کد مطلب: ۹۶۳۴
تاریخ انتشار: سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

شاملو پس از حافظ بهترین شاعر ادبیات فارسی است

سمیه مهرگان / حامد داراب

 آرمان:  یدالله امینی متخلص به مفتون در آستانه نود سالگی‌اش هنوز با شعر زندگی می‌کند و از شعر می‌گوید. شش دهه زیستن در شعر، از غزل و چهارپاره و قصیده و رباعی گرفته تا شعر نیمایی و سپید و شعرهای ترکی، حاصلش بیش از هفده مجموعه‌شعر است که اولی‌اش برمی‌گردد به سال ۱۳۳۶؛ «دریاچه»، مجموعه‌شعری که از ظهور شاعری قدرتمند در قالب کلاسیک خبر می‌داد، اما پس از ملاقات با نیما بود که مسیر شعری او سمت‌وسوی دیگری گرفت و مجموعه‌شعر «کولاک» حاصل همان ملاقات است؛ شعرهایی در قالب نو که چهره دیگری از مفتون امینی به عنوان شاعری نیمایی نشان داد که توانست با انتشار مجموعه‌شعر «انارستان» در سال ۱۳۴۶ موقعیت خود را به عنوان شاعری نوگرا تثبیت کند. مفتون امینی متولد ۲۱ خرداد ۱۳۰۵ در شهرستان شاهین‌دژ آذربایجان است؛ همین تبار آذربایجانی او، موجب شده تا به موازات شعر فارسی، شعرهای ترکی نیز بسراید که حاصلش در پیش و پس از انقلاب مجموعه‌شعرهایی چون «عاشیقلی کروان» و «شب هزار دو» است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی سمیه مهرگان و حامد داراب با مفتون امینی درباره شش دهه حضور او در شعر معاصر است.

چه شد که به سمت شعر کشیده شدید و درنهایت به چاپ نخستین کتابتان در سال ۱۳۳۶ رسیدید؟

سال ۱۳۲۸ در دادگستری تبریز استخدام شدم و به‌تدریج ترفیع گرفتم تا سال ۱۳۳۵ که رئیس یکی از شعبه‌های دادگاه بخش شدم. پدرم در روستایی اطراف شاهین‌دژ باغ‌دار و آسیاب‌دار بود. ملاک بزرگی به‌شمار نمی‌رفت. درواقع پیشکار یک خان بزرگ‌تر از خود بود. خانی با ثروت و زمین و ضیاع بسیار که حداقل ۱۳۰ پارچه آبادی را در اختیار داشت. پدرم در حکم یکی از هشت یا نُه وزیر و کارپرداز این خان خدمت می‌کرد. از طرفی او بسیار علاقه داشت که پسرش یعنی من، روزی نویسنده و کاتب مشهوری بشوم. فراوان به این موضوع اشاره می‌کرد. اتفاقاً جالب است بگویم که اکنون در زادگاهم یک بولوار به اسم من نام‌گذاری شده و در مقابل از فرزندان آن خان یعنی خاندان افشار شهرتی باقی نمانده است. البته من اهمیتی نمی‌دهم، اما پدرم مثل همه والدین آرزویی داشت و با آن آرزو زندگی می‌کرد. بر اساس همین امید و اشتیاق پدروار، من سُر خوردم به سوی ادبیات. استعداد و ذوقش را هم در خودم یافتم. هرچند به جبر و هندسه نیز گرایش داشتم و نمراتم خوب بود. منتها اجازه مهاجرت به شهر جهت دبستان‌رفتن را به من ندادند. بنابراین در مکتب شخصی به‌نام میرزا عبدالعلی‌بیگ انصاری شرکت کردم. درس‌هایمان با بوستان و گلستان آغاز شد. من سوادم از دیگران بالاتر بود و هرچه می‌گفتند می‌دانستم. عاقبت مرا سر مقطع سوم نشاندند. در کلاس سوم جمع و تفریق یاد می‌دادند و چون پایه حسابم ضعیف بود سردرنمی‌آوردم. لاجرم کشش بیشتری به ادبیات پیدا کردم. مجلات قبل از شهریور ۱۳۲۰ را هم می‌خواندم. نظیر «مهرگان» و «راهنمای زندگی» (متعلق به حسین‌قلی مستعان و همسرش ماه‌طلعت پسیان). هر دو سیاه و سفید بودند و مطالب خوبی ترجمه می‌کردند. «نامه شهربانی» و «ایران امروز» متعلق به آقای حجازی نیز منتشر می‌شد. من دو شعر در سال‌های ۱۳۱۹و ۱۳۲۰ با مضمون اخلاقی برای «راهنمای زندگی» فرستادم که هر دو هم چاپ شدند. شهریور ۱۳۲۰ که رسید اصلاً دنیا عوض شد. چیزهایی آمد که ابداً تا آن روز فکرش را نمی‌کردیم. زبان‌های خارجی اشاعه یافت. قبلاً فقط تا حدودی فرانسه رواج داشت. ولی یک‌باره انگلیسی رونق پیدا کرد. من هم برای دیپلم هر دو این زبان‌ها را آموخته بودم. بعد با شطرنج آشنا شدیم. پیش‌تر آن را ملعبه‌ای متعلق به روس‌ها می‌دانستند! ولی وقتی توانستیم بازی کنیم پیشرفت خوبی کردم و مقام‌هایی آوردم و حتی کتاب آموزشی‌اش را نوشتم که بخشی از آن در نشریه «سوگند» آن زمان به چاپ رسید. آلمانی و روسی هم در همان سال‌ها فراگرفتم. استعداد زبان داشتم. حتی سراغ اسپرانتو هم رفتم. آنقدر برایم خوشایند بود که تصمیم گرفتم ادامه خدمتم را خارج از کشور دنبال کنم. تحقیقاتی کردم و متوجه شدم که باید در رشته حقوق سیاسی تحصیل نمایم.

چه شد که از ادبیات به سمت حقوق سیاسی کشیده شدید؟

من متولد ۱۳۰۵ هستم. شناسنامه‌ام را هم بزرگ‌تر گرفتند که از خدمت نظام معاف شوم. کمی که رشد کردم وارد تبریز شدم. کلاس شش ادبی را در سال تحصیلی ۲۵-۱۳۲۴ گذراندم. دبیرهای برجسته‌ای داشتیم. از جمله کتاب‌هایی هم که می‌خواندیم «ساحل» اثر یکی از شاعران ممتاز استانبولی بود و دیگری کتاب ادبیات از رضازاده شفق. با سپری‌کردن کلاس ششم جوازم (همان دیپلم) را دریافت کردم که به‌زبان ترکی بود. خبر رسید از تهران که این جوازها برای آنها قابل قبول نیست و نمی‌توانیم در دانشگاه تحصیل نماییم. من و ۱۵ نفر دیگر از هم‌کلاسی‌ها از طریق مدیر روزنامه «آذربایجان» که رفیق جعفر پیشه‌وری بود وقت ملاقات گرفتیم. در طبقه دوم مهمان‌خانه معروف «جهان‌نما» دیدار کردیم. من در یک متری پیشه‌وری رئیس حکومت خودمختار آذربایجان نشستم. لباس مشکی در بر کرده و اسلحه نیز بسته بود. پرسید چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ گفتیم علاقه به تحصیل در دانشسرای حقوق داریم. او تعریف کرد که خودش چندوقتی حقوق خوانده و سپس به کار در روزنامه‌ها پرداخته که مانعش شده‌اند و پس از آن به وکالت پرداخته، ولی در آنجا نیز مشکل ایجاد نموده‌اند. درحالی‌که صلاحیت این پس‌زدن‌ها را نداشته‌اند. حرف‌های دیگری هم زد و از جمله به موضوع تلگراف‌های مردم از میاندوآب و جاهای دیگر راجع به تلف‌شدن دام‌هایشان اشاره کرد و گفت که احتیاج به طبیب داریم. توضیح دادیم که مقدمات پزشکی را طی نکرده‌ایم و بر موضع خودمان اصرار ورزیدیم. خلاصه اجازه پیدا کردیم به تهران برویم. در اواخر شهریور ۱۳۲۵ برای اولین‌بار حرکت کردیم به‌طرف تهران. حوالی قزوین ماشین را متوقف کردند و یکی از آن سرپاسبان‌های قدیمی با سبیل از بناگوش دررفته و دندان طلا بالا آمد و از راننده پرسید: «این‌ها کیستند؟» راننده توضیح داد که از تبریز می‌خواهند به تهران بروند. سرپاسبان که هیکل واقعاً درشتی داشت فریاد زد: «بی‌جا می‌کنند می‌خواهند به تهران بروند.» کسی را واسطه کردیم برود بگوید که ما پی تحصیل می‌رویم و کاری با مسائل سیاسی نداریم. او رفت صحبت کرد و برگشت و گفت: «می‌دانم جیب‌هایتان زیاد پُر نیست، ولی هر کس مقداری بدهد تا جمع کنیم و به اینها بدهیم!» هشت تومان و پنج قران جمع کردیم که پول کمی نبود. مبلغ که پرداخت شد سرپاسبان برگشت و پرسید: «شما برای چه می‌روید تهران؟» گفتیم: «تحصیل.» گفت: «بچه‌ها بروید درس بخوانیدها، تنبلی نکنید!»

آن دوران هم شعر می‌سرودید؟

بله. سه ماه تابستان را به‌منظور کار به دهکده‌مان می‌رفتم. آن زمان دفترهای بنفشی با جلد کله‌قندی عرضه می‌شد که ۱۶ برگ داشت. سه جلد از این دفاتر تهیه کرده و با خودم می‌بردم و با اسم شهرها و ماکیان و ستارگان بر وزن شاهنامه پُرمی‌کردم. یک‌بار در دبیرستان فردوسی نشسته بودیم و آقای حسین‌قلی نیساری هم باباطاهر را درس می‌داد. در باز شد و برپا دادند و آقای بی‌ریا با آجودانش وارد شد. او وزیر فرهنگ حکومت آذربایجان بود و بعدها به شوروی رفت و بدشانسی‌های بزرگی هم آورد و بلاهایی به سرش آمد. معلم اعتنا نکرد و به تدریسش ادامه داد. وزیر از آن‌سو گفت: «جناب نیساری به زبان مادری بچه‌ها را آموزش دهید.» او پاسخ داد: «این درس ادبیات فارسی است. نمی‌توانم که به ترکی بگویمش!» وزیر از این جواب خیلی بدش آمد و برگشت به افسرش چیزی گفت و خارج شد. عصر با همشاگردی‌ها جمع شدیم و تصمیم گرفتیم به مقابل منزل دبیرمان آقای نیساری برویم مبادا که دستگیرش کنند. موقعی که رسیدیم متوجه شدیم بحث زندان منتفی است ولی او را به تهران تبعید کرده‌اند. توجه داشته باشید این وقایع در زمان چیرگی فرقه دموکرات به‌رهبری سیدجعفر پیشه‌وری بر تبریز و اعلام جمهوری خودمختار آذربایجان اتفاق می‌افتاد. حکومتی که مسکو با هدف تضعیف ایران در این خطه بنیاد نهاده بود و بعدها با بده‌بستان‌های سیاسی متلاشی شد و سرانش کشته یا متواری گشتند. جالب اینجاست که در تمام دوره یک‌ساله جمهوری خودمختار آذربایجان به دستور و تاکید دولت شوروی هیچ مطلب تبلیغاتی‌ای در باب سوسیالسیم منتشر نمی‌شد. روزنامه «ارتش سرخ» نیز کلمه‌ای درباره کمونیسم نمی‌نوشت. این خیلی عجیب است و عجیب‌تر اینکه تاکنون در کتاب‌های تحلیلی و تاریخی اشاره‌ای به این مورد نشده است.

خاطره‌ای هم از آن دوران دارید؟

خاطره‌ای به یاد دارم که آقای خلیل‌آذر از انقلابی‌های تهران وابسته به حزب زحمتکشان آمد سخنرانی کرد و با توده‌ای‌ها مشاجره‌اش شد. بر اثر این جنجال تیر انداختند و به اشتباه دو کارگر کشته شدند. مدیر روزنامه «فریاد» از من خواست در رثای اینان شعری بگویم. و سرودم: «کارگرا خون تو را ریختند/ خون تو با خاک درآمیختند/ خون تو بر خاک ریزد چه باک/ زود برآید ثمر خون پاک/ سرخ بود و سرخ نمایان شود/ پرچم آزادی ایران شود.» فردایش مطابق معمول برای پیاده‌روی به‌سوی باغ گلستان بیرون آمدم. کمی که گذشت متوجه شدم شخص مرموزی با پالتو سیاه و کلاه شاپو تعقیبم می‌کند. کمی بعد راجع به آن شعر هشدار دادند و تهدید کردند که دیگر چنین اشعاری نسرایم.

