کد مطلب: ۳۰۴۵۹
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱

پروست و من

گسترش: «پروست و من» عنوان کتابی است نوشته‌ی رولان بارت که نشر افق آن را با ترجمه و تألیف احمد اخوت به چاپ رسانده است. ذهن جادوی غریبی است. می‌توانی هر دو نفر را که در دو دوره‌ی متفاوت زندگی می‌کرده‌اند کنار هم بگذاری؛ حتی دست یکی را روی شانه‌ی دیگری قرار دهی. یا چه می‌دانم بگویی این‌قدر اخم نکنید، لبخند بزنید. آن‌ها همین‌طور کنار هم ایستاده‌اند و حرفی نمی‌زنند. پروست که اصلاً درباره‌ی بارت حرفی نزده. انگار فقط شنونده بوده؛ اما بارت حرف‌هایش را درباره‌ی پروست نوشته است؛ حتی جایی طوری از او حرف می‌زند که می‌پنداری در یک محله زندگی می‌کرده‌اند. خانه‌هایشان خیلی از هم فاصله داشته اما یک جا بوده‌اند. می‌گوید: «تازه راه افتاده بودم، پروست هنوز زنده بود و در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته‌اش را تمام می‌کرد.» مجسم کنید تازه راه افتاده‌اید و پروست آن طرف محله‌تان دارد رمانش را می‌نویسد. جادوی زنده شدن زمان ازدست‌رفته.

بارت دوازدهم نوامبر ۱۹۱۵ به دنیا آمد و پروست سال ۱۹۲۲ از دنیا رفت. سالی که بارت از آن حرف می‌زند احتمالاً اواخر ۱۹۱۷ یا اوایل ۱۹۱۸ است؛ وقتی بارت دو سال یا دوو‌نیم سال بیشتر از عمرش نمی‌گذشت. بچه‌ی دوونیم ساله‌ای کنار مرد میان‌سال پنجاه‌و‌یک ساله. مرد حتی می‌تواند کودک را بغل کند. هر دو گوشت و پوست و استخوان دارند. آدم‌های واقعی‌اند؛ اما در ذهن من میان‌سال‌اند. دو تصویر رنگ‌پریده، دو آدم کاغذی. می‌توانم با همین خودکار بنویسم مارسل پروست ۱۸۷۱-۱۹۲۲، رولان بارت ۱۹۱۵-۱۹۸۰٫ نه، نمی‌توانم به این راحتی بنویسم. من که قاتل نیستم. اسم‌ها جان دارند. نباید با بی‌رحمی روی جان و بدنشان چیز بنویسیم. شما خوشتان می‌آید کسی روی صورتتان چیز بنویسد؟ اسم آن‌ها جان دارد درست، اما خودشان که غایب‌اند. حتی یکی از آن‌ها، بارت، خیلی روشن نوشته که نوشتن در غیبت اتفاق می‌افتد؛ یعنی خواننده متن را در غیبت نویسنده می‌خواند. پس صحبت از نویسندگان غایب است نه نویسنده‌ی غایب. قدرت نوشتن را ببینید که وقتی می‌نویسید نویسنده‌ی غایب فوراً به شکل جمع درمی‌آید.

«پروست و من» پدیدارشناسی بارت است، حکایت نشانه‌شناسی که به جست‌وجوی نویسنده‌‌ی محبوبش، پروست رفته است و اینک به‌گونه‌ای خاص از او حرف می‌زند.

قسمتی از کتاب پروست و من:

به نظر می‌رسد سرآغاز نوشته شدن در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته پس از تابستان ۱۹۰۹ است و از این زمان به بعد، همان‌طور که می‌دانیم یک نژاده‌ی سرسخت در برابر مرگ و ناتمامی مقاومت می‌کرد. ظاهراً آن سال را (گرچه می‌دانم بیهوده است اگر بخواهیم نطفه بستن اثری را به یک عامل خاص مربوط بدانیم) برای پروست باید سال تردید تعیین‌کننده بدانیم. بی‌شک پروست در آن دوره به یک دوراهی رسیده بود و در برابر خود دو نوع ادبی متفاوت می‌دید که خود را به صورت «دو راه متفاوت» نشان می‌دادند. دو راهی که هنوز نمی‌دانست می‌توانند با هم یکی شوند؛ همان‌طور که راوی در جست‌وجو تا مدت‌ها -یعنی دقیقاً تا زمانی که ژیلبرت و سن‌لوپ با هم ازدواج می‌کردند- نمی‌دانست این دو می‌توانند با هم تلاقی یابند و راه سوان با راه گرمانت یکی شود و راه مقاله‌ی انتقادی به راه درمان بپیوندد. پروست در زمان مرگ مادر خود در سال ۱۹۰۵ یک دوره‌ی نومیدی را پشت سر می‌گذاشت و به اختلال ناتوانی در نوشتن دچار بود؛ می‌خواست بنویسد و اثری خلق کند اما چه کاری؟ یا درواقع در کدام قالب؟ پروست در دسامبر ۱۹۰۸ به خانم دونویی چنین می‌نویسد: «با همین حال نزاری که دارم می‌خواهم درباره‌ی سنت‌بوو بنویسم (او تجسم آن ارزش‌های زیبایی‌شناختی بود که پروست از آن‌ها بیزار بود) اما در ذهنم برای شکل دادن به هر چیز دو راه مختلف می‌بینم که باید یکی را برگزینم. اکنون کاملاً بی‌اراده و سرگردان مانده‌ام و نمی‌توانم راهم را بیابم.»

باید خاطرنشان کنم آن تردید پروست -که کاملاً طبیعی است به آن یک شکل روان‌شناختی دهد- با یک تناوب ساختاری همخوانی دارد: دو راهی سرگردان میان آن‌ها همان دو قطب متضاد مورد اشاره‌ی یاکوبسن، یعنی دو قطب استعاری و مجازی است. استعاره دربرگیرنده‌ی آن گفتمانی است که چنین پرسش‌هایی را مطرح می‌کند: «این چیست؟ معنای این کدام است؟» پرسش‌هایی که به حوزه‌‌ی کاری مقاله مربوط است. به‌عکس، مجاز سؤال‌های دیگری را می‌پرسد: «آنچه می‌گویم چه تبعاتی خواهد داشت؟ از این واقعه‌ای که دارم تعریف می‌کنم چه چیزهایی منشعب می‌شود.» این پرسش‌ها به رمان مربوط است. یاکوبسن در مقاله‌ی خود از پژوهشی سخن می‌گوید که در کلاس درس از دانش‌آموزان خواستند واکنش خود را از شنیدن کلمه‌ی کلبه بیان کنند. بعضی از آن‌ها گفتند کلبه همان کاشانه است (استعاره) و برخی دیگر معتقد بودند کلبه یعنی خرابه (مجاز). پروست مانند شاگردان کلاس یاکوبسن به انفکاک دچار است. او می‌داند که هر رخدادی در زندگی می‌تواند به یک تفسیر (یا یک نقد) دامن زند و یا گفتمانی را بسازد (که برای ما) روایتی را خلق یا تصویر می‌کند که دارای قبل و بعد است. برای تفسیر، برای بحث در باب یک نظریه (برای موضع‌گیری علیه سنت‌بوو) باید راه انتقادی را برگزینیم. تفکر درباره‌ی رویدادها و احساسات و توصیف سیر تحولی آن‌ها نقطه‌ی به هم بافتن یک روایت است: هرچند روایت ما چیزی سست و بسیار تدریجی باشد.

اگرچه پروست دیگر نوآموز نیست (او در سال ۱۹۰۹ سی‌و‌هشت ساله است) اما به تردید عمیقی گرفتار است. او آثار چندی نوشته (به‌خصوص در بعضی زمینه‌ها دست‌ورزی کرده است) که اغلب قالبی form مغشوش، نامطمئن و التقاطی دارد و میان دو شکل داستانی و جدلی سرگردان است. برای مثال برای بیان نظریات خود علیه سنت‌بوو (یعنی چیزی که در حوزه‌ی مقاله و استعاره است)، پروست به خلق یک گفت‌وگوی خیالی میان خود و مادرش دست می‌زند (چیزی که به کار روایت، یعنی مجاز تعلق دارد) او به این تردید خود نه‌تنها بصیرت دارد، بلکه شاید بتوانیم بگوییم از آن سرخوش هم هست. پروست دوستدار تحسین‌کننده‌ی نویسندگانی است که به کلام او انواع ادبی (ژانرهای) مختلط و نه‌چندان سرراست را تجربه کردند، نویسندگانی چون نروال، بودلر و...

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST