ایران: تکلیف بود ده بار از داستان دهقان فداکار هم رونویسی
کنیم تا خدای نکرده تعطیلات عید خوش بگذرد.در نوع خودش هنر بزرگی است که فداکاری
یک مرد بزرگ را اینچنین ملال آور بکنی.حالا اینکه یک حکایت واقعی از یک مرد شریف
بود ماجرای پطرس را کجای دلمان میگذاشتیم که تمام قوانین فیزیک و فشار و آب را زیر
سؤال میبرد.پسربچهای با انگشتش سوراخ سد را سد میکند و شهری را از سیل نجات میدهد.اگر
مجبور باشی این داستان تخیلی را ده بار به شکل واقعی و خوش خط و خوانا رونویسی
کنی، تا آخر عمر از تخیل بیزار میشوی.فرض که این تکلیفها مفید بود اما آیا
تکالیف مفیدتری وجود نداشت.؟آیا نمیشد به جای آن همه نوشتن بیثمر و تکرار، کتابی
تازه خواند تا بعد از تعطیلات در موردش در کلاس بحث کنیم.اصلاً چرا ما هیچوقت غیر
از کتابهای درسی در کلاس در مورد کتابی دیگر حرف نمیزدیم؟چرا هیچوقت بحث نمیکردیم؟
ما همیشه گوش میکردیم و میپذیرفتیم.
حالا که اوضاع تغییر کرده است و از تکالیف و شکنجههای
مذکور خبری نیست، بهتر است فرصت عید و عیدی را مغتنم بشماریم و کتاب را وارد ایام
شیرین عید بکنیم و برای اینکه ما هم عالِم باعمل باشیم- نه آن عمل - در هنگام
بازدید از برج میلاد براحتی و بدون هیچ صف و انتظار از بساط کتابفروشی مبسوط در برج،
کتاب «شاهزاده کوچولو» را برای شاهزاده کوچولوی برادر بزرگترمان خریدیم.مستحضر
هستید که در حال حاضر با همه کودکان عزیز عین شاهزاده برخورد میشود.شاهزادههای
قاجار اینقدر عکس ندارند که بچههای شما دارند. من بچهای ندارم.به امکانات ربطی
ندارد به توجه بیش از حد و بیجا و ناضرور اولیای محترم ربط دارد.مگه ما بچه
نبودیم.لازم نیست طعنه بزنید روزنامه نگاری خیلی کار باکلاسی است فقط حال و آینده
و آخر و عاقبت ندارد.از بحث دور نشویم.ما کتاب را خریدیم و بهعنوان یکی از اجزای
بسته عیدی به برادرزاده عزیز اهدا فرمودیم البته با کلی تبلیغات جانبی در مورد
داستان شاهزاده کوچولو. برادرزاده بنده که عنصری تقریباً فرهنگی از عناصر جدول مندلیف
هستم، حتی حاضر به حمل این کتاب چند گرمی نبود و عین یک شاهزاده مسئولیت حمل آن را
به پدرشان محول فرمودند.
توصیه میکنم برای ترویج فرهنگ کتابخوانی در عید، شیرین
نشوید و به بچهای نگویید «عمو چقدر عیدی گرفتی بریم کتاب بخریم» چون با پاسخهای شیرینتری
مثل «شیرین نشو عید شیرینی زیاده» ،«یعنی عمو عیدمون رو فناکنیم. »مواجه میشوید.
البته نسل جدید زبان جدیدی دارند که به زبان انگشتی معروف است و من از این زبان
فقط لایک و قلب را بلدم که به عموی بزرگم لایک دادم ولی زد تو گوشم.به بنده و شما
مربوط است که چرا خیلی از بچهها اسکناس و اسباب لهو و لعب کودکانه را بهعنوان
عیدی به کتاب ترجیح میدهند.اما کشف و چاره آن، امور مربوط به مسئولان امور و
متخصصان امر است.در اینجا بنده فقط تجربیات شخصی خودم را برای پاسخ به سؤال «چرا
اغلب بچهها کتاب نمیخواهند پس نمیخرند و نمیخوانند؟» میدهم.
۱-
۲-
۳-
۴-
۵-
۶-
و هفت و بینهایت.... اتفاقاً همه چی در کتابهاست.
آرزوها، داستانها، خیالات، شکستها، جهانهای دیگر و... کودکی بزرگترین شانس بیگناهی
است. بچهها
گناهی ندارند. ما هم گناهی نداشتیم. اما حالا مقصریم ما کوتاهی میکنیم و کوتاهیمان
خیلی طولانی شده است. طولانی تراز صفهای خرید کتاب در دنیا. ما در ایام عید و
دیگر ایام سال به کتابفروشیها نمیرویم. کتاب خواندن تکلیف نیست؛ تربیت است؛روش
زندگی است.باید مزاج و ذائقه خودمان و کودکانمان را برای لذت بردن از کتاب تربیت
کنیم. از کتابخوانها شنیدهام کتابخوانی از شیرینیهای عید هم شیرینتر است و
کتاب عیدی عزیزی است.