تمام‌قد نویسنده باشد؛ زندگی او نویسندگی است؛ نویسندگی برای او به مثابه رستگاری است. در برخورد با متون کافکا دو دیدگاه مطرح است؛ یکی بر پایه‌ی مطالعه‌ی فرهنگی شکل می‌گیرد که رویکردهای آدورنو و بنیامین در این حوزه قرار دارد. اما استنلی کورن گلد معتقد است که آدورنو فهم درستی از کافکا ندارد. به اعتقاد او بررسی آثار یک نویسنده در بستر فرهنگی و اجتماعی دوران وی نادرست است. او بر ایده‌ی گنوسی (تعالی‌بخشی به انسان در پی نابودی) نزد کافکا تاکید دارد.

مهرآیین افزود: آدورنو استقلال متن ادبی، زیبایی‌شناسی آن و خودبودن نویسنده را در خور تقدیر می‌داند؛ اما بر این عقیده است که نویسنده صرف یک ایده‌ی گنوسی خود را نابود نمی‌کند. از نگاه او رویکرد کافکا در آثارش (او خود را نابود می‌کند، به‌ویژه در مسخ) ریشه‌ای تاریخی دارد؛ از این‌روی در رویارویی با آن‌ها باید چون یک جامعه‌شناس برخورد کرد. ضرورت خودویران‌گری ادبی از سوی نویسنده ضرورت تاریخی است و از بیرون عارض می‌شود. آدورنو می‌کوشد از حیث زیباشناسی بین ایده‌ی گنوسی و شرایط تاریخی جامعه پیوند برقرار کند و از ایده‌آلیسم کانتی در نقد ادبی فاصله بگیرد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST