کد مطلب: ۹۵۲۱
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵

پایان فصل مکتب‌سازی و نظریه‌دادن برای شعر

سامان اصفهانی

 آرمان: رضا چایچی (۱۳۴۴- تهران) پیش از انتشار اولین‌مجموعه‌شعرش «بی‌چتر، بی‌چراغ» (۱۳۷۰) خود را به‌عنوان شاعری چیره‌دست معرفی کرده بود. این را هم شعرهایش که در آن زمان در مطبوعات دهه شصت چاپ شده بود می‌گوید، و شاید مهم‌تر از همه، مقاله هوشنگ گلشیری، در سال ۶۶، مجله مفید، شماره ۸: «در آثار چایچی بیش از هر چیز نبض شعر می‌زند، چراکه از اشیا، به دلیل رفتار غریب با آنها غبار عادت زدوده است تا میان ما خوانندگان و آن جادوی نهانی شعر صلح افتد. باید از این دریچه برابر جهان بنشینیم، چشم در چشم، مگر باز با درخت و خاک و ستاره‌های نوشده طرح الفتی نو بریزیم.» گام اول چایچی در شعر، چنان محکم بود که بسیاری از شاعران مطرح نیز در ستایش او و شعرش دست به قلم بردند. سیدعلی صالحی به نقش عاطفه در شعر چایچی اشاره می‌کند و می‌گوید «در شعر چایچی عاطفه به بزرگنمایی خود می‌پردازد. گاه بزرگ‌نماتر از تصویر که مهم‌ترین عنصر شعر چایچی به شمار می‌آید.» عنایت سمیعی، چایچی را شاعر حقیقت لحظه توصیف می‌کند و شعرهایش را ناچار به کوتاهی لحظه: «زبان بر مدار حال می‌چرخد و گریزش به گذشته و آینده چندان دور از زمان حال نیست.» حافظ موسوی به اندوه و اضطراب در شعر چایچی اشاره می‌کند و می‌گوید: «در شعر معاصر ما هیچ کس به اندازه چایچی تلخ و اندوهگین و آکنده از تشویش و اضطراب نیست. شادی‌ها و شوریدگی‌های اندکش نیز از جنس دیگری است و از حوادثی بسیار ساده و شاعرانه مایه می‌گیرد: حضور ناگهانی ماه در چارچوب پنجره‌ای، کشف حضور پیچکی که از دیواری سرد به بالا خزیده است یا صدای کفش‌های کسی که قرار است بیاید و شاعر او را به فنجانی چای دعوت کند.» اورنگ خضرایی، شعر چایچی را چنان ظریف و دلنشین می‌داند که «دل‌بریدن و دورشدن از آن را دشوار می‌نماید» و ابوالفضل پاشا نیز با برجسته‌کردن شاعرانگی چایچی، می‌گوید: «چایچی هیچ‌گونه پیش‌داوری در شعر خود ارائه نمی‌دهد، بلکه خواننده را به داوری می‌خواند تا با خواننده‌ها بتواند برداشت مختلف از فضاهای پیرامون خود داشته باشد. نمود شاعرانگی او همین جاست که رخ می‌نماید.» بسیاری دیگر از شاعران و منتقدان برجسته نیز درباره شعرهای چایچی اظهارنظر کرده‌اند، و همین مسیر پیش‌روی رضا چایچی را از همان دهه هفتاد سخت‌تر کرد تا او در شعرهایش وسواس بیشتری به خرج بدهد، هرچند با همان زبان پاکیزه، بی‌آلایش و ساده‌اش که گاهی او را به سمت ساده‌نویسی یا آنطور که خودش «سهل و ممتنع» می‌گوید، سوق می‌دهد. چهار سال بعد از گام نخست شعری چایچی در ۱۳۷۰، مجموعه‌های دیگر شاعر یکی پس از دیگری منتشر شد: «روزی به خواب می‌رویم»، «بر این تپه کوچک از صدای هیچ پرنده‌ای خبری نیست»، «بوی اندام سیب»، «مه چهره‌هایمان را با خود می‌برد»، «باله ماسه‌ها» و یک منظومه بلند به نام «پس مسافر کشتی شدیم». جز اینها، باید چند کتاب کودک‌ونوجوان (ترجمه و تألیف) و یکی دو کتاب نقد و گفت‌وگو را نیز افزود: «سفر قطره» (داستان کودکان)، غول آهنی (نوشته تد هیوز) «بازخوانی اشعار» (نقد ادبی)، «دامی برای صید پاره ابر» (مجموعه گفت‌وگوها). و البته چند اثر جدید و در دست انتشار که چایچی آنها را اینطور معرفی می‌کند: «مجموعه شعر کوتاهی دارم که برای چاپ رفته‌رفته مهیایش می‌کنم. شعر بلندی دارم که دوسالی است در دست دارم. مجموعه شعر چهارمم، «بوی اندام سیب» برای چاپ دوم به دست نشر چشمه سپرده شده است. و آثاری در زمینه ترجمه و داستان برای نوجوانان زیر چاپ دارم از جمله کتاب «پیرمرد و شکارچی» که امیدوارم به زودی منتشر شود.» آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با رضا چایچی درباره کارنامه شعری‌اش که سامان اصفهانی، منتقد ادبی، پژوهشگر و شاعر (از آثار: مجموعه‌شعر «مادرزادی شده‌ام»، «شدت بنفش تو» و «سخنی از سیمرغ؛ پژوهشی پیرامون شاهنامه فردوسی») با این شاعر در بهمن ماه سال جاری انجام داده است.

تقریباً سه دهه از حضور شما در شعر معاصر می‌گذرد. دغدغه خوانش و سرایش شعر، پاسخ به چه ضرورتی در زیست شما بوده است که تا امروز آن را به طور جدی و حرفه‌ای ادامه داده‌اید؟

از دیرباز تاکنون، انسان در جست‌وجوی دنیاهای ناشناخته بوده است. به جست‌وجوی چیزهایی ورای جهان ملموس. نقاشی‌های بسیار زیبای غارهای کهن به ما می‌گوید حتی آدم غارنشین هم به دنبال زیبایی و هنر بوده است. شعر نیز مثل بسیاری هنرها تعاریف خود را دارد که اکنون قصد تبیین آن را ندارم. همه انسان‌ها برای گریز از زندگی روزمره و تکراری به هنر روی می‌آورند. یکی به موسیقی، یکی به سینما، دیگری به نقاشی یا شعر و قصه و... من هم به مرحله‌ای رسیدم که دریافتم به بسیاری از سوال‌هایم، ادبیات و شعر پاسخ می‌دهد و همچنین به بسیاری از نیازهای روحی‌ام. به هنرها و به‌خصوص به ادبیات و شعر علاقه‌مند شدم و این هنرها را دنبال کردم تا زمانی که احساس کردم در سرایش شعر استعداد دارم. با انتشار نخستین اشعارم در سال ۱۳۶۶ و گرفتن بازتاب‌های مثبت از اهل هنر و ادبیات، دانستم کار و حرفه‌ام را به درستی پیدا کرده‌ام و سرودن شعر را تاکنون ادامه داده‌ام. برای من خواندن شعر و سرودن آن چون نفس‌کشیدن است و دوری‌اش را تاب نمی‌آورم. شعر من را به جهان‌های ناشناخته می‌برد. به سوی کشف پدیده‌هایی که در مه گم شده‌اند. به سوی سیاره‌هایی که تاکنون پای کسی به آنجا نرسیده است. در آنجا همه چیز با آنچه در زمین ماست از بیخ و بن متفاوت است. شعر برای من رسیدن به ناممکن‌ها است.

اشاره به بازتاب‌های مثبت از شعرتان در همان دهه شصت کردید، و جالب است که یکی از نخستین نقدهای مهمی که بر شعرهای شما نوشته شد، از سوی داستان‌نویس مطرح و برجسته کشورمان، هوشنگ گلشیری بوده است که پیشتر روی اشعار منصور اوجی در گزینه اشعاری به انتخاب خودشان با عنوان «هوای باغ نکردیم» و سپس کتاب دیگری با عنوان «در ستایش شعر سکوت» مقاله نوشته است. علت توجه گلشیری در جایگاه داستان‌نویسی برجسته به شعر شما را که در آن زمان جوانی بیست‌وچند ساله بودید به جای دیگر شاعران مطرح آن دوران در چه می‌دانید؟

هوشنگ گلشیری همیشه به شعر و شاعری توجه و علاقه‌ی ویژه‌ای داشت. معتقد بود داستان‌نویس باید شعرشناس ماهری باشد تا داستان‌هایش پربارتر و غنی‌تر شود. او مقالات بسیاری درباره شعر داشت. درباره اوزان عروضی نیز تحقیقات عمیق و پردامنه‌ای داشت. این مطالب در همان مجله ادبی «مفید» که نخستین‌بار اشعار من هم در آن منتشر شد، نشر یافت. مجموعه مقالات او درباره داستان و شعر در کتابی دو جلدی با نام «باغ در باغ» از سوی انتشارات نیلوفر سال‌ها است منتشر شده است. گلشیری در تمام جلساتی که برای داستان برقرار می‌کرد یا کلاس‌های داستان‌نویسی‌اش از شعر و شاعری غافل نبود. اهل قلم آن سال‌ها این جلسات را به یاد دارند. به یاد دارم در ساختمانی نزدیک پارک لاله در سال ۱۳۷۱ علاوه بر تدریس داستان، هفته‌ای یک بار نشستی ویژه برگزار می‌کرد. یک بار از داستان‌نویسی دعوت می‌کرد تا داستانی بخواند و دیگران درباره آثارش به نقد بپردازند و هفته‌ای دیگر از شاعری دعوت می‌کرد تا آثار او مورد نقد و داوری قرار بگیرد. در گفت‌وگوهای بسیاری که با او داشتم با عشقی فوق‌العاده درباره شعر سخن می‌گفت، گذشته از چیرگی بر ادبیات و شعر کهن، شعر معاصر ایران و جهان را با دقت و وسواس دنبال می‌کرد. او می‌گفت ما ماه‌ها وقت می‌گذاشتیم تا داستان کوتاهی بنویسیم اما شاعران در زمانی کوتاه شعر می‌نویسند که هم‌سنگ داستان ماست. می‌دانید که او فعالیت ادبی خود را با نوشتن شعر آغاز کرد، سپس به نوشتن داستان پرداخت. این اشتیاق و عشق به شعر تا آخرین روزهای زندگی‌اش همراه او بود. برای درک بهتر علاقه او به شعر باید به داستان‌هایش پرداخت که برخی از آنها چون شعری اثرگذار و زیباست؛ داستان‌هایی با نگاه شاعرانه و زبانی درخور شعر. گلشیری در نحوه انتخاب یا تأیید شعر یا شاعر بسیار سختگیر بود و این سختگیری از شناخت عمیق او از ادبیات و شعر حکایت داشت.

با توجه به این اهمیت شعر که گلشیری نیز به آن واقف بود و به آن اذعان داشت، از دید خود شما، شعر به چه عناصری نیازمند است که قائم به ذات باقی بماند؟

به عقیده من شعر در درجه نخست به احساسی قوی و اندیشه‌هایی عمیق و تخیلی سرشار نیازمند است. درباره این عناصر بسیار سخن گفته‌اند. این‌ها اگر درست در کنار هم بنشینند زبانی تازه و بکر خلق می‌شود که باید تنها مهر و امضای شاعرش را حمل کنند. خلاصه‌ترین تعریف از شعر ماندگار، اگر نخواهیم وارد بحث‌های نظری شویم، این نکته است که بگویم شعری ماندگار است که با یکبار خواندن جان نمی‌دهد و نمی‌میرد. شعری است که اگر هر چند گاه به سراغش بروید از خواندنش باز همان لذت خوانش نخست را می‌برید. مثل آثار خیام و حافظ و بسیاری از شاعران قدیم و اکنون جهان مثل ریلکه، سن ژان پرت، بودلر، ورلن، تد هیوز، الیوت.

اصلی‌ترین نمود شعریت هر متنی از دید شما کدام است؟

ما نمی‌توانیم درباره شاعران قوی با یک معیار سخن بگوییم. هر متن برای خودش قوانین و معیارها و مناسبت‌های خاصی ترسیم می‌کند. باید درباره هر متن جداگانه نظر داد و آن را بررسی کرد. این رسالت منتقدان است که کیلویی اسم ده پانزده شاعر را نیاورند و همه را یک کاسه نکنند. البته این پدیده در مملکت ما مرسوم است. بستگی دارد به اینکه ما چه متنی را در نظر داریم. باید دید چه عناصری در شکل‌گرفتن آن متن نقش داشته است. زبان هر شاعر با توجه به تعریف تفرد هنرمند متفاوت است. برای مثال، شاعری برای خلق آثارش از ویژگی‌های داستان بهره می‌گیرد و دیگری از زبان سینما و تصویر متأثر است. درباره هر متن شعری باید جداگانه به نقد و بررسی پرداخت.

کاملاً درست است که هر متنی قوانین و معیارها و مناسبت‌های خودش را دارد اما سرانجام همه ما بر سر چند مورد به توافق می‌رسیم که اینها ضامن شعریت هر متنی هستند، آن موارد را که می‌توان بر سر آنها به اشتراک رسید، از دید شما کدام‌ها هستند؟

همان‌طور که اشاره کردم این بستگی به متن شعر دارد. بنابراین، چه بسا نظر من درباره عناصر و ویژگی‌های یک شعر با شعر دیگر متفاوت باشد؛ زیرا جهان هنر رنگارنگ است، پس تعاریف گوناگون را دربرمی‌گیرد. پس نمی‌توان انگشت بر تعریف خاصی گذاشت. شعر اثرگذار می‌تواند زبان‌های متفاوتی را دربرگیرد. همانطور که عقاید خود را در مقدمه گزینه اشعارم مکتوب کرده‌ام. باید اشاره‌ای به تفاوت شعر کلاسیک با شعر معاصر داشت. شعر کهن تعریف‌پذیر است، چون قاب‌ها، اوزان و مفاهیمی را شامل می‌شود که میان شاعران مشترک است. مثلاً غزل یا رباعی قالب و وزن و تمهیداتی چون استعاره، تشبیه و... یا مصراع‌ها یا ردیف و قافیه یا تمهیدات دیگری دارد که در همه انواع شعر تعریف‌پذیر است و کاربردی یکسان نزد همه شاعران دارد. اما شعر معاصر و نو بر اساس تفرد و سلیقه شاعر تعریف‌پذیر می‌شود. اشعار اخوان‌ثالث از بسیاری جهات تفاوت‌های چشمگیری با اشعار فروغ فرخزاد دارد. زبان و نگاه این دو با آثار یداله رؤیایی و سهراب سپهری نیز تفاوت‌های بارزی دارد. شاید بشود روی نقاط مشترک برخی از این شاعران انگشت گذاشت اما اگر دقت کنیم، تفاوت‌ها بیشتر و آشکارتر است. از این روی، می‌گوییم هر شاعر اثرگذار زبان و نگاه ویژه خود را در آثارش خلق می‌کند. اما گذشته از اینها، ما می‌توانیم به جوهر اصلی این هنر بپردازیم. جوهری که هم در شعر کهن و هم در شعر امروز باید وجود داشته باشد. مثل نقاشی، که خط و رنگ را نمی‌توان از این هنر حذف کرد. یا از سینما نمی‌توان تصویر را حذف کرد. پس با این نگاه می‌توان گفت شعر به تخیل، اندیشه، شهود یا احساسات همواره نیازمند بوده و هست و همچنین به زبانی که خاص هر شاعری است. می‌توان درباره ویژگی‌های زبان و نگاه هر شاعری جداگانه بحث کرد. عناصری چون تخیل، اندیشه و شهود همواره از اصلی‌ترین ویژگی‌های شعر کهن و امروز بوده است.

اشاره کردید به گزینه اشعارتان که اخیراً در نشر مروارید منتشر شده کردید، شعرهای این مجموعه را بر پایه چه معیارهایی گزینش کرده‌اید؟

ابتدا باید بگویم گزینه‌ای که من فراهم کردم حجمی بیش از این گزینه پیش رو داشت. شاید چیزی حدود صد صفحه به ناچار از آن کاستم. علت این کاهش، معیارهای انتشارات مروارید بود؛ زیرا حجم مورد نظر آنها چیزی شبیه همه گزینه‌های اشعار قبل، مثل منوچهر آتشی، یداله رؤیایی و... بود. پس به ناچار از بسیاری اشعار دلخواهم دل کندم. اما این نکته را هم بگویم که در مؤخره و نقدهایی که بر اشعارم شده بود، شعرهایی برای نمونه یا بررسی آورده شده بود. من همه این شعرها را که لابه‌لای نقدها آمده بود از متن اصلی حذف کردم. اما هیچ شاعری در جهان یا حتی در فرهنگ گذشته ما، که مالامال از دیوان اشعار بزرگان است، شعرهایش هم‌سنگ نیست. برخی قوی‌تر و برخی چند درجه پایین‌تر است. بدیهی است که سعی من بر آن بود که بهترین و موثرترین اشعارم را در گزینه‌ام جای دهم.

اکنون که حدود دو دهه از شعر دهه هفتاد می‌گذرد، شما در جایگاه شاعری که در آن دوره شناخته شده‌اید و حضور مستمری هم داشته‌اید، آیا اهمیت شعر دهه هفتاد را بیشتر در جریان یا پدیده بودنش می‌دانید یا اینکه شعر آن دوره متکی بر استعداد و خلاقیت ذاتی برخی از شاعران موسوم به آن دهه بوده است؟

من هیچ‌گاه به شعر دهه‌ای اعتقاد نداشته‌ام. قبلاً هم بارها به این مساله اشاره کرده‌ام. اعتقاد به شاعر اثرگذار و شعر ماندگار دارم. بنابراین، در طول یک دهه شاید ده‌ها شاعر با انتشار دفتر نخست یا چندم خود به رسمیتی دست یابند، اما باید دید از میان خیل شاعران کدام واقعاً شاعر محسوب می‌شود. پس نظر درباره همه شاعران یک دهه باز یک کاسه‌کردن آن‌هاست که به نادرستی این نگاه و علت آن در همین گفت‌وگو اشاره کرده‌ام. اما منکر این اصل هم نمی‌توان شد که برخی شاعران دهه‌های شصت و هفتاد بااستعداد بودند و آثاری زیبا و درخور خلق کردند. اگر اجازه بدهید به نام‌ها اشاره نکنیم. رسالت منتقد تیزهوش این است که فرایندها و چنین پدیده‌هایی را به شکل تاریخی ارزیابی کند؛ زیرا شاعری در تاریخی، برای نمونه، سال ۶۰ یا ۶۸ یا... آثاری خلق می‌کند که بر شعر معاصر و بعد از او تاثیری ماندگار و بسزا می‌گذارد. منتقد باید بررسی کند و ببیند دیگران تا چه اندازه تحث‌تاثیر اشعار او قرار گرفته‌اند یا پیرو یا مقلد او شدند، و اگر استثناهایی مستقل نیز در شعر و شاعری ظهور کرده‌اند باید جداگانه بررسی شوند و جایگاهشان به درستی شناخته شود. کار منتقد روشن‌کردن حقیقت است و نورانداختن بر تاریکی‌ها.

اگر به شعرهای شما ورود پیدا کنیم، ویژگی جالبی در زبان شعری شما وجود دارد و آن این است که زبان شعری شما، هم آن حد گفتاری‌بودن که آن را به طبیعت کلام نزدیک می‌کند داراست و هم از آن قوام لازم که از یک زبان ادبی انتظار داریم؛ و آمیختگی این دو، زبان شاعرانه شما را پدید آورده است، چگونه به چنین امکانی رسیده‌اید؟

ببینید همه این‌ها مستلزم تسلط بر زبان شعر و زبان فارسی است و تا حدی به خلاقیت و فردیت و ذهن شاعر بازمی‌گردد. من در شعری به نام «در ابتدا» که نخستین شعر سومین دفتر شعرم «بر این تپه کوچک از صدای هیچ پرنده‌ای خبری نیست» بود با الهام از زبان تورات و سفر پیدایش اثری خلق کردم. بی‌گمان بافت زبانی این شعر و تا حدی فرم آن برگرفته از زبان تورات بود. با اینکه شعر من تکرار آن مضمون نیست اما از زبان اسطوره‌ای «پیدایش» مدد می‌گیرد و زبان شعر متأثر از زبان کهن و استعاری متنی کهن است. اما نهایتاً من حرف امروز و تازه‌ای در شعرم بیان می‌کنم. این التزام گاهی زبان من را به زبان ادبی یا زبان کهن نزدیک می‌کند، بی‌آنکه بوی تصنعی به مشام برسد. اما در برخی اشعارم با توجه به فضا و جهان شعر چه بسا به زبان طبیعی گرایش پیدا کنم. پس این انتخاب تا حدی شهودی و غیرخودآگاه است.

برخی شعر شما را شعر «حسرت» خوانده‌اند که مغایر با ناله و ندبه است. این حسرت بیشتر ریشه در گذشته تاریخی و حافظه جمعی ما دارد یا برآمده از تجربه‌های شخصی شاعر است؟

آری شاعری که به ناله و ندبه توسل جوید به شعری آبکی و احساسات سطحی و تکراری دست می‌یابد. اما همانطور که دیگران و شما توجه کرده‌اید، برخی از شعرهای من حسرتی را به تصویر می‌کشد. حسرت از دست رفته‌ها، حسرت نیافتن آنچه ایده‌آل انسان آرمان‌طلب است و... بی‌گمان شعر من ریشه در حافظه قومی و جمعی ایرانیان و نیاکان دارد. از سوی دیگر ریشه در نگاه و فردیت من به جهانی که ما و همه انسان‌ها را در برگرفته است.

در بیشتر شعرهایی که در قالب سه مجموعه شعر در دهه هفتاد از شما به چاپ رسید، در عین اینکه توجه به ساخت‌های نو زبانی داشته‌اید، گونه‌ای سادگی هم در همان مفهومی وجود دارد که در دهه هشتاد از سوی برخی شاعران مطرح شد تاجایی‌که به عنوان جریان و پدیده از آن نام می‌بردند، چرا پیش از دهه هشتاد این ویژگی در شعر شما آنطور که باید دیده نشد؟

یکی از منتقدان برجسته، کاظم کریمی، درباره شعر من می‌گوید: «ورود به شعر چایچی آسان و سهل می‌نماید، اما خروج از آن دشوار است.» زبان من در عین سادگی، پیچیدگی‌های خود را دارد. گاه دیده‌ام منتقد یا منتقدانی بی‌آنکه درک درست و عمیقی از شعر من به دست بیاورند به نقد آن پرداخته‌اند که گاه باید دل را گرفت و از خنده ریسه رفت. روزی اگر زمان مدد کند، مثنوی‌ام هفتاد من کاغذ می‌شود. بدیهی است که در این مجال کوتاه نمی‌توانم از صنایع شعری‌ام، که بسیاری را خود ابداع کرده‌ام، نام ببرم یا به تشریح آن بپردازم، مثل رفت و بازگشت بندهای برخی از شعرهایم. نام‌گذاری برخی از اشعارم که کلید گشایش خود شعر است یا سطری برای کامل‌شدن کل شعر. یا شعری که سطرهای سپید و نانوشته‌اش بیشتر از سطرهای مکتوب آن است، و موارد بسیاری دیگر... اما مگر شما نمی‌دانید در طرح بسیاری افراد زدوبندهای پنهان نقش موثرتری از حقایق شعری و حقانیت شاعران دارد یا همفکری‌های سیاسی و مکتبی و همبستگی‌هایی از این دست. من از اینکه وارد هیاهوهای زودگذر بشوم همواره پرهیز داشته‌ام. رسالت خود را در خلق شعر می‌دانسته‌ام و بس. جنجال‌آفرینی و مکتب‌سازی را به دیگران واگذار کرده‌ام و گوشه خلوت و پاک و شاعرانه‌ام را با هیچ چیز معاوضه نکرده‌ام. برای رسیدن به نام یا نان کمترین تلاشی نکرده‌ام. از مجموعه نخست تاکنون کتاب‌هایم را برای انتشار نزد هیچ ناشری نبرده‌ام، از من ناشر کتابی خواسته و من اگر دفتری یا کتابی فراهم ساخته بودم به او سپردم.

گاهی سادگی بر اساس عوامل گوناگونی مانند محتوا، زبان، بیان و... می‌تواند سطوح مختلفی داشته باشد. برای نمونه، شعری از علی باباچاهی در سطحی به سادگی می‌رسد و شعر احمدرضا احمدی در سطحی دیگر... و هر کدام از اینها هم، در عین حفظ استقلال، شکلی از سادگی را نشان می‌دهد. اما تاکید برخی از شاعران امروز بر یک سطح از ساده‌نوشتن، ما را به سمت نوعی یکسان‌سازی و کسالت زبانی و بیانی خواهد برد. نظر شما چیست؟

به عقیده من فصل مکتب‌سازی و نظریه‌دادن برای شعر، دیگر به پایان رسیده است. به یاد بیاورید که درباره تفرد هنرمند چه گفتم. به یاد بیاورید درباره رنگارنگ‌بودن جهان هنری و بی‌کرانه‌بودن آن چه صحبت‌هایی کردم. بحث زبان شعر بسیار گسترده و پویا است. زبان شعر می‌تواند هم ساده و هم پیچیده باشد. بحث ساده‌نویسی تنها نظریه‌ای است که به سطحی‌ترین صورت توجه به نحو زبان دارد، نه دیگر عناصر زبان شعر. مقصود من این است که زبان شاعری به لحاظ نحو می‌تواند بسیار ساده باشد اما فهم شعر او از سویی بسیار دشوار و پیچیده، واقعاً این حرف‌های سطحی و تکراری تنها نشان‌دهنده سواد کم یا حتی باید گفت بی‌سوادی فردی است که چنین سخن می‌گوید.

رضا چایچی شاعری تصویرگر است که تصویرگری‌اش بیشتر از مجرای استعاره‌پردازی و استفاده از اسطوره نمود و گسترش پیدا می‌کند. اما این نوع بیان استعاری به جای اینکه زبان شعر را کدر کند بیشتر به عینیت‌گرایی و پرداخت جزء به جزء شعر کمک می‌کند، این مشخصه را چقدر از روی آگاهی کسب کرده‌اید یا اینکه ناخودآگاه بوده است؟

بدیهی است که چنین فرایندی نمی‌تواند از ضمیر ناخودآگاه سرچشمه بگیرد؛ زیرا شاعر علاوه بر شهود غریزی باید دانش عمیق و گسترده‌ای درباره ادبیات و شعر و دیگر هنرها که مربوط به شاعری می‌شود به دست بیاورد و درونی کند. مقصودم مثلاً متون کهن، ادیان و تاریخ و تا حدی فلسفه و... است. اما شاعری که این مصالح را درونی خود می‌کند هنگام سرایش شعر به شکل ناخودآگاه از ذهن خود یاری و استمداد می‌طلبد. و آنچه می‌خواهد درست و بجا در شعرش می‌نشیند. بسیاری از شاعران، اگر دقت کنید، پیش از سرایش شعر به مطلبی می‌اندیشند و پس از آن شعر خود را می‌نویسند، به خوبی شما پس از خواندن می‌فهمید که این شعر فاقد آن عاطفه و جوهر ناخودآگاه است و شاعر به شکلی مکانیکی و با ذهنی منطقی شعرش را نوشته است که از نظر من چنین نوشته‌هایی شعر محسوب نمی‌شود.

در طول دهه‌های گذشته تا امروز به اندازه کافی برای بهبود و تکامل شعر نو معاصر پیشنهاد داده شده است و اکنون هنگام راهبردی‌کردن و گسترش هر پیشنهاد کارآمدی است و دیگر تا مدت‌ها نیازی به ساختارشکنی در این حوزه احساس نمی‌شود. در این زمینه دیدگاهتان چیست و چه طرح یا پیشنهادی برای ارائه دارید؟

به عقیده من امکانات بی‌اندازه گسترده و دست‌نیافتنی است. امکاناتی که باعث خلق شعر می‌شوند. وقتی شاعر به عناصر بدیع و تازه برسد به شکلی آنها کشف شده است، اگر منتقدی بتواند درباره آنها به درستی قضاوت و داوری کند و این امکانات تازه را به دیگران معرفی کند. اما این هم درست است که تاکنون برای بهبود و تکامل شعر نو تلاش‌ها شده است. راه بدعت و نوآوری هیچ‌گاه مسدود نیست و توقع ما از شاعری تمام‌قد و تمام‌عیار هنوز این است که زبان و امکانات تازه و خاص خود را خلق کند تا صاحب امضای شخصی خود شود.

فکر می‌کنید علت بی‌توجهی به «شعر دیگر» در طول سال‌ها و توجه دوباره به آن در دهه نود در چیست؟

علت اساسی این بی‌توجهی به شعر دیگر یا شاعران فرم‌گرا، این است که در آن زمان ادبیات و شعر ما آرمان‌طلب و سیاسی و مخالف دستگاه حاکم آن دوران بود. بنابراین، اکثراً شعری می‌پسندیدند که از آن دست مفاهیم را در شعر خود بپرورد. مثل شاملو یا اخوان‌ثالث اما دیگر شاعران که به این مضامین روی نمی‌آوردند مورد بی‌توجهی قرار می‌گرفتند. مثل هوشنگ ایرانی یا سهراب سپهری و بعدها بیژن الهی و «دیگری» ها که می‌دانید درباره شعرشان چگونه داوری می‌شد. ایدئولوژی مسلط بر اهل قلم آن روزها را و آرمان‌های سیاسی آنها را اگر به یاد بیاورید، پاسخ سؤال خود را دقیقاً خواهید گرفت.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST