اعتماد: یک عصر زمستانی را تصور کنید که هوا سخت، دلگیر است؛
پشت پنجره نشستهاید و آسمان سربی رنگ و یخزدهای را تماشا میکنید که نوید برف نمیدهد؛
به گذشته میاندیشید و خاطراتی را مرور میکنید که هر یک از دیگری غمبارتر است.
رمان کوتاه «آواز کافه غمبار» چنین حال و احوالی دارد.
جهان کلی اثر همانند عنوانش، غمبار است. داستان با این
جملات آغاز میشود: « خودِ آبادی دلگیر
است؛ جز کارخانه نخریسی، خانههای دوخوابهای که کارگران در آنها زندگی میکنند،
چند درخت هلو، کلیسایی با دو پنجره رنگی و خیابان اصلی درب و داغانی که طولش صد
متری بیشتر نیست چیز دیگری در آن به چشم نمیخورد.» نویسنده از ابتدا خواننده را
با فضایی دلگیر، کوچک، سرد و دورافتاده آشنا میکند. با پیشرفت داستان و شناخت
آدمهای آبادی، قلبهای آنان را میبینیم که مانند محل زندگیشان سرد و دلگیر است.
شخصیت اصلی داستان، زنی عجیب است به نام «میس آملیا» که جهان داستان، حول محور او میگردد؛
زنی ثروتمند و تنها که کافه کوچکی در آبادی دارد. درشت اندام است و مشتهایی قوی
دارد و یک ازدواج ناموفق ده روزه را سالها پیش پشت سر گذاشته و به نظر میرسد
هرگز عشقی در وجودش شعلهور نبوده؛ تنها دلمشغولیاش افزایش ثروتش است. حسابی اهل
دعواست، به خصوص دعواهایی که پایش را به دادگاه باز کند! با این همه دستی در طبابت
دارد و داروهایی خاص و عجیب برای انواع بیماریها میسازد که زبانزد مردم آبادی
است. داستان با ورود مردی گوژپشت که مشخص میشود پسرخاله میس آملیاست، وارد
مسیر دیگری میشود. مرد قوزیای که یک روز عصر، سرزده آمد و زندگی میس آملیا را با
تغییرات گستردهای همراه کرد.
گوژپشت یا همان «پسرخاله لایمون» با شخصیتی مرموز و پیچیده
که استعداد عجیبی در به هم انداختن آدمها دارد، میس آملیا را به زنی بدل کرد که
برای مردم آبادی ناشناخته بود. در طول داستان و با حضور پررنگ گوژپشت، داستان عشق
میس آملیا به گوژپشت سر زبانها افتاد، کافه با شکل و شمایل جدید شروع به کار کرد
و مأمنی شد برای مردم آبادی که شبها به کافه پناه میآوردند و گردوغبار کارخانه
نخریسی را از خود دور میکردند. راه افتادن کافه و تغییر رفتار میس آملیا و حضور
گوژپشت، به آبادی جان تازهای داد و شاید کمی رنگ بر این زمینِ کوچک خاکستری پاشید
اما زندگی همیشه به یک حال نیست و سرنوشت، بازیهای عجیبی دارد. در ادامه داستان
با آزاد شدن همسر سابق میس آملیا از زندان که اکنون به خلافکاری بزرگ بدل شده بود،
داستان در مسیری دیگری قرار گرفت و سروشکل زندگی میس آملیا، حسابی به هم ریخته شد.
«کارسون مکالرز» که در ردیف مهمترین نویسندگان زن دهه
چهل امریکا قرار دارد، شاهکار «آواز کافه غم بار» را به سال 1951 منتشر کرد که به
جهت روایت خاصش، موخره شگفتانگیزش و نگاه به مسائل انسانی مانند عشق، انزوا و...
به اعتقاد بسیاری از منتقدان، مهمترین اثر این نویسنده و از تاثیرگذارترین آثار نیمه
دوم قرن بیستم امریکا در ژانر «گوتیک جنوب» به شمار میرود.
سخن گفتن از پیرنگ پیچیده داستان، نیازمند تحلیل و بررسی
فراوان است، اما پینوشت «جان مک نلی» با عنوان «راوی دروننگر در آواز کافه غم
بار» که در انتهای کتاب آمده، کمک فراوانی به خواننده در جهت آشنایی با پیرنگ و پیچیدگیهای
اثر میکند.
مک نلی نوشته خود را اینگونه آغاز میکند: «رمان بسیار کوتاه
آواز غم بار، به چند دلیل قابل توجه است؛ یکی اینکه مجموعهای است عجیب از شخصیتها،
شخصیتهایی که ساکن آبادی دلگیری هستند که داستان آنجا اتفاق میافتد و مسلما مورد
دوم موخره معماگونه «دوازده مرد فانی» است که در نگاه اول به نظر میرسد در آخر کار
به ذهن نویسنده رسیده است. غیر از اینها، پیرنگ تکاندهنده اثر است، مثلثی عشقی که
یادآور عشق سه نفره عجیب سارتر در «خروج ممنوع» است، اما شاید تکاندهندهترین ویژگی
در سراسر این رمان کوتاه زاویه دیدش باشد که به اثر شکل میبخشد.»
مکالرز در این اثر از عشق، انزوای بشر و تقدیر سخن میگوید.
اما شاید نکتهای که در پایان کتاب میخواهد یادآوری کند، این است که عشق، انسان
را ضعیف میکند، همان ضعفی که در انتها چنان میس آملیا را فرامیگیرد که مدام دست
به گرفتن تصمیمات اشتباه میزند و در پایان هم این مثلث عشقی، او را دچار فروپاشی
میکند. در بخشی از داستان درباره عشق میخوانیم: «و اما معشوق هم ممکن است از هر
سنخی باشد. عجیب و غریبترین آدمها هم میتوانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که
دست و پایش میلرزد، میتواند هنوز هم عاشق دختر غریبهای باشد که بیست سال پیش در
بعدازظهری توی کوچههای چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق
میتواند حقهبازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. آدمی خیلی
معمولی میتواند محرک عشقی دیوانهوار و پرشور شود، عشقی به زیبایی زنبقهای سمی مرداب...»مکالرز
که از نوجوانی همواره با بیماریهای مختلف دست و پنجه نرم کرده و پس از دوبار خودکشی
ناموفق، بر اثر خونریزی مغزی درگذشته، نویسندهای چیرهدست است که متاسفانه چنانکه
باید در ایران شناخته شده نیست. مکالرز اولین رمان خود را با نام «قلب، شکارچی
تنها» در بیست و سه سالگی منتشر کرد و با این اثر، خود را به یکی از چهرههای مهم
تاریخ ادبیات امریکا بدل کرد اما «آواز کافه غم بار» که دومین اثر این نویسنده
است، منتقدان را به وجد آورد و جایگاه او را در ادبیات این کشور تثبیت کرد.
ادوار آلبی نمایشی بیش از صدبار، اجرایی از این اثر را
در برادوی روی صحنه برد. بعدها سیمون کالو، از این اثر فیلم سینمایی موفقی ساخت.
رمان کوتاه «آواز کافه غم بار»، اثر ارزشمندی است و نشر
بیدگل آن را در قطع پالتویی با قیمت پشت جلد بیست و پنج هزارتومان و در صدوچهل و
سه صفحه منتشر کرده است.