اعتماد: تحولات اساسی در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ در ایران معاصر و در راس آنها مواجهه با تجدد، ضرورت نظریهپردازی و تامل بر تاریخ ایران از سوی پژوهشگران را ناگزیر کرده است. مفهوم «عقب ماندگی» که در مواجهه با این تحولات برساخته شد، مقایسهای و ناظر به «پیشرفت» متصوری بود که در غرب رخ داده است. در گفتار حاضر مصطفی عبدی، پژوهشگر علوم اجتماعی به دستهبندی و معرفی مهمترین نظریهپردازیهایی میپردازد که از سوی پژوهشگران ایرانی برای توضیح وضعیت کنونی صورت گرفتهاند. لازم به ذکر است مفهوم «عقبماندگی» در سالهای اخیر بهطور جدی از سوی پژوهشگران مورد نقد واقع شده و بسیاری بر این باورند که این مفهوم «شرق شناسانه» و نگریستن به تاریخ ایران از منظر «عینکغربی» است. گروه سیاستنامه از نظرات متنوع در این زمینه استقبال میکند.
عموم مطالعات و نظریهپردازیهای
پیشین، اعم از مارکسیست و غیرمارکسیست متاثر از اندیشه و ایدئولوژیهای برآمده از
جریانهای تکاملگرایانه علمی و غیرعلمی برآمده از مدرنیته لجام گسیخته غربی
بودند. در امتداد این اندیشه مطالعات و مفهومپردازیهای ایدئولوژیک و حتی علمی
متعددی در کشورهایی چون ایران صورت گرفت. این مطالعات بسیارند اما مطرحترین آنها
را در دو دسته قرار دادهام؛ ایرانشناسی فئودالی و ایرانشناسی آسیایی.
ایرانشناسی فئودالی
ایرانشناسی فئودالی به طور منسجم و هدفمند پس از کنفرانس لنینگراد و تلاشهای ایدئولوژیکی
نظام سیاسی شوروی در تطبیق مراحل تکاملی تکخطی مارکسیستی بر کل جهان شکل گرفت. از
مهمترین نمایندگان این نوع مطالعات، ایرانشناسان روسی را میتوان برشمرد که هرکدام
متخصص دوره خاصی از تاریخ ایران بودند، کسانی چون پطروشفسکی، ایوانف، دیاکونف،
و... درکنار تالیفات متعدد هرکدام از این مورخین و صاحب نظران، کتاب تاریخ ایران که
به صورت مشترک توسط این پژوهشگران تالیف شده است، مهمترین تلاش مشترک این متخصصین
تاریخ اجتماعی ایران است.
ایرانشناسی آسیایی
در پارادایم دوم نیز مطالعات انجام شده به مواردی که ذکر خواهم کرد مختصر نمیشود،
ولی مطرحترین آنها نمونههای مورد اشاره هستند. یعنی در پارادایم ایرانشناسی آسیایی
که با مبنا قرار دادن نقدهای وارده بر پارادایم اول مطالعات خود را دنبال میکنند
میتوان به آثار و دیدگاههای کسانی چون احمد اشرف، محمدعلی همایون کاتوزیان و یرواند
آبراهامیان اشاره کرد. پارادایم آسیایی با نقد پیشفرضهای پارادایم فئودالی کار
خود را آغاز میکند. اصلیترین این پیش فرضها مفاهیمی چون، مالکیت خصوصی و طبقه
اجتماعی است. این پارادایم در تلاش است تا با شرح برخی مصادیق عدم وجود یا به رسمیت
شناخته نشدن مالکیت خصوصی در ادوار تاریخ ایران را مطرح کند. در این رویکرد تمام
داراییها، ازجمله مهمترین عنصر ابزار تولید در شیوههای تولید و بهرهوری کشاورزی
در اختیار دولت استبدادی خودکامه بوده و افراد تنها به مثابه امتیازی موقتی که هر
لحظه امکان از دست دادن آن وجود دارد اراضی را در اختیار داشتند. پس در این روایت
هرگز شیوههای زمینداری و اخذ بهره مالکانه همچون؛ تیول، سیورغال و اقطاع، برخلاف
رویکرد روایت فئودالی به منزله مصادیق وجود مالکیت خصوصی زمین به شمار نمیآید.
