اعتماد: مارگارت دیکنسون در سال ۱۹۴۲ در گینزبورو، لینکلنشر انگلستان به دنیا آمد. در سن هفت سالگی به همراه خانواده به شهری ساحلی مهاجرت کرد و از همان زمان عاشق دریا و مناظر لینکلن شر شد. اشتیاق او برای نویسنده شدن خیلی زود شروع و نخستین رمانش در سن بیست و پنج سالگی به چاپ رسید. وی از آن زمان ۳۱ رمان نوشته که آخرین آنها «به خانه خوش آمدی» در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. نکته جالب در مورد خانم دیکنسون این است که با وجود شرکت در جلسات رونمایی و روخوانی کتابهای خود و دیگر نویسندگان در سراسر انگلستان و کتابخانههای آنجا، فقط یک مصاحبه آن هم در حاشیه رونمایی یکی از رمانهای ربکا مسکول و با خود خانم مسکول انجام داده است.
مارگارت دیکنسون، نویسنده پرفروش؛ پدیده دنیای انتشارات است. او بیش از ۳۱ کتاب نوشته و هنوز با قدرت مینویسد و تصمیم دارد بنویسد و هر سال یک داستان با انتشارات پن مکمیلان به چاپ میرساند و همیشه خواننده دارد. وقتی نخستین بار، قبل از رونمایی کتابم او را ملاقات کردم، فوراً خود را به مادرم و من معرفی کرد و درباره اینکه چطور میتوانم در کارم پیشرفت کنم، صحبت کرد. این سخنان بسیار راهگشا بود و مهربانی او را نشان میدهد و من از او بسیار سپاسگزارم. داستان آخرین رمان او «به خانه خوش آمدی» در گریمزبی میگذرد که شهر من است و همین موضوع، بسیار هیجانزدهام کرده است. خوششانس بودم که اخیراً او را در برنامه کلیتورپس ملاقات کردم و دیدم که خود او هم به اندازه کتابهایش سرزنده است. به سخنان درخشان او درباره سالها تجربه در دنیای لذتبخش رماننویسی گوش دادم و چیزهای زیادی درباره چگونگی درگیر شدن با خواننده و همچنین توصیههای مفیدی درباره کار نویسندگی از جمله تحقیقات تاریخی و برنامهریزی یاد گرفتم.
بسیاری از داستانهای تو در محیط لینکلنشر یا اطراف آن شکل میگیره. میتونی بگی این منطقه از کشور چه معنایی برایت داره؟
سال ۱۹۴۲ در گینزبورو به دنیا اومدم. البته به واقع هفت سال اول زندگی، درست روبهروی رودخانه ترنت در بکینگهام، ناتینگهام شر زندگی کردم.
گینزبورو درست شب قبل از تولد من بمباران شد و ماما از آمدن به محل زندگی ما که در جایی دورافتاده بود خودداری کرد، بنابراین، مادرم مجبور شد به زایشگاه شهر بره. بعد در سال ۱۹۴۹ به ساحل رفتیم، جایی که هنوز هم زندگی میکنم.
وقتی میخوای کتاب جدیدی رو شروع کنی، چه کارهایی رو بهطور معمول انجام میدی؟ آیا مثلاً دفتر یادداشت خاص یا جعبهای پر از یادداشت داری؟ وقتی شروع به برنامهریزی میکنی، چطور این کار رو شروع میکنی؟ مثلاً روی کارتها یادداشتمینویسی، یادداشتهای رنگی روی دیوار میچسبونی، یادداشتها رو تایپ میکنی و...؟
قبل از نوشتن هر چیزی، شخصیت اصلی با احتمالاً یکی دو نفر دیگه و محل زمان وقوع داستان توی ذهنم هست و پایان رو هم میدونم.
همچنین تا حدودی میدونم که طی داستان چه اتفاقاتی روی میده، اما حین نوشتن، اونو گسترشمیدم. سپس بدون معطلی، یه نمونه خام از اون مینویسم، طرح اولیه شخصیت رو بهطور خلاصه مینویسم، شجرهنامه خانوادگی و جدول زمانی رو به مرور به اون اضافه میکنم. در مراحل اولیه ممکنه به کمی تحقیق نیاز باشه، اما در تمام مسیر، یادداشتهایی برای خودم برمیدارم که ممکنه به تحقیقات بیشتری نیاز داشته باشم و بعداً در جاهایی که لازمه اونا رو تو متن وارد میکنم.
از نتیجه حرفات و داستانات متوجه شدم که از آرشیوهای محلی کتابخونههای مرتبط برای کمک به تحقیقات استفاده میکنی. چه تکنیکهای دیگر تحقیقاتی رو مفید میدونی؟ مثلاً دیدن مکانها، خوندن کتابهای اون دوره مشخص، جمع کردن تصاویر اون دوره...؟
فکر میکنم «کتابها» هنوز هم ابزار اصلی هستند، بعد دیدن موزهها، کتابخونهها و آرشیوها و همانطور که خودت گفتی، دیدن محل اتفاق، البته آگه امکانپذیر باشه. اینترنت واقعاً منبع خوبی برای به دست آوردن اطلاعاته، هرچند گاهی نیاز به کنترل مجدد داره.
«به خانه خوش آمدی» دارای شخصیتهای فراوانی از دو خانواده صمیمی سالیان درازه. چطوری تونستی اینها رو طی سالها به خوبی دنبال کنی و ارتباطشان رو از دست ندی؟ آیا برای هر شخصیت، شرح حال و جدول زمانی مینویسی، یعنی برای هر کدوم، یه پرونده درست میکنی و...؟
بله،
همون طور که در بالا توضیح دادم، اما شخصیتهای من به آدمهای واقعی تبدیل میشن-
اونا به نظر خواننده واقعی میان، طوری که سرنوشت شون برای خواننده مهم باشه و تا
آخر داستان رو دنبال کنه. شخصیتهای اصلی رو فراموش نمیکنم، اما توصیف مختصری از
هر کدوم توی کتاب مفیده تا حواسم باشه کسی که در ابتدای داستان چشمای آبی داره، در
پایان، چشماش قهوهای
نشه!
تم اصلی تعدادی از کتابهات، جنگه. چه چیز نوشتن درباره دوران جنگ برات جذابه؟
داستانها همگی درباره کشمکش و برخوردهاست و کجا بهتر از یه جنگ میتونی کشمکشها و درگیریهای فراوان پیدا کنی.
تو تا به حال ۳۱ داستان فوقالعاده نوشتی! میتونی در مورد یکی دوتا از پرافتخارترین لحظات دوران طولانی نویسندگیات برامون بگی؟
قرار گرفتن تو لیست پرفروشترین نویسندگان ساندی تایمز در سال ۲۰۱۴ و درخواست برای سخنرانی در مدرسه قدیمیام.
تو سخنرانیات، جریانات بامزهای درباره دیدار با خوانندگان تعریف کردی. میتونی چندتایی رو که بیشتر دوست داری، برامون بگی؟
موقع امضای کتاب، خانمی ازم خواست که کتاب رو به شوهرش تقدیم کنم. وقتی داشتم اسم شوهرش رو مینوشتم که امضا کنم، به طرفم خم شد و گفت: «اون عاشق آواز خوندن شماست.»
خانمی که تو صف کنارش ایستاده بود، سقلمهای به او زد و گفت: «این مارگارت دیکنسونه، نه باربارا دیکنسون.» حالا خیلی دلم میخواد بدونم که آیا کسی از باربارا دیکنسون پرسیده که کی کتاب بعدیش چاپ میشه! اون موقع میفهمم که رقیب اون شدم! خانم دیگری که هرسال کتاب میخره و برای امضا میاد، یه بار شوهرش رو با خودش آورده بود. مرد یه دسته رز زرد تو دستش داشت و اونا رو به من هدیه داد و گفت: «اینا جهت تشکر برای تموم ساعات آرامش و سکوتیه که شما به من دادی، البته وقتی که همسرم داره کتابای شما رو میخونه!» بهتر از این نمیشه!
کدام نویسندگان، در دوران کودکی و بزرگسالی، بیشترین تأثیر رو روی تو گذاشتن؟
به عنوان کودک، ایند بلیتون، کنت گراهام و بعدها جین آستین و چارلز دیکنز. کتابی هم هست که در سن پانزده سالگی خوندم به نام «جرات برای آزادی» نوشته دبلیو. بی. تامس که داستانی بود درباره «فرار» در زمان جنگ. هرگز اون کتاب رو فراموش نمیکنم.