کد مطلب: ۴۶۸۶
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

نقالی به سبک آناتولی

آیدین فرنگی*: ترن، واگن، تاکاتاکاتوک‌توک، ترن، واگن، تاکاتاکاتوک‌توک...
«ـ می‌خواهی کجا بروی؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چه خوب! ندانستن از همه چیز بهتر است.» (داستان طولانی، ص ۱۳۵)
ترن، واگن، تاکاتاکاتوک‌توک، ترن، واگن، تاکاتاکاتوک‌توک...

مردی خوش‌صحبت، دقیق و باحوصله را مجسم کنید که در قهوه‌خانه‌ نشسته و حکایت فراز و فرود زندگی‌اش را تعریف می‌کند. از پدربزرگِ پدرش می‌گوید، از پدرش، از مادرش، از خودش و رفقایش، از محیط‌ کوچک روستاها، از عشق‌های یک‌سویه، از عشق‌های بی‌سرانجام و بدسرانجام، از رفاقت و خیانت، از محبت و کینه، از فرار به قصد بقا، از قلچماقی و از زندان و کتاب و قلم. از کار و جاده و قطار و کامیون می‌گوید، از اضطراب و امید، از گریه و خنده. راوی یا نقّالِ این حکایت بلند، فقط قدرت قصه‌گویی را از پدرش به ارث نبرده، که لجبازی نیز از خصایص مشترک‌شان است. هرچند پدر به لجبازی خود معترف نیست، بخش‌های اعظم قصه، نشان از لجبازی و ایستادگی وی دارد. پدر، کودک بوده که همراه پدربزرگش از بلغارستان کمونیستی به ترکیه می‌گریزد. باقی خانواده نمی‌توانند از دیوار آهنی‌ای که ایدئولوژی سرخ تنیده، فرار کنند و این چنین پدربزرگ و نوه در ترکیه تنها می‌مانند. مسیر مهاجرت پهلوان سلیمان و نوه‌اش، علی، از بلغارستان به استانبول است. آن دو در استانبول در محله‌ی «ایوب سلطان» خانه‌ای کرایه می‌کنند و امیدوار، به کار و زندگی ادامه می‌دهند. «همیشه فکر می‌کنیم نظمی که برقرار کرده‌ایم همیشگی است؛ اما یکدفعه طناب پاره می‌شود، چراغ خاموش می‌شود، همه چیز زیر و رو می‌شود.» (همان، ص ۱۴) کتاب، حکایت ساختن و ویرانی است، حکایت رهایی، فرار و گرفتاری، قصه‌ی آشنایی و غربت...

واگن، قطار، راه‌آهن، تلمبه‌ی آب، خوراک لوبیا، نواختن سازدهنی، بازی دومینو، منجوق‌دوزی، تسبیح، کامیون، قهوه‌خانه، سینما، نماز جمعه، عشق بازیگری، حس عدالتخواهی، کلاشی‌های انتخاباتی، فساد اداری و... نقال دارد روایت می‌کند... علی بلغار چطور به علی‌آقا سوسیالیست بدل می‌شود، و چطور این لقب زودتر از پدر به همه جا می‌رسد و ناخواسته همچون مُهری بر پیشانی، زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟ اما پدر سوسیالیست نیست؛ فقط مرد عدالتخواه جسوری است که می‌خواهد شرافتمندانه زندگی کند. وقتی او با اصرار از مدیر مدرسه می‌خواهد میوه و سبزی‌‌ای را که دانش‌آموزان با راهنمایی وی در حیاط مدرسه عمل آورده‌اند، بین همه، برابر تقسیم شود، داد مدیر درمی‌آید: «مساوی تقسیم کنیم یعنی چه؟ نکند سوسیالیستی؟» و علی بلغارِ لجباز می‌گوید: «بله! سوسیالیستم. چیزی می‌خواستی بگویی؟» (ص ۲۳) و به همین سادگی علی‌آقا سوسیالیست مجبور می‌شود به همراه همسر و پسرش، فراری دیگر را تجربه کند... ماجرای فرارهای پیشین او نیز خواندنی است. قصه‌ی یکی از این فرارها از این قرار است: «داستان علی بلغار که سینما را آتش زد و با منیره گریخت.»
علی و منیره در پی عشقی که با مخالفت برادارن منیره روبه‌رو می‌شود، از ایوب سلطان، به «اسکودار»، بخش آسیایی استانبول، می‌گریزند و سرانجام سر از آناتولی درمی‌آورند. غیر از چند بخش ابتدایی، محل وقوع رویدادهای کتاب، آناتولی است. بازی‌های مدام روزگار اجازه نمی‌دهد پدر کاری ثابت پیشه کند و در مکانی ثابت به زندگی ادامه دهد. راوی شیرین‌گفتار ما می‌گوید: «عجیب است که من هم در این راه‌ها به دنیا آمده‌ام و در طی این مسافرت‌ها بزرگ شده‌ام. البته مشخصات من در دفتر ثبت احوال شهری ثبت شده، ولی من که اهل آنجا نیستم. یعنی اهل کجا هستم؟ این سؤال را از خودم هم می‌کنم، اما جوابی پیدا نمی‌کنم. به لحاظ جغرافیایی به هیچ جا و مکانی تعلق خاطر ندارم. ذهنم را می‌کاوم، به حافظه‌ام رجوع می‌کنم. فقط جاده‌ها، جاده‌های پرپیچ‌وخمِ پرگردوغبار، اتوبوس‌های قراضه‌ی قدیمی، کامیون‌ها، ریل‌های قطار و واگن‌ها...» (ص ۲۰)

به واقع احساس می‌شود راوی یا نقال در قهوه‌خانه‌ای نشسته، چندین نفر را دور خودش جمع کرده و در حال بیان روایتی است از زندگی‌اش. او مدام با بیان جمله‌های کوتاه در میان حکایت‌ها، حضور خود را به رخ شنوندگانش می‌کشد. اما همانطور که ما شنونده‌ی قصه‌ی او نیستیم، راوی نیز در قهوه‌خانه ننشسته است. در انتهای کتاب خواهیم دید در حال خواندن نوشته‌ی راوی جوانی هستیم که حکایت زندگی‌اش را نوشته است. متن او در امتداد سنت‌های قصه‌‌گویی شفاهی آناتولی است؛ و البته که وی با رمان‌های مشهور دنیا و ادبیات روز ترکیه نیز آشنایی دارد.

 خود را در برابر پرسشی ساده و بزرگ مجسم کنید: «تعریف کن ببینیم چطور شد به اینجا آمدی؟» چنین پرسشی در کتاب وجود ندارد، اما کل اثر می‌تواند پاسخی باشد به پرسشی از این دست. پاسخ می‌تواند اینطور شروع شود: «حکایتش طولانی است.» درست همینجاست که احساس می‌شود کاش مترجم به جای «داستان طولانی»، «حکایت طولانی» یا چیزی از این قسم را به عنوان معادل فارسی نام کتاب برمی‌گزید.

در کنار تلخی مرگ و تنهایی، در حکایت «مصطفی کوتلو» همیشه کسانی هم هستند که بی هیچ چشمداشتی به یاری پدر و پسر می‌شتابند. کسانی در پی آسیب رساندن به آنها هستند و کسانی از همان ابتدای آشنایی، دست یاری به سوی‌شان دراز می‌کنند. امید و حس‌های مثبت عنصری است که به ندرت در کتاب رنگ می‌بازد. مثلاً به این مورد توجه کنید: علی پس از مرگ دردناک همسرش، عکس او را از قباله‌ی ازدواج‌شان درآورده، بزرگ کرده و به دیوار می‌زند. «به خصوص صبح‌ها قبل از رفتن سر کار، چند بار به عکس نگاه می‌کرد. کسانی که این صحنه را می‌دیدند، فکر می‌کردند این نگاه پدرم او را ناراحت می‌کرد و دلش پر از غم و قصه می‌شد. نه خیر! کاملاً برعکس. احساس خوبی پیدا می‌کرد. گل از گلش می‌شکفت و سوت‌زنان از خانه خارج می‌شد.» (ص ۴۶)

فداکاری‌ها‌‌، حسادت‌ها و قهرمان‌بازی‌های عشقی نیز در کتاب بارها اتفاق می‌افتد. به هر حال مگر می‌شود جوانی و نوجوانی را تجربه کرد و دل نباخت؟ از دست دادن عشق‌ نیز چیزی است در ردیف از دست دادن خانه، از دست دادن وطن و از دست دادن استقرار. «یک شب پدرم وسایلی را که در هتل ساری‌کایا و قهوه‌خانه‌ی آن گذاشته بود و همین طور ماشین تحریرش را آورد خانه. فنچ و گل فوشیا در قهوه‌خانه باقی مانده بود. موضوع را فهمیده بودم. دیگر وقت رفتن فرا رسیده بود. از او اجازه گرفتم. آن شب یواشکی از جلو خانه‌ی آیلا، مانند سیاهی رد شدم، به این امید که بتوانم بار دیگر از پشت پرده‌های پنجره، که نور درون اتاق را به بیرون می‌تاباند، صورت ظریفش را ببینم.» (ص ۶۷)

آیا امکان دارد مکانت را تغییر بدهی و چیزهایی را از دست ندهی؟ آیا می‌شود در شهر یا قصبه‌ای کوچک زندگی کنی و نبینی مکان‌های کوچک، جهنم عشق‌های سوزان پنهانی‌اند؟ مگر می‌شود وارد عشقی یک‌سویه شوی و موج حسرت، ساحل چشم‌هایت را خیس نکند؟ اگر خواهان خواندن اثر ادبی پیچیده‌ای هستید، سراغ کتاب مصطفی کوتلو نروید. اینجا خبری از پیچیدگی‌های فکری و فلسفی نیست. نقالِ جوان، کتابخوان ساده‌ای است و زندگی‌اش نیز با تلخی و شیرینی‌اش ساده است. به این صحنه دقت کنید: «این بار کتابی را که از قبل آماده کرده بودم به او دادم. داخل کتاب یک برگه‌ی کوچک گذاشته بودم و رویش نوشته بودم: همیشه به فکر توام. وقتی کتاب را پس آورد، به برگه‌ی داخل کتاب نگاهی انداختم. زیر جمله‌ی من نوشته بود: من هم به فکر توام.» (ص ۱۱۷)
در پایان حکایت، پدر زندانی است و پسر در آتش عشقی نافرجام می‌سوزد. برای پدر پرونده‌سازی کرده‌اند. پسر در ملاقات به پدرش می‌گوید: «نمی‌خواهم تو را اینجا تنها بگذارم و بروم، اما دیگر نمی‌توانم در این روستا بمانم.» علی‌آقا که روزگاری دست دختر محبوبش را گرفته و از استانبول به آناتولی گریخته، به پسرش، می‌گوید: «برو استانبول. از همه جا بهتر است. از دست روستاهای کوچک خلاص می‌شوی. افق فکرت وسیع خواهد شد.» (ص ۱۳۶)
پسر که نتوانسته مانند پدر دست دختر محبوبش را بگیرد و فرار کند، به قصد استانبول سوار قطار می‌شود، اما در ایستگاهی ناشناخته پیاده می‌شود. مثل پدر و مادرش، مثل خودش و پدرش... به هتل دهکده می‌رود. شروع می‌کند به نوشتن حکایت زندگی‌اش. صدای اذان صبح شنیده می‌شود. ما قصه‌ی پدربزرگش، پدر و مادرش، قصه‌ی رفقایش را خوانده‌ایم و حکایت همچنان باقی است...
اگر می‌خواهید داستانی از ادبیات امروز ترکیه را بخوانید که در امتداد سنت‌های نقالی آناتولی نوشته شده، و نیز می‌خواهید با فرهنگ و هویت آناتولی بین دهه‌های ۴۰ تا ۶۰ قرن بیستم آشنا شوید، «داستان طولانی» انتخاب مناسبی است. ترجمه‌ی کتاب روان است و مترجم بارها نشان داده که می‌تواند با موفقیت از عهده‌ی این کار برآید. اما اگر بخواهیم نگاه انتقادی به کارش داشته باشیم، ناگزیر از بیان دو نکته‌ایم. نخست استفاده‌ی مکرر از واژه‌ی «یک» در سراسر متن است. البته این ایراد مختص به مترجم کتاب حاضر نیست. دو دیگر، نداشتن شیوه‌ی ثابت در ثبت اسامی است. آشفتگی در ثبت اسامی خاص زبان‌های بیگانه امری طبیعی است که به هر روی می‌توان با حصول توافق‌هایی از آن کاست. در این میان پذیرفته نیست که اسامی ترکی و عربی، خاصه اسامی عربی راه یافته به زبان ترکی، حین برگردان متن به فارسی، صورت‌هایی ناآشنا بیابند. چنین رفتاری نتیجه‌ای جز آشفتگی‌ فزاینده ندارد. مثلاً معلوم نیست وقتی اسم خاص Mustafa را به صورت درست و طبیعی مصطفی می‌نویسیم، چرا باید اسم خاص Sabri را به جای اینکه با املاء درست، «صبری» بنویسیم، به شکل «صابری» ثبت کنیم؟ ایرادهایی از این دست در متن به وفور دیده می‌شود. خلاصه‌ آنکه جای خالی ویرایشی نهایی در این ترجمه به وضوح احساس می‌شود. اگر چنین ویرایشی انجام بگیرد و کتاب با پیکره‌بندی و طرح جلد مناسب به چاپ برسد، با کتابی خوش‌خوان روبه‌رو خواهیم شد.
«داستان طولانی»، نوشته‌ی «مصطفی کوتلو» را «تهمینه شیخی» به فارسی برگردانده و نشر افراز در ۱۴۲ صفحه و به قیمت ۸۸۰۰ تومان منتشر کرده است.
...........................................
* نویسنده‌ی این یادداشت هشتم خرداد ۹۳ در مرکز فرهنگی یونس امره، در نشستی که برای بررسی و معرفی این کتاب برگزار شد، حضور داشت و بی‌ترید از محتوای سخنرانی‌های آن نشست تأثیر پذیرفته است. سخنرانان عبارت بودند از: نجیب توسون، آیکوت ارتغرل، زهرا خسروی و احمد ابوالفتحی.

کلید واژه ها: آیدین فرنگی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST