img
img
img
img
img
چرا این همه آدم دوست دارند کتابفروش شوند؟ 

چرا این همه آدم دوست دارند کتابفروش شوند؟ 

اسماعیل یزدان‌پور: سایت‌های شغل‌یابی و پیشنهاد شغل را رها کنید. آن‌ها به جوانان پیشنهاد می‌کنند که برای موفقیت و پولدار شدن باید سلبریتی، مهندس کامپیوتر، یا فوتبالیست شوند. اما گویا این فقط یک پیشنهاد مهندسی‌شده رسانه‌ای است و آرزوهای دیگری در میان جوانان و عموم مردم شهر جریان دارد. کافی است گشتی در یادداشت‌های جوانان در شبکه‌های اجتماعی بزنید و آرزوی آن‌ها برای شغل آینده‌شان را مرور کنید. با این مرور، می‌توان مشاهده کرد که کتابفروشی یکی از آن شغل‌های رؤیایی همگانی شده است که ذهن بسیاری از جوانان را درگیر خود کرده است. اما چرا این همه جوانان دوست دارند کتابفروش شوند؟ 

برای پاسخ به این پرسش، هم می‌توان متن آرزوهای جوانان را کاوید و هم علت آن را در بسترها و شرایط وسیع‌تر اجتماعی و اقتصادی جویا شد. 

نگاهی به متن آرزوها

در نگاهی درون‌متنی، آرزوی کتابفروشی آن طور که در بیان گویندگان آمده است، آرزویی وجودی و خالی از نگرش اقتصادی و حتی اجتماعی است. در یکی از توییت‌ها آمده است: «در شرف رسیدن به یکی از آرزوهای دیرینه‌م که کار تو کتاب‌فروشی بود هستم. دیگه آدم حساب نمی‌کنم کسی رو.»  آن‌ها بر خلاف شرایط و گفتارهای محیطی به دنبال منافع اقتصادی نیستند و می‌خواهند فقط در کتابفروشی باشند؛ کتابفروشی به عنوان جایی آرمانی که باعث تمایز آدم‌ها می‌شود. در توییتی دیگر آمده است: «کاش من آبدارچی، خدماتی یا پادوی این کتابفروشی بودم. هیچی از خدا نمی‌خواستم.» این یعنی کتابفروشی، فارغ از هر نقشی که در آن بپذیرند، خودش مکان معناداری است. در کل، هر چه این آرزوها و نوع بیان آن‌ها را بکاویم معلوم می‌شود که آرزوی کار در کتابفروشی شبیه آرزوهای رمانتیک است: «من از دو تا کارهایی که خیلی دوسشون دارم یکی کتابفروشی یدونشم گلفروشی نمیدونم چطور علاقمو توصیف کنم ولی انگار میشه توی این کارها غرق شد خوشحال بود، نفس کشید.» از نظر آن‌ها کتابفروشی نوعی زندگی عمیق و در عین حال ساده و فارغ از شلوغی‌های زندگی  را تداعی می‌کند که «تو دنیای موازی، تا ساعت ۲ ظهر تو مطب روانپزشکی‌م هستم، از ۶ تا پاسی از شب هم تو کافه خودم کار می‌کنم. کافه‌ای که یه سمتش شبیه کتابفروشی‌های لندن و سمت دیگه ش شبیه گلفروشی های پاریس. آخرش هم خودم در کافه رو میبندم و با دوچرخه‌م میرم خونه.» کافه. کتابفروشی. گل‌فروشی. «دلم می‌خواد برم و در یک کتابفروشی کار کنم» همین. این دل است که فرد را به کار کتابفروشی دعوت می‌کند. 

آرزوی کتابفروشی از نگاه کتابفروشان 

وقتی با کتابفروشان و راهنماهای کتاب صحبت می‌کنیم و این بخش از امواج آرزوهای موجود در جامعه  را با آن‌ها مرور می‌کنیم، بیشتر به این نکته اشاره می‌کنند که کار کتابفروشی یک کار حرفه‌ای است و چنین آرزوهایی، شاید در همان روز اول ورود به کتابفروشی، در مواجهه با واقعیت پیچیده و حجم زیاد کارها، دود می‌شوند و به هوا می‌روند. برخی دیگر هم به این ضرورت اشاره می‌کنند که هیچ کدام از دیگر کارهای فرهنگی مثل معلمی یا کارهای رسانه‌ای با چنین استقبال نابی همراه نیست و کتابفروشی‌ها باید این حجم از آرزو و استقبال اجتماعی را در جهت اهداف خود هدایت کرده و به کار بگیرند. 

میل به کتابفروشی در جامعه

علت و ریشه‌های اجتماعی آرزوی کتابفروش شدن هم موضوع مهمی است. کتابفروشی از دیرباز در این سرزمین شغل محترمی بوده است. البته در کشورهای دیگر هم چنین آرزوهایی هست. برای مثال، رمان‌هایی زیادی منتشر شده است که شخصیت‌های اصلی یا مهم آن کتابفروش هستند. 

خود همین که همه متون مقدس و زمینی و صداهای متنوع جامعه در یک فروشگاه در دسترس باشند، آن را تبدیل به فضایی دلنشین کرده است. بخشی از این استقبال را می‌توان در این دانست که کتابفروشی یک نهاد آموزشی است اما برخلاف مدرسه و دیگر نهادهای آموزشی رسمی، کتابی را به مشتری یا خواننده تحمیل نمی‌کند. او به میل خودش انتخاب می‌کند. 

همین‌طور، مشتریان کتابفروشی با مشتریان دیگر فروشگاه‌ها تفاوت دارد. آن شتاب حاکم بر سوپرمارکت‌ها در کتابفروشی نیست. آرامش و سکوت حاکم بر کتابفروشی، معنویت خاصی به فضا می‌دهد. به این ترتیب به نظر می‌رسد آرزوی کتابفروش شدن، آرزوی جدیدی نباشد. در عین حال، ممکن است در دوران اخیر، نگاه آمرانه‌تر نهادهای آموزشی، و همین‌طور رسانه‌های فرهنگی، و سلب آزادی و اختیار مخاطب، باعث محبوبیت بیشتر کتابفروشی هم شده باشد. 

جمع‌بندی

به هر حال کتابفروش شدن آرزوی عده زیادی است. ممکن است که این آرزو چندان با واقعیت‌های جاری و نیازهای کتابفروشی همخوانی نداشته باشد، اما چنان که در بیان خودش هم ظاهر شده است، یک آرزوی بنیادین وجودی است که می‌تواند در شرایط مختلف به کار گرفته شود و نیروهای انسانی همراه و وفاداری را در اختیار کتابفروشی قرار دهد. حتی اگر آن‌ها کاری دیگر پیدا کنند، باز هم وفاداری خودشان را به کتابفروشی در میان مردم جامعه حفظ می‌کنند. این سرمایه بزرگی برای کتابفروشی است که ریشه‌های تاریخی مستندی هم دارد؛ یک سرمایه خفته و پنهان که با کمترین تلاشی آشکار و فعال می‌شود.