تمایلات چپ داشتید؟

اکثر قریب به اتفاق شاعران در برهه‌ای از زندگی تمایلات چپ پیدا می‌کنند. من نیز از این قافله مستثنی نبودم. هرچه جوان‌تر باشید این‌گونه تمایلات بیشتر است و با گذر زمانه افکار عاقلانه‌تری غلبه می‌یابد. نمونه کاملش در آقای شمس لنگرودی هویداست که در سن خود دنیادیده کامل است و همین فرد روزی گفت: «می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، دنیا ما را عوض کرد!»

گویا در آن دوران نگاه ضدآذری در سطح حکومت مرکزی حکم‌فرمایی داشته است.

بیشتر به سبب استانداران عهد رضاشاه بود. آن‌ها با تحقیر آذری‌ها شعله این آتش را بلند می‌کردند.

شما در دانشگاه روند ادبی خود را ادامه دادید؟

خیر آنجا درگیر کار سیاسی بودم که تا سال ۱۳۲۷ طول کشید. درس هم نمی‌خواندم. مدتی نیز با تغییر الفبا مشغول بودم.

کی به شعر بازگشتید؟

از حدود ۱۳۳۰. به رضائیه (ارومیه فعلی) منتقل شده بودم، دادیار بودم و آنجا بسیار تحت‌تاثیر دریاچه قرار گرفتم و شعری در قالب چهارپاره سرودم. آن زمان به چهارپاره شعر نیمایی اطلاق می‌کردند. رئیس دادگستری ارومیه که بسیار علاقه‌مند ادبیات بود دستور تکثیر شعرم در روزنامه را داد و برادرش نیز که استاد دانشگاه بود نقد و معرفی‌ای نوشت و اشاره کرد که این شعر اثری برجسته است. خلاصه کارم مورد توجه قرار گرفت. در رضائیه دوستی به‌نام اسحاق اشتری داشتم که آدم کله‌شقی بود و به‌خاطر تمردهایش به تهران منتقل و در اختیار کارگزینی گذاشته شده بود. آن دوران مصدق هنوز نیامده بود، ولی مقدمات آمدنش فراهم شده بود. هنگام انتخابات که رسید در بلوچستان گفتند خودمان می‌خواهیم بر فرایند رأی‌گیری نظارت کنیم. از طرفی این رفیق من که هم با شهامت بود و هم درستکار، از نظر کاری مشکل داشت و مدام پادرهوا نگاه داشته می‌شد. یک‌باره اعلام کردند جهت رأی‌گیری نماینده از دادگستری می‌خواهیم با فوق‌العاده روزانه ۵۰ تومان که دستمزد واقعاً خوبی بود. اسحاق برای فرار از آن وضعیت بلاتکلیفی فوراً عازم منطقه شد. متاسفانه آنجا شورشی اتفاق افتاد و اسحاق و فرماندار را در گونی کرده و آن‌قدر زدند که ساق‌هایشان خُرد و هلاک شد. این جریان چنان روی من تأثیر گذاشت که خواهی‌نخواهی رفتم سمت سرودن شعر. مرگ فجیع یک دوست بالاترین انگیزه پناه‌بردن به شعر بود. سال ۱۳۳۱ بود.

در تهران و زمان دانشگاه‌رفتن با نیما یا شعرش آشنا بودید؟

خیر. در دوران دانشگاه از هر جهت محدودیت داشتیم، هم مالی و هم معاشرتی. فقط عصرها به لاله‌زار می‌رفتیم و اطراف آن و ویترین مغازه‌ها را سیاحت می‌کردیم؛ کراوات آرون، پیراهن آرون و...

از دوران حکومت ملی مصدق بگویید.

من در زمان کودتا در خوی بودم. استاندار آذربایجان فردی بود به‌نام گلشاییان. دوست آقای استاندار می‌خواست برای وکالت مجلس کاندیدا بشود اما رقبا ایراد گرفته بودند که در تاریخ مقرر از کار قبلی استعفا نداده است. او هم شکایت کرد و از سوی دادگستری تبریز من مأمور رسیدگی به پرونده شدم. روزی که جهت تحقیقات رفتم، مقداری با این فرد گفت‌وگو کردم و از حرف‌های او خوشم آمد. لذا گزارشی تنظیم کرده و حق را به او دادم. این جریان با کش‌وقوس‌هایی به سه ماه منتظر خدمت‌شدنم انجامید. بهار سال ۱۳۳۶ به تهران عزیمت کردم و یک‌راست نزد فریدون مشیری رفته و گفتم سه ماه در این شهر هستم. او مرد بسیار باصفا و مهربانی بود.

چه تغییر و تحولاتی در آن منطقه اتفاق افتاد؟

هیچ. اصلاً انگار چنین واقعه‌ای رخ نداده است.

خود شما شعری نسرودید؟

من پیشترها از فرقه دموکرات آذربایجان گسسته بودم و دیگر علاقه‌ای به این مباحث نداشتم. در کل بی‌خبر بودم. قره‌باغی فرمانده تیپ خوی پیشم آمد و اطلاع داد که تهران شلوغ شده است و توصیه کرد نان و مقداری مواد غذایی تهیه کنیم.

پیاده‌نظام شعر نو متعلق به کدام دوره بود؟

۱۳۳۳ و ۱۳۳۴. ما شش نفر عصرها دوبه‌دو پیاده‌روی را از خیابان قوام‌السلطنه شروع می‌کردیم و تا نبش لاله‌زار و یک قنادی قدیمی می‌رفتیم. دو نفر اول نصرت رحمانی و محمد زُهَری و دوتای وسطی اسماعیل شاهرودی و منوچهر شیبانی و دو نفر آخر من و فرخ تمیمی بودیم. ما شش نفر این مسیر را قدم می‌زدیم.

این جمع در شعر زمانه‌اش چقدر تأثیر داشت؟

ما برای گفت‌وگو نزد مدیران مجلات می‌رفتیم، با آنها دوست بودیم و هر شعری که می‌دادیم چاپ می‌کردند. پاتوقمان کافه سیروس بود. البته زیاد خرج نمی‌کردیم.

در سال ۱۳۳۶ چه کسی برای چاپ کتاب تشویقتان کرد.

فریدون مشیری. برای این کتاب کاغذ لوکس سوئدی از بازار تهیه شد که رنگ آبی داشت و انتشارات صفی‌علیشاه آن را چاپ کرد. هزار جلد درآوردیم که ۸۰۰ تومان آب خورد و هزینه‌اش را خودم دادم. مقداری از کتاب‌ها را به تبریز هم بردیم که کم فروش می‌رفت، چون آنجا شعر نو را چندان قبول نمی‌کردند. مدتی بعد هم کتاب را جمع‌آوری کردند.

کسی یادداشتی درباره این کتاب در جراید ننوشت؟

چرا، یک نویسنده توده‌ای نقدی منتشر کرد.

دیگران چطور؟ مثلاً رفقای آن جمع شش نفره.

از آنها به‌تدریج فاصله پیدا کرده بودم. چون هر کدام صبغه متفاوتی در پیش گرفته بودیم؛ نصرت آن آخرها خیلی شلوغ‌بازی درمی‌آورد.

شما جایی گفته‌اید افسردگی نصرت رحمانی ریشه در مسائل اجتماعی داشت نه عاشقانه. شما چقدر به اجتماعی‌بودن شعر اعتقاد دارید؟ آیا شعر یک امر اجتماعی - سیاسی است یا صرفاً پدیده‌ای ادبی؟

آن زمان مفهوم اجتماعی را هر کسی بنا بر دیدگاه خودش تفسیر می‌کرد. سردسته ما محمد زهری بود که مرد نجیبی بود و نگرش عمیقی داشت. به‌اش لقب شاه‌محمد داده بودیم.

شما غزل‌های اجتماعی می‌سرودید؟

من از جایی به بعد به این نتیجه رسیدم که شعر سپید اشباع شده است. درواقع از این وادی پس زده شدم و به غزل روی آوردم.

فکر می‌کنید پس از شاملو بود که شعر سپید به اشباع رسید؟

در کل شعرهای سپید همه شبیه هم شد. امروزه نیز فقط می‌توانم به شمس لنگرودی اشاره کنم که شعر سپیدش متفاوت است. بقیه از روی دست هم می‌نویسند. انگار یک کتاب هشت دفعه با اسم‌های متفاوت چاپ شده است.

شما جایی گفته‌اید که از کسی شنیده‌اید پرونده نوبل شاملو هنوز باز است. چه کسی این موضوع را به شما گفت؟

آقایی به اسم پروفسور آرنلی که کلیمی بود و چهره‌ای شبیه سارتر داشت.

این ماجرا مربوط به چه سالی است؟

کتاب «سپیدخوانی روز» را تازه درآورده بودم، بهار ۱۹۷۸. می‌خواستم نزد دخترم در سوئد بروم. حضورم در سوئد مصادف شد با اعطای جایزه ادگارمن که هر کس ببرد احتمال نوبل‌گرفتنش خیلی زیاد می‌شود. جایزه در دهکده‌ای برگزار می‌شد که آدرس گرفتم و رفتم. شاملو نبود. ولی تعدادی شاعر جوان‌سال حضور داشتند و برای شاملو شعر گفته بودند. او معروف بود و خیلی خوب می‌شناختندش.

پروفسور آرنلی را کجا دیدید؟

نزدیک آن دهکده سدی ساخته بودند و هرچند بنا بود در روز آب که جشن ملی است افتتاح شود ولی به افتخار شاملو در حاشیه همان مراسم اعطای جایزه، آبگیری سد را آغاز نمودند. فردا صبح هنگام عزیمت پروفسور را دیدم. او عضو هیات ژوری بود و توضیح داد که پرونده‌ای برای شاملو مفتوح است و غیر از او روی دو نویسنده دیگر ایرانی نیز کار می‌کنند. البته از افشای اسامی آنها خودداری کرد. دخترم شیوا احتمال می‌داد که آن دو نفر رضا براهنی و یداله رؤیایی باشند؛ هرچند هیات داوران خیلی جدی بر پرونده آنان تمرکز نکرده‌اند. ما پرسیدیم چرا نویسندگان ایرانی در جوایز جهانی موفق نیستند؟ او چند علت را بیان کرد. اول اینکه شعر ما را قابل ترجمه و کوچ‌دادن به زبان‌های دیگر نمی‌دانست. دوم اینکه مترجم آثار شاملو باید شاعری در سطح او باشد تا بتواند صور شعری وی را انتقال دهد. مثل فیتزجرالد که خیام را به انگلیسی برگرداند. سومین و مهم‌ترین عامل به‌زعم او عدم همکاری خود ایرانی‌ها بود. اسمی از حسادت نبرد ولی منظورش چیزی در همین مایه‌ها بود. می‌گفت مطالب بدی راجع به شاملو به‌دست ما می‌رسد که حتی می‌گویند غلط دارد. به‌هرحال گفت که پرونده شاملو باز است و شاید اگر او زنده می‌ماند احتمال نوبل‌گرفتنش می‌رفت.

شما شاملو را کی دیدید؟

از سوئد که برگشتم به دیدنش رفتم. منوچهر آتشی را هم بردیم که خودش از ما خواست ببریمش چون بیست سال او را ندیده بود.

آنچه را در سوئد شنیده بودید به او گفتید؟

بله. بسیار هم خوشحال شد. بگذریم از اینکه آن موارد حسادت و کینه‌توزی را پوشیده نگه داشتم.

نظر خود شما در باب شاملو چیست؟

پس از حافظ بهترین شاعر ادبیات فارسی است. البته تقسیم‌بندی خاصی در این‌باره دارم؛ یعنی ما سه‌جور شاعر درجه یک داریم: بزرگ، مهم، و خوب. شاعر مهم نیماست. به‌دلیل مدیریت تحول در شعر و...

برخی معتقدند که نیما شعر نویی نیاورد، بلکه بوطیقای شعر را تغییر داد؛ یعنی به هنرمندان نشان داد که شعر، نوشتن از گل و بلبل نیست، نوشتن از مردم است.

نیما خودش گفته: «گذشتگان کلیات را در نظر می‌گرفتند، من به جزئیات پرداختم.»

دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «با چراغ آیینه» نظریه‌ای را مطرح کرده و گفته که شعر معاصر ایران بر اساس ترجمه اشعار غربی شکل گرفته است.

ابداً شباهتی ندارند. ممکن نیست شعری هم شباهت به ادبیات قرن چهارم و پنجم و هم ترجمه آثار اروپایی داشته باشد.

شاید چون نیما آثار فرانسوی‌ها را می‌خوانده این‌طور گفته است.

نیما از آثار فرانسوی‌ها تأثیر گرفته لیکن کلیت شعر نو تحت اثر ترجمه شعر اروپایی نبوده است. شاملو مثلاً از لورکا و بیشتر الوار می‌خوانده و الهاماتی می‌گرفته، خب یک شاعر آمریکایی نیز از این‌ها الهام گرفته است. دلیل نمی‌شود که کل شعر آن حوزه را تحت‌تاثیر لورکا و الوار بدانیم.

در کارنامه شعری شما آثاری در قالب‌های مختلف از غزل و قصیده گرفته تا چهارپاره و سپید و نیمایی دیده می‌شود. این پراکندگی در شناخته‌شدن شما به‌عنوان شاعر برجسته یک قالب خللی ایجاد نکرده است؟

در گونه‌های مختلف تجربیاتی داشته‌ام ولی همیشه یک گونه و ژانر که در وجودم قوت گرفته بوده دیگران را پس زده است. در نتیجه زحمتی برایم نبوده و به‌راحتی با این قضیه کنار می‌آمده‌ام.

خود را بیشتر در کدام قالب می‌بیند؟

آنچه که الان بیشتر به آن علاقه دارم شعر سپید است. منتها سایر اقسام را نیز باید نگه دارم. چون نیما معتقد بود برای افزون‌شدن امکاناتمان در قافیه و وزن دست برده است. در ادامه تئوری او اعتقاد من این است که با در اختیاربودن امکانات شعر کلاسیک چرا آن را برهم بزنیم و نابود نماییم؟! مانند این‌که با اختراع ماشین اسب‌ها را بکشیم! با کشف یک قاعده جدید، لازم است از قاعده قدیم نیز سواری بگیریم.

معتقدید حسین منزوی و سیمین بهبهانی برای غزل چنین کاری کردند؟ یعنی واژه‌های مدرن را وارد شعر کلاسیک کردند؟

عشق محور شعر فارسی است. سیمین، سایه، محمدعلی بهمنی و منزوی وزن‌های جدیدی وارد غزل کردند. سایه راه حافظ را رفته است. مقلد ظاهر او بوده است.

شما علاقه خاصی به شهریار و حافظ داشته‌اید. آیا از آنان متأثر بوده‌اید؟

شهریار را صددرصد قبول ندارم. با ذهنیت او مقداری مشکل دارم. خودش البته شاعرترین شاعران است.

اقوالی وجود دارد مبنی بر اینکه گفته‌اید شعر «علی‌ای همای رحمت...» نسخه قدیمی‌تری دارد.

بله، شهریار اثر بهتری در این موضوع سروده است. توارد از دید ذهنی هیچ مشکلی ندارد، فقط باید شعر بهتر باشد.

راجع به شمس لنگرودی چه دیدگاهی دارید؟

اشعار او را بسیار می‌پسندم. آثار کوتاهی دارد که نظیر آنها در هیچ کجای دنیا سروده نشده است.

با جریان ساده‌نویسی در شعر موافقید؟

بله. ساده‌نویسی را قبول دارم.

به غنای ادبیات فارسی صدمه وارد نمی‌کند؟

چرا. نباید زیاد در آن مغروق شویم.

شما در رباعیات جدیدتان گرایش به ساده‌نویسی دارید.

بله. برایم نو است.

طبیعت‌گرایی در اشعار شما از موتیف‌های برجسته است که با تمی عاشقانه در بیشتر موارد همراه می‌شود...

کاملاً صحیح است. من تا یازده سالگی در دهکده و روستا بالیده‌ام. اعتقادم بر این است که هر شاعر ایرانی چنانچه زندگی در دهکده را تجربه نکرده باشد شاعر خوبی در عهد حاضر نخواهد بود. شاملو البته استثناست به‌واقع. اگر نادرپور صبغه و پیشینه روستایی داشت شاعری بهتر از شاملو از آب درمی‌آمد. یا توللی و سپانلو و آتشی. این‌ها شاعران شهری هستند. طبع قوی‌ای دارند.

در گذار شعر در این دهه‌های اخیر و شعر نیمایی و حجم و سپید و تجربه‌های علی باباچاهی و رضا براهنی در شعر متفاوت و پسانیمایی و... شما با کدام‌یک احساس نزدیکی بیشتری می‌کردید؟

من هیچ‌کاره بودم! شعرها وجودم را به این‌سو و آن‌سو می‌کشیدند.

علاقه داشتید به سوی شعر زبان بروید؟ همان کاری که رضا براهنی کرده است.

این انحراف بزرگی در شعر بوده است. براهنی انحراف ایجاد کرد و من در مقدمه کتابی به او اعتراض کردم. او به گردن همه حتی شاملو حق دارد. اما وقتی وارد دانشکده انگلیسی استانبول شد چیزهایی از اروپایی‌ها یاد گرفت که اتفاقاً خوب هم بود و آمد آنها را نیز عرضه کرد. بعدتر وارد عرصه‌های دیگری شد و ناسزاها و لج‌بازی‌ها و...

شما شعر ترکی نیز سروده‌اید...

اجازه انتشار گزیده‌های ترکی‌ام را گرفته‌ام و به ناشر داده‌ام. در این مدت چند ساله، بیش از شصت صفحه شعر آذری سروده‌ام.

متأثر از شاعران ترک مثل ناظم حکمت و... هم بوده‌اید؟

خیر. لیکن آنها شعرهای بهتری سروده‌اند. قبلاً شاعران ممتازتری داشتند، مدتی است تضادهایشان حل شده. این مساله رفع تضاد بسیار مهم است. شعر را عقب می‌اندازد.

شما تا امروز هفده مجموعه شعر منتشر کرده‌اید. در این گذار بیش از نیم قرن از شعر شما، کارنامه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ جایگاه مفتون امینی را در شعر معاصر ایران کجا می‌دانید؟

اکثر شاعران ما غیر از اخوان، شاملو، فروغ و نیما تک‌الگویه بوده‌اند. من تلاش کرده‌ام تک‌الگو نباشم. از سوی دیگر معتقدم کسی که پشتوانه مبتنی بر شعر کلاسیک ایران نداشته باشد نمی‌تواند موفق شود. آثارش پس از مدتی همه شبیه هم می‌شود و گیر می‌کند در آن. سپهری یک تعداد آثار کلاسیک دارد که کمتر کسی از آن باخبر است.

از سال‌های دهه سی تا وقوع انقلاب، با چه شاعرانی ارتباط داشتید؟

در تبریز با کسی ارتباط نداشتم. کسانی که به دیدن شهریار می‌آمدند چند روزی مهمان من بودند؛ آل احمد، سایه، فروغ، رؤیایی و چند تن دیگر. با خیلی‌ها نیز ارتباط داشتم. غیر از سپهری. سپهری آن زمان هم محبوبیت چندانی نداشت و حتی «حجم سبز» را که کتاب خوبی هم هست کم خریدند. در کل شاعر بزرگی نیست. شاعر بزرگ باید به چهار گوشه دل انسان چنگ بزند.

پیگیر شعر امروز هستید؟ پس از دهه ۷۰ شعر ایران تحول زیادی پیدا کرد.

شعر دهه ۷۰ بیشتر هیاهو بود. اشخاص بااستعدادی نظیر بهزاد زرین‌پور، مسعود احمدی و مهرداد فلاح بودند که در این هوچی‌گری‌ها گم شدند.

نگاهتان به شعرهای سیدعلی صالحی، علی باباچاهی، یداله رؤیایی، احمدرضا احمدی و اسماعیل خویی که هنوز در شعر فعال هستند چیست؟

این‌ها هر یک حسن‌های بزرگی دارند ولی بر اساس این حسن نمی‌توان برایشان تقدم قائل شد. مثلاً پرکاری ایرانی‌پسند سیدعلی صالحی یک امتیاز است که این حسن جلوی قضاوت دقیق را می‌گیرد.

 

 

کلید واژه ها: مفتون امینی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST