اعتماد: هفتهنامه توفیق که در فضای گرفته و دلتنگساز بعد از کودتای ۲۸ مرداد درآمد و
به روزنامه توفیق مشهور شد و در دل جامعه آن دههها جا باز کرد، توانست لبخند بر
لب مردم گرفته و اخمآلود آن هنگام بیاورد. توفیق دلقکی نمیکرد و تنه به تنه طنز
فاخر میزد که اکنون هم با گذشت چند دهه، جایگاه خود را در ادبیات طنز و طنازی حفظ
کرده است. نسلی از طنز نویسان و کاریکاتوریستهایی که با آن زاده یا با آن رشد کردند،
هنوز در جرگه نامداران این عرصهاند. هیچ نشریهای تاب برابری با آن را نداشت و
نتوانست جایگاه درخوری چون توفیق پیدا کند. توفیق به همت بزرگان دنیای طنز و
برادران توفیق ماندگار شد.
جسارت و شهامت آن، مثالزدنی بود. نیش و کنایههایی
که از زیردست ممیزی و سانسور دهه بیست و چهل در میرفت. در مثل هنگامی که دانشجویان،
در مقطعی به اعتراض آمدند و پلیس با آنها درگیر شد، گفته شد که تنی چند کشته شدهاند
که دولت وقت انکار کرد. توفیق که درآمد، در میان دهها طنز کوتاه، این طنز هم با
نقل به مضمون آمد: تعدادی کتاب درسی دانشجویان در اطراف دانشگاه تهران پیدا شده
است. صاحبان آن دانشجویان مقاطع مختلف اگر زندهاند، به دفتر توفیق مراجعه کنند.
در روزنامه توفیق فراوان از این ترفندها و شیطنتها میآمد و ابهام و ایهام آنها،
گولزنک بود. به گونهای که دم به تله نمیداد!
همین ابهام و ایهام در خبرها و طنازیهای توفیق
سبب شد تا نویسندگان و شاعران بسیاری، در داستانها و رمانها یا شعرهای خود، چون
غلامحسین ساعدی و احمد شاملو به آن روی بیاورند. بهانه نگاه به طنز و طنازی توفیق،
به آن سبب است که بگویم چه آن هنگام، چه دههها پس از آن، عرصه طنز، مردانه بوده و
هست. یعنی جای زنان طنز نگار، بسیار خالی بود که هنوز هم هست. نگاهی به طنز نگاران
و حتی کاریکاتوریستهای دیروز و امروز بیندازید، در خواهید یافت که جای طنزنگاران
زن، در این عرصه کم است. به تازگی رویا صدر، از معدود زنان طنزنگار، مجموعه طنزهایش
را با عنوان لطفا نفس بکشید، درآورده است. مجموعه مقالاتی متفاوت.
طنز رویا صدر، فاخر است و به دور از دلقکی و سهل و
آساننگریها. نگاه متفاوت از آن رو که امروزی و به روز است. برای امروزیها است شیرین
و به دلنشستنی و البته نونگاری و نواندیشی هم دارد. مثل حکایت زاغ و روباه از منظر
نشانهشناسی سلامت و همینطور افسانه عمو نوروز، از منظر نشانهشناسی سلامت. یا همینطور
موسیقی خلسهآور و عرفانی راک، در گستره آجر و گاراج یا کژتابیهای ابژکتیو
پسامدرنیستی مش قنبر و جز اینها... در این میان البته که شیطنتهایش را هم دارد.
مثل طنز چهارشنبهسوری. آهای..... بگیر که سال نو... آوار شد... انفجار...
یا برای نوشتن بهاریه، به بهار فکر میکنم و فکر میکنم....
و فکر میکنم.. شکوفهها، در ذهنم، خمیازه میکشند! اما پرسش من، همچنان ماند، چرا
جای زنان طنزنگار در عرصههای طنز، اندک است؛ آن هم در عرصهای که باید ظرایف و
لطایف در آن تکتازی کنند. عرصه، لطیف و شیرین و زنانه است. زنها.
آنها هم که میآیند، ماندگار نیستند. نکند به گفته رویا
صدر، واسه دل بیصاحاب مونده خودم مینویسم و واسه قلوهام و ضمائم آن.....
دروغم چیه ؟ واه، چه حرفا!