کد مطلب: ۲۹۶۹۷
تاریخ انتشار: یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۱

مأموریت آقای شادی

گسترش فرهنگ و مطالعات: «فریفته‌ی تصادف» با زیرعنوانِ نقش پنهانِ بخت و اقبال در زندگی و بازارها، عنوان کتابی است نوشته‌ی نسیم نیکلاس طالب که انتشارات کتابسرای میردشتی آن را به چاپ رسانده است. این کتاب برساخته‌ی کسی است که از یک‌سو سوداگری اهل ریاضیات و گریزان از یاوه است و عمرش را به تلاش برای مقاومت در برابر فریب‌خوردن از تصادفی بودن امور و کلک زدن به احساسات مرتبط با نااطمینانی گذرانده است و از سوی دیگر، انسانی شیفته‌ی زیبایی‌ها و واله ادبیات است که دوست دارد از هر یاوه‌ای که ظریف، پالوده، اصیل و خوش‌ذوق باشد، فریب بخورد.

نویسنده می‌گوید: من قادر نیستم که از فریبِ امور تصادفی دور بمانم؛ تنها کاری که از دستم برمی‌آید، منحصر کردن این گرفتاری به قلمرویی است که قدری رضایت زیبایی‌شناسانه به ارمغان بیاورد. در چند دهه‌ی گذشته درباره‌ی سوگیری‌ها، گرایش‌ها یا جانبداری‌های ما -اعم از اکتسابی یا ژنتیک- در رویارویی با امور تصادفی دنیا بسیار نوشته شده است. قانون من در هنگام نگارش این کتاب چنین بوده است که از بحث در دو زمینه بپرهیزم: الف) هرچه که خودم در این زمینه شاهد نبوده‌ام یا مستقل از دیگران نپرورده‌ام. ب) هرچه که به اندازه‌ی کافی در آن تعمق نکرده‌ام تا بتوانم با حداقل تقلا درباره‌اش بنویسم. هرچه را که تمام‌وکمال باب میلم نبود، در کتاب نیاوردم. ناچار بودم متن را از فرازهایی که حاصل سرزدن به کتابخانه به نظر می‌رسید -از جمله چسباندن نام خودم به کله‌گنده‌های دنیای علم- خالی کنم. سعی کردم از هر نقل‌قولی که فی‌البداهه از حافظه‌ام صادر نشود و از نویسنده‌ای نباشد که سالیان طولانی به‌شدت با افکارش دمخور بوده‌ام بپرهیزم.

سعی کرده‌ام استفاده‌ی بی‌واسطه از حرفه‌ام -در جایگاه یک معامله‌گر وابسته به ریاضیات- را به حداقل برسانم. بازارها صرفاً مصداقی خاص از تله‌های تصادفی بودن هستند. آن‌ها را به شیوه‌ای توضیحی و طوری مطرح می‌کنم که گویی در مهمانی شام برای یک متخصص قلب و عروق که کنجکاوی علمی دارد حرف می‌زنم.

این کتاب درباره‌ی بخت و اقبال است که لباس مبدل پوشیده و چیزی غیر از بخت و اقبال (معادل مهارت و لیاقت) تصور شده است؛ و به‌طور‌کلی‌تر درباره‌ی تصادف است که لباس مبدل به تن کرده و همچون غیر تصادف (پذیرش تقدیر) جلوه می‌کند. این واقعیت در هیئت آن احمق خوش‌اقبال نمایان می‌شود؛ کسی که سهم نامعمولی از اقبال نصیبش شده است، ولی موفقیت خود را به عواملی دیگر -آن هم عوامل بسیار مشخص- نسبت می‌دهد. چنان اشتباهی حتی در نامنتظره‌ترین حوزه‌ها -از جمله در ساحت علم- رخ می‌دهد، ولی البته در هیچ حوزه‌ای به اندازه‌ی دنیای کسب‌وکار، آشکار و وخیم دیده نمی‌شود.

این اشتباه در قلمرو سیاست نیز همه‌گیر است، چنانکه مثلاً قالب آن را در گفتمان فلان رئیس‌جمهور می‌شنوید که از شغل‌های ایجادشده به دست خودش، بهبود اوضاع در دوره‌ی خودش و از دسته‌گل تورم در دوره‌ی سَلَف خودش سخن می‌گوید.

ما از لحاظ ژنتیکی بسیار به اجداد خود نزدیک هستیم که در دشت‌های ساوانا پرسه می‌زدند؛ حتی امروزه، شکل‌گیری باورهای ما آکنده از خرافه است. ما نیز مثل روزی که انسان بدوی، دماغش را می‌خاراند و هم‌زمان بارش باران را می‌دید و به این ترتیب روش دقیقی برای خاراندن بینی‌اش طراحی می‌کرد که به خیال خودش موجب بارندگی دقیق به میزان دلخواه شود، عادت کرده‌ایم رونق اقتصادی را به فلان نرخ گره بزنیم که بانک مرکزی ایالات متحده تعیین کرده است، یا توفیق فلان شرکت را به انتصاب مدیرعامل جدید و افتادن زمام امور به دست او نسبت دهیم. کتاب‌فروشی‌ها پر از زندگینامه‌ی مردان و زنان موفقی هستند که توضیحات مخصوص خودشان را درباره‌ی چگونگی اجرای یک کار بزرگ عرضه کرده‌اند (و در آن‌ها معمولاً عبارت زمان مناسب و مکان مناسب) را به کار می‌برند تا بتوانند هر نتیجه‌گیری نامربوطی را از دل حکایت‌هایشان بیرون بکشند.) این اشتباه دامن افرادی از هر مرام و مسلک را می‌گیرد؛ استاد مقاله‌نویس دانشگاهی، عمری را برای استخراج یک معنای عمیق از دل رخداد همزمان الگوهای واژگانی صرف می‌کند، و متخصص آمارهای مالی، با افتخار از یافتن نظم‌ها و بی‌نظمی‌ها در داده‌هایی می‌گوید که آشکارا تصادفی هستند.

ما تقریباً درباره‌ی هر موضوعی، نقش تصادفی بودن را کمتر از واقع ارزیابی می‌کنیم. شوربختانه علم، تازه در سال‌های اخیر بوده که توانسته است از عهده‌ی درک تصادفی بودن‌ها برآید (رشد اطلاعات موجود، بر رشد همهمه‌ها و وزوزها پیشی گرفته است.) نظریه‌ی احتمال در حوزه‌ی ریاضیات، تازه‌وارد است و کاربرد احتمال در حوزه‌ی عمل در جایگاه یک رشته‌ی دانشگاهی، تقریباً وجود ندارد.

 

قسمتی از کتاب فریفته‌ی تصادف:

نمادگرایی محصول ناتوانی و بی‌میلی ما در پذیرش خاصیت تصادفی بودن یا اتفاقی بودن است و به همین دلیل به تمام شکل‌ها معنا نسبت می‌دهیم یا در الگوی پخش شدن جوهر، چهره‌ی انسان‌ها را بازشناسی می‌کنیم. آرتور رمبو -شاعر نمادگرای قرن نوزدهم فرانسه- با صدای بلند گفت: من در ابرها مساجدی می‌بینم. چنان تعبیری وی را به سوی سرزمین شاعانه‌ی اتیوپی در شرق افریقا کشاند که در آنجا با رفتارهای وحشیانه‌ی یک برده‌فروش لبنانیِ مسیحی روبه‌رو شد، سفلیس گرفت و یک پایش را بر اثر قانقاریا از دست داد. او شاعری را در نوزده سالگی با نفرت کنار گذاشت و در دهه‌ی چهارم زندگی در بیمارستان مارسی در گمنامی درگذشت. بااین‌حال، دیر شده بود. حیات روشنفکری اروپا وضعیتی پدید آورد که گویی ذوق بازگشت‌ناپذیر به نمادگرایی است و ما هنوز -با روان‌کاوی و هوس‌ها و موج‌های دیگر- تاوانش را می‌پردازیم.

مایه‌ی شوربختی است که برخی مردم همچنان این بازی را جدی می‌گیرند؛ ایشان پول می‌گیرند تا برخی مطالب را با وسواس افراطی بخوانند. در تمام عمرم از جدال بین علاقه‌ام به ادبیات و شعر و حساسیت فراوانم به اکثر آموزگاران و منتقدان ادبی رنج کشیده‌ام. شاعر فرانسوی به نام پل والری حیرت‌زده شد که تفسیری از اشعار خود را گوش کرد و در آن تفسیر، معناهایی را دید که تا آن زمان هیچ‌وقت به ذهنش خطور نکرده بود.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST