کد مطلب: ۹۷۰۱
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵

جنگ، تمدن، فرهنگ

ماهرخ ابراهیم‌پور

شهروند:  جنگ‌ها در تاریخ با هر هدفی انجام شده‌اند، در کنار ویرانی‌ها و دگرگونی‌های سیاسی اما رویه‌ای دیگر نیز دارند. سراسر تاریخ انسانی با جنگ پوشیده شده است. دوره‌ای از تاریخ نگاشته‌شده جامعه انسانی را نمی‌توان در یاد آورد که با جنگ، رنگی سرخ نپذیرفته باشد. جنگ اما در کنار ویرانی‌ها، خود، پدیده‌ای برسازنده در تاریخ زندگی انسان به شمار می‌آید؛ چه خوش چه ناخوش داشته باشیم، جنگ یک عامل مهم جابه‌جایی فرهنگ و تمدنی در تاریخ زندگی انسان بوده است. پژوهشگران و تاریخ‌نگاران کم‌تر به این رویه جنگ در تاریخ پرداخته‌اند. نبردهای عرب‌های مسلمان با ایران دوره ساسانی نیز از جمله رویارویی‌هایی به شمار می‌آیند که در کنار دگرگونی سیاسی، بر بخش‌های فرهنگی و تمدنی جامعه‌های ایران و عرب در روزگار یادشده تأثیر بسیار گذاشته‌اند. گفت‌وگو با دکتر سیدصادق سجادی، به تصویری تازه از نبردهای عرب‌های مسلمان با ایرانیان در دوره امپراتوری ساسانی اختصاص دارد. سیدصادق سجادی اکنون معاون پژوهشی و فرهنگی مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، عضو و دبیر شورای عالی علمی و مدیر بخش تاریخ این مرکز است. او فعالیت پژوهشی خود را بر پاره‌ای از جلوه‌های تمدن اسلامی متمرکز کرده است. نخستین اثر وی با نام «طبقه‌بندی علوم در تمدن اسلامی» به سال ۱۳۶۰ خورشیدی منتشر شده است. سجادی رساله دکترای خود را با موضوع «تاریخ برمکیان و رساله اخبار برامکه» در رشته تاریخ و تمدن ملل اسلامی به انجام رسانده است. با سجادی درباره تأثیر جنگ بر تمدن‌ها، با نمونه موردی جنگ‌های عرب‌های مسلمان با ایرانیان عصر ساسانی گفت‌وگو کرده‌ایم. وضعیت مردم در جنگ به عنوان بخش کم‌تر دیده‌شده تاریخ در این گفت‌وگو بیش‌تر توجه شده است.

برخی مورخان بر این باورند که تأثیر جنگ‌ها بر جوامع در درازمدت به شکل‌گیری تمدن‌هایی نو می‌انجامد و تاثیرهایی فرهنگی و اجتماعی بر جای می‌گذارد. به نظر شما جنگ‌های عرب‌های نومسلمان با ایرانیان آیا می‌تواند اینگونه نیز دیده شود؟
جنگ قطعاً یکی از عامل‌های جابه‌جایی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها در تاریخ به شمار می‌آمده است. پدیده جنگ به ویژه هنگامی که به درازا می‌کشید، موجب می‌شد اقوام گوناگون با هم پیوندی بیش‌تر یابند. به عنوان نمونه می‌توان از جنگ‌های نسبتاً زمان‌بر فتوح اسلامی ایران نام برد که چندین دهه به درازا کشید. این نبردها از مصداق‌های جنگ‌هایی برشمرده می‌شود که به جابه‌جایی تمدن و فرهنگ انجامیده است. با این که عرب‌های عربستان یا سرزمین حجاز تا پیش از دوران این فتح‌ها، پیشینه تمدنی و فرهنگی به اندازه ایران و بیزانس نداشتند، بر اثر اینگونه رویارویی‌ها، مراوده افزون‌تر رسمی با ایرانیان و آثار تمدنی آن یافتند. آنان با شیوه زندگی و بسیاری از جلوه‌های تمدن مادی ایرانیان آشنا شدند؛ بدین‌ترتیب علاقه‌ای برانگیخته شد، به ویژه زمانی که ایرانی‌ها به اسلام گرویدند و به جهان اسلام وارد شدند، پیشینه تمدن و فرهنگی خویش را به قلمرو اسلام جابه‌جا کردند. این پدیده در جنگ‌های صلیبی نیز میان مسلمانان و مسیحیان رخ داد؛ مراوده‌هایی که اروپاییان بر اثر جنگ با مسلمانان یافتند، موجب شد بسیاری از دانش‌های رایج نزد مسلمانان و مظاهر زندگی مادی آن‌ها به جامعه اروپایی در آن روزگار جابه‌جا شود و آنان از دستاوردهای یادشده اقتباس کنند. بسیاری از محققان تاریخ تمدن بر این باورند که یکی از پایه‌های عمده رنسانس در اروپا در پی ارتباطی بود که در چند سده بر اثر جنگ‌های صلیبی میان اروپاییان با مسلمانان شکل گرفت، یعنی ورود اروپایی‌ها به شرق اسلام و ارتباط نزدیک با فرهنگ و تاریخ سرزمین‌های اسلامی که در قالب جنگ‌هایی بزرگ و پردامنه بود، دستاوردهایی برای هر دو سو به ویژه اروپاییان به همراه داشت.
روایتی خطی درباره حمله سپاه عرب‌های مسلمان به ایران وجود دارد که در آن تنها از یک عبارت کلیشه‌ای بهره گرفته شده است؛ ایرانیان با شنیدن پیام‌های برادری و برابری اسلام تسلیم مسلمانان شدند و اسلام در ایران جریان یافت. برخی منابع اما روایت کرده‌اند که با وجود شکست سپاه یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی مدت‌ها زمان برد تا اسلام در سراسر قلمرو ایران گسترش یابد و پذیرفته شود. مردم ایران در آن هنگامه واقعاً چه واکنش‌هایی در برابر ورود عرب‌های مسلمان به سرزمین‌شان داشتند؟
تاریخ‌نگاری‌های سده‌های قدیم، چه تاریخ‌های شرقی چه غربی هیچیک به آن معنا که امروز مورد نظر ما است، به مردم نپرداخته‌اند. تاریخ‌های ما به تعبیری به گزارش جنگ‌ها، برخی دگرگونی‌های سیاسی، آن هم در مدار دولتمردان و هیات حاکم محدود بوده‌اند. بیش‌تر بدانگونه که «هیات حاکم چه کرد، چگونه در جنگ‌ها و مرزها پیش رفت، نظامیان و سپاهیان چگونه جنگیدند، کجا را تصرف کردند، چگونه بر تخت نشستند و چرا و چگونه منقرض شدند؟». اما این که از چگونگی اوضاع و روزگار مردم، تلقی آن‌ها از حکومت و موضع‌شان در برابر جنگ‌ها سخنی برود، چیزی ثبت نشده است؛ آگاهی‌های ما در این زمینه‌ها اندک است، حتی می‌توان گفت از برخی برهه‌ها آگاهی‌هایی اندک هم اساساً در دسترس نیست. تنها تا این اندازه می‌دانیم که فشارهای مذهبی در دوره ساسانی، یعنی استیلای موبدان زرتشتی در همه بخش‌های زندگی مردم نارضایتی همگانی پدید آورده بود و مردم بر اثر این تنگناها و فشارها، دگرگونی در وضعیت موجود را می‌جستند. اسلام، یک دین نو با آگاهی‌هایی تازه بود که نوید پیام‌های تازه آن همه جا منتشر می‌شد، از جمله این که اسلام، دین عدل و تقوا است و به همه مردم چه آزاد و ثروتمند چه برده و فقیر به یک چشم می‌نگرد. این آیین نوبنیاد با توجه به شرایطی دشوار که مردم در اواخر حکومت ساسانی داشتند، گونه‌ای عامل برانگیزاننده به شمار می‌آمد، به همین دلیل در نخستین جنگ‌هایی که میان عرب‌های مسلمان و ایرانیان رخ داد، ایستادگی چندان صورت نگرفت. گرچه جنگ‌هایی بسیار مهم شکل گرفت اما آن نیرویی بزرگ که امپراتوری ساسانی داشت و تقریباً سی سال پیش امپراتوری روم را با آن شکوه تا سوریه پس رانده و این رویکرد موجب شده بود هیمنه‌ای بزرگ در ذهن‌ها و دل‌ها پدید آورد، اما در برابر عرب‌ها چنین قدرتی وجود نداشت. ایرانیان در نبردهای بزرگ نهاوند، قادسیه و جلولا و جنگ‌های کوچک‌تر شکست‌هایی چشم‌گیر از عرب خوردند؛ از مهاجمانی که نه تجهیزات نه پیشینه درخشان نظامی سپاه ساسانی را داشتند. این غلبه عرب‌های مسلمان بر سپاه افسانه‌ای ایرانیان بسیار شگفتی‌برانگیز است و توجیه و تفسیری ساده از آن نمی‌توان داشت، جز آن که بگوییم بخشی از ارتش ایران یا بدنه اصلی آن از وضع موجود ناراضی بودند و آنچنان‌که شایسته بود نجنگیدند و شاید هم علاقه داشتند عرب‌های مسلمان بر ساسانیان پیروز آیند و آن حکومت را منقرض کنند. دلیل این مدعا می‌تواند آن باشد که بسیاری از شهرهای ایران در آن نبردها بدون خونریزی و با صلح فتح شد. دروازه‌های تعدادی از شهرها نیز گرچه با جنگ بر اعراب گشوده شد اما در بسیاری موارد مردم شهرها دروازه‌ها را بر سربازان مسلمان گشوده، پس از پیمان‌بستن با آن‌ها، شهر را بدانان وامی‌گذاردند.
حضور سپاه فاتح در میان ایرانیان چه پیامدهای اجتماعی بر جای گذاشت؟
ارتباط ایرانیان با عرب‌ها به پیش از ماجرای فتوح بازمی‌گردد. این‌ها در نواحی جنوبی ایران می‌زیستند. قلمرو ایران ساسانی به نواحی شمال خلیج‌فارس و دریای عمان منحصر نبود و فراتر از این مرزها می‌رفت به گونه‌ای که بخش مهم یمن، بخشی از کرانه‌های عربستان و عمان در پهنه قلمروی ساسانیان می‌گنجید و ایرانیان در آنجا حکومت داشتند. دقیقاً هم‌زمان با فتوح اسلامی، حاکمان بخشی از یمن و عمان ایرانی بودند و اتفاقاً در دسته نخستین کسانی به شمار می‌آمدند که به دعوت مسلمانان برای گرویدن به اسلام پاسخ دادند و مسلمان شدند. آنان همچنین با مرتدان بحرین، عمان و سواحل آن‌سوی دریای پارس جنگیده، برخی از آن‌ها در فتح سرزمین اصلی ایران با اعراب مسلمان هم‌داستان شدند و همکاری کردند. مردم برخی شهرها درون سرزمین ایران در برابر این هجوم ایستادند و پاره‌ای شهرها نیز مقاومت نکردند؛ این مساله به موقعیت سیاسی و اجتماعی شهرها یا آن مناطق بستگی داشت. ساختار حکومتی در عصر ساسانی، گونه‌ای فئودالیته بود که به لحاظ سیاسی یک حکومت فدرال وجود داشت. فرمان‌روایان شهرها در مسائل درونی تا اندازه‌ای استقلال داشتند و در سیاست‌های کلی از دولت مرکزی پیروی می‌کردند. مرزبان یا حاکم محلی پاره‌ای از ولایت‌ها بدین‌ترتیب تسلیم می‌شدند و برخی نیز البته می‌جنگیدند. این رویکرد، به یک تحقیق بسیار ژرف نیاز دارد تا از آن راه دلایل این دو پاسخ به سپاه اعراب را دقیق و مشروح بتوان بررسی کرد. من تااندازه‌ای این کار را در برخی نوشته‌هایم انجام داده‌ام که البته شرح آن در این مجال نمی‌گنجد.
آیا حضور عرب‌های مسلمان در ایران به شکل‌گیری برخی گروه‌های ویژه انجامید؛ کسانی که نقشی مهم در رقم‌زدن تمدن ایرانی- اسلامی داشته باشند؟
طبیعتاً همینگونه است. برخورد نظامی در حقیقت آغاز گونه‌ای برخورد فکری و فرهنگی نیز به شمار می‌آید. دین نو که  به ایران وارد شد، در واقع آن دیدگاه‌های ویژه‌اش، نیز توجهی که به گسترش دانش و تاکیدی که دست‌کم به شکل نظری به عدالت‌خواهی، دادگستری، تقوا و پرهیزکاری داشت، ایرانیان را به آنجا راه برد که با بهره‌گیری از پیشینه تمدن و علمی خویش، آن آموزه‌ها را با پیشینه درخشان تمدنی خود درآمیزند. برآیند این درآمیختگی تمدنی بزرگ آفرید که ایرانی‌ها پدید آوردند و به تمدن اسلامی نام‌بُردار شد. بزرگ‌ترین و شاخص‌ترین دانشمندانی که در دوره اسلامی پدید آمدند و تمدن اسلامی را بنیان گذاردند، در همه زمینه‌ها همچون فقه، اصول، کلام، طب، نجوم و ریاضیات، حتی در ادبیات عرب، جز یکی دو تن همه علی‌الاطلاق ایرانی بودند. این پیشتازی و پررنگی حضور ایرانیان در زمینه علوم و دانش‌های گوناگون نشان می‌دهد آن‌ها پیشینه‌ای نیرومند و بزرگ در آن زمینه‌ها داشتند اما در عصر اسلامی مجال بروز، رشد و گسترش یافت؛ این نکته‌ای بسیار مهم به شمار می‌آید که کم‌تر توجه شده است.
در زمینه تاثیرهای اجتماعی عرب‌های مسلمان در ایران و حضور درازمدت به عنوان قوم فاتح آیا شکل‌گیری نهضت شعوبیه را نیز می‌توان در همین دسته پیامدها گنجاند؟
اموی‌ها که در دوره‌ای بر قلمرو اسلام چیره شدند و خلافت اموی را بنیان گذاردند، گونه‌ای نژادگرایی عربی را رواج دادند؛ آن‌ها مشاغل مهم را غالباً به عرب‌ها سپردند و اقوام غیر عرب را در دسته بردگان و بندگان آزادشده برشمرده، موالی نام نهاده بودند و به آن‌ها مشاغل مهم را نمی‌سپردند. این کنش‌ها در شرایطی بود که ایرانیان خود را بسیار متمدن‌تر، بافرهنگ‌تر و با پیشینه بسیار بزرگ تمدنی می‌دانستند و بر آنان گران می‌آمد که اینگونه داوری شوند. همین مساله، یک جنبش ملی‌گرایانه پدید آورد که آن را نهضت شعوبی می‌نامیم؛ دسته‌ای از ایرانیان برای مخالفت با عرب‌ها به ویژه امویان بدین‌ترتیب گرد هم آمدند. برخی کوشیده‌اند شعوبی‌گری را یک حرکت ضد اسلامی بنمایانند، در حالی که اساساً اینگونه نیست؛ آن جنبش در حقیقت یک حرکت ضد عربی با رویکرد ضد اموی برشمرده می‌شود. بسیاری از دانشمندان برجسته ایرانی مانند ابوریحان نیز در دسته حلقه شعوبیه جای می‌گرفتند. شعوبیان ضد اسلام به معنای دقیق کلمه نبودند، که، ضدعرب‌گرایی گروهی عرب نژادپرست بودند که در روزگار کنونی نیز اگر نیک بنگریم، پیرامون کشور ما وجود دارند. جنبش شعوبیه، گونه‌ای نهضت بازگشت به ملیت، تمدن و فرهنگ ایرانی بود، اما بریدن از دین نو را معنا نمی‌داد؛ در واقع رویارویی با نگاه نژادپرستانه دسته‌ای از عرب‌ها معنا می‌داد.
روایت شده است که در زمان صدر اسلام برخی افراد را در منازل ایرانیان یا زرتشتیان می‌گذاردند تا مواظب باشند آن‌ها از دین اسلام بیرون نروند. اینگونه روایت‌ها درست می‌نماید؟
اینگونه نیست؛ عرب‌ها وقتی برخی شهرها را ترک می‌کردند، پادگانی از سربازان خود برجای می‌گذاشتند و برای فتح شهرهای بعدی می‌رفتند. ایرانیان در برخی از شهرها قیام کرده، پادگان‌های اعراب را از میان می‌بردند و پس از برکناری حاکم عرب، حکومت را دوباره به دست می‌گرفتند. این مسائل بیشتر صبغه سیاسی داشته است نه دینی! همچنین فاتحان عرب در پیمان‌های صلح که با ایرانیان می‌بستند چند بند مهم می‌گنجاندند. اولاً ایرانیان می‌توانستند بر دین پیشین بمانند و جزیه یعنی مالیات ویژه غیر مسلمانان بدهند، یا اموال منقول‌شان را برداشته و بروند، یا مسلمان شوند. این هر سه حالت رخ داد؛ گروه‌هایی بزرگ از ایرانیان اموال منقول خود را برداشته، به هندوستان کوچیدند، پاره‌ای بر دین خود ماندند و جزیه پرداختند و پاره‌ای نیز به دین اسلام گرویدند. بخش‌هایی مهم از نقاط ایران به ویژه در شمال کشور با این وجود تا سده‌های چهارم و پنجم هنوز به اسلام نگرویده و زرتشتی بودند؛ البته در برابر هجوم عرب‌ها ایستاده، با آنان می‌جنگیدند. اسلام در چنان شرایطی به ایران وارد شد و رشد و گسترش یافت. ایرانیان حتی در زمینه‌هایی از خود عرب‌ها تعصبی بیش‌تر نسبت به اسلام یافتند، به گونه‌ای که در همان سده‌های اولیه رواج اسلام، بزرگ‌ترین فقیهان، متکلمان و ادیبان سرزمین‌های اسلامی، ایرانی بودند. این درخشش ایرانیان به دلیل تعصبی بود که به اسلام داشتند. بنابراین مساله بازگشت از اسلام و گرایش دوباره به زرتشتی‌گری مطرح نبوده است و اگر هم چنین اتفاقی در برخی مناطق روی داده، نادر بوده است. آنگونه که تاریخ نشان می‌دهد چنین پدیده‌ای گسترش نداشته است؛ دلیل آن هم این است که بزرگ‌ترین مورخان، سیره‌نویسان، فقیهان و اصولیون در همان سده‌های اولیه اسلامی، بیش‌تر ایرانی بودند.
کوشش‌های خاندان‌های بانفوذ و نیرومند ایرانی همچون برمکیان در زمینه جابه‌جایی فرهنگ ایرانی به دربار خلفای عرب به ویژه عباسیان و جامعه عربی نیز در همین مسیر می‌توان پنداشت؟
برمکیان، یکی از مهم‌ترین عناصری‌اند که بخشی مهم از فرهنگ ایرانی را هم از نظر فرهنگ مادی، هم معنوی به فرهنگ عربی وارد کردند. آن‌ها افرادی را در رویدادی به نام نهضت ترجمه گماردند تا کتاب‌هایی بسیار از زبان‌های سانسکریت و پهلوی به زبان عربی بازگردانند. خاندان فرهیخته و بانفوذ برمکی در دربار عباسی همچنین مظاهر مادی زندگی ایرانی مانند لباس، غذا، شیوه و آداب زندگی را به بغداد و قلمرو اصلی اسلام وارد کردند. فرهنگ ایرانی از این راه تا اندازه‌ای زیاد با فرهنگ زندگی مادی و معنوی عرب درهم آمیخت.
آیا می‌توان گفت پس از حمله عرب‌های مسلمان در ایران و پیرو آن، با حضور درازمدت آن‌ها گونه‌ای هم‌زیستی و هم‌نشینی مسالمت‌آمیز با ایرانیان شکل گرفت؟
بله، همینگونه است! عرب‌های مسلمان که به ایران حمله کردند، پس از مدتی با عنصرهای بومی درهم آمیخته شدند، به ویژه با زنان ایرانی ازدواج کردند. مردان ایرانی نیز با زنان عرب مزدوج شدند. این آمیزش‌ها پیوندهایی نزدیک و مهم پدید آورد. بسیاری از خاندان‌هایی که در ایران کنونی‌اند به ویژه سادات، نژاد عرب دارند و تلفیقی از نژادی ایرانی و عرب به شمار می‌آیند. ببینید! این مساله برتری عرب و نژاد به جز اوایل عصر امویان و روزگار عباسیان اساساً مطرح نبوده و آن‌ها هم با گذر زمان کاهش یافته است. عرب‌ها چه در شمال آفریقا، مصر، اسپانیا یا حتی در سیسیل ایتالیا با اقوام بومی آمیختند، به گونه‌ای که به طور کلی تفکیک آن‌ها ناممکن است.
جامعه ساسانی ساختاری کاستی (طبقاتی) داشت که این ساختار با ورود اسلام برهم ریخت. جامعه ایرانی پس از ورود اسلام آیا واقعاً دیگر جامعه‌ای طبقاتی نبوده است؟
تنها ایران دوره ساسانی، جامعه کاستی و طبقاتی نبود، که، ساختار اجتماعی در دنیای قدیم به شیوه طبقاتی تنظیم می‌شد. این مساله به ایران دوره ساسانی ارتباط ندارد، همه سرزمین‌ها در آن روزگار چنان بوده است. به عبارتی گونه‌ای بافت اجتماعی بود که از گذشته‌های دور تا پایان دوره ساسانیان در ایران تداوم یافته بود. طبقه اما در دوره اسلامی به شیوه گذشته مطرح نیست، گرچه طبقه همچنان بود اما نه به آن معنا که در دوره ساسانی و دنیای باستان، فراوانی و گستردگی داشت. به گونه‌ای که طبقه کاتبان از طبقه فقیهان مجزا بود و طبقه فقیهان از طبقه ادیبان جدا می‌شد. سیاستمداران نیز از اهل علم و عالمان متمایز دیده می‌شدند. بنابراین طبقاتی با شکلی دیگر در ایران دوره اسلامی وجود داشته است اما نمی‌توان گفت شیوه کاستی و طبقاتی دنیای باستان در دوره اسلام تداوم یافته است. طبقات گوناگون جامعه در روزگار اسلامی، بسته و محدود نبود؛ فرد می‌توانست از یک طبقه فرودست به طبقه‌ای بالادست جابه‌جا شود، همچنان که پاره‌ای بردگان در دنیای اسلام به سلطنت رسیدند. همچنین بسیاری از افراد فرودست در اثر کوشش به دانشمندان درجه یک و ادیبانی برجسته تبدیل شدند؛ این از ویژگی‌های اسلام بود که به ایران و سرزمین‌های گشوده‌شده راه یافت و در حقیقت آن طبقات بسته و محدود را از میان برد.

ایرانیان در سبک مسجدسازی یا مکان‌های متبرکه نیز از جامعه عربی تأثیر نپذیرفتند؟

خیر! سبک مسجدسازی ایرانیان، از اعراب تأثیر نپذیرفته است؛ حتی در امپراتوری عثمانی نیز به ویژه وقتی سلطان سلیم به تبریز آمد، چند هزار معمار و صنعتگر با خود به استانبول برد و آنچه به عنوان آثار معماری عثمانی می‌شناسیم تا اندازه‌ای زیاد، ساخته دست ایرانی‌ها به شمار می‌آید. سبک عربی در هنر یا معماری اساساً نداریم. آنچه وجود دارد و تا اندازه‌ای به سبک عربی آوازه یافته است، در حقیقت یک سبک متأخر ایرانی به شمار می‌آید که به دنیای عرب وارد شد. من فستیوال هنرهای عربی- اسلامی لندن را دیده‌ام. بیش از ۹۹ درصد آثاری که در آنجا به نمایش گذاشته شده بود، آثاری ایرانی به شمار می‌آمدند و به اعراب ربطی نداشتند. آنان از گذشته‌های دور تا امروز آثاری قابل توجه در زمینه معماری از خود نداشته‌اند. گرچه مرادم از عرب، مردم شبه‌جزیره عربی است و کشورهای شمال آفریقا را عرب نمی‌پندارم؛ اگر در آنجاها آثار چشم‌گیر معماری باشد که البته چندان هم نیست، اما در اسپانیا دیده شده است یا در مصر آثاری چشم‌گیر وجود دارد، آن‌ها آثار عربی نیستند، تلفیقی از آثار معماری بومی با نماهایی‌اند که معماری اسلامی را تداعی می‌کنند و البته به آثار عربی ربط ندارند.

عرب‌های مسلمان آیا در زمینه‌هایی چون معماری بر شیوه شهرسازی ایرانیان تأثیر گذاشتند؟

آن‌ها در این زمینه مستقیم تأثیر نگذاشتند زیرا اساساً معماری ویژه نداشتند که به ایرانیان منتقل کنند. آنچه معماری اسلامی برشمرده می‌شود، معماران‌اش عمدتاً یا ایرانی بوده یا از شمال آفریقا برخاسته‌اند. آنان البته عمدتاً ایرانی‌اند، زیرا بزرگ‌ترین آثاری که در دنیای اسلام قابل توجه‌اند یا در قلمرو ایران قدیم و امروز یا در قلمروی امپراتوری عثمانی جای دارند. آثار چشم‌گیر معماری در حیطه اعراب وجود ندارد.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST