کد مطلب: ۴۵۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۹

در «ژاله‌کش»، تکنیک خودش را به رخ نمی‌کشد

لیلا پیرعلی‌همدانی: ادویج دانتیکا متولد 19 ژانویه 1969 و اهل هائیتی است که از 12 سالگی در آمریکای شمالی زندگی می‌کند. «شیوا مقانلو» با ترجمه‌ی «ژاله‌کش» دانتیکا، او را به جامعه‌ی ادبی ما معرفی کرده است. او نامزد جایزه‌ی پن‌فاکنر، جایزه‌ی استوری و جایزه‌ی منتقدان آمریکا است. دانتیکا دو داستان‌کوتاه و چندین رمان دارد. رمان «ژاله‌کش» اوضاع هائیتی و جنایت‌های آن ‌را به تلخی بازگو می‌کند. به مناسبت چاپ این اثر  با مترجم فارسی آن، شیوا مقانلو، گفت‌وگویی کرده‌ام که از نظرتان خواهد گذشت:

 

 چطور با این نویسنده آشنا شدید؟

یک اتفاق کاملا تصادفی و خوب بود. یکی از آشنایان تصمیم به تاسیس یک انتشاراتی داشت و شخصا تعدادی از کتاب‌های مهم و برنده­ی جوایز بین‌المللی را انتخاب کرده بود تا به چند مترجمی که در ذهن داشت، پیشنهاد کند. ایشان با من تماس گرفت و چند کتاب پیشنهاد داد که یکی‌شان «ژاله‌کش» بود. به خاطر مشکلاتی که بعدا پیش آمد، نشر آن‌ها پا نگرفت؛ اما من کار را ترجمه کرده بودم، بنابراین ایشان امتیاز معنوی‌کتاب را را به من واگذار کرد و من هم کتاب را به نشر چشمه دادم. زمانی که ترجمه را شروع کردم نویسنده را چندان نمی‌شناختم، ولی درمورد خودش و کارش پرس و جو کردم. به کتاب هم علاقه‌مند شدم چون فضای خاصی داشت. در آن فاصله البته تک­داستان‌هایی از خانم ادویج دانتیکا در سایت‌ها یا مجلات به چاپ رسید. ولی به شکل کتاب، این نخستین کار او به فارسی‌ست.

 ادویج دانتیکا با ترجمه‌ی رمان «ژالهکش» به ادبیات ایران معرفی شد، آیا شما تصمیم به ترجمه اثر دیگری از او دارید که به نوعی اسمتان را با اسم او گره بزنید؟

دوست دارم بعد از کمی استراحت، دوباره از او ترجمه کنم، گرچه سلیقه‌ی کلی من این است که کارهای متنوعی از نویسندگان گوناگون ترجمه کنم. من معرف دونالد بارتلمی در ایران هم بوده‌ام، سه مجموعه داستان از بارتلمی ترجمه کرده ام و فکر می‌کنم کمی از حق مطلب را نسبت به این غول ادبیات ادا کرده‌ام. دوست دارم از ادویج دانتیکا باز هم کتاب ترجمه کنم ولی این‌قدر کتاب‌های خوب زیاد است که هنوز تصمیم نگرفته‌ام که کار بعدی‌ام چه چیز باشد.

 اولین کاری که از بارتلمی ترجمه کردید چه کتابی بود؟

کتاب «زندگی شهری» که انتشارات بازتاب‌نگار در سال ۱۳۸۲ آن‌را چاپ کرد.

شخصیتهای رمان «ژالهکش» همه آدمهای تنهایی هستند؛ حتا زمانی که کنار یکدیگر هستند، تنهایی فردی خود را دارند. به نظر میرسد نویسنده خودش این تنهایی را تجربه کرده و حالا آن را به تک تک شخصیتهای‌اش انتقال داده است. مثلا در داستان«بچه آب» این تنهایی به اوج خود میرسد. نظر شما چیست؟

به نظر من هم تجربیات شخصی او باعث شده این کاراکترهای تنها با دقت شکل بگیرند. من ِ مترجم هم مثل خانم دانتیکا تنهایی را در لایه‌های مختلفش تجربه کردم، گیرم در بافت‌ها و به دلایلی متفاوت، و این باعث می‌شد موقع ترجمه نوعی همذات­پنداری داشته باشم. فکر می‌کنم این خانم در شرایط جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی خاصی بزرگ شده که او را بیشتر در این تنهایی فرو ‌برده. او کشور آشوب‌زده‌ای دارد، مجبور بوده در کودکی در کشور خودش تنها بماند، و در جوانی هم به مملکتی غریب مهاجرت کند. مشکلات ارتباطی و زبانی داشته. این‌ها همه باعث شده او به درون خودش پناه ببرد، و در این تنهایی‌اش توانسته جهان درونی آدم‌های دیگر را هم بشناسد. او پرحرف نیست و در سکوت دنیای دیگران را کشف می‌کند. در کل کتاب کمتر موقعیت اغراق­شده می‌بینیم: موقعیت‌ها خیلی معمولی و خیلی عمیق هستند.

 فضاها در رمان بسیار ملموس هستند،آیا شما با ترجمه­تان به ایجاد این فضاها کمک کرده‌‌اید؟

در اصل هنرمندی نویسنده است؛ او در زبان انگلیسی این فضاسازی را انجام داده؛ ولی قسمتی هم وظیفه­ی من بود که واژه‌ها را طوری انتخاب کنم و بچینم که حس و حال فضای نویسنده را منتقل کنم. در این داستان با فضاهایی درباره‌ی تنهایی، خیانت، خشونت، شکنجه، محبت، وفاداری و جز آن روبه‌رو هستیم که اصولا راحت­تر است که این فضاها با کلمات بیان ‌شوند، ولی او کلمات خیلی مستقیمی نداشت. در طول کتاب می‌بینیم که نویسنده خیلی احساسات شخصیت‌ها را با پرگویی بیرون نمی‌ریزد، بلکه یک اتمسفر کلی درست می‌کند که شما از طریق آن می‌فهمید چه اتفاقی ‌افتاده و کاراکتر دچار چه حسی هستند. از ابتدای کتاب که «کا» روایت می‌کند، هیچ جا مستقیم نمی‌گوید من الان حالم بد است، یا می‌ترسم، یا متنفرم؛ اصلا از این نوع افعال نمی‌بینید بلکه فضایی ایجاد می‌شود که خود خواننده به این نتیجه برسد که این دختر چقدر تنهاست.

 آیا این تنهایی آدمها شما را اذیت نمیکرد؟

گاهی عصبی‌ام می‌کرد، و بعضی‌جاها هم لذت می‌بردم. به هرحال با یک پارادوکس رو‌به‌رو بودم که چیزهایی را به خاطرم می­آورد. من با شخصیت‌های داستان کم‌کم جلو ‌آمدم و کشف‌شان ‌کردم؛ و وقتی به انتهای رمان رسیدم، آدم‌ها سرجای خودشان قرار گرفتند و پازل تکمیل شد. البته دانتیکا در ترسیم این تنهایی دسته­جمعی اصلا اغراق نمی‌کند. مثلا در داستان «خیاط لباس عروسی» شخصیت زن عجیبی را داریم که خودش هیچ‌وقت ازدواج نکرده و احتمالا در آرزوی پوشیدن لباس عروس بوده، ولی چون در شرایطی قرار گرفته که از معشوقش، خانواده‌اش و کشورش جدا شده، پس این آرزو را با دوختن لباس عروس برای دختران نسل بعد از خودش برآورده می‌کند. او تصور می‌کند که یک‌نفر مدام در تعقیبش است، ولی هیچ جای داستان نمی‌‌خوانید که او دچار مثلا یک بیماری ذهنیست، بلکه داستان آرام راه خودش را می‌رود و یک دفعه با افتادن چند برگ درخت، عمق فاجعه بر ما روشن می‌شود، و می‌فهمیم که احتمالا این زن پارانوئید است. ولی ببینید، همین حرف من هم یک نوع تفسیر است که از خواندن داستان به دست آمده.

 آیا در هنگام ترجمه با گرههای ترجمه مواجه نمیشدید؟ چون به هر صورت باید کتاب را طوری ترجمه میکردید که برای خواننده ایرانی هم دلچسب و قابل فهم باشد؟

در هر ترجمه­ای‌گره هست که شدت و ضعف خودش را دارد. من کتاب پرگره‌تر از این هم کار کردم، ولی «ژاله­کش» متن صیقل­خورده­ای بود و باید این حالتش درمی­آمد. پس متن باید در عین ملموس‌بودن برای خواننده­ی فارسی ­زبان، شکیل هم می‌بود. نباید خواننده­ی ایرانی را دست کم بگیریم، و باید استانداردهای خواندن را بالا ببریم. اگر بخواهیم محافظه‌کاری بکنیم و به بهانه­ی سهل­خوانی کتاب کم­زحمت و ساده­ای انتخاب کنیم، قطعا ترجمه­ی ماندگاری درنمی­آید.

به نظرم یک کتاب در عین راحت­خوانی، نباید طوری باشد که خواندن‌اش زود تمام بشود: باید خواننده را گیر خودش بیندازد، چه ترجمه باشد و چه تالیف. گاهی می‌گویند ما فلان کتاب یا داستان را در فاصله­ی دو چراغ قرمز و توی ترافیک خواندیم. این به نظرم نقطه‌ضعف یک کتاب است. خوشخوانی با سهل بودن فرق دارد. زحمت مترجم در این است که کاری خوشخوان ارائه دهد که الکی هم نباشد، و یقه­ات را هم به زودی ول نکند. شخصا حتا هنگام تماشای فیلم هم دوست دارم مسیری را با فیلم جلو بروم، نه این‌که یک نفس تا آخرش را ببینم. در میانه­ی تماشا تاملی می‌کنم بعد به دیدن ادامه می‌دهم. هرچه فیلم عمیق‌تر و جذاب‌تر باشد، این وقفه باعث می‌شود کار بیشتر در ذهنم رسوب کند.

  به نظرتان نویسندههای امروز ایرانی چه ضعفهایی دارند؟

راجع به نویسنده­ها قضاوتی نمی‌کنم، ضمن این‌که کتاب‌های ایرانی را هم کامل دنبال نمی‌کنم، ولی در همان حدی که می‌خوانم احساس می‌کنم که کتاب‌ها درگیر موج و مد هستند. مثلا کتابی برای مدت کوتاهی گل می‌کند، و موجی راه می‌اندازد که تکرار می‌شود. مثلا یک دفعه همه­ی فضاهای بالقوه­ی داستانی معطوف کافه و رستوران و مهمانی می‌شوند، و لوکیشن دیگری وجود ندارد. این ضعف جهان­بینی، در انتخاب کاراکترها هم وجود دارد: قهرمان‌های داستان‌ها، اکثرا همان موقعیت شغلی خود نویسنده­ها را دارند، مثلا نویسنده، روزنامه‌نگار یا کارمند کتاب‌فروشی و انتشارات و دفتر مجله هستند. حالا می‌بینیم که نویسنده‌ی رمان «ژاله‌کش» با سی‌و‌چند سال سن آمده و با یک جهان‌بینی عالی و یک تجربه­ی زیستی ـ ذهنی عمیق، چندین شخصیت متفاوت را کنار هم قرار داده است که هر کدام شناسنامه و هویت و شغل ملموسی دارند.

  در کل تکنیک داستان نویسی خانم دانتیکا را چگونه می بینید؟

در کتاب «ژاله‌کش» تکنیک خودش را به رخ نمی‌کشد و در خدمت بیان حرف تاریخی و اجتماعی است که نویسنده می‌زند. این کار سختی‌ست که نویسنده جوزده­ی تکنیک نشود و در عین این که کتابش یک نقشه‌ی هندسی و فضایی دقیق و میلی‌متری دارد، اما خواننده موقع خواندن حس نکند که باید متر و پرگار دستش بگیرد. حرف نهایی او خیلی مهم بوده.

 به نظر شما این سبک نگارش در رمان «ژالهکش» که در خدمت نوشتن است، سبک جدیدی‌ست؟ این گسست در داستان که به نظر هر فصل جدا از فصل دیگر است ولی در واقع همه به هم مرتبط هستند ... ؟

به نظرم این نوع نوشتار تا حدی مرتبط با سینمایی است که در سال‌های اخیر رواج یافته، که شاید معروف‌ترین نمونه­اش فیلم «تصادف» یا «crash» اثر پل هاگیس باشد که ساختاری این چنینی دارد. در آن فیلم هم شما جامعه‌‌ی مهاجرهایی را می‌بینید که هرکدام از یک گوشه‌ی دنیا به آمریکا آمده‌اند. این آدم‌ها در ابتدا هیچ ربطی به هم ندارند و فقط از کنار هم می‌گذرند ولی با همان گذشتن بر زندگی هم تاثیرات عمیقی می‌گذارند. فیلم ابتدا با دو نفر شروع می‌شود و بعد دو نفر به دو نفر به شخصیت‌ها اضافه می‌شوند و همین‌طور پیش می‌رود و کم­کم چنان این روابط در هم تنیده می‌شوند که در پایان جدا کردن‌شان ناممکن است. البته نمی‌خواهم استقلال درونی ادبیات و سینما را زیر سوال ببرم یا یکی‌ را وام‌دار دیگری بدانم، اما به لحاظ بیرونی، این نوع ارتباط‌ها نمود مشخصی دارد. 

  

0/700
send to friend
نظرات 2
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    ئه‌میر پنجشنبه 28 مرداد 1389
    جوان بوو ده‌ستت خۆش بێ و هه‌ربژین
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    rojin چهارشنبه 31 فروردین 1390
    ba slam va ehteram be khanoome shiwa meganluo ,ba doshwary nazeretan ra donbal kardam,chon ashkal taipy ziad dasht amma khyli lezat bordam , cheh goneh mytawanam in ketab ra daryft konam, ba tashakor az az zahamatetan. ROJIN
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST