کد مطلب: ۹۸۳۳
تاریخ انتشار: دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

یک استکان شعر نو

یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می‌کند
واژه‌ها برایت دست تکان می‌دهند
خاطره‌ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می‌شوند
و فکر می‌کنی  
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند؟


- نگاهم می‌کنی
و چشم‌هایت چقدر خسته‌اند! 
انگار از تماشای منظره‌ای دور برگشته‌اند ـ


نگاه می‌کنی به من  
برفی که بر موهایم باریده  
راه تمام آشنایی‌ها را بسته است  
انگشتانم استخوانی‌تر از آن شده‌اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال‌ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم  
دست به عصا راه رفته‌ام
که بردن نامت کمر واژه‌هایم را خواهد شکست  


نگاه می‌کنی به خودت  
که پس از سال‌ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده‌ای  
و لرزش لب‌هایش را انکار می‌کنی  
میان سطرهایش راه می‌روی  
و پاهای بیست و چند سالگی‌ات را انکار می‌کنی  


واژه‌ها
دوباره برایت دست تکان می‌دهند
خاطره‌ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می‌شوند
و این شعر  

برای همیشه حافظه‌اش را از دست می‌دهد.

 

لیلا کردبچه

 

 

 

کلید واژه ها: لیلا کردبچه -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST