دهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره سنایی به «سیری در خداشناسی سنایی» اختصاص داشت که با سخنرانی سمانه فیضی، پژوهشگر حوزه ادیان و عرفان چهارشنبه شش دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. موضوع این نشست به خداشناسی و تجربه دینی در دستگاه الهیاتی و خداشناسی سنایی بود.
فیضی سخنانش را با ارائه دو مقدمه کوتاه برای ورود به بحث آغاز کرد و گفت: مسئله محوری در الهیات شناخت خدا است. مجموعه الهیات هر دین به منزله کوشش دروندینی برای کسب معرفت نسبت به خداوند است. شناخت خداوند از رهگذر اسماء، صفات و افعال او میسر است و موضوع کلامی است. اما عرفا هم که داعیه شناخت شهودی و بیواسطه خداوند را دارند به این وادی وارد شده و از آن سخن گفتهاند. بنابراین گرچه ما سنایی را متکلم نمیدانیم، او عارفی است که از دیدگاه انسانی خودش به این موضوع نگریسته و تفاوتهای جالبی هم با متکلمان دارد؛ ازجمله اینکه متکلمان از بزرگی خداوند که متعلق معرفت است صحبت میکنند و سنایی از کوچکی و خردی انسان به عنوان ظرفی که گنجایی مظروف را ندارد. رویکرد دیگر سلبی یا تنزیهی است. روش سلبی با دیدگاه ادیان توحیدی سازگارتر است و در دو ساحت عقل و سخن گفتن قابل بررسی است؛ به این معنا که در ساحت عقل طبق این الهیات انسان توان شناخت خداوند را ندارد، چراکه محدود بر نامحدود احاطه نمیتواند داشته باشد. عقل برای درک و دریافت موضوعات اتنزاعی دست به تشبیه و مقایسه میزند. برای مثال صفات الهی هرگز قابل مقایسه با صفات انسانی نیست.
برخی سنایی را اشعریمذهب دانستهاند
فیضی با اشاره به اینکه درباره مذهب کلامی سنایی نظرات متفاوتی وجود دارد، یادآور شد: برخی او را اشعریمذهب دانستهاند؛ به چند دلیل؛ اینکه اشعری در زمان سنایی اندیشه حاکم بوده است. برای مثال در باب گناه، او گناه انسان را قضای الهی میداند که از حکم خالق متعال است که یکی گبر و دیگری مسلمان شده است و گرنه کسی به ذات خود گبر یا مسلمان نمیشود. یا او حادث بودن قرآن را به عنوان کلام منزل مردود میدانست چنانچه ملاحظه میشود، در این مورد عقیده او به باورهای اشعریه نزدیکتر است تا دیگر متکلمان مسلمان. گفته شده او در آرای خود تحت تاثیر غزالی بوده است و غزالی را نیز اشعری دانستهاند. از اهل سنت و جماعت بوده و در ابتدای حدیقه بهرسم دوران، پس از حمد خدای و مدح پیامبر، خلفای چهارگانه را مدح کرده و ترتیب را رعایت کرده، سپس مدح ابوحنیفه را گفته است و مهمتر آنکه کتاب حدیقه در مظان اتهام در مخالفت با عقیده رایج بوده است. او نسخهای را به بغداد نزد دوست خود برهانالدین ابوالحسن علی بن ناصر غزنوی معروف به بریانگر فرستاد و به واسطهگری او از این اتهام رهایی یافت. همچنین در طی شعری که در این باره سرود محتوای کتاب خود را طبق آنچه در اخبار رسیده است و مشایخ بر آن اتفاق دارند، معرفی کرد.
برخی به شیعه بودن سنایی معتقد هستند؛ به این دلیل که در آرای کلامی خود در جاهایی به تفکر شیعه نزدیک میشود و اینکه مدح اهل بیت پیامبر را گفته و در رثای شهدای کربلا شعر سروده است. مدح خلفا را هم از باب تقیه دانستهاند. او در آرای کلامی رویت خداوند را رد کرده و آیات متشابه را تاویل کرده است. او در این باره به عقلگرایی معتزلی و شیعی نزدیکتر است. مسائلی چون حسن و قبح ذاتی امور و نظام احسن آفرینش که در اشعارش اشارتی بدانها داشته، از معتقدات اشعری نیست.
سنایی عقل را سایه خدا و فرمانروای تن میداند
فیضی در ادامه گفت: نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که کلام اشعری از میان سایر فرقههای کلامی قابلیت هماهنگی بیشتری با تأویلات عرفانی و حکمی دارد و قدری هم فلسفهستیز است؛ از این رو ظاهراً در میان عرفا نفوذ بیشتری داشته است. اما در مجموع عارف را نمیتوان در یک دستگاه کلامی محدود کرد. به این دلیل که عارف سالک، مدام با مشاهدات سر و کار دارد و مستغرق در تجلیات مدام حقتعالی است. بنابراین دست به گزینش و در واقع بهگزینی میزند. معیار او نیز برای این کار تجربههای معنوی و عرفانی است که در مسیر سلوک بدان دست پیدا کرده است. از آنجا که سنایی خود را محدود به حد یک متکلم اشعری نکرده، ما هم نمیتوانیم او را در این حد محدود بررسی کنیم. حال بسیاری دیگر از عرفا هم تأییدی بر این مدعا است؛ چون قدم در راه سیروسلوک گذاشتند از اصول اشعری بریدند و در فضای عرفان اوج گرفتند. گرچه این بریدن بهیکبارگی و کلی نیست. چون در مجموع اندیشهای که در کل به نفی اراده، آزادی و نفی هرگونه تلاش انسانی منجر میشود، اندیشهای اشعری است. این است که در تفکر سنایی هم، زیربنای اشعری خود را بهخوبی نشان میدهد.
یکی از مسایل مطرح در الهیات سلبی، ناتوانی عقل است در معرفت خداوند همانطور که اشاره شد. سنایی در اشعار دو موضع متفاوت نسبت به عقل دارد و در حدیقه بابی مستقل را به آن اختصاص داده است، گاه عقل را میستاید و گاه آن را عقیله میخواند و هیچ نقش معرفتی برای آن قایل نیست. ستایش عقل جایی است که ناظر به هماهنگی عقل با شریعت است و در این حوزه است که جنبه کاربردی پیدا میکند. سنایی در نگاهی هستیشناختی و با نگاه به حوزه عملی معتقد است عقل سایه خدا است و فرمانروای تن است و در مقابل دیگر مخلوقات شاه است. مهمترین علّتی که او بر عقل خرده میگیرد، آنجایی است که عقل در مقابل شرع قد علم میکند. هر وقت عقل، خود را از آن بینیاز بداند سرزنش میشود و هرگاه که در برابر شریعت تسلیم باشد آن را میستاید. عقلی که هماهنگ با وحی باشد «عقل چشم و پیمبری نور است» ماحصل آن بینش خواهد بود، بینش همان علمی است که به شریعت و عقل تکیه دارد. از سویی سنایی در نسبتسنجی میان دین و شریعت با عقل و بیان رابطه شریعت با عقل، آموزهای دین را با عقل موافق و هماهنگ میداند.
سنایی در سه موضع عقل را ناتوان میداند
فیضی با تصریح به این نکته که به طور کلی سنایی در سه موضع عقل را ناتوان میداند، تشریح کرد:
۱- در معرفت و شناخت حق ۲- در تقابل عقل و عشق، که جانب عشق را میگیرد. ۳- عجز در اشعار به مقام بلند پیامبر. عقل کارایی لازم برای شناخت حق را ندارد و عاجز از این مرتبه است. اگر شناختی هم حاصل شود نه به کوشش که به توفیق الهی میسر میشود. یعنی عقل نیک دویده و سعی نموده و نتیجه این سعی آن است که عجز در راه شناخت او شناخت است. نزد صوفیه آنچه انسان را به خدا راه مینماید هم خدا است. اگر عقل و دلیل به معرفت راهبر میشد، همه عاقلان در معرفت برابر میبودند. ذات خداوند و کنه او برای هیچ کس قابل شناخت نیست؛ چون این مرتبه وجود حق تعالی فراتر از همه ساحات وجودی است.
هیچ دلی به فهم کنه و حقیقت و چه چیز بودن خداوند راه ندارد و نیز عقل و روح انسانی از کمال و تمامیت او آگاه نمیتواند باشد. دلیل این است که هم انسان و هم دل و هم عقل و روح او، حادث و مخلوق زمانی هستند؛ حال آنکه خدایتعالی قدیم است و حادث قدیم را درنیابد. از همین باب سنایی عقل را در شناخت حق ناکارآمد میبیند و شناخت اکتناهی را ناممکن میشمرد. این ناتوانی در کسب معرفت علاوه بر کاستی و محدودیت خود عقل، ناشی از تعالی معرفتی خداوند نیز هست. آیات متعددی در قرآن هست که به این مطلب اشاره دارد.
سنایی میگوید عشق بدون چون و چرا برعقل برتری دارد
وی افزود: عقل در درک عشق هم ناتوان است. عرفا در بحث تقابل عقل و عشق بسیار داد سخن دادهاند. در مرصادالعباد آمده است: «میان محبت و عقل منازعت و مخالفت است، هرگز با هم نسازند. به هر منزل که محبت رخت اندازد عقل خانه پردازد، هر کجا عقل خانه گیرد محبت کرانه گیرد...» همچنانکه میان آب و آتش مضادّت است، میان عقل و عشق هم چنان است. پس عقل با عشق نساخت، او را بر هم زد، و رها کرد و قصد محبوب خویش کرد. سنایی معتقد است عشق بدون چون و چرا برعقل برتری دارد و به نظر وی عاشقی بسته به فرد نیست و راه توحید را با عقل نمی شود پیمود: از نظر سنایی عشق مقولهای چششی است و با ابزار عقل حاصل میشود و اصولا جمع این دو امکان ندارد. فرمان کنایه از امور شرعی است و از نظر سنایی از امور پذیرفتنی و تعبدی است.
انسان عقلگرا برای شناخت خدا، با تمام نیرو کمان استدلال را میکشد و تیر آن را به دوردستها میافکند؛ در حالیکه نمیداند خداوند از رگ گردن به او نزدیکتر است. این نشانگر محدویت عقل است. او در منظومه سیرالعباد عقل را به عنوان پیری میداند که میتواند سالک را تا مراحلی از سیروسلوک هدایت کند. همین که در منظومه سیرالعباد سالک با راهنمایی عقل شروع به طی طریق میکند و از او مدد میگیرد، سفر روحانی را بیعقل و معرفت روش میسر نشود، و نیز اعتقاد به مسائلی نظیر حسن و قبح ذاتی امور در بیانات سنایی وجود دارد حاکی از اهمیتی است که او به عقل و خرد میدهد و حتی در حدیقه بابی به آن اختصاص داده است. به نظر سنایی، از عقل نمیتوان برای رسیدن به کمال استفاده کرد و آن را مقدمهای برای رسیدن به معشوق قرار داد، بلکه عقل تنها یک وسیله است که تا جایی میتوان بر آن تکیه کرد. زمانی عقل میتواند راهگشا باشد که از عقل کلی مدد گیرد. همانطور که در سیرالعباد هم سالک با مدد و گرایشی که به این عقل دارد شروع به طی طریق میکند. عقلگرایی در ساحت معرفت به حقتعالی انسان را از خدا دور و دورتر میکند. پس اولاً محدوده استفاده از عصای عقل و استدلال در معرفت همان گامبهگام جلو آمدن است و ثانیاً اگر انسان میخواهد اسیر این محدوده نباشد، باید به بال و عاشقی و سرسپردگی مجهز شود تا بتواند برتر و بالاتر بپرد و به مقام شایسته انسان و انسانیت برسد.
دستیافتن عارف به حیرت، استعاره، تمثیل و سکوت
فیضی با گفتن این جمله که در متون ادیان توحیدی گزارههای سلبی و ایجابی درباره خداوند به یکدیگر وابسته هستند به این معنا که گزارههای سلبی ضرورتاً به گزارههای ایجابی صلاحیت میبخشند تا درباره خداوند به کار گرفته شوند و خود به تنهایی مفید نیستند؛ خاطرنشان کرد: یعنی در این روش از حضرت حق چیزی را سلب میکنیم، در واقع نقص را از حق سلب میکنیم و سلب نقص یعنی اثبات کمال زیرا او کمال مطلق است. به این ترتیب بازگشت گزارههای سلبی به گزارههای ایجابی است. یکی از روشهایی که عرفا در الهیات تنزیهی خود برای سخن گفتن از خداوند دارند روش گفتن و پس گرفتن است. همگامی تشبیه و تنزیه که همانند روش گفتن و پس گرفتن است هم فقط اندکی میتواند مفید باشد و شناختی اجمالی از این مسیر حاصل میشود؛ همانند بحث از اسماء و صفات که علمی اجمالی به دست میدهند؛ اما در مراتب نهایی و وقتی که عارف به فنا میرسد، دیگر ابزاری که در بدو سلوک در دست داشت کارایی چندانی ندارد؛ چراکه وقتی فنا حاصل شد، و به وادی حیرت رسید دیگر توان بیان ندارد. در این مرحله است که عارف به استفاده از ابزارهای زبانی روی میآورد تا آنچه را بدان دست یافته است، بیان کند. ازجمله این ابزارها میتوان به استعاره و تمثیل اشاره کرد اما این ابزارها بهزودی ناکارآمدی خود را نشان میدهند. در نتیجه آنچه که عارف در نهایت سیر به آن دست مییابد سکوت خواهد بود.
حیرت: حیرت گونهای سرگشتگی است که بر دل عارفان درمیآید و آنان را از کاوش بیشتر در پرده میسازد، واسطی گفت: سرگشتگی حیرت بزرگتر و شریفتر از آرامش به حیرت نرسیدن است. یکی از صوفیان را پرسیدند معرفت چیست؟ گفت تحیّر، سپس وصل، سپس نیازمندی، سپس حیرت.» حیرت مقامی است که در آن نقصان عقل، به عنوان ابزار معرفتی، در احاطه به وجود محض و لایتناهی خداوند بیشتر روشن میشود، به این ترتیب که زمانی که عقل توان درک ندارد، زبان نیز قاصر از بیان خواهد بود. بعد سلبی و تنزیهی حیرت همین ناشناختنی بودن، و اعتراف به عجز از معرفت است. حیرت نزد عارف همانند حیرت فلسفی نیست زیرا حیرت عارف حیرت فلسفه در اثبات خدا است و حیرت عارف در خود خدا است، چرا که عارف حیرت در هستی خدا را ناپسند میداند. این معرفتی است که تنها در صورتی حاصل میشود که بنده از هستی خود نیست گردد و به عدمیت اصلی خود بازگردد و به این نیستی و نادانی واقف شود. چراکه علم متناهی است و حق نامتناهی. این مقام حیرت است و استغراق مدرِک در مدرَک و ظهور فنا من لم یکن و بقای من لم یزل.
استعاره: در تجربه امر متعالی که عارف بدان دست مییابد، افقی تازه برابر او گشوده میشود. برای بازگویی این تجربه و به بند الفاظ کشیدن آن ناگزیر از به کار بردن زبان است. اما زبان بهزودی ناکارآمدی خود را آشکار میکند. الفاظ زبان که ماهیتی این جهانی و محسوس دارند و وضع شده برای عالم شهادتاند، گنجایش آنچه را عارف از غیب تجربه میکند، ندارد، بنابراین عارف در جستوجوی زبانی دیگری برمیآید یا به عبارتی بهکارگیری امکاناتی که این زبان در اختیار او گذاشته است. یکی از این امکانات استفاده از استعاره است. استعاره را ادبا نوعی تشبیه دانستهاند که مشبهبه در آن حذف شده است و مشبه جای آن را گرفته است و انواع مختلفی دارد. ارتباط این بحث با سلب از آنجا است که عرفا هنگام مواجهه با امر بیانناپذیر به استفاده از آن به عنوان راهی که زبان در پیش پای آنان گشاده است روی آوردهاند. چراکه آنان زبان را در بیان تجاربشان نارسا میدانند. استیس در نظريه استعاري بودن زبان عرفاني از اين واقعيت كه زبان عرفا در توصيف احوالشان غالباً استعاري است، سخن میگوید. مثلاً «ظلمت« يا «سكوت» از استعارههاي رايج در توصيف احوال عرفاني انفسي است و مراد از آنها خلا و تهيوارگي چنين تجربهاي است. ظلمت به خلا شباهت دارد و وجه شبهشان در فقدان تمايز است. منظور استیس استعارههایی است که برای بیان تجربه عارف از خداوند بیان میشود.
تمثیل: زبان با همه نارسایی خود ابزاری در اختیار عارف مینهد تا بتواند از آنچه تجربه کرده است سخن بگوید. یکی از این ابزار، تمثیل است. عارف سلبی در بیان تجربه خویش از امر متعالی به سخن گفتن با این روش روی میآورد. مثل در لغت به معنی همانند، همتا و متضمن معنای تشبیه است و از این منظر معادل تمثیل است. بنابراین میتوان گفت تمثیل نوعی تشبیه نیز به شمار میآید. یکی از دلایلی که عارف به این نوع کلام روی میآورد آن است که چون تجربهاش شخصی است و ممکن است از طرف عدهای خاص پذیرفته نشود و مورد مخالفت قرار گیرد، برای افرادی که شایسته درک این تجربه هستند، از رهگذر تمثیل به بیان تجربه دست میزنند. نیز برای تأثیر عمیقتر و به کوشش واداشتن ذهن برای درک مفهوم بدان متوسل میشوند.
سنایی تمثیلهای متعددی را در حدیقه برای بیان مقصود خود و در جهت تقریب به ذهن مخاطب آورده و در هر باب به فراخور موضوعی که در پی بیان آن است، از آنها استفاده کرده است. البته نه در موضوع وحدت بیتمایز، بلکه در عدم توانایی عقل در درک و دریافت ذات حق تعالی، چراکه اصولاً اگر در این بیان این وحدت بیتمایز، سخنی گفته شود، از حوزه سلب دور شدهایم. آنچه در زمینه سلب که به حوزه زبانی در سخن گفتن هم نزدیک باشد تمثیل زیر است که درباره کسانی است که ادعا میکنند خدا را میشاسند و به او علم یافتهاند.
سکوت: با گام نهادن در عرصه بیانناپذیری با این مقصود که کلمهای نیست که خداوند را وصف کند و در نهایت روی آوردن به سلب، مشکلی حل نمیشود، چون به هر ترتیب ما به وصف حقتعالی دست زدهایم؛ منتها با انکار صفات و نه با نسبت دادن آنها. به عقیده ویتگنشتاین از وضعیتهای ممکن امور میتوان به نحو معنادار سخن گفت و آنها را در زبان صورتبندی کرد و از این امور که بگذریم، به ملتقای امور گفتنی و ناگفتنی میرسیم. در اینجا است که چون از وضعیتهای ممکن عبور کردهایم و ورای امور ناگفتنی چیزی یافت نمیشود که بتوان آن را در فضای منطقی بازسازی کرد و تصویری از آن به دست داد، لاجرم باید سکوت کرد، سکوتی که بیش از هر چیز صبغه سلبی دارد و از نبود چیزهایی خبر میدهد. به عبارت دیگر این وادی، وادی نشان دادن و نمایاندن است و بس، و از آن انتظاری بیش از این نباید داشت و سکوتی که از این رهگذر بر آن حاکم میشود، سکوتی است بهواقع معناشناسانه. برای رسیدن به حقیقت باید خاموش ماند. خاموش ماندن راهی است به سوی درک حقیقت و گشوده شدن هستی بر آدمی. در واقع نطق در این جا بیشتر ناظر به کلام بیهوده و بیحاصل است که امری است اینجهانی و در پیوند با این جهان. عبور از جهان پدیداری در ساحت روح با خاموشی و سکوتی همراه است که تنها پس از آن امکان نطق حقیقی فراهم میآید. سنایی در این ابیات مخاطب را به سکوت فرا میخواند.
سنایی بیشتر به تنزیه گرایش دارد
وی در پایان با بیان اینکه سنایی در پی آن نیست که بگوید خدا چنین یا چنان است، بلکه دغدغه فکری او برحذر داشتن مخاطب از اندیشیدن در ذات خداوند است، افزود: به همین دلیل برای سخن گفتن حوزه سلب را ترجیح میدهد و در اشعارش به تنزیه صرف روی میآورد یا هر جایی که پای تشبیه به میان آمده است یا در مقام بیان صفات ثبوتی حق تعالی است، به جمع میان تشبیه و تنزیه روی آورده است که البته نقص این روش روشن شد و اشاره شد که علمی که از این روش حاصل میشود اجمالی و ناتمام است. سپس عنصر دوم رویکرد سلبی که مبتنی بر عدم امکان سخن گفتن از خدا است، ذیل استعاره و تمثیل بررسی شد و معلوم شد که سنایی به چنین ابزارهای زبانی در حوزه سخن گفتن از خدا نظری نداشته است. در نهایت در مرحله سوم که مربوط به در قالب الفاظ در نیامدن تجارب عرفانی است، وی معتقد است که حقتعالی را نمیتوان تبیین کرد و توضیح و تفسیری از او به دست داد. به همین دلیل سالک راه معرفت را به خاموشی و سکوت دعوت میکند و نهایت این راه را حیرت و سرگردانی میداند. همچنین سنایی برخلاف دیگران از به کارگیری واژگان استعاری درباره ذات خداوند احتراز میکند.
در حوزه عقل نیز از آنجا که سنایی در عرصه شناخت ذات حق متعال عقل را ناتوان و عاجز میداند، لذا در حوزه معرفتی خداوند، مخاطبانش را به عدم غور در ذات تشویق میکند. به اعتقاد وی حق تعالی را نمیتوان تبیین کرد و توضیح و تفسیری از او به دست داد، به همین دلیل به تنزیه روی میآورد، و میکوشد تا هرگونه معرفتی را نسبت به حضرت حق بزداید تا او را ذاتی معرفی کند که نه تنها مطلقاً هیچ شباهتی با مخلوقات ندارد بلکه هرگز در فهم محدود این مخلوقات نمیگنجد و عقل انسان را کمتر از آن میداند که بتواند در ساحت شناخت حضرت حق وارد شود. اما در عرصه صفات به گونهای شناخت معتقد است.