مساله دیگر آنکه این پارادایم درصدد نشان دادن مصادیق عدم وابستگی کشاورز یا رعیت
به زمین است، وابستگی همچون رعیت به زمین در نظام فئودالی مشاهده شده در نمونه تاریخی
اروپای غربی. در نظام فئودالی، رعیت بخشی از زمین بود که همراه با آن خرید و فروش
میشد. اما در تاریخ ایران مصادیق این وجود ندارد. پس ایرانشناسان آسیایی همچون
اشرف و کاتوزیان با نقد این پیش فرضهای پارادایم فئودالی مهمترین پیشفرض خود را
در روایتگری تاریخ اجتماعی ایران که به مثابه عنصری بنیادین مفصلبندی صورتبندیهای
تاریخی - اجتماعی را تعیین میکند، بیان میکنند. مهمترین پیشفرض این محققین
در تحلیل تاریخ اجتماعی ایران وجود دولت استبدادی است که قدرت خودکامه از مشخصات
اصلی آن است و این خودکامگی متفاوت از ویژگی دیکتاتوری و مطلقه بودن دولتهای
استبدادی مشاهده شده در تاریخ اروپای غربی است. اشرف به بررسی و بیان ویژگیهای اینگونه
دولت پرداخته اما کاتوزیان به این سطح اکتفا نکرده و به تاریخ شکلگیری اینگونه
استبداد نیز توجه کرده است. کاتوزیان در این مسیر در ابتدا با نقد نظریه ویتفوگل
در خصوص نحوه شکلگیری دولت مستبد شرقی سعی کرده تا نشان دهد که نظریه او نظریهای
بدیل بوده و اتفاقا بیشتر با تاریخ ایران مطابقت دارد. این کار کاتوزیان درحالی
است که ویتفوگل در فصول پایانی کتاب خود با استناد به مارکس بیان کرده که در برخی
مناطق دولت خودکامه استبدادی صرفا از طریق انجام کارهای بزرگ شکل نگرفته و
جداافتادگی اجتماعت کار و تولید میتواند منجر به شکلگیری دولت استبدادی خودکامه
شود. این شرح بیان شده در فصول پایانی کار ویتفوگل همان است که کاتوزیان به عنوان یک
نظریه جدید و متفاوت از ویتفوگل ادعای مالکیت آن را دارد.
آبراهامیان و دولت ضعیف
برخلاف دو نظریهپرداز دیگر پارادایم دوم، یرواند آبراهامیان مطالعات و نظریهپردازیهای
خود را با پیشفرض وجود دولت مستبد شرقی شروع نمیکند. او با استناد به جملاتی از
مارکس شروع میکند که دقیقا بر عدم وجود دولت مستبد قوی تاکید میکند. اما رویکرد
آبراهامیان با دو نظریهپرداز قبلی پارادایم آسیایی اشتراکات متعددی در پیشفرضها
دارد. برای نمونه در نظام فکری آبراهامیان نیز میتوان از اعتقاد به عدم وجود مالکیت
خصوصی یا طبقه اجتماعی مستقل سراغی گرفت. از نظر او یکی از راههای تحول اجتماعی
انقلابهای دهقانی است که یکی از عناصر اصلی آن وجود طبقه دهقانان ناراضی است.
آبراهامیان که در این بحث متاثر از اریک ولف است، در مطالعات خود سعی میکند نشان
دهد که به دلیل عدم وجود مالکیت خصوصی و نظام بهرهوری متفاوت از ساختار جوامع
اروپایی که در تاریخ خود از شورش دهقانان ناراضی متاثر بودهاند، در تاریخ اجتماعی
ایران این امکان تحول تاریخی ـ اجتماعی وجود نداشته و فقط در منطقه شمال ایران است که به دلیل
برخورداری از شرایط اقلیمی متفاوت شورشهای دهقانی شکل میگیرد. البته این نظر
آبراهامیان جای بحث و بررسی بیشتری را دارد که در این مجال امکانپذیر نیست.
متاثر از تکامل گرایی عصر مدرن
باوجود اختلافات بسیار هر دو پارادایم اشتراکات قابل تاملی دارند؛ هردو رویکرد
متاثر از اندیشه تکاملگرایی برآمده از عصر مدرن هستند. عصری که مطالعات قوممدارانه
انسانشناسان بر سایر حوزههای تفکر و اندیشه علمی و فلسفی سایه افکنده بود. در
چشمانداز هردو پارادایم فراروایتی که منشعب از همان بینش قوممدارانه اروپا محور
بود، زمینه مطالعات و اندیشهورزی را شکل داده بود. در یکی فرا روایتی به نام
فئودالیسم بر تاریخ اجتماعی پیشاسرمایهداری جوامعی چون ایران سایه افکنده و در دیگری
فراروایتی به نام شیوه تولید آسیایی. علاوه بر غایتگرایی و تکاملگرایی از این
منظر نیز دو پارادایم ایرانشناسی فئودالی و آسیایی در دستهبندی بینش و نظریهها
در پارادایم مدرن قرار میگیرند. بعد مشترک دیگر دو رویکرد فئودالی و آسیایی را میتوان
در روششناسی آنها یافت؛ هر دو پارادایم متاثر از روششناسی پوزیتیویستی بوده و
نگاه اتیک یا بیرونی به تاریخ اجتماعی ایران دارند.
به اصطلاح پسامدرن
این کمداشتهای موجود در بینش و روششناسی دو پاردایم ایرانشناسی همان محورهایی
هستند که مبداء نقد پارادایم فکری موسوم به پسامدرن از مدرنها را تشکیل میدهند.
در رویکرد پارادایم به اصطلاح پسامدرن چند نکته حایز اهمیت وجود دارد که اتفاقا از
همان نقاط نقدپذیر دو رویکرد اول در روایتگری تاریخ اجتماعی ایران مطرح شده است. پیش
از شرح مشخصههای هستیشناختی و روششناختی پارادایم ایرانشناسی «به اصطلاح»
پسامدرن نکته بسیار مهمی در خوانش و فهم مفهوم «پسامدرن» باید مورد توجه قرار گیرد.
آن تامل در نکات مهم نیز از این جا آغاز میشود که چرا نگارنده این سطور از پیشوند
«به اصطلاح» در اشاره به مفهوم پسامدرن استفاده میکند؟ دلیل کاربرد این پیشوند با
فهم مشخصههای پارادایم فکری موسوم به پسامدرن به طور کلی بهتر مشخص میشود. با
مرور این مشخصه میتوان اعم آنها را در نزد اصحاب آن در چندین کلمه که البته نیاز
به شرح مفصل دارد یافت. البته در این مجال هم فرصت آن شرح وجود ندارد و هم پرداختن
به آن مشخصهها یاداشت حاضر را به سمت دیگری سوق خواهد داد. با این وجود اعم این
مشخصهها را کیتنش چنین خلاصه میکند؛ ضدیت با معرفتشناسی، مرکزیتزدایی از
جامعه، توجه به بینهایتی معنا به عنوان منبعی برای ساختن هویتها و ساختارها،
جوهرستیزی، تکثر چشماندازها که با آنها به زندگی اجتماعی نگریسته میشود. اگر به
تاریخ اندیشه و هستیشناسی و دستگاههای نظری پیشین در نزد علمای علوم انسانی
مختلف نگریسته شود، میتوان درک کرد که گرچه در ادوار تاریخی متاخرتر - که
برخی معتقد به ظهور نظامهای فکری به اصطلاح پسامدرن در آنها هستند - به طور مشخص
و مداوم بر این اصول اندیشه تاکید شده است، اما قطعا اساس بینش هستیشناسانه و روششناسانه
پارادایم موسوم به پسامدرن را بسیار پیش از آن میتوان در تاریخ اندیشه در حوزه
علم و فلسفه یافت. پرسشی که در مواجهه با اصول هستیشناختی و روششناختی برای یافتن
مصداق یک جامعهای که به دوره پسامدرن وارد شده باشد پیش میآید، این است که آیا
در عالم واقع جامعهای وجود دارد که پسامدرن باشد؟ نمیتوان چنین جامعهای را یافت.
به تعبیر ح. ا. تنهایی که کاربرد پسوند «به اصطلاح» در اینجا دقیقا متاثر از دیدگاه
او است، حتی تفکیک یافتهترین جوامع با مرکزها و مطلقهایی برای مفصلبندی عناصر
اجتماعی درون سامانی خود روبهرو هستند. پس به لحاظ عینی مشخصههای جامعه پسامدرن
تاکنون در هیچ جامعهای به طور کامل تحقق نیافته و هیچ ساختار اجتماعی این دوران
را به مثابه ورود به یک دوره تاریخی تجربه نکرده است. اما آنچه مسلم است در بعد
ذهنی و جهان اندیشه و باور علمی و فلسفی این اتفاق افتاده و یک نظام فکری شکل
گرفته که برخی از اصحاب آن با نام پسامدرنها یاد میکنند. اما اصولی که این متفکران
بر آن به عنوان اصول مکتبی خود پای میفشارند همچنان که اشاره شد تازگی ندارد،
علاوه بر آن مشخصههای تاریخی که ذکر شد به طور مشخص بنیانگذاران پارادایم کنش
متقابلگرایی نمادی و خصوصا هربرت بلومر بطور مشخص این اصول هستی شناختی و روششناختی
را مطرح کردهاند. در قضایایی بنیادین بلومر اصولی مطرح میشود که بر همین نسبیت
چشماندازها، سیال بودن معانی و حتی معتبر بودن روایتهای متعدد اشاره دارد، اساسا
اصل فلسفی حاکم بر فلسفه پراگماتیسم که پایههای فلسفی این مکتب را شکل میدهد،
همچون فلسفه اگزیستانسیالیسم برهمین اصول اشاره دارد. از منظر فلسفه پراگماتیسم هر
واقعیتی از بستر دیالکتیکی خود در رابطه دیالکتیکی بین عناصر شکلدهنده خود آن
تجربه شدن را مییابد که نمیتوان از پیش غایت یا رابطهای قطعی را برخلاف اندیشههای
تکاملی فئودالی یا آسیایی برای آن شناسایی و معرفی کرد. علاوه برآن در نزد کنش
متقابلیها بر اصول روششناختی اشاره میشود که براساس آن خطای روششناختی که از
منظر پسامدرنها، بر مدرنها وارد است را میتوان مرتفع کرد. یعنی با کاربست روششناسی،
روش و تکنیکهای تحقیق فرود به زمین میتوان بانگاهی امیک با موضوعاتی چون تاریخ
اجتماعی ایران مواجه شد. پس دیگر در این رویکرد روشی روایت و مفاهیمی برونی چون
فئودالیسم و شیوه تولید آسیایی که برآمده از بستر دیالکتیکی تاریخ اجتماعی ایران
نبوده، نمیتواند مبناء شرح و تبیین تاریخ اجتماعی جامعه ایران قرار گیرد. هر معنا
و مفهومی که برای روایتگری تاریخ اجتماعی ایران برگزیده میشود باید با رویکرد
فرود به زمین از درون واقعیتهای تاریخی آن برآمده از بستر دیالکتیکی آن باشند.
پسامدرنیسم ذیل مدرنیته متاخر
با اتکا به این توضیحات نگارنده نیز همچون استاد خود ح. ا. تنهایی بر این اعتقاد نیست
که واقعیت تاریخی به نام پسامدرنیسم رخ داده است، بلکه این اتفاقات را میتوان
همچون برخی اندیشمندان و جامعه شناسان در ذیل مدرنیته متاخر قرار داد و اگر چرخش و
تحول صورت گرفته، تنها در بعد ذهنی جامعه و آن هم در سطح بخشی از جامعه به نام
صاحبنظران و اندیشمندان است. برخی از این نخبگان بر اصولی باور داشته و پیرامون
آن نظریهپردازی میکنند که مهمترین مشخصهِ آن اصول؛ نسبیت و سیالیت اموری مانند:
معانی و مفاهیم، روایتها و... است. به همین دلیل سیالیت و نسبی بودن، غایتشناسی
برای تاریخ اجتماعی امری خطا است، اما علوم انسانی را نمیتوان از احتمالات برحذر کرد.
باتوجه به شکلگیری گروهها و مکاتب فکری که مهمترین اشتراک آنها باور و نظریهپردازی
پیرامون همین اصول ذکر شده است، میتوان گفت که پارادایم فکری شکل گرفته که گرچه
اصول مورد تاکید آنها تازگی ندارد، اما در دورانهای اخیر به طور منسجمتر و با تاکید
بیشتری دنبال میشود. پس باید برای این پارادایم فکری در حوزههای مختلف اندیشه
اعم از فلسفه، جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی و... نامی نهاد، پس عدهای نام
پسامدرن را برای نشان دادن اتفاقی جدید و کاملا متفاوت از متفکران و نظامهای فکری
پیشین برمیگزینند، اما کسانی چون من گرچه براین باورند که این نظام فکری جدید نیست،
اما شکلگیری گروهی از اندیشمندان پیرامون آن امری قابل تامل است و باید برای نشان
دادن این دسته مشترک در اصول هستی شناختی و روش شناختی نامی نهاد، اما چون هنوز نمیتوان
نامی برای اشاره به آنها بهکار برد، با اندکی تسامح و تساحل پسوند «بهاصطلاح»
برای نام گزیده شده توسط کسانی که کاملا معتقد به واقعهای نو هستند، بهکار گرفته
میشود.
عباس ولی و فئودالیسم ایرانی
پس از شرح گذرای برخی اصول پارادایم فکری به اصطلاح پسامدرن بازگردیم به گونهشناسی
نظریهپردازیهای صورتگرفته در جامعهشناسی تاریخی ایران. پس از طرح دو پارادایم
ایرانشناسی فئودالی و آسیایی دسته دیگری از محققین با فهم و کاربرد مفاهیم و بینش
برخی نظریهپردازان به اصطلاح پسامدرن همچون لیوتار درصدد یافتن نقایص دو روایتگری
پیشین از تاریخ اجتماعی ایران برآمدهاند. در این میان عباس ولی با نقد مفصل برخی
پیش فرضهای دو پارادایم قبلی سعی در طرح مفهوم و نظریهای منطبقتر با واقعیت طبیعی
تاریخ ایران به عمل آورد. عباس ولی با مرور الگوهای متعدد مناسبات زمینداری همچون؛
تیول، سیورغال و اقطاع بر این نتایج دست یافت که نمیتوان یک قالب خشک و مطلقی از
تاریخ اجتماعی جوامع دیگر ساخته و بر جامعه ایران تحمیل کرد، هر واقعیتی مناسبات
اجتماعی و شیوههای بهرهمالکانه و تولید و ستاندن مازاد تولید خاص خود را میتواند
داشته باشد که الزاما منطبق با واقعیتهای تاریخی - اجتماعی مشاهده شده در
سایر مناطق نیست. پس جامعه ایران در طول تاریخ مناسبات اجتماعی و شیوههای تولید پیشاسرمایهداری
خود، رابطهای از عناصر و صورتبندیهای اجتماعی را تجربه کرده که در هیچ یک از
دوگانههای (فئودالی/ آسیایی) برساخته بینش تکاملگرایانه مدرنیستی نیست. از نظر
او ایران نه در خود همچون روایت پارادایم اول فئودالیسم را تجربه کرده و نه همچون
روایت پارادایم دوم فاقد مالکیت خصوصی و بهره مالکانه بوده، بلکه شکل خاصی از مالکیت
خصوصی و مناسبات تولید در تاریخ اجتماعی ایران تجربه شده که او آن را امری بینابین
دوگانه فئودالی/ آسیایی میداند و مفهوم فئودالیسم ایرانی را بر آن خطاب میکند.
عبداللهیان و نظام ارباب غایب
متاخرترین تلاش صورت گرفته در حوزه مفهومپردازی و نظریهپردازی جامعهشناسی تاریخی
ایران، توسط حمید عبداللهیان صورت گرفته است. در کار عبداللهیان میتوان خلاصهای
از مهمترین مباحث اکثریت نظریهپردازیها و مطالعات پیشین در حوزه جامعهشناسی
تاریخی ایران را یافت. عبداللهیان به صراحت ذکر میکند که متاثر از بینش پسامدرن لیوتار
است و همچون او قایل به هیچ کلان روایتی نیست. اما آنچه عبداللهیان را بیش از ولی
در پارادایم به اصطلاح پسامدرن قرار میدهد، این نیست. عبداللهیان نیز با نقد تطبیق
الگوهای نظری پیشاتجربی که برخی از وجوه آنها منطبق با واقعیت عینی و تجربی تاریخ
اجتماعی ایران نیست در تلاش است تا به اصل واقعیتهای تاریخی بدون هیچ گونه مفهوم
و پیشفرضی رجوع کند. البته که تهی شدن کامل از مفاهیم و بینشهایی که واقعیت طبیعی
را کدر میکند، کاملا امکانپذیر نیست، اما وقوف به این امر خود یک اصل روششناختی
است که گرچه موسوم به پسامدرنها است، اما قطعا پیش از آنها در مفهوم «فرود به زمین»
هربرت بلومر، «روش طبیعتگرایی» مید و روش و بینش پدیدارشناسی و حتی پیش از آن نزد
کسانی چون مارکس وجود داشت. عبداللهیان میگوید که پیش از آنکه این موضوع را از
نظریههای دیگر بیابد، در رجوع به تاریخ اجتماعی ایران یافت. مواجهه با آثار و بقایای
مادی و غیرمادی بهجامانده از جوامع شرقی چون ایران باستان در رویارویی با مسائلی
چون اینکه «در شرق چیزی نبوده و تاریخ تمدن با غرب آغاز میشود»، عبداللهیان را
برآن واداشته تا تمام روایتها و نظامهای اندیشه را که در فهم تاریخ اجتماعی ایران
کاربرد داشته به کنار نهاده و به اصل واقعیت طبیعی تاریخ اجتماعی ایران رجوع کند.
عبداللهیان میگوید در این اتفاق روششناختی - که نگارنده آن را نوعی کاربست
بینش و روش «فرود به زمین» میداند - به این مساله پی برد که گویی دو دستگاه
نظری موجود - که یکی رویکردهای توسعهگرا و دیگری رویکردهای مارکسیستی بودند
- در خوانش و تحلیل ساختارهای اجتماعی - تاریخی ایران تعمدا طبقه را
ندیدهاند. پس او اینگونه روایتهای بروننگر (اتیک) را کنار نهاده و با نگاهی
درونی مناسبات اجتماعی ایران پیشاسرمایهداری را بررسی کرد. برای این تحقیق ابتدا
همه روایتهای پیشین را بازخوانی کرده و پیشفرضهای آنها را بررسی کرده است. یکی
از مهمترین پیشفرضهای مارکسیستی دولت استبدادی خودکامه است که از منظر پاردایم
ایرانشناسی آسیایی بر دوره طولانی از تاریخ ایران سایه افکنده است. عبداللهیان
مفهوم دولت استبدادی خودکامه و نبود مالکیت خصوصی را با رجوع به واقعیتهای تاریخ
ایران به چالش کشیده و نقد میکند. اما متاثر از بینش پسامدرن لیوتار این نقد او
به منزله کنار نهادن روایتهای پیشین از جمله روایتی که دولت ایران پیشاسرمایهداری
را استبدادی مینامید، نبود بلکه عبداللهیان به این نتیجه میرسد که استبداد به آن
شکلی که در نزد برخی از مطالعات و نظریهپردازیها چون کاتوزیان بیان میشود یکسره
بر تاریخ ایران پیشاسرمایهداری سیطره نداشته و اتفاقا در اینجا روایت رقیب کاتوزیان
در درون پارادایم آسیایی نیز وجوه دیگری از واقعیت تاریخی ایران را بازنمایی میکند.
براساس روایت آبراهامیان اتفاقا در برخی مواقع دولت ضعیف با استفاده از سیاست
«تفرقه بینداز و حکومت کن» خود را استمرار بخشیده و تاریخ پیشاسرمایهداری را
بازتولید کرده است. پس عبداللهیان با کشف کمداشتهای روایتهای پیشین در بازنمایی
تاریخ اجتماعی ایران به خود واقعیت تاریخی ایران در لحظههای تاریخی رجوع کرده و
آنها را از درونشان در لحظه ممکن شدن تاریخی فهم کرده و نتیجه این فهم روابط که
برخلاف روایتهای پیشین سعی کرده مناسبات و روابط طبقاتی را ببیند، مفهومپردازی
به نام نظام ارباب غایب در ایران پیشاسرمایهداری میشود که دستگاه نظری نیز پیرامون
همین مفهوم برای تبیین واقعیت تاریخ اجتماعی ایران شکل میگیرد.
ایرانشناسی پسامدرن
رجوع به واقعیت تاریخی در لحظه شکلگیری مناسبات و روابط اجتماعی از جمله روابط
طبقاتی، همان بینش و روشی است که کنش متقابلیهایی چون مید و بلومر متاثر از
خاستگاه فلسفی پراگماتیستی خود آن را باوردارند و بلومر برای شرح چگونگی شکلگیری
معانی و مفاهیم اجتماعی در قضایای بنیادین خود به آنها اشاره میکند. این موضوع که
هویتها، چشماندازها و معانی چون از بستر اجتماعی در لحظههای تجربی شکل گرفته و
امر ذاتی و مطلق نیستند یکی از اساسیترین اصول پستمدرنها خصوصا در نقد مفاهیم
مدرن و سنتی چون جنسیت است. پس عبداللهیان نیز از این طریق بسیار به بینش و روش
پسامدرن نزدیک میشود. چون اطلاق هر معنا و مفهومی را به روابط و مناسبات اجتماعی
درون ساختارهای اجتماعی - تاریخی ایران کنار نهاده و سعی در بیرون کشیدن
مفهومی از درون روابط دیالکتیکی واقعیتهای تاریخی ایران دارد. شاید عبداللهیان و
ولی هرگز به صراحت خود را پسامدرن ننامیده باشند، اما همچنان که کسانی چون مارکس
هرگز خود را جامعهشناس معرفی نکرده بودند، ولی مصادیق بسیاری مبنی بر جامعهشناس
بودن آنها در آثارشان میتوان یافت، درخصوص حمید عبداللهیان و عباس ولی نیز چنین
است و مصادیق بسیاری میتوان در آثار آنها یافت که بتوان براساس آنها ایرانشناسی
متاخرتری را تحت عنوان پارادایم ایرانشناسی پسامدرن، گونهشناسی کرد. البته وارد
دانستن انتقادات متعدد بر هریک از دو دیدگاه مذکور به منزله خروج آنها از پارادایم
به اصطلاح پسامدرن نخواهد بود.