هادی مشهدی: «چسلاو میوش» نویسنده و شاعر لهستانی در ۱۹۱۱ متولد شده و در۱۹۵۰جایزهی نوبل را دریاف کرد. «سه زمستان»، «ذهن اسیر»، «نجات»، «تاریخ ادبیات لهستان»، «امپراتور زمین»، «سرود»، «مروارید» و «سرود سیاره زمین» از جمله آثار وی هستند. سال جاری مسیحی از جانب سازمان یونسکو به نام میوش نام گذاری شده است. این سال مصادف است با صدمین سالگرد تولد وی.
به همین مناسبت سهشنبه، بیست و دوم آذر، مرکز فرهنگی شهر کتاب میزبان یولیوش گویو، سفیر لهستان، جمعی از اعضای سفارتهای لهستان، اتریش، ایتالیا و هلند، علیرضا دولتشاهی، مترجم آثار ادبی لهستان، آنا زایاک نویسنده لهستانی بود. این نشست پس از نمایش فیلم «کوه سحرآمیز» که مستندی در رابطه زندگی و آثار میوش بود، آغاز شد. بخشی از این نشست به شعرخوانی آنا زایاک اختصاص داشت.
کتمان، حصار روشنفکران
گویو، سفیر لهستان، پس از قرائت شعری کوتاه، چسلاو میوش را معرفی کرد: او در اصل شاعری لهستانی ـ لیتوانیایی است. علیرغم اینکه ممکن است برخی ندانند، او یک دیپلمات هم بوده است و در کنار این کار به کارهایی مثل نویسندگی و ترجمه نیز پرداخته است. شاید برای بعضی عجیب باشد که چطور این شاعر را همزمان هم لیتوانیایی و هم لهستانی میدانیم؛ این دو کشور در طول تاریخ مشترکات زیادی داشتهاند. میوش نزد بسیاری از مردم لهستان، جانشین شاعر بزرگ دیگری به نام آدام میتسکیه ویچ است که او نیز اصالت لیتوانیایی داشته است. شهرت میتسکیه ویچ در لهستان را میشود با شهرت سعدی و مولوی و حافظ در ایران مقایسه کرد.
وی افزود: تاثیر میوش و اشعارش بر ادبیات لهستان، بسیار پیچیده و توضیح آن در فرصتی کوتاه برای افراد مختلف چندان ساده نیست، چراکه باید در کنار ارزش ادبی این اشعار، ارزش هنری تاریخی و حتی سیاسی آنها را بررسی کرد. فراز و نشیبهای تاریخ لهستان در اشعار میوش دیده میشود. او در ۱۹۱۱ به دنیا آمده، درست در زمانی که لهستان تحت اشغال سه امپراتوری بزرگ اروپا بوده و هنوز در نقشه جغرافیا وجود نداشته است. در ۱۹۱۸ لهستان استقلال یافت، اما پس از مدت کوتاهی در ۱۹۴۵ و به طور خاص از ابتدای دهه پنجاه میوش مجبور شد کشورش را ترک کند. برای توضیح ماهیت دیپلماتیک او میتوان گفت که در ۱۹۴۵ و بعد از جنگ جهانی دوم، درصدد خدمت به دولت جدید، که ماهیتی کمونیستی داشت بر آمد، او مدتی به عنوان کاردار فرهنگی در کشورهای فرانسه و ایالات متحده امریکا شروع به فعالیت کرد، ولی بعد از مدتی به واسطهی ایدهها و نظریات آرمانگرایانهاش نتوانست این کار را ادامه بدهد، به این دلیل کتابهای او در لهستان ممنوع شد و مردم لهستان تا مدت زیادی حتی نمیدانستند که چنین شاعری دارند، این طبیعی است، چراکه او طی آن سالها در عمل و به شدت با حکومت کمونیستی مخالفت کرد.
سفیر در ادامه رویکردها و دیدگاههای میوش را چنین شرح داد: نکتهای که ممکن است برای بسیاری، به خصوص برای شما ایرانیها جالب توجه باشد، یکی از نکاتی است که او در کتاب ذهن اسیر به آن پرداخته است. میوش در این کتاب نظریه فلسفی کتمان را شرح و توسعه داد که به نظر میرسد شما ایرانیان با این نظریه آشنا باشید. در این کتاب، او بیشتر از همه به سرگذشت و زندگی روشن فکران لهستانی پرداخته که در آن زمان به دلیل جو و شرایط خاص نمیتوانستند عقاید خود را شفاف و آزاد بیان کنند و بیشتر مجبور بودند آنچه را که مد نظر دولت و حکومتشان بوده ارائه کنند، میوش این موقعیت و حالت را کتمان نام نهاد. من قصد ندارم خیلی وارد جزئیات بشوم به این دلیل که بسیار گسترده هستند، ولی سعی دارم، از فرصتی که امروز فراهم شده است استفاده کنم، به این منظور که بیشتر از اشعار و زندگی میوش بگوییم و با نظرات هم بیشتر آشنا بشویم.
میوش، شاعر آزادی
دولتشاهی، قبل از پرداختن به مبحث اصلی خود، ذکر دو نکته را ضروری دانست و تصریح کرد: امروز و این نشست متقارن است با دومین سالگشت درگذشت دوست گرامی و عزیزم، ایرانشناس فقید لهستانی، دکتر مارک اسموژنسکی، پژوهندهای که پلی بود میان دو فرهنگ ودو ملت ایران و لهستان. از ایران به لهستانیان گفت و از لهستان و فرهنگش به ایرانیان. اما نماند تا بیشتر و ژرفتر از او بیاموزیم. با دوستانم در انجمن دوستی ایران ـ لهستان سر آن داشیم که همچون سال پیش بزرگداشتی همزمان با سالروز درگذشت وی برپا کنیم، نشستی که اما کمی دیرتر در اواخر سال جاری خورشیدی برپا خواهد شد. روحش در آرامش باد. ایدون باد.
وی در شرح دیگر نکته گفت: آنگونه که به خوبی میدانید، سال جاری مسیحی، از سوی یونسکو به نام شاعر نامدار لهستانی، چسلاو میوش نامگذاری شده است. نشست حاضر نیز در چهار چوب این برنامه انجام میشود. اما، بهراستی برپایی این نشست، نشست بزرگداشت میوش از وظایف کمیسیون ملی یونسکو نبوده و نیست؟ آن گونه که ما به عنوان شهروندان ایران، توقع داریم که سالهایی که به نام مفاخر علم و فرهنگ ما از سوی نهادی بینالمللی مانند یونسکو نامگذاری میشود، از طرف تمام کشورهای عضو گرامی داشته شود و مجالسی در بزرگداشت آنان برپا شود. چگونه است که خود از بزرگداشت مفاخر فرهنگی دیگر ملل سرباز میزنیم؟
دولتشاهی تاکید کرد: احترام فرهنگی در جهان امروز امری دوسویه است. باید مفاخر دیگران را گرامی بداریم تا مفاخرمان را بزرگ بدارند. به عنوان فرد کوچکی که چند ماه است درگیر برپایی نشستی برای میوش هستم عرض میکنم خانه کتاب نیز درانجام بزرگداشت میوش کوتاهی کرد. این کوتاهی حتی شامل مطبوعات ایرانی نیز میشود. چرا که در یک سال گذشته، در خصوص بزرگداشت میوش سکوت کردهاند.
وی فعالیتهای دیگر ملل را در بزرگذاشت این ادیب لهستانی شرح داد: پانزدهم تا هجدهم سپتامبر امسال، هجدمین نمایشگاه بینالمللی کتاب اوکراین با عنوان درسهایی از چسلاو میوش برای اوکراین، در لووف، شهری در غرب اوکراینکه تباری لهستانی دارد، برگزار شد. وزیر فرهنگ لهستان در افتتاح این نمایشگاه سخن گفت و انستیتو کتاب لهستان که همتای خانهٔ کتاب خودمان است نیز از برپایی آن حمایت کرد. در آن سوی جهان هم، امسال جشنواره ادبی شیکاگو، که از سی نوامبر تا سوم دسامبر در تالارشوپن آن شهر برگزار شد، عنوان امسال خود را «پس از میوش: شعر لهستانی در سده بیست و بیست یک» قرار داده بود. چنین سکوتی از سوی نهادهای فرهنگ کشور ما به چه میانجامد؟ دولتشاهی ضمن طرح این سوال افزود: اشاره میکنم به اینکه یکی از دوستان وبلاگ نویس در گوشهای از وبلاگش، چسلاو میوش، شاعر برنده جایزه ادبیات نوبل را شاعری مجار نامیده است. دمی در خلوت خود به یاد آوریم که از ترک، عرب و در یک کلام غیرایرانی نامیدن مفاخر ملی خود تا چه حد برآشفته میشویم.
وی، پس از طرح این مباحث، بحث اصلی خود را حول وضعیت ترجمه آثار میوش در ایران آغاز و اشاره کرد: بهراستی مایهی شگفتی و حیرت است وقتی درمی یابیم تا کنون دفتری از سرودههای چسلاو میوش در زبان فارسی فراهم نگشته، دوستداران وی، با برگردانهایی از سرودههای او آشنا هستند کهگاه و بیگاه در مطبوعات فرهنگی درج یافته و در آینده نیز بیگمان درج خواهد یافت. اما نثر میوش از اقبال بیشتری برخوردار بوده است. این نیز خود یکی از شگفتیها و پارادوکسهای فرهنگ ماست. فرهنگی که به شعر نامدار است و اصلیترین رسانه بیانی آن، در طول تاریخ حیاتش شعر بوده و نه نثر. شعری که سدهها زودتر از نثر از بند تازیسرایی وارست. از عصر حافظ به این سو دیگر شاعران تازیسرای اگر هم بوده باشند از انگشتان یک دست فزونتر نبودهاند. امروزه آنچه از میوش به صورت کتاب در دسترس فارسی زبانان قراردارد، تنها دو برگردان از اثری واحد است. قبضهی قدرت، نخستین رمان میوش، به ترجمه محمد علی حمید رفیعی (۱۳۶۷) و برگردان دیگر به ترجمه دوست گرامی سرکار خانم دکتر روشن وزیری (۱۳۸۶).
دولتشاهی سخن گفتن از شاعری که شنوندگان با شعر وی آشنایی ندارند، یا آشنایی کافی ندارند، را به سخن گفتن از چیزی در پس دیوار تشبیه و تاکید کرد: چنین عملی به مثابه گزارش کردن از پدیدهای است که شنوندگان از آن پدیده تصویری در ذهن ندارند. و تو گویی بسان فیلی درتاریکی هر شنوندهای از ظن خود یار این شاعر ناآشنا میشود و در آیینه ضمیر خویش تصویری دلخواه از وی را نقش میزند. پس بیایید نخست این پرسش را پاسخ دهم که میوش کیست؟ چسلاو میوش در سال ۱۹۱۱در خانوادهای لهستانی در ناحیهای که امروزه بخشی ست از کشور لیتوانیزاده شد. در آن روزگار هم لیتوانی و هم لهستان پارههایی بودند از وسعت وسیع امپراتوری روسیه. کودکی او اما در شهر ویلنو سپری شد. شهری که پس از نبردی کوتاه در سال ۱۹۱۹ میلادی دیگر بار به جمهوری جوان لهستان به رهبری ژنرال پیوُسودسکی، پیوست. میوش در هجده سالگی به تحصیل حقوق در دانشگاه استفان باتوری مشغول شد. دانشگاهی که پس اشغال دیگر بار لیتوانی توسط روسها طی جنگ دوم جهانی و سالهای پس از آن، به دانشگاه ویلینوس تغییر نام داد، تا تمام پیوندهای تاریخی لیتوانی با لهستان را از خاطرهها بزداید.
وی ادامه داد: میوش با دریافت بورس یک ساله، تحصیل خود را در پاریس پی گرفت. در آن شهر بود که با قوم و خویش دور خود اسکار میوش حشر و نشر یافت و از وی تأثیر پذیرفت. کسی که خود را چنین معرفی کرده است، «شاعری لیتوانیایی، نویسندهای فرانسوی.»
پس از بازگشت به لهستان، در شعبهی ویلنو رادیو لهستان کاری یافت و یکی دو سال پیش از آغاز جنگ دوم جهانی به اداره مرکزی رادیو در شهر ورشو منتقل شد. طی جنگ دوم جهانی در کتابخانه دانشگاه ورشو کار کرد. همزمان با نشریات زیرزمینی نهضت مقاومت همکاری داشت و گلچینی از سرودههای ضد نازی را تدوین کرد. در ژانویه سال ۱۹۴۴ میلادی، در سیاهترین روزهای جنگ دوم جهانی با همسر اولش پیوند زناشویی بست. این دو پس از شکست قیام نافرجام و خونین ورشو به کراکوف گریختند و در خانه یرژی تورُیچ، سردبیر هفته نامه کاتولیکی جهان پناه جستند. پس از پایان جنگ، در روزگاری که هنوز نظام تک حزبی سوسیالیستی بر لهستان حاکم نشده بود. به وزارت خارجه پیوست. به عنوان وابسته فرهنگی به نیویورک رفت و در پی آن تا سال ۱۹۴۹ میلادی عهدهدار مقامی در سفارت لهستان در واشنگتن شد. بعد این مقام را در پاریس، کسب کرد. اما با چرخش فضای سیاسی در لهستان، که گروهی آن را کودتا سرخها مینامند، سفارت لهستان در پاریس را رها کرد.
دولتشاهی آنچه پس از سال ۱۹۵۱ بر میوش گذشت را این گونه شرح داد: در این سال او راهی تعبید خود خواستهای شد. از آن پس در ادبیات رسمی حکومت جمهوری مردمی لهستان از او با عنوان دشمن مردم یاد شد. ادب لهستانی اما چهرههای نامدار مهاجر و تبعیدی کم ندارد. در طول تاریخ فرهیختگان لهستان تن به تبعید خود خواسته دادهاند و زیستن بر خاک مصادره شده را بر نتافتند. شاید شناختهترین چهره از میان این گروه در ایران، جوزف کنراد باشد. میوش نخست به فرانسه رفت. کشوری که در آن زیسته بود، کشوری که دارای پیوندهای ژرف فرهنگی ـ تاریخی با لهستان است. کشوری که در طول تاریخ همواره پذیرای جمع بسیاری از لهستانیان مخالف روسها، چه در دوران تزارها و چه در دوران رفقا، بوده است. سالهای اقامت در فرانسه، توام با فعالیتهای سیاسی بود، اما وی کار اصلی خود یعنی ادبیات را فراموش نکرد. در طول اقامتش در فرانسه جایزه اروپایی ادبیات به وی تعلق گرفت. در سال ۱۹۶۱ میلادی او به دعوت دانشگاه کالیفرنیا برای تدریس ادبیات لهستانی به آن دیار کوچید.
وی تدریس ادبیات لهستانی از سوی شاعران نامدار این کشور، فراسوی مرزهای آن را به سنتی دیرینه تعبیر کرد و ادامه داد: بهیاد آوریم شاعر ملی لهستان، میتسکیهویچ نیز در دوران تبعید، در کلوژ دو فرانس ادبیات لهستان تدریس کرده است. گزافه نیست اگر میوش را هم ردیف شاعران ملی لهستان میتسکیهویچ، یولیوش سووادسکی و... بدانیم. هرچند که سرانجام پیکر او شانس آرامیدن در کنار پیکر بزرگانی چون نورید را نیافت. آدام میحنیک، روزنامه نگار و سردبیر نشریه معروف گازتا ویبورچا، که چند سال پیش در تهران نیز سخنرانی کرد، کسی که او را از معماران اصلی آزادی لهستان از بند سوسیالیسم میدانند. درباره میوش و شعرش چنین میگوید: «چسلاو میوش اسطورهی نسلهای متعددی بود و از جمله نسل من. سرودههای او به مانند میوه ممنوع خوش عطر و بوی کمیابی بود. برای ما این سرودهها به مثابه اسم شب لهستانیان مخالف نظام سوسیالیستی کارکرد داشت. یکدیگر را با اشاراتی که در گفتارهای روزانه به پارههایی از سرودههای او میشد، بازمیشناختیم. بیهیچ واهمه و بیهیچ هراسی میتوانستی با غریبهای که شعری از میوش را میشناخت در گوشهای گلویی تازه کنی. در بازار زیر زمینی روشنفکری، کتابهای او با جلدهای خاکسترین خود دست بهدست میشد... سرودههایی که خواندنش برای ما روشنفکران الزامی بود... او نه تنها با استبداد سوسیالیسی سر ناسازگاری داشت، که با ریاکاری مخالفان سوسیالیسم در لهستان نیز در جدال بود.
میوش حاصل فرهنگ چند وجهی لهستان و یا به تعبیر درستتر، زادهی فرهنگ دوک نشین لیتوانی است. سرزمینی آکنده از اقوام، فرهنگها، زبانها و حتی مذاهب گوناگون. آن لهستان در پیش چشمان او در دهه سی میلادی در حال احتضار بود و از آن زمان میوش خود را یک آواره، یک پناهنده، مردی که سرزمین پدریاش مصادره شده، پنداشت.»
دولتشاهی، میوش را نمادی از تفاهم فرهنگی در سطح جهانی خواند و دلیل آن را توضیح داد: در بزرگداشت سدهی او، در مرز دو کشور لهستان و لیتوانی، در ناحیهای که کراسنوگرودا نام دارد، مرکزی برای گفتگوی جهانی ایجاد شده است.
وی در ادامه ابعاد تبعید خود خواسته میوش را ضمن طرح سوالاتی مورد بررسی قرار داد: در سخن گفتن از میوش آیا باید به مقایسه او با دیگر شاعران نامداران لهستان نشست؟ به عنوان مثال باید او را با هربرت، رژهویچ و یا شیمبورسکا سنجید؟ شاعری مانند هربرت، که در سالهای جمهوری مردمی لهستان، به عنوان صدای اعتراض لهستان شناخته میشد را باید با میوشی که گریخت و در کنار مردم نماند مقایسه کرد؟ در جوامع بسته، یکی از پرسشهای پیش روی روشنفکران، ماندن یا رفتن است. اما آیا رفتن به معنای بریدن از تمام پیوندهایی ست که روشنفکر را با خاک، مردم و تاریخش ارتباط میدهد؟ شاید چنین باشد، اما در مورد میوش چنین نیست. او اگرچه در لهستان نماند، اما بیرون از آن هم نبود. در میان چهرههای نامدار شعر لهستانی، میوش تک چهرهای از نسل خود است. از نسلی که گویی بیوطن زاده شدند. چرا که به هنگام زایش او لهستان هنوز به عنوان واحد مستقل سیاسی در جغرافیای اروپا حضور نداشت. درست بر خلاف هربرت که زادهی سال ۱۹۲۴ میلادی است. چهار سال پس از پیروزی افتخار آمیز و غیره منتظرهی سپاهیان ارتش جمهوری جوان لهستان در برابر ارتش سرخ. هربرت، روژه ویچ و شیمبورسکا، شاعرانی از نسل اول لهستان آزادند. میان این گروه و میوش بیشک وطن معنایی یکسان ندارد. به عبارت دیگر، او تلقی دیگری از مفهوم وطن نسبت به شاعران نسل بعدی دارد. برای دیگران اگر وطن معنایی ست که عینیت یافته، اما برای میوش معنایی در روند شدن است.
وی در شرح چرایی اهمیت میوش در ادبیات گفت: او شاعری است که دوران اشغال نازیها، هولوکاست و دوران دهشتبار استالین را از نزدیک در شرق اروپا لمس کرده است. اما او تنها نبوده. دیگرانی نیز چه بسا بهتر از وی آن دوران را لمس کرده و حتی جان باختهاند. هموطن وی باچنسکی، یکی از جان باختگان قیام ورشو یکی از آن نمونه هاست. این پاسخی است که پس از حشرو نشر با آثار وی باید به آن رسید. برای میوش شاعر، شاید معنای وطن در خود مفهومی از ویلنو دارد. شهری که بارها در سرودههای او تجلی یافت: «شهری بینام.» ویلنو شهری چند صدایی و چند فرهنگی بود. شهری که پیش از نخستین جنگ جهانی و طی سدهی نوزده از آن امپراتوری روسیه بود و نامدار به ویلنا. شهری که با حضور اقلیت یهودی، یکی از مهمترین مراکز نشر به زبان یدیش بود. شهری که در آغازین سالهای سده گذشته به لهستان پیوست و باز در سیطره روسها درآمد. شهری که در طول تاریخ، هویتی پیوسته در گذار داشته و در مکاره سیاست چون برگ خزانی از آن سو بدین سو کشیده شده است. شهری که معنای وطن بر باد رفتهای را در خود داشت. ویلنو، ویلنا، ویلینوس. شاید از این روست که میوش چنین سروده است:
«هیچ کشوری را دوست ندار: کشورها زود محو میشوند.
هیچ شهری را دوست ندار: شهرها زود ویران میشوند.»
دولتشاهی دیگر ویژگیهای میوش را برشمرد: میوش خود نیز انسانی چند بعدی است. شاعر است و نویسنده. اما در مقام مترجم نیز جایگاهی رفیع دارد. ترجمههای او هم به والایش و غنای زبان لهستانی و هم به توسعه جهان ادبیات، یاری رسانده است. شاید آنا سوئیر، شاعری از نسل خود میوش، زاده سال ۱۹۰۹، شاعری که میتوان رگههایی از نگاه و زبان او را در سرودههای شاعر نامداردیگری، شیمبورسکا، باز یافت، نمونهای باشد از تلاش میوش در شناساندن ادب لهستانی به جهانیان. گامی در توسعه جهان ادبیات. میوش نیمی از عمر خود را در لهستان زیست. ده سال بعدی را در فرانسه و باقی آن را در ایالات متحده سپری کرد. او از ویلینوس تا کراکوف، از زادن تا خفتن در بستر خاک، راهی دراز را پیمود، راهی که بیتی از والت ویتمن، به تعبیری پدر شعر مدرن آمریکا، را به ذهن میآورد: «زندگی راهپیمایی بیپایانی است.»
شاعری که یک سده پیشتر از میوشزاده شده است. شگفتا که میوش نیز دلبسته ویتمن بود و مترجم سرودههای وی به لهستانی. هرچند که پیشتر آلفرد تام سرودههایی از ویتمن را به لهستانی ترجمه کرده بود.
دولتشاهی در ادامه، به پاسخ میوش در این باره، در گفتوگوی اوا چارنسکی با او اشاره کرد: «در این باره در یکی ازکتابهایم، باغ دانش، حرف زدهام. مردی هست که مسئول نخستین علاقهمندی من به ویتمن است، آلفرد تام. او کسی است که تعدادی از اشعار ویتمن را به لهستانی ترجمه کرده است. فکر میکنم به خوبی از عهدهی این کار نیز برآمده. من آن ترجمهها را در یکی از مجلدات دانشنامه لم خواندم. بسیار تحت تأثیر آن ترجمهها قرار گرفته بودم. در آن روزگار جوانی شوق مطالعه ویتمن در زبان اصلی در من بیدار شد.»
دولتشاهی در معرفی دانشنامه لم نیز توضیحاتی ارائه کرد: این دانشنامه را استانسلاو لم در دو نوبت منتشر کرد. یکی در سال ۱۹۳۲ میلادی با عنوان گلچین ادبیات جهان، دیگری یک سال بعد، در سال ۱۹۳۳ میلادی با عنوان ادبیات برتر جهان. هر دو چاپ اشعار یکسانی از ویتمن را در بر میگیرند. اما آنچه مهم و قابل توجه است این است که آلفرد تام یگانه مترجم سرودههای ویتمن در این مجموعه نیست. دو تن دیگر درکنار آلفرد تام، عهدهدار برگردان سرودههای ویتمن به لهستانی هستند. آشنایی میوش با ویتمن با شیفتگی همراه بود. میوش شیفتهٔ باطن سرودههای ویتمن شد. که جان کلام ویتمن، آزادی است و نبرد برای آزادی: «چرا که من شاعر یکدل شورشیان بیباک جهانم.»
به یاد آوریم که دی. اچ. لارنس در مورد ویتمن چنین گفته است: «جلوتر از ویتمن چیزی نیست، جلوتر از تمام شاعرانی که در دنیای بسته، پیشگام شدند، ویتمن قرار دارد.»
وی روند مطالعات و ترجمههای میوش حول آثار ویتمن را نیز بررسی کرد: نخستین برگردان میوش از اشعار ویتمن، ترجمه «در رثای دو کهنه سرباز» بود که در سال ۱۹۴۵میلادی در نشریهای ادبی در لهستان انتشار یافت. رشتهای که درسالها تبعید خود خواسته وی نیز بریده نشد. واپسین ترجمه وی از ویتمن، نیم سده بعدتر، در سال ۱۹۹۴، از سوی انتشارات نامدار زناک در کراکوف منتشر شد. برداشت میوش از والت ویتمن، بیشتر به رنگ نگاه یک شاعر آمریکایی اروپایی تبار است تا شاعری لهستانی که از سر تصادف مقیم ایالات متحده باشد. شناخت میوش از ویتمن دارای سه مرحله مهم و اساسی است. اولین مرحله خوانش لهستانی سرودههای ویتمن در لهستان پیش از جنگ و پیدایی شیفتگی به آن است. میوش با خوانش سرودههای ویتمن در زبان اصلی، در طول اقامت خود در بروکلی در دههی شصت بصیرتی ژرفتر از ویتمن و نقش او در شعر آمریکایی و اروپایی فرا چنگ آورد. دومین مرحله طی سه دهه یعنی از دههی شصت تا هشتاد میلادی، صورت گرفت. بیشتر برگردانهای لهستانی میوش از سرودههای ویتمن در آن سالها منتشر شد. این برگردانها نخست در فرانسه، سپس در ایالات متحد و سرانجام در خود لهستان انتشار یافت. و سرانجام واپسین دوره، طی سالهای نود تا درگذشت میوش که در سال ۲۰۰۴ میلادی روی داد. دورهای که به تثبیت نگرش نهایی میوش دربارهی ویتمن انجامید و بر پایهی بسیاری از اشارات و نکتههایی که وی در این خصوص بیان کرده، آن را میتوان چنین جمعبندی کرد؛ ویتمن، شاعر واقعیتهای بزرگ.
دولتشاهی خاطر نشان کرد: پاسخ من به پرسش چرایی اهمیت میوش، همین شیفتگی است. شیفتگی میوش نه به انسانِ ویتمن که به روح آثار او و راهی که در گام نخست در ادبیات آمریکا و سپس در ادب جهانی گشود، عشق به آزادی. زندگی و سرودههای میوش تلاشی در ترسیم ابعاد این شور و عشق است. در یک کلام میوش شاعر آزادی ست.
دولتشاهی در انتها نام و یاد اسموژنسکی را پاس داشت: در آغاز سخن، از زنده یاد مارک اسموژنسکی سخن رفت. او که از میوش نیز با من سخن گفته بود. آن سان که از هربرت وباچنسکی نیز. یادش را در این دوسالگی نبودش، با صدا و تصویرش گرامی بداریم. که او نیز خود دل درگروی شعر داشت و دستی نیز.