چاپ نهم کتاب «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟» نوشتهی میشل فوکو با ترجمهی دکتر حسین معصومی همدانی از سوی انتشارات هرمس منتشر شد. به همین مناسبت یادداشتی دربارهی این اثر را مرور میکنیم:
فاطمه قاسم آبادی: در سال ۱۹۷۸ ریتزولی، ناشر ایتالیایی، از میشل فوکو فیلسوف و نویسندهٔ بزرگ، درخواست کرد تا دیدگاه خود را درباره مسائل مختلف در روزنامه «کوریه ره دلا سرا» چاپ کند. پس از جلب توجه افکار عمومی غرب به ایران پس از حوادثی، فوکو متعهد شد اولین سلسله از مقالات خود را درباره ایران بنویسد. برای این منظور دوبار به عنوان خبرنگار در مهر و آبان ۵۷ به ایران سفر کرد و در این سفر به همه جا سرک کشید. او در این سفر با برخی رهبران انقلاب ملاقات میکند، در راه پیمایی ها شرکت میکند و با مردم حرف می زند. او حتی با برخی درباریان و امرای ارتش زمان شاه نیز صحبت میکند.
سپس دربارهٔ آنچه که در ایران دیده مینویسد؛نوشتههایی که چونان فیلمی مستند است و یادداشتهایی که در غرب سر و صدا به پا میکند؛ از بس که داغ است و از متنِ جریان خبر میدهد. برای همین است که -پس از سالها- اگر حالا گزارشهای او را دست بگیرید و بخوانید، تحت تأثیر قرار میگیرید.
این گزارشها شامل هشت یادداشت است که در جلد سوم از کتاب"یادداشتهای پراکنده" میشل فوکو منتشر شد و مترجم (حسین معصومی همدانی) این یادداشتها را کنار هم گذاشت و با عنوان «ایرانی چه رؤیایی در سر دارند؟» توسط نشر هرمس منتشر کرد. این کتاب ۷۲ صفحه دارد.
انقلاب ایران در نظر اروپاییها
"فروردین ماه ۱۳۵۷ اگر از انقلابیها میپرسیدی، پیدا نمیکردی کسی را که گمان کند ده یازده ماه بعد، رژیم پهلوی ساقط میشود. خاطراتِ منتشر شده گواه است که حتی استخوان دارها و سرانِ مبارزه چنین گمان نمیبردند؛ چه برسد به خارجیها. قیام مردم ایران، دنیا را حیران کرده بود.
خیلی سؤال داشتند. میخواستند بدانند در ایران چه شده، مردم چه میخواهند، و این چه شورشی است که جزیرهٔ ثبات آمریکا را بی ثبات کرده. برای دنیا چیز غریبی بود این که یک پیشوای مذهبی، یک پیرمرد، علیه ظلم پادشاه قیام کند و یک ملت آنطور گوش به فرمانش باشد و از مرگ نهراسد. عطش ِ فزاینده مردم دنیا، رسانهها را مجبور کرد تکانی به خودشان بدهند، لااقل جوابی سر هم کنند، یک چیزی بگویند، در ایران چه خبر است؟"
امید برای جلوگیری از انقلاب ایران
برای این که با لحن و فضای گزارشهای فوکو در این کتاب آشنا شوید، بخشی از یادداشتِ هفتم، «شورش ایران روی نوار ضبط صوت پخش میشود» را نقل میکنیم:
"میگویند که نظم دارد دوباره در ایران کم کم برقرار میشود. نفس در سینهٔ همه حبس شده است. یک مشاور آمریکایی امیدوار است که «اگر ماه محرم را مقاومت کنیم همه چیز را میتوان نجات داد،وگرنه...» وزارت خارجهٔ آمریکا هم منتظر سالگرد شهادت امام شهید است.
از تظاهرات ماه رمضان تا عزاداری بزرگی که در پیش است چه روی داده است؟ نخست راه حل ملایم با شریف امامی، زندانیان آزاد میشوند، تشکیل حزب آزاد میشود، سانسور از بین میرود، سعی میشود تنش سیاسی پایین بیاید تا تب مذهبی نتواند از آن تغذیه کند. آنگاه ناگهان در چهاردهم آبان راه حل خشن، نظامیان به قدرت میرسند. کشور به ارتش سپرده میشود تا آن را چنان با قدرت اداره کند که تأثیر محرم محدود باشد، و در عین حال چنان حساب شده که به انفجاری از سر یأس مجال ندهد.
گویا این تغییر قیافه را گروه کوچکی از مشاوران شاه به او پیشنهاد یا تحمیل کردند: ارتشبد اویسی، صاحبان صنایع مثل خیامی (اتومبیل) یا رضایی (مس) و سیاستمدارانی مثل فرود (شهردار اسبق تهران) و مسعودی (از عوامل کودتای ۱۳۳۲). شاید؛ اما اینکه ناگهان تصمیم گرفتهاند که آدمها را عوض کنند و «با مشت آهنین» آمادهٔ محرم شوند به دلیل وضع سراسری کشور است. و به خصوص به دلیل اعتصابهایی که مانند آتشی که در خرمنگاه افتاده باشد از این استان به آن استان سرایت میکند؛ اعتصاب صنعت نفت و ذوب آهن، اعتصاب کارخانههای مینو، اعتصاب وسایل حمل و نقل عمومی، اعتصاب هواپیمایی ملی ایران، و اعتصاب کارمندان دولت. از همه شگفت آورتر اعتصاب کارمندان گمرک و دارایی است که به آسانی دست از کار نمیکشند، چون با رشوههایی که میگیرند درآمدشان ده برابر و صد برابر دیگران است. وقتی در رژیمی چون رژیم شاه فساد هم دست به اعتصاب بزند...
حقیقت از نگاه فوکو
"میخواستم وضع حقیقی این رژیم را که سانسور، شدتش را پنهان میکند بشناسم. در تهران با اعتصابیهای «مرفه» دیدار کردم، با کارکنان هواپیمایی ملی ایران: آپارتمانهای شیک، مبلمان چوبی، مجلات آمریکایی؛ و هزار کیلومتر دورتر در جنوب با اعتصابیهای «سرسخت»، با کارگران صنعت نفت.
کدام اروپایی است که به آبادان فکر نکرده باشد، به روزی شش میلیون بشکه نفت که تولید میشود، و به بزرگترین پالایشگاه جهان؟
انسان تعجب میکند، چون پالایشگاهی میبیند عظیم اما کم و بیش قدیمی، که میان ورقههای شیروانی محصور شده است، با ساختمانهای اداری به سبک بریتانیاییش، نیمی صنعتی و نیمی مستعمراتی، که از میان کورهها و دودکشها به چشم میآید و به قصر حکمرانی در مستعمرات میماند که با ناخن خشکی ِ نساجان بزرگ منچستر در آن دستی برده باشند.
اما قدرت و حرمت و ثروت این نهاد را از فلاکت عظیمی میتوان شناخت که روی این جزیرهٔ شنی، میان دو شط زرد گونه، پدید آورده است، که از اطراف پالایشگاه با یک مشت کلبهٔ استوایی آغاز میشود و زود به آلونکهایی میرسد که بچهها دور و بر آن میان شاسی کامیونها و تودههای آهن قراضه میلولند و سرانجام به بیغولههای گلین غرق در کثافت ختم میشود. اینجا کودکان ِ چمباتمه زده نه داد و فریاد میکنند و نه از جا میجنبند. سپس همهٔ اینها در میان نخلستانهایی که به بیابان میپیوندد محو میشود:
"پشت و روی یکی از بزرگترین ثروتهای جهان."
اولین اعتصاب
میان اعتصابگران هواپیمایی ملی ایران که از شما در سالن خانهشان پذیرایی میکنند و اعتصابگران آبادانی، که باید محرمانه و بعد از قرارهای مبهم با آنها ملاقات کرد، شباهتهای حیرت انگیزی هست. حتی اگر شباهتشان جز این یکی نباشد:
اول باری است که اعتصاب میکنند؛ اول به این دلیل که تا کنون علاقهای به این کار نداشتهاند و دومی به این دلیل که حق آن را نداشتهاند. از سوی دیگر همهٔ این اعتصابها مستقیماً انگیزههای سیاسی را به خواستهای اقتصادی پیوند می زند.
حقوق کارگران پالایشگاه در اسفند پیش بیست و پنج درصد اضافه شده است. از اول آبان، یعنی از شروع اعتصابها هم، بدون جر و بحث زیاد، مزایای اجتماعی به ایشان تعلق گرفته است، بعد از آن باز ده درصد اضافه حقوق و بعد ده درصد «سود ویژه» (یکی از مدیران میگفت: «باید اسمی پیدا میکردیم که این افزایش را توجیه کند.») و بعد روزی صد ریال حق نهار. به نظر میآید که این رشته میتوانسته است سر دراز داشته باشد. اما به هر حال، خواست این کارگران، مثل خواست خلبانان هما، که ظاهراً نباید از حقوق خود شکایتی داشته باشند، لغو حکومت نظامی است و آزادی همهٔ زندانیان سیاسی و (لااقل بعضیشان میگویند) منحل شدن ساواک و محکومیت همهٔ کسانی که دزدی کردهاند یا شکنجه دادهاند.
انقلاب ایران از نزدیک
فیلسوف فرانسوی دو بار به ایران سفر کرد و آن گونه که از یاد داشتهایش برمی آید در این سفرها، علاوه بر حضور در راهپیماییها و دیدن تلویزیون و خواندن روزنامه، با برخی امرای ارتش، رهبران مخالفان، نزدیکان دربار و مردم عادی هم به مذاکره پرداخته است.
حاصل این سفرها در قالب هشت یادداشت در رسانههای غربی منتشر شد که بدون تردید در به سکوت کشاندن متحدان شاه مؤثر بود چرا که نشان میداد چگونه پیوند مردم با نهادهای رسمی گسسته، چگونه آنان نهادهای خود را به وجود آوردهاند، چرا و چگونه خانواده سلطنتی را به باد انتقاد میگیرند، چگونه رهبری انقلاب را میستایند، چگونه حاضرند برای رسیدن به هدف جان خود را فدا کنند، چگونه رسانههای رسمی را دور میزنند، چگونه استبداد و فساد را محکوم میکنند و... یادداشتهای فوکو درباره ایران عبارتند از: «ارتش: وقتی زمین میلرزد»، «شاه صد سال دیر آمده است»، «تهران: دین بر ضد شاه»، «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟»، «شورش با دست خالی»، «آزمون مخالفان»، «شورش ایران روی نوار ضبط صوت پخش میشود؟» و «رهبر اسطورهای شورش ایران».
او در مقاله اول نشان میدهد که مردم بی اعتماد به حاکمیت، پس از زلزله طبس به جای اقامت در خانههای جدیدی که ارتش احداث کرده، خود شهرکی ساخته و در آن اقامت گزیدهاند. او مقالهاش را با حوادث ۱۷ شهریور و کشتار مردم ادامه میدهد و در نهایت نتیجه میگیرد ارتش کارایی و انگیزه حفظ وضع موجود را ندارد. در مقاله دوم او پروژه مدرنیزاسیون در ایران را به نقد میکشد و در یک تحلیل جالب، شاه را مظهر کهنه پرستی معرفی میکند. در مقاله سوم او ریشههای مذهبی انقلاب را جستجو میکند و در مقاله بعدی، از مخالفت عموم مخالفان با دخالتهای آمریکا گزارش میدهد. در همین جاست که میگوید مردم ایران میدانند میخواهند و چه نه. از جمله مینویسد: «شما چه میخواهید؟ در مدت اقامت در ایران یک بار هم واژه انقلاب را از زبان کسی نشنیدم اما از پنج مخاطب من، چهار نفر جواب میدادند حکومت اسلامی...»