این
کتاب نوشته دکتر زهره توازیانی است که به همت دانشگاه الزهرا درسال ۱۳۸۴
منتشرشده است وبخوبی دردسترس علاقه مندان واهل فلسفه نیست. نویسنده این اثر
سعی می کند تا براهین خداشناسی در نزد "ابن سینا" و "اسپینوزا" بررسی شده
واز این منظر نشان داده شود که اندیشههای فلسفی هر دو در چه نقاطی
مشترکند. در بخش مقدمه میخوانیم: "باور هردو فیلسوف به عدم انحصار هستی
در عالم ماده و اعتقاد به وجود حقیقی در مرزهای فراتر از آن عالم میتواند
معادل معنای دیگری از اصالت عقلی باشد که به هردوی آنها نسبت داده شده
است. بنابراین، باور به وجود خدا، از اساسیترین و بنیادیترین باورهای
هردو فیلسوف بوده با این تفاوت که خدا برای ابن سینا، یک مسئلهی فلسفی و
آن هم از اشرف مسائل آن تلقی شده، در حالی که خدا برای اسپیتوزا همه فلسفه
است نه یک مساله. باور به وجود خدا، برای هردو فیلسوف، از رهگذر براهین،
قابل اثبات است. براهینی که در قالب "لمی" و "انی" شکل میگیرد و تقدمی که
هردو فیلسوف برای نوع لمی براهین قایلند، نقطهی دیگری از تقارب اندیشهی
آن دو را تداعی میکند. بعد از اعتقاد به امکان اثبات وجود خد ا به روش
عقلی و استنتاجی، اجمالا بحث از اعتقاد به امکان معرفت خدا، عامل دیگری است
که دو فیلسوف را به هم نزدیک میکند، اما در همین مساله نیز آنچه دو
فیلسوف مورد نظر را از هم جدا میکند، بحث در لایههای معرفت ممکن و چگونگی
حصول آن است. اعتقاد به ظهور خدا در صفات، نقطهی مشترک دیگری است که دو
فیلسوف را به هم پیوند میدهد، اما صفاتی که ابوعلی سینا نسبت آنها را به
خدا جایز میداند با نوع صفاتی که اسپینوزا برای خدا قایل است، این تفاوت
اساسی را دارد که در میان جدول ابن سینایی، هرگز صفتی به نام "بعد" یافت
نمیشود، در حالی که مشخصترین نمود فلسفهی اسپینوزا در قول به وجود همین
صفت در خداست که از همان جهت نیز آماج نقدها و انتقادات، قرار گرفته است.
ربط خدا با علام و باور به این پیدایی عالم، فقط و فقط در سایهی نسبت آن
با خدا قابل توجیه است، هردو فیلسوف را از معتقدان به ثنویت و وجود جداگانه
و بیارتباط خدا و عالم، جدا کرده است. ارتباط خدا با عالم در نزد ابن
سینا، در الگوی "صدور یا فیض" تصویر شده، در حالی که در نزد اسپینوزا مطابق
طرحی که از آن به "نظریهی تحول" میتوان نام برد، صورت بسته است. مفهوم
"کمال خداوندی" وحدت بخش اندیشهی دو حکیم در این خصوص است. یعنی عالم از
کمال خداوندی سرچشمه گرفته و نه این که خداوند نظر به غایت بیرونی، تصمیم
به خلق عالم گرفته باشد. این معنا در نظام سینمایی با لفظ "علی سبیل
اللزوم" و در نظام اسپینوزایی با لفظ "انتشای ضروری" تعبیر شده است. با این
تفاوت که در قالب دو الگوی جداگانه صورت گرفته است و از جمله مسائلی که هر
دو فیلسوف در شکست تبیین آن، غم مشترک دارند، توجیه کثرات عالم و نسبت آن
با خداست که به طور طبیعی در الگوهای ایشان از پیدایی عالم، خود را
مینمایاند
دل مشغولی به خدا از جدی ترین
رویکردهای فلسفی است. کمتر فیلسوفی را میتوان یافت که بدان نپرداخته
باشد. مشغولیت به خدا و فرامین او فرع بر اثبات وجود اوست اما قبل از آن که
وجود خدا با ادلهی کثیره اثبات شود, یک سؤال هم چنان ذهن آدمیرا میکاود
و آن این که آیا اساساً معرفت خدا ممکن است؟ آنچه در تلاش حکیمان بعداز
فراز و نشیبهای بسیار رخ مینماید تفکیک دو حوزهی «امکان معرفت» و
«اثبات وجود» است. فیلسوفانی هستند که معرفت خدا را ممکن نمیدانند به این
معنا که درک حقیقت او را کار عقل ندانستهاند, اما هم ایشان معتقدند که
وجود خدا به ادلهی بسیار مبرهن است. کتاب حاضر به قصد بازنمود این مطلب
دیدگاه دو حکیم را مقابل هم نهاده و به مقایسهی نظرها آنان در خصوص این دو
مطلب میپردازد تا نشان دهد که چگونه بعضی از اندیشههای یک حکیم شرقی,
یعنی این سینا, در گذر تاریخ و از طریق واسطههایی که تحت تأثیر اندیشهی
مسلمانان بودهاند توانسته است بر روی افکار فیلسوف دیگری از غرب که متعلق
به عصر رنسانس بوده, یعنی اسپینوزا, تأثیر خود را بگذارد. گرچه این تأثیر
تام و تمام نبوده است اما همین اندازه که در میان مجموع تفکرات ایشان
پارهای فقرات مشترک و دیدگاههای مشابه میتوان یافت, آدمیرا مشتاق
مطالعهی آن دیدگاهها مینماید. امید است که نوشتهی حاضر توانسته باشد
چنین اشتیاقی را هر چند اندک پاسخ گفته باشد.