کد مطلب: ۳۰۵۱۰
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱

شکست کلیشه «خیر» و «شر» در ذهن «اثیری»

شیرین ورچه

اعتماد: یکی از نکات قابل توجه در اغلب داستان‌های صمد طاهری، زبان قصه‌گوی اوست. داستان‌هایش با ضرباهنگی دل‌نشین پیش می‌رود. راوی رمان «پیرزن جوانی که خواهر من بود» (نشر نیماژ) پرویز است. در پاراگراف اول، راوی قصه‌اش را با معرفی صدیقه و صدیقه شروع می‌کند. یکی که خواهرش بود و وروره جادو و زشت‌ترین دختر دنیا و صدیقه دوم که او هم وروره جادو بود و شب‌ها به خوابش می‌آمد و خوشگل اما خواهرش نبود.
از همان آغاز با دوگانه صدیقه روبرو هستیم. صدیقه واقعی و صدیقه خیالی، ذهنی، افسانه‌ای یا شاید اثیری. پرویز از همان کودکی با قصه‌های خواهر زشت‌رو به خواب می‌رود. شب‌ادراری دارد. او از خواهرش بیزار است اما صدیقه مهر و حمایتش را از او دریغ نمی‌کند. بستر آغازین رشد و بلوغ او با تحقیر ضمنی پدر و آقای رحمانی، ناظم مدرسه شکل می‌گیرد. خواهر و برادرش مقبول پدر هستند اما پرویز تحقیر می‌شود. او از تن‌ها کسی که به او مهر می‌ورزد، بیزار است. به نظر می‌رسد شرایط زیستی راوی، ذهن مخاطب را به این سمت می‌برد که صدیقه دوم می‌تواند برساخته تخیلات پرویز باشد که رفته‌رفته در تاروپود زندگی‌اش تنیده می‌شود و هیچکس از حضورش خبر ندارد جز او.
از آنجایی که داستان‌های صمد طاهری اغلب سمت و سوی رئالیستی با مسیر یک خطی روایت و زبانی قصه‌گو پیش می‌رود، تلاش نویسنده در این اثر برای تغییر و حرکت به سویه‌های دیگر داستان‌نویسی، قابل تامل است. او با قرار دادن یک شخصیت غیرعادی در دنیای عادی شخصیت اصلی، تجربه‌ای متفاوت را رقم می‌زند.
وِروره جادوی پرویز، با بلوغ و بزرگ‌شدن او آهسته رشد می‌کند. هیچ‌کدام از شخصیت‌های دیگر داستان از حضور او مطلع نیستند. پرویز با ستم رحمانی و بغض فرو خورده از مقایسه خود با خواهر و برادرش و نگاه تحقیرآمیز و اعلام بی‌کفایتی‌اش از جانب پدر بزرگ می‌شود. او بزدل و ترسوست. توانایی ایستادگی در برابر ستمگر داستان را ندارد و به جای ایستادگی، در او حل می‌شود و با شکنجه‌گر خود هم‌مسیر می‌شود. روند رشد شخصیت با غُده بغض و کینه رشد می‌کند و رفته‌رفته مراتب و عواطف انسانی خود را از دست می‌دهد. 
جاگذاری شخصیت‌ها در کنار پرویز طبق آن‌چه از طاهری انتظار می‌رود، چشمگیر است. دیالوگ‌ها در این اثر به خصوص جایگاه مهم‌تری نسبت به داستان‌های پیشین او پیدا کرده و به مدد شخصیت‌پردازی می‌آید. لحن کنایه‌انداز و متلک‌گوی پدر، نمونه بارز آن است. زبان و لحن پرویز نیز به طرز هوشمندانه‌ای با روند رشد و تجربه زیسته‌اش، شکل و قوام پیدا می‌کند. ما هم چنان صدیقه اغواگر وروره جادو را زاییده ذهن پرویز می‌پنداریم که با سیر حرکت او در بازه زمانی داستان، گویی تبدیل به نوعی شیزوفرنی می‌شود و با توجه به پیشینه خرافی وروره جادو، سمت و سوی موهوم و ذهنی پیدا می‌کند؛ اما در قسمت‌های پایانی اثر است که رویت و درک حضور زن اغواگر، به غیر از پرویز، به صدیقه خواهر و دایی‌قاسم، ما را دچار غافلگیری می‌کند. باید این پرسش را مطرح کرد که این غافلگیری از چه نوع است؟ آیا آشکار شدن این موجود در قسمت‌های پایانی نوعی تخطی از مولفه‌های برساخته در شاکله کلی است و تمام آنچه را در طول داستان با آن هم سو شده بودیم زیرسوال می‌برد و باورپذیری‌اش را مشکل می‌کند، یا از نوع غافلگیری هوشمندانه است؟ 
دایی قاسم برای کوچ به زادگاهش پیروزآباد، به پرویز التماس می‌کند و او هم با آتش‌زدن مو یا پر، صدیقه اغواگر را ظاهر می‌کند و سپس آن دو را با دوچرخه دایی، روانه گذشته پیروزآباد می‌کند. پذیرش بی‌چون و چرای صدیقه وروره جادو و سیر حرکتشان در ناممکن، یک نوع چرخش ناگهانی است که از قاعده و منطق روایی اصلی رمان بیرون می‌زند و مولفه‌های فانتزی به خود می‌گیرد. هم رجعت به پیروزآبادِ گذشته و هم ظاهر شدن فردی غیرعادی در جهان عادی که تا پیش از آن فقط برای پرویز قابل مشاهده بود. اگر مقدمات آن در مراحل پیش از ظهور عینی و مستقل از جهان ذهنی راوی چیده می‌شد، شاید از قاعده اصلی متن بیرون نمی‌زد. علاوه بر آن، دوگانه صدیقه از زاویه دید و ذهن راوی، که در طول داستان شمایلی استعاری به خود گرفته بود را تحت تاثیر قرار می‌دهد. 
نکته دیگری که اثر را به چالش می‌کشد، فصل‌بندی و ساختار ضمنی است که با نام‌گذاری هر فصل به قاعده باید شکل بگیرد. در واقع فصل در رمان می‌تواند گسست‌هایی مکانی، زمانی یا هر دو باشد که خواننده با به ریسمان کشیدن آن می‌تواند در زمان‌ها و مکان‌های متفاوتی حرکت کند و به‌طور مستقل، دست به یک‌پارچگی سلسله وقایع علت و معلولی، به مضمون رمان دست یابد اما با مرور این فصل‌بندی، و دقت در محتوای هر فصل متوجه می‌شویم که اگر عنوان‌ها رابرداریم و فواصل فصل را نداشته باشیم، داستان با سیر حرکتی یک خطی پیش می‌رود. تن‌ها پرش زمانی در فصل هفت رخ می‌دهد که به‌طور مجزا، روایت جذابی است و حتی می‌توان گفت می‌تواند داستان کوتاه مستقلی باشد اما علت این بازگشت به زمان گذشته، در ساختار رمان مشخص نیست. باید علت آن در ذهن راوی (پرویز) بوده باشد اما نه در فصل پیش از آن و نه بعد از آن، این بازگشت و ماجرای سرقت مرغابی‌ها کارکرد معنایی، نه در اسکلت‌بندی رمان تعریفی پیدا می‌کند و نه بر اساس روند ذهن راوی از وجه یادآوری خاطره‌ها. 
در واقع اگر پرویز را از کودکی تا بزرگ‌سالی و پایان داستان با حذف عنوان فصل‌ها دنبال کنیم، جابه‌جایی مکان داریم اما جابه‌جایی زمان نداریم مگر همان فصل هفت. به قاعده خاطره این فصل می‌بایست به دلیلی به زمان گذشته‌اش حرکت کند اما علت این بازگشت روشن نیست و آن ترتیب ساده‌ای که اغلب عنوان‌ها بر اساس اهمیت خرده پیرنگ آن فصل، و تاثیرگذاری‌اش بر شخصیت پرویز را به مخاطب نمایش می‌دهد، به هم می‌ریزد.
نکته سوم، حضور سگ در داستان‌های صمد طاهری و به خصوص در این رمان است. ادی، سگ آلبرت که از زمان ورودشان به جهان داستان، از پرویز بیزار است. در تمامی سال‌های نوجوانی تا زمان مرگ سگ، به او روی خوش نشان نمی‌دهد. رابطه ادی و صدیقه برعکس، مهری عمیق را به تصویر می‌کشد. عشق و محبتی که گویی از صدیقه دریغ شده و با مرگ پدر، به‌طور کامل آن را از دست می‌دهد. صدیقه گویی محکوم به مهرورزی یک‌طرفه است و ادی جایگزین تمامی آن حفره‌های عاطفی و تنهایی اوست. صحنه‌های بازی ادی با چادر معصومه یکی از درخشان‌ترین و تاثیرگذارترین صحنه‌هاست. بی‌کلام، عمق عاطفه را به‌تصویر می‌کشد. گرچه با گمانه‌زنی سیر زمانی داستان، سن ادی از عمر معمول سگ‌ها فراتر می‌رود اما حتی اگر چنین عمر طولانی هم در جهان واقع امکان‌پذیر نباشد، به قدری حضورش معنادار است که جایی برای اعتراض نمی‌گذارد. مرگ ادی که با کمک پرویز امکان داشت کمی به تعویق بیفتد با نهایت بی‌شرمی و قصاوت و توسل به دروغ از صدیقه دریغ شد. ادی گویی پاره تن صدیقه بود تا سگی که صاحبش آلبرت باشد. با مرگ ادی، صدیقه به بافتن جارو پناه می‌برد. رابطه‌اش با جهان بیرون، روز به روز گسسته‌تر می‌شود. نقش ادی در طرح جاروها تکرار می‌شود. صدیقه و ادی در جاروها تکثیر می‌شوند. 
صدیقه، یکی از منحصر به فردترین شخصیت‌های داستانی است که صمد طاهری به او جان بخشیده. شاید که صمد طاهری در این اثر، معنای کلیشه‌ای خیر و شر را شکسته باشد تا معنای جدیدی بیافریند. صدیقه با تمام مهجوریت و رنجی که می‌کشد، در ذهن خواننده حک می‌شود. او و جاروهایی که با نقش و طرح ادی تکثیر می‌شوند. گویی پرویز خلق شده است تا صدیقه را به ما نشان دهد. موجودی اثیری که زیبایی درونش بر زشتی بیرونی او پیروز می‌شود. «پیرزن جوانی که خواهر من بود»، با جنگلی از جاروهای دست‌سازش در خانه ذهن ما ماندگار می‌شود.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST