به تازگی کتاب «با بیماری در قدرت» دیوید اون با ترجمهی صنعان صدیقی و به همت نشر فرهامه منتشر شده است. اون در این کتاب به بررسی تأثیر بیماریهای جسمی و روحی سردمداران بر تصمیمگیریها و فرایندهای حکومتی میپردازد و برای اولینبار چهارده نشانگان را زیر عنوان «سندروم نخوت» به جامعهی روانپزشکی و روانشناسی معرفی میکند. او در ادامه نشان میدهد که این سندروم در میان رؤسای حکومتها، چه دموکراتیک چه غیردموکراتیک، شایعتر از تصور معمول است. همچنین، اون راهکارهایی برای مهار حضور افراد مبتلا یا مستعد سندروم نخوت در رأس قدرت پیشنهاد میکند.
نشست نقد و بررسی کتاب «با بیماری در قدرت» در روز سهشنبه ۳۰ آذر با حضور هادی بدر، روانپزشک و پیمان متین، پزشک و انسانشناس، به صورت مجازی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: مسائلی چون قدرت، ثروت، شهرت و مواهب و آسیبهایشان همواره در طول تاریخ مطرح بودهاند. در این میان، مفهوم و واژهی قدرت از دیرباز در فرهنگ سیاسی بسیار مهم بوده است و نحوهی برخورد و مواجههی انسان با قدرت همیشه موضوع توجه بوده است. از منظرهای گوناگون میتوان بین قدرت و قدرتمندان نسبتهایی را در نظر گرفت و آنها را تحلیل و تبیین و بررسی کرد و به مسائلی چون نقش قانون در حل مساله یا محدود کردن قدرتمند؛ نقش دین، مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی در ارتباط میان قدرت و قدرتمند؛ چگونگی تحول روحی فرد در مسند قدرت پرداخت.
او ادامه داد: چندی پیش کتاب «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها» شابوفسکی را در این مرکز معرفی کردیم که شامل مصاحبههای این روزنامهنگار لهستانی با شماری از سرآشپزهای دیکتاتورهای مشهوری مثل صدام حسین و انور خوجه دربارهی سلایق و عادتهای غذایی این افراد بود و وجهی خصوصی از زندگی این دیکتاتورها را برای مخاطب روشن میکرد. کتابی که در این نشست بررسی میکنیم؛ «با بیماری در قدرت»، نیز دربارهی دیکتاتورها است. اما این بار اون به بررسی سردمداران پریشان احوال صد سال اخیر میپردازد و اهمیت سطح و میزان بیماری جسمی یا روانی قدرتمندان را در فرایند تصمیمگیری و حکومت آنها بررسی میکند. همچنین، اون سندروم نخوت را مطرح میکند و آن را در برخی از این سردمداران بررسی میکند که جای بحث دارد. این واقعیت که خود نویسنده از سردمداران بریتانیا بوده است کتاب را خواندنیتر هم میکند.
سندروم به حاشیه رانده شده
پیمان متین، پزشک و انسانشناس، در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: بحث کلی کتاب این است که چرا و چگونه سردمدار یا رهبر یا رئیسجمهور یا فرد اول کشوری رفتارهای خاصی را پی میگیرد که نتیجهی آن عدمپاسخگویی است و عواقب بسیار خطیری هم دارد. دیکتاتورهایی مثل صدام حسین، که فجایعی بزرگ آفرید، معمولاً در ابتدای کار چهرهی موجه و موفقی داشتهاند. احتمالاً بعضی از اینها شخصیتهای کاریزماتیک دارند و در برهههایی تصمیمگیریهای درستی انجام دادند که نظر مردم و خیلی از سیاستمداران همعصرشان را جلب کرده است. بههرحال، این فرد بهنوعی چهره شده و به قدرت رسیده است. اما هرچه زمان گذشته است، در شرایط اجتماعی و روانشناختی خود دیگر به توصیه و مشاورهی هیچکس توجه نمیکند و فقط خودش را میبیند و بهنوعی خودش خودش را تولید میکند و تصور و توهمش این است که تمام رفتارها و کردارهایش درست است و تصمیمگیرندهی نهایی و قطعی و بلامنازع است. به قول مردم، دیگر از کنترل خارج شده است. جالب اینجاست که شرایط محیطی سببساز این وضعیت کماکان تداوم مییابد و مردم به او برچسبهایی مثل دیوانه و عقل از کف داده و غیرقابلکنترل میزنند. منتها این صفات در افواه جاری است و صفت علمی و ثابت شده نیست و شاید بررسی پزشکی یا روانشناختی هیچ اختلالی را در آنها گواهی نکند. اون در این کتاب به این مساله میپردازد.
او در معرفی دیوید اون گفت: او آدم سرشناس، مطرح و مجربی در سیاست بریتانیا محسوب میشود. جالب اینکه پزشک و متخصص مغز و اعصاب است و خودش میگوید، من هر دوی اینها را با هم پیش بردم و همزمان با تخصص مغز و اعصاب عضو پارلمان شدم. اون نزدیک به چهل سال در سیاست بریتانیا نقش داشته است. دو بار در دو دولت مختلف وزیر شده است؛ یکبار وزیر بهداشت و بار دیگر وزیر خارجه. او همچنین بنیانگذار حزب سوسیال دموکرات بریتانیا است و ده سال ریاست این حزب را بر عهده داشته است. خود او پزشک شخصی دو تن از سران بریتانیا بوده است. به نظرم، تجربهی تلفیقی بسیار جالبی بوده است که هم در نقش سیاستمدار، وزیر خارجه، هم در مقام پزشک با بسیاری از این سردمداران و حکام نشست و برخاست داشته است.
او ادامه داد: انگیزهی ما در ترجمهی این کتاب ایدهی تازهی اون، سندروم نخوت، بود که اون طی یک مقالهی علمی با یکی از همکاران خودش مطرح و به دنیای پزشکی معرفی کرد. این برای من جالب است که کمتر به این سندروم پرداخته شده است و حتی تا جایی که میدانم در کتابهای مرجع روانپزشکی هم ثبت نشده است. شاید دستهای قدرت در کار باشند و نخواسته باشند در این خصوص بیشتر بحث شود. چراکه این مساله کلیدی است و شناخت بیماری و شناخت الگوی رفتاری آن که شامل نشانههای تشخیصی بیماری در فرد است، میتواند کمک بکند خیلی چیزها را پیشبینی، پیشگیری و درمان کرد و دستکم در برخی از جوامع مانع کار یا پیروز شدن افراد نامناسب یا مستعد این سندروم در انتخابات شد. به هر حال، رهبران سرنوشت یک ملت را تغییر میدهند و عوارض درازمدتی برای آن جامعه و سرزمین به بار میآورد.
این پزشک افزود: هرچند الگوهای رفتاری این افراد شباهتهایی با تیپهای شخصیتی شناختهشدهی مختلف از جمله خودشیفته، نمایشی یا ضداجتماعی داشته باشد، اون معتقد است که یا سندروم نخوت زیرشاخهای از فلان تیپ شخصیتی است یا سندرومی مجزا است که باید جداگانه به آن پرداخته شود.
متین در ادامه به مرور ساختار و محتوای کتاب پرداخت و توضیح داد که اون در بخش اول و دوم به مسائل تاریخی توجه داشته است و بیماریهای جسمانی و الگوهای رفتاری بیمارگونهی سردمداران را در دو دورهی ۱۹۰۱-۱۹۵۳ و ۱۹۵۳ تا ۲۰۰۷ بررسی میکند و مشروح، دقیق و مستند دربارهی افرادی از تئودور روزولت تا هیتلر و چرچیل و آیزنهاور و نیکسون و ریگان و تاچر مینویسد. او افزود: در بعضی بخشهای فصل اول و دوم سایهی درگیریهای سیاسی بین اون و برخی از همکاران و مخصوصاً نخستوزیران معاصر او احساس میشود. گویی افرادی چون تونی بلر را خیلی بیشتر زیر ذرهبین گرفته است. او در فصل سوم نمونههای تاریخی از بیماری این افراد و پنهانکاریشان ارائه کرده است و توضیح داده است که این بیماری و بروز آن چه فجایعی را رقم زده و دنیا را به چه سمت و سویی میکشانده است. در فصل چهارم، «مستی قدرت» به این میپردازد که این قدرت چه توانایی و ویژگیهایی دارد که میتواند شخص را تحت تأثیر خودش قرار بدهد تا به کل شخصیت او تغییر بکند و وارد مراحلی شود که قابلکنترل نیست. او تونی بلر و جرج بوش را مثال میزند و مصداق را جنگ با عراق و صدام حسین میگیرد. خیلی خواندنی است بسیار آموزنده است.
او افزود: اون در فصل بسیار خواندنی و درسآموز پنجم به چارهجویی میپردازد. همهی ما با دیکتاتورها و خودرأیها و خودسرها و خودبزرگبینها سروکار داشتهایم. اما این خودبزرگبینی گاهی چنان غولآسا میشود که دیگر هیچ کنترلی بر آن فرد نیست و جامعه، ملت، کشور و سرزمین همه عرصه ی ترک تازی این افراد میشود. اون به دنبال راهب برای تحت کنترل در آوردن و از صندلی بلند کردن این افراد و جانشینی افراد لایق است. او پیشنهاد میدهد که از دموکراسی نمایندگی به سمت دموکراسی مشورتی بروند. نقشی به پزشکان شخصی و دنیای پزشکی، پزشکان مستقل میدهد. بعضی از این پیشنهادات جالباند و حتی خودش اذعان دارد که برخی دیگر در کوتاهمدت عملی نیستند و لااقل در کشورهای دیