تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: نقش ترجمه متون دیگر به زبان رسمی کشور، موضوع مهمی است که گستره وسیعی از علوم انسانی و هنر تا علوم دقیقه و مناسبات میان کشورها و... را در بر میگیرد. در این زمینه گرچه در کتابها و جراید دیده و خواندهایم اما هنوز آنطورکه شایسته است به مساله پرداخته نشده. یکی از آثاری که مساله ترجمه و سیر آن در ایران را دستمایه قرار داده، کتاب «تاریخ ترجمه در ایران» اثر عبدالحسین آذرنگ است که تاکنون چند نوبت منتشر شده و به تازگی چاپ جدیدی از آن به بازار آمده است. با این نویسنده، مترجم، پژوهشگر و ویراستار که در شورای علمی ایران هم عضویت دارد، درباره کتابش و نیز اهمیت ترجمه در فرهنگ گفتوگو کردیم.
برای شروع گفتوگو به نظرم میرسد بهتر است با خود مفهوم «ترجمه» در نگاهِ شما شروع کنیم. چیزی که این کتاب بر آن تاکید دارد.
در ابتدا اجازه بدهید بگویم چرا این کتاب را نوشتم. من در حوزه مسائل نظری نشر و ویرایش کار میکنم که قسمتی از آن به تاریخ نشر مربوط میشود. وقتی شروع به مطالعه درخصوص تاریخ نشر کردم، به نقطهای رسیدم که به نظرم نکته خیلی سادهای است؛ ولی ظاهرا کسی به آن توجه نکرده یا من ندیدهام. سرچشمه اندیشهها و دانستههایمان دو چیز بیشتر نیست؛ یا از تحقیق و تالیف است یا از ترجمه. جز اینها سرچشمه دیگری نیست که دانستهها و اطلاعاتمان از آنها گرفته شده باشد. مطابق آمار انجمن بینالمللی ناشران، کشورهای در حال توسعه، میانگین انتشاراتشان ۶۰ درصد ترجمه است و ۴۰ درصد تالیف. یعنی ترجمه بر تالیف غلبه دارد. از این گذشته، اثر تالیفی که از منابع خارجی استفاده نکرده باشد، اثر معتبری به شمار نمیآید، پس برای تالیف به ترجمه هم نیاز داریم. از این گذشته، در کدام حوزه علمی و معرفتی نظریهها و فرضیههایی هست که ترجمه نشده باشد؟ خانم حسینزادگان، خود شما جامعهشناسید. کدامیک از نظریهها و فرضیههای حوزه شما ترجمهای نیستند؟ شما از طریق ترجمه با این نظریهها آشنا شدهاید. در سایر علوم هم همینطور. در فیزیک، شیمی و سایر رشتههای علوم محض و عملی. بنابراین، ترجمه بخش عمده تفکرات، اندیشهها، تاملات، تالیفات و بسیاری از فعالیتهای دیگر ما را تشکیل میدهد. این بود که رفتم سراغ تاریخ ترجمه. البته مایلم همینجا تاکید کنم که هیچ ادعایی هم در این زمینه ندارم. اساسا تدوین تاریخ ترجمه کار یک تن و چندین و چند تن نیست. این، پروژهای ملی است و شمار بسیاری باید همکاری و کمک کنند تا به سرانجامی برسد. در مقدمه این کتاب و در مصاحبههای مختلف این نکته را یادآور شدهام. «تاریخ ترجمه در ایران» تا زمان قاجار است و به دوره بعد از قاجار نپرداخته است. از من بارها پرسیدهاند چرا ادامه نمیدهی؟ ادامه این کار مستلزم این است که بتوانم همه کتابها، روزنامهها، مجلههای عصر پهلوی اول و دوم و مواد منتشرشده دیگر را ببینم. اینها را کجا ببینم؟ اگر بخواهم از مجلههای کتابخانهها استفاده کنم، مگر روزی چندتا مجله و روزنامه به من میدهند که ببینم؟ حجم مطلب به قدری زیاد است که بررسی آنها از عهده یک تن خارج است. اگر بخواهم به دیدن چند منبع در روز اکتفا کنم، سال ۳۵۰۰ هم این کار تمام نمیشود. برای انجام طرح ملی مشارکت گسترده لازم است. دوره پهلوی اول حتی کتابشناسی مدون هم ندارد. انتشار کتابشناسی ملی از ۱۳۳۳ شمسی آغاز شد و از ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۳ منابع منتشرشده به دقت شناسایی نشدهاند. از ۱۳۳۳ است که رد کتابهای ترجمه و منتشر شده را میتوان دنبال کرد. فهرست مدون و مطمئن پایه اصلی کار است. اگر جاهایی مثل کتابخانه ملی و کتابخانههای بزرگ کمک نکنند، تکمیل تاریخ ترجمه، عملی نیست. مقصودم این نیست که این کار را من انجام بدهم، مطلقا. حاضرم در این راه همکاری داشته باشم. اگر کتابخانه ملی امکانات دراختیار بگذارد، همکارانی تعیین کند و اسم آنها هم روی اثر بیاید، میتوان جلدهای تکمیلی را به انجام رساند. درهرحال، مایلم بر این نکته تاکید اکید کنم تا تاریخ ترجمه مدون و نوشته نشود، نمیتوانیم سیر، مسیر و تاثیرهای بسیاری از اندیشههایمان را بشناسیم و دنبال کنیم.
برای تاریخ تحول فکری در ایران، بهویژه در عصر جدید، اول باید رفت سراغ تاریخ ترجمه. بررسی تاریخ ترجمه هم مستلزم این است که عدهای زباندان ترجمهها را با اصلشان در زبانهای مختلف تطبیق بدهند. این هم کار یک نفر و چند نفر نیست. باید صورتی دراختیار داشته باشیم از ترجمهها و بالاخص ترجمههای شاخص. عدهای زباندان و ویراستار باید ترجمهها را با اصل آنها مطابقت بدهند و وضعیت ترجمههای شاخص در دورههای زمانی مختلف مشخص شود. بعد از این مرحله است که در حوزه مطالعات ترجمه، بررسی ترجمهها از جنبههای مختلف آغاز میشود. به این سبب است که عرض کردم تدوین تاریخ ترجمه در ایران پروژهای ملی است. نهادهایی که امکانات دراختیار دارند اگر کمک نکنند، نمیتوان این تاریخ را به نحو مطلوب تدوین کرد.
فرمودید مشکل در دوره پهلوی اول، نبود منابع کتابشناسی است. مگر این در دوره قاجار هم صدق نمیکند؟ چطور پس توانستیم تاریخ ترجمه را تا آن زمان دنبال کنیم؟ آیا حجم آنها کمتر بود؟
هم حجم کتابها کمتر بود و هم از قضا اطلاعات دربارهشان بیشتر بود. اطلاعاتی که درباره کتابهای دوره قاجار داریم بیش از کتابهای دوره پهلوی اول است.
هنوز به مفهوم خود ترجمه نرسیدیم. شما با شروع تحقیق درباره تاریخ نشر رفتید سراغ تاریخ ترجمه. از خیلیها شنیدم که تاریخ ترجمه مگر تا قبل از اینکه کتابی منتشر شود، معنا داشته است. تاریخ ترجمه در دوران باستان خودش میتواند معنایی دور از ذهن برای مخاطب داشته باشد.
ظاهرا آن دوستان کتاب را نخواندهاند و نخوانده اظهارنظر کردهاند. در کتاب گفته شده کهنترین آثاری که ما در ترجمه داریم یکی هم کتیبه بسیار مهم بیستون است که به سه زبان ترجمه شده است. از این گذشته، زبان رایج در دوره هخامنشی، در واقع زبان اداری و زبان میانجی - یعنی لینگوا فرانکا- زبان آرامی بود. آموختن این زبان که در منطقه گستردهای رواج داشت، ساده هم بود. اسناد دولتی، فرمانهای شاهی، دستورهای حکومتی به زبان آرامی ترجمه و به سراسر امپراتوری هخامنشی فرستاده میشد. مترجمانی اینها را ترجمه میکردند. فرمانها و احکام دولتی حتما باید از دقت لازم برخوردار میبود، جز اینکه ترجمه میشد و مترجمها امین و دقیق بودند، کسانی هم بر ترجمهها نظارت میکردند که عینا همان دستور و فرمان شاه و حکومت باشد که برای فلان ساتراپ یا فرماندار فرستاده میشود. در آن دوره هم ترجمه وجود داشته و هم کار دیگری که ما امروز به آن «ویرایش» میگوییم. خود کتیبه بیستون جز اینکه سند کهنی است برای ترجمه، سند کهنی برای ویرایش هم هست. اگر روزی تاریخ ویرایش را بنویسیم که نگارش آن را بنده و همکارانم شروع کردهایم، به این پیشینه باید بیشتر و دقیقتر بپردازیم. در دوره اشکانیان نشانههایی از ترجمه هست، اگرچه نه چندان زیاد. در دوره ساسانیان آثار بسیار زیادی به زبان پهلوی ترجمه شده است، از هندی، یونانی، سریانی و زبانهای دیگر. این عصر از لحاظ ترجمه بسیار غنی، پربار و شایسته بررسیهای گسترده است.
بهطور کلی و به عنوان قاعدهای شناختهشده، تمدنها و فرهنگهایی که در حال رشد بودهاند از ترجمه استقبال میکردهاند و از ترجمه هراسی نداشتهاند؛ هنوز هم همینطور است. در ترجمه بسیاری از جنبههای فکری و فرهنگی از یک محیط به محیط دیگر منتقل میشود. اگر فرهنگ و تمدنی در حال رشد و توسعه باشد، قدرت جذب و هضم اندیشههای مختلف را دارد و بنابراین، از اندیشههای دیگر نمیهراسد و به همین سبب ترجمه هم رونق پیدا میکند. زمانی که فرهنگی، تمدنی یا جامعهای در و دروازههایش را میبندد و در حالت سکون و رکود قرار میگیرد، از ترجمه هم میترسد. ساسانیان در دورهای از حکومتشان اطمینان به نفس یافته بودند، موقعی که قدرتمند و ثروتمند شده بودند. دامنه حکومتشان گسترش داشت، از اندیشههای مختلف استقبال میکردند و از آنها بیمی نداشتند. درنتیجه، منابع بسیاری ترجمه شد، مثلا کلیلهودمنه که ماجرای سادهای ندارد. کسی را از ایران آن روز فرستادهاند به هند که افسانهها و حکایتهای هندی را جمعآوری کند و بیاورد و ترجمه شود. ترجمه کلیلهودمنه از هندی به فارسی میانه، در عین حال کوششی سترگ در راه سازگاری فرهنگی هم هست. نمونههای دیگری هم هست که در کتاب «تاریخ ترجمه در ایران» به آنها اشاره شده است. در دوره بعد از فتوحات اسلامی و کشورگشایی عربها که تمدن تازهای میخواست شکل بگیرد، دوره جدیدی در ترجمه از زبانهای مختلف به زبان عربی آغاز شد که از آن با عنوان «نهضت ترجمه» یاد شده است. پس از دوره فتوحات، ثروتهای هنگفتی به چنگ آمد، دادوستد و بازرگانی رونق گرفت، اقتصاد فعال شد و آمدورفت و حمل کالا و مسافر در منطقه جغرافیایی پهناوری امکانپذیر شد و اینها به سهم خود از عاملهای فرهنگآفرین و تمدنساز بود. ساختن تمدن و فرهنگ و پرداختن به مبناهای فکری آنها، علم، فن، تخصص، تجربه و مهارت لازم دارد. بنابراین، شروع کردند به ترجمه منابع سریانی، یونانی، ایرانی، هندی و درنتیجه «نهضت ترجمه» شکل گرفت و پایههای تمدن جدیدی گذاشته شد که در تاریخ تمدن به آن «دوره تمدن اسلامی» میگویند؛ تمدنی که حدود ۵ قرن، تا دوره حملات مغولها، عمر کرد.
آیا دوره مغول هم همینطور بوده؟ شما در کتابتان از شکوفایی ترجمه در دوره مغول یاد کردهاید.
بله، از دیدگاه ترجمه دوره مهمی بود. یکی، دو تن از خانمهایی که استاد دانشگاه هستند، در این زمینه کتاب نوشتهاند و دارند کار میکنند و به نتایج تازهای هم رسیدهاند. دوره مغول طبعا با دوره عربها تفاوت دارد اما اشتراکاتی هم میان آنها هست؛ مانند این اشتراک که سرزمینهای فراوان با زبانها و فرهنگهای مختلف فتح و تصرف شد و زیر فرمان یک حکومت متمرکز قرار گرفت. مغولها باید ناحیه بسیار گستردهای را اداره میکردند، با آنها مناسبات دایمی اداری میداشتند و با آنها دادوستد میکردند. ترجمه، ضروری و اجتنابناپذیر بود. دقت در ترجمه هم وجود داشت، به ضرورت مصالح حکومتی. البته اطلاعات ما درباره وضعیت ترجمه به زبانهای مختلف در دوره مغول و تیموری حفرههای زیادی دارد که تحقیقات باید آنها را پر کند.
خب، بپردازیم به ترجمه در عصر قاجار که در کتاب بر آن تاکید بیشتری شده است. ضرورت این تاکید برای شما از کجا میآید؟
به نظرم این تاکید از چندین جهت لازم است. در دوره قاجار ما با مدرنیته روبهرو شدیم و نخست با سویه نظامی آن. علت شکست در نبرد چالدران در دوره صفویه چه بود؟ این بود که نیروهای عثمانی واحد توپخانه تشکیل داده بودند و قشون ایران را به توپ بستند. نیروی ایران به توپ مجهز نشده بود و بخش زیادی از آن لتوپار شد. این ضربه عدهای را متوجه فناوری تازهای کرد که غالب بود و میتوانست قشون را به راحتی شکست بدهد اما بهرغم این آگاهی، باز هم تا مدتی دنبال شناختن این پدیده جدید و علتها و ریشههایش نرفتند. دوره قاجار هم با شکست سنگینی روبهرو شد و اینبار در برابر یورش ارتش تزاری روس. عباسمیرزا قاجار که شکست را به چشم خود دیده و طعم آن را خوب چشیده بود، مشاورانی داشت که آنها هم متوجه شده بودند بدون مجهز شدن به فناوری، حریف روس و دشمنان دیگرشان نخواهند شد. رویارو شدن با این جنبه مدرنیته، جنبه مهاجم و یورشگر آن، عباس میرزا و همکارانش را به چارهاندیشی واداشت. درنتیجه، یکی از اقداماتشان در راه مدرنشدن، ترجمه و چاپ و انتشار جزوه و کتاب بود. اولین چاپخانه در تبریز تاسیس شد. فناوری چاپ حروفی و سپس چاپ سنگی را آموختند. منابعی را به فارسی ترجمه کردند و روند ترجمه و انتشار تداوم یافت، وسعت گرفت و سپس به «جنبش ترجمه» در دوره قاجار تبدیل شد که اوج فعالیت آن را در دارالترجمه ناصری، مدرسه دارالفنون و در دوره جنبش مشروطهخواهی میتوان دید.
شما بر نقش میرزا تقیخان امیرکبیر هم در ترجمه تاکید کردهاید. به نظر شما حکومت و دولت قاجار در ترویج ترجمه چه نقشی داشته است؟ آیا اصولا اقتدار سیاسی در ترویج ترجمه و اینکه چه چیزی ترجمه بشود یا نشود، تاثیر دارد؟
خود شما جامعهشناس هستید و باید بهتر از من بدانید که مشرق زمین بهطور کلی مهد نهادهای اجتماعی نیست. عامل فردی در شرق بسیار تعیینکننده است. روابط فردی بر روابط نهادی غالب است. در دنیای غرب با نهادها سروکار دارید. امیرکبیر و قائممقام و امثال این شخصیتها تاثیرگذارند. اینها را وقتی میکشند، فعالیتهایی به کلی متوقف میشود و جریانهایی کاملا از بین میرود. امیرکبیر متوجه اهمیت ترجمه و نقش آن در توسعه و پیشرفت بود؛ حتی میرزا آغاسی صدراعظم دوره محمدشاه هم از اهمیت ترجمه غافل نبود. او دستور داده بود منابعی را از خارج تهیه کنند و به ایران بفرستند. دایرهالمعارف و تعدادی کتاب مرجع سفارش داده بودند. در دوره ناصری، دورههای شبانهای در تهران دایر شده بود و چند زبان خارجی به صورت رایگان به داوطلبان آموزش داده میشد؛ ظاهرا چهار، پنج زبان که نشانه توجه به اهمیت دانستن زبان به قصد ترجمه و تربیت شدن مترجم بود. اینگونه فعالیتها فقط با تصمیمگیری و حمایت دولتی ممکن بود. دولتمردانی متوجه شده بودند که نیازهایی را از راه ترجمه کردن منابع خارجی تامین کنند. تا اینجای کار مسلم است؛ اما اینکه سیاستگذاری آنها در زمینه ترجمه تا چه حد اندیشیده و حسابشده بوده است، نکتهای است که به تحقیق نیاز دارد. اطلاع ما در این باره خیلی کم و ناروشن است.
شما درباره ترجمه به عنوان عاملی صحبت کردهاید که میتواند عامل انتقال فرهنگ و اندیشه باشد و به کمک تاریخ ترجمه میشود تاریخ علمی یک جامعه را شناخت. به نظر شما ترجمه چه ارتباطی با زبان مقصد دارد؟ آیا میتواند به آن زبان کمک کند یا آن را تضعیف کند؟
اگر جنبش ترجمه در دوره قاجار شروع نمیشد، شاید زبان ما همان زبان «دره نادره» باقی میماند؛ با آن اعوجاج و تصنع و نامفهومیاش. میرزا حبیب اصفهانی با ترجمههایش و زبانی که به کار گرفت، عامل تحول در نثر فارسی معاصر شد، همینطور چند مترجم دیگر مانند عبداللطیف طسوجی، محمدطاهر میرزا و عدهای دیگر، تا برسد به محمدعلی فروغی و علیاکبر دهخدا در اواخر عصر قاجار.
پس تاکید میکنید که ترجمه به بسط زبان و غنا و افزایش واژگان کمک میکند.
حتما تاکید میکنم. مثال، خود شما دکترای جامعهشناسیتان را در ایران گرفتهاید؛ بخشی از منابعی که برای دوره دکترا خواندید به زبان فارسی بوده است. زمانی که من دانشجو شدم، اواخر دهه ۱۳۴۰، خیلی به فلسفه علاقهمند بودم اما دو یا سه کتاب تاریخ فلسفه بیشتر به زبان فارسی نبود. یادم هست دنبال اطلاعاتی درباره مکتب پدیدارشناسی در فلسفه بودم و هرچه میگشتم مطلب مفهومی پیدا نمیکردم. رفتم سراغ یکی از استادان و خواستم به من توضیح بدهد تا پدیدارشناسی را بشناسم. ایشان هم یک چیزهایی گفت و البته از حرفهای او چیزی دستگیرم نشد. بعد که توانستم به منابع فرنگی مراجعه کنم و تعریف پدیدارشناسی را بخوانم، تازه فهمیدم که جناب استاد مرا فرستاده بود دنبال نخود سیاه. در حقیقت معلوم شد خودش هم چیزی در این باره نمیدانست. اکنون در وضعیتی قرار گرفتهایم که دانشجویان ما در شماری از رشتهها میتوانند از راه متون فارسی دکترا بگیرند. شما حتما میدانید که در سالهای اخیر چقدر کتاب فلسفی به زبان فارسی ترجمه شده است. برای ترجمه این کتابها بسیاری از مترجمان فلسفه واژهیابی و واژهسازی کردهاند. این کوششها به غنای زبان فارسی کمک کرده است. تقریبا در همه حوزهها این کوشش را کموبیش میتوان دید. بنابراین، ترجمه گذشته از اینکه میان فرهنگها و تمدنها پیوند برقرار میکند، عامل انتقال اندیشه، علم، فناوری، ذوقیات، حسیات، زیباییشناسی و خیلی چیزهای دیگر هم هست. ترجمه عامل تقویت و گسترش واژگان و زبان و نیز تقویت تواناییهای بیان و مقصود است. هرچه بیشتر ترجمه کنیم، زبان فارسی غنیتر میشود. کسانی که از ترجمه هراس دارند، همه ترجمههراسان و بیمناکان از دم، در واقع این ابعاد را نمیشناسند.
شاید نظر شما فقط به ترجمههای خوب است. ترجمههایی که به زبان آسیب میرساند چه؟ در ترجمههایی به واژهها و حتی به جملهها و نحوهایی برمیخوریم که تقلید از زبان مبدا است. آیا اینها نمیتواند به زبان آسیب بزند؟
درست است، ترجمه بد کم نداریم. چه باید کرد؟ آیا جلوی اینها را باید گرفت؟ مثلا زور و قوه قهریه به کار برد؟ در همه جای جهان انواع و اقسام تولیدات بُنجل هست که به بازار سرازیر میشود. خیلی از دولتها هم سعی میکنند استانداردهای تولید مراعات شود و روی تولیداتی هم مهر استاندارد میزنند اما آیا این اقدامات گسترده توانسته است جلوی تولید و پخش بنجلها را بگیرد؟ عاملی که میتواند در روند ترجمه و انتشار آثار ترجمهشده نقش موثر داشته باشد، نقد است. نقدها و سنجشهاست که به جامعه میشناساند چه ترجمههایی خوب است و چه ترجمههایی بد است و به چه دلیل. میخواهم عرض کنم که ترجمه بد هم به نوبه خود خوب است، البته اگر نقد رواج داشته باشد، زیرا نقد ترجمههای بد، یا نقد نقصها و کژی و کاستی ترجمهها تاثیر بسیار آموزندهای در ترجمه و هدایت ترجمهها به پرهیز از خطاها و بیدقتیها خواهد داشت. از یاد نبریم که پیش از انقلاب، انتشار نشریههایی مانند انتقاد کتاب، بررسی کتاب، کتاب امروز و نقدهای چاپشده در راهنمای کتاب، سخن و نشریههای مشابه آنها چه تاثیرهای سازندهای در روند ترجمه به زبان فارسی داشت.
ما با پدیده کتابسازی هم روبهرو هستیم. ترجمههایی داریم که معلوم نیست مترجمان آنها چه کسانی هستند.
ماجرای کتابسازیها و کتابهای خیابانی جداست و پدیده دیگری است. این پدیده جرم و تخلف از قانون است که نظام قضایی کشور با کمک مستقیم اتحادیه ناشران و نهادها و انجمنهای حقوقی، باید برای آن فکری بکند. تاکید ما در اینجا بر ترجمههای بد و نیز تعدد ترجمههایی است که ممکن است بیشتر آنها بد به حساب بیایند. برای مثال، آمار دقیقی ندارم که پیرمرد و دریا (نوشته همینگوی) و قلعه حیوانات (نوشته اورول) چند ترجمه به فارسی دارند، اما تا جایی که خبر دارم، چندین و چند ترجمه دارند. خب، ما هنوز به هیچیک از کنوانسیونهای حق نشر (کپی رایت) نپیوستهایم و فعلا اجازهای هم در کار نیست. هر مترجمی، یا هر مدعی ترجمهای، میتواند هر کتابی را که میخواهد بردارد و به اصطلاح ترجمه و بعد هم ناشرانی این نوع ترجمهها را منتشر کنند. عرض من این است: تا زمانی که جامعه ما حق بینالمللی نشر را نپذیرفته و مراعات نکرده است، برای مقابله با ترجمههای بد به قوه قهریه متوسل نشویم، روند نقد ترجمهها را تقویت کنیم. اگر سطح توقع و انتظارات خوانندگان بالا برود، بهترین سرند برای جداکردن سرهها از ناسرههاست. در نظر داشته باشیم که بنبستها همانقدر ارزش اطلاعاتی دارد که راهها. گاه ارزش اطلاعاتی بنبست حتی از راه هم بیشتر است. ارزش خطاهای شناختهشده گاه از ارزش راستها و درستها بیشتر است. کسی که پرتگاهها را بشناسد، راهش را طوری انتخاب نمیکند که برود لبه پرتگاه. از ترجمه بد نباید ترسید. نباید بترسیم و مانع بگذاریم که مبادا بد ترجمه کنند، سعی کنیم نقد را و تفکر و داوری انتقادی را گسترش بدهیم.
تاریخ ترجمه در ایران نشان داده است که مسیر ترجمه در ایران معاصر از زمانی به معنای حقیقی تغییر کرد که ویرایش به عنوان عملی لازم وارد چرخه نشر شد. اگر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انتشارات نیل قدیم، موسسه انتشارات فرانکلین، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بنیاد فرهنگ ایران و امثال آنها نبودند، شاید هنوز هم کتابها به همان صورتی منتشر میشد که در دهه ۱۳۲۰. نقش ویرایش، نقشی بسیار تعیینکننده در انتشار ترجمههای خوب در دوره معاصر ایران است.