اعتماد: طبق
جمله محبوب فلسفی «شخصیت فقط و فقط مجموعهای از داستانهایی است که ما درباره جسم
انسانی مشخصی تعریف میکنیم.» این ایدهای است که در آثار پل استر طنین انداخته
است؛ در داستانهایی که شخصیتها و داستانها ساختارهایی شکننده دارند، جذاب اما بیثبات
هستند و بیشتر به توهم نزدیک هستند تا واقعیت. در داستان
«۴ ۳ ۲ ۱»، نخستین رمان استر پس از هفت سال با
هشتصدوشصتوشش صفحه یکی از حجیمترین کتابهای این نویسنده، زندگی یک مرد در چهار
قوس داستانی از تولد تا آغاز بزرگسالی روایت میشود. «معلوم است که از بورخس چیزی
خواندهاید» مشاوره دانشکده به یکی از تکرارهای شخصیت آرچی فرگوسن این جمله را میگوید.
آرچی شخصیتی که مانند همه قهرمانهای استر، دیوانهوار کتاب میخواند. «۴ ۳ ۲
۱» در واقع کتاب قطوری از مسیرهای چند
شاخه است.
هر چهار شخصیت آرچی فرگوسن یک پیشزمینه مشترک دارند؛ پیشزمینهای
که با زندگی خود استر وجه تشابه دارد: پدربزرگ پدری که با نامی یهودی به امریکا
آمده و در جزیره ایلیس به فرد غیریهودی مهربان تبدیل میشود؛ تاریخچه خانوادگی که
قتلی آن را لکهدار کرده است؛ پدر بیاحساسی که حرفهاش کارآفرینی است؛ دوران کودکی
که در حومه شهر نیوجرسی میگذرد، جایی که آرچی در تمامی تصوراتش از آنجا متنفر
است. استنلی، پدر آرچی، ابتدا رز، همسر جوانش را دوست دارد اما همینکه رمان بعد
از تولد آرچی در سال ۱۹۴۷،
در چهار پیرنگ جلو میرود ازدواج این دو فقط در یکی از آنها به سرانجامی خوش منتهی
میشود. آرچی در یکی از داستانهایش نمیتواند از فصل دوم جلوتر برود چرا که وقتی
در اردویی تابستانی زیر درختی بازی میکند رعد و برق شاخه درختی را میشکند و جان
او را میگیرد.
مرگ ناگهانی یکی از دلمشغولیهای استر است که روزهای
اردوی تابستانی در نوجوانی برای او به ارمغان آورده است؛ در چهارده سالگی در اردو
بود که با همسنوسالهایش به پیادهروی میروند و توفانی به پا میشود، او در صفی
از پسرانی بود که زیر سیمهای خاردار راه میرفتند و در همین موقع رعد و برق به
حصارها میخورد و پسری را که جلوی او ایستاده بود میکشد. دور از انتظار نیست که
شانس یکی از درونمایههای مکرر داستانهای او به شمار برود؛ موضوعی که در رمان «۴ ۳ ۲
۱» در چهار مسیر مجزای زندگی آرچی سهم
دارد. بنابراین، شخصیت آرچی نیز از این قاعده مستثنی نیست. در یکی از
داستانها، فروشگاه مبلمانفروشی پدرش آتش میگیرد، پدرش بیمه فروشگاه را وصول میکند
و زندگیشان نسبتا از هم نمیپاشد. در داستانی دیگر برادر استنلی اعتراف میکند در
قمار مبلغهای گزافی را باخته و فقط اگر استنلی اجازه بدهد کسی فروشگاه او را آتش
بزند (و از این طریق هزینهای از بیمه دریافت کند) میتواند این پول را پس بدهد. استنلی
در ساختمان منتظر میماند تا نقشه آتشسوزی پیاده شود اما خوابش میبرد و زبانههای
آتش مرگ او را رقم میزند. در داستانی دیگر، سارقان به انبار او حمله میکنند اما
از درخواست خسارت بیمه خودداری میکند چرا که میداند بازرسیها ردپای برادر دیگرش
را در این ماجرا پیدا خواهد کرد. در داستان چهارم، پس از اینکه استنلی دو برادر بیمسوولیت
و تنبل خود را پیش از آنکه دردسری به بار آورند، بیرون میکند، مرد ثروتمندی میشود.
در نتیجه آرچی ساکن منهتن که پدرش را از دست داده، بدون پدر بزرگ میشود و وقتی با
مادرش به شهر نقلمکان میکنند، بهشدت به او وابسته میشود. آرچی که در مونتکلیر
زندگی میکند در بیپولی اما با خانوادهای بیعیب و نقص بزرگ میشود. آرچی ساکن
مپلوود در خانوادهای مرفه زندگی میکند و تنها وسواس فکری پدرش پول است و به همین
خاطر والدینش هر روز بیش از پیش با یکدیگر غریبه میشوند.
رمانهای استر معمولا به دو دسته پاریسی و نیویورکی تقسیم
میشوند؛ البته این تقسیمبندی بیشتر مربوط به لحن، سبک و آرزوهاست تا مکان
داستان؛ در واقع پاریسیترین داستانهای او در شهر نیویورک روی میدهند. او برای
نگارش سه رمان کوتاه «سهگانه نیویورک» شناخته میشود: رمانهایی که نمونهای از
سبک پاریسی او به شمار میروند و نخستینبار در دهه ۱۹۸۰ منتشر شدند. این سهگانه اساس حرفهای
را شکل دادند که در اروپا تحسینشدهتر از وطن خود اوست. استر که همانند کامو و بکت
میراثی از کافکا را به نمایش میگذارد، سهگانهاش تمثیلهای اگزیستانسیالیستی
درباره پوچی زندگی نویسنده است و توجه را به ساختگی بودن آنها جلب میکند. داستانهایی
که خود را به متعلقات داستان کارآگاهی هاردبویل پیوند زدهاند. در داستان «ارواح» کارآگاهی
خصوصی به نام بلو برای تعقیب مردی به نام بلک استخدام میشود تا او را از پنجره
آپارتمانی که در همسایگی اوست، زیرنظر بگیرد. بلو بعد از یک سال و خردهای زیرنظر
گرفتن بلک، کمکم مشکوک میشود که خودش در تمام این مدت هدف تمام این ماجرا بوده
است:
«احساسی شبیه به مردی داشت که محکوم به نشستن در یک اتاق
شده و باید باقی عمرش را به خواندن یک کتاب بگذراند. این اتفاق به اندازه کافی عجیب
بود- در خوشبینانهترین حالت نیمهزنده بود، دنیا را از دریچه کلمات میدید، از
دریچه زندگی دیگران زندگی میکرد. اما اگر کتاب، داستانی جذاب داشت شاید وضعیت اینقدرها
بد نمیشد. چنانکه گویی خود را غرق داستان و کمکم خودش را فراموش میکرد. اما این
کتاب علاقهاش را برنمیانگیخت. داستانی نداشت، پیرنگی، کنشی- هیچی بلکه مردی تنها
در اتاقی نشسته و کتابی مینویسد.»
در سبک نیویورکیاش، استر ادای احترامی به آنچه رز
فرگوسن در مورد نیویورک میگوید، میکند. فرگوسن نیویورک را شهری «عزیز، کثیف،
بلعنده، پایتخت چهرههای انسانی» میداند. شخصیتهای جوان رمان «۴ ۳ ۲
۱» شهر را طوری میپرستند که فقط بچههای
اهل نیوجرسی میتوانند این شکلی دوستش داشته باشند: بهشت دیوانهکنندهای است،
قابل دیدن اما دستنیافتنی است. در رمانهایی مثل «دیوانگی در بروکلین» و «سانست
پارک»، نیت مشهود استر دیکنزی است. او این کتابها را با شخصیتهای کوچکی از
نژادها و سنین طبقهبندیشده دارند، پر میکند و میکوشد صدای ناهنجار شهری را
تداعی کند.
هر چند این هدف، با سبک مرسوم استر تناقض دارد؛ سبکی که
از کل به جزو است، روایتی خلاصهوار که پیشرفت داستان را در مشتی گرهکرده پنهان کرده
است. او در رمانهایش کمتر به صحنههای نمایشی و دیالوگها میپردازد و زمانی که
عادت ندارید اجازه دهید شخصیتها نظراتشان را بگویند، تحسین کلانشهری چندزبانی
آسان نیست. هر کسی که راوی داستان باشد- هر کسی که در حال صحبت کردن باشد- همیشه
شباهت بسیاری به پل استر دارد. نثر او، حتی وقتی که پرشوروحال باشد، کسلکننده و
ترکیبی است و در سبک پاریسیاش این ویژگی به چارچوب اصلیاش تقلیل مییابد؛ آسانی
این سبک در ترجمه نشاندهنده محبوبیت استر در آن سوی آبهای ایالات متحده امریکا
است. در
«۴ ۳ ۲ ۱» که برخلاف گره فراداستانی قابلپیشبینی انتهای داستان بیشتر یک
رمان نیویورکی است، جملههایش با جملههای پیروی متعددی همراه است، در واقع با این
کار تعمقهای از نفس افتاده شخصیتهای محوری مصمم، نابالغ، خشک و کمی بدعنقش را
دست میاندازد.
مدیوم استر حقیقتا جملهها یا پاراگرافها یا صحنهها نیستند
بلکه روایت است، وقایعی که به زحمت در توالیای جای داده شدهاند که به مفهومی
اشاره دارند: بلو برای زیرنظر گرفتن بلک استخدام شده است، بنابراین بلک باید عملی
در خور نظاره شدن انجام دهد. روایت در رمانهای استر معمولا تمامی عناصر را با تاکیدی
رامنشده و مقدر احاطه کرده است که جهانی که کتاب توصیف میکند توسط رویدادهای
شانسی اداره نمیشود. شاید این ویژگی چیزی است که همه داستانسراییها باید به آن
دست یابند: دوباره به مخاطبانش این را اطمینان میدهد که علت و معلولی واضح دنیا و
زندگی ما را شکل داده است. شخصیت اصلی رمان اول «سه گانه نیویورک»، «شهر شیشهای»، پس از
مرگ فرزندش به دنبال آرامش است، عاشق داستانهای رازگون است چرا که دنیای چنین ادبیاتی
«پر
از احتمالات، اسرار و مغایرتها است. از آنجایی که هر چیزی که دیده یا گفته شود،
هر چقدر هم ناچیز، میتواند به نتیجه داستان مربوط باشد، هیچ چیز نباید نادیده
گرفته شود. همهچیز به خمیره [داستان] تبدیل میشود.» پیرنگها، مخصوصا پیرنگهای داستانهای
کارآگاهی که تشنه گرهگشایی هستند، به بدردنخورترین و ناچیزترین اتفاقات تجربههای
زیسته معنا میدهند.
یکی از شخصیتهای آرچی فرگوسن روزنامهنگار میشود، یکی
از آنها شرححالنویس، یکی هم رماننویس. یکی از آنها دیوار اتاقش را با متعلقات
جان اف. کندی میپوشاند. دیگری سیاست را «حوصلهبرترین، مهلکترین و خستهکنندهترین
موضوعی که بتوان به آن فکر کرد، میداند.» آرچی بزرگسال در هر سه داستان دلباخته
دختری به نام ایمی اشنایدرمن است، اما فقط یکی از آنها با او وارد رابطه میشود.
هر چند اگر به خاطر این رابطه نبود آرچی سوار بر اتومبیلی که تصادف میکند نمیشد
و در نتیجه انگشت شصت و اشاره دست چپش را از دست نمیداد. بدون این ناتوانی، از
خدمت سربازی معاف نمیشد و زندگیاش مسیر دیگری را تجربه نمیکرد. در حقیقت زمانی که
آرچیها در دهه ۱۹۶۰ به سن بلوغ میرسند شبحی در زندگی آنها سرگردان میشود. قلمروی
شانس زمانی آشکارتر میشود که در سال ۱۹۶۹، سیستم گزینشی خدمات طرحی را برای تعیین افراد اینکه چه کسانی
صلاحیت شرکت در ارتش را دارند، اعلام میکند؛ آرچی ساکن مپلوود به این طرح مثل
«انتخاب اتفاقی اعداد» فکر میکند که براساس آن «به آدم میگویند آزاد است یا نه،
به جنگ میرود یا در خانه میماند، به زندان میرود یا نه، شکل آینده زندگیتان با
دستان «محض خر شانسی» تراش میخورد. » نقطه مقابل شانس، تقدیر است، زندگی از پیش
تعیینشدهای که ژنها یا تاریخ بر آن حاکم هستند. آرچی ساکن منهتن وقتی بعد از
مرگ پدرش به مدرسه بازمیگردد، عمدا معدل نهایی خود را خراب میکند. مثل مخاطب هر داستانسرایی، استر میخواهد مطمئن شود هر اتفاقی
که میافتد، هر چقدر هم بد باشد، به اتفاقی که پیش از این از طریق روابط علت و
معلولی رخ داده، مربوط است.
تمایل به داستانی کمتر پیچیده و رضایتبخش تداوم دارد.
«تنها جاهطلبی» آرچی این است که «قهرمان زندگیاش باشد» و آرچیهای ساکن مونتکلیر
و مپلوود، درستکاری پسران پیشاهنگ را در سر میپرورانند که طولی نمیکشد این خیالپردازیها
خستهکننده میشوند. آرچی ساکن مپلوود وقتی مادرش به او میگوید که به خانهای
بزرگتر میروند، میگوید: «اگر بیشتر از آن چیزی که لازم داریم، پول داشتیم، این
خانه را به کسی میسپردیم که بیشتر از ما به آن احتیاج دارد.» آرچی ساکن نیو جرسی
متظاهری تمام عیار است، سطحی از عقاید لیبرال قرن بیستویکمی را در مورد جنسیت،
نژاد و طبقه اجتماعی اتخاذ کرده و اصلیترین شکستش در زندگی به خاطر وفاداری بیش
از حدش به زنان است. این آرچیها آنقدر به هم شبیه هستند که به خاطر سپردن اینکه
در حال حاضر بدون کمک گرفتن از یادداشتها درباره کدام یک از آنها میخوانید، سخت
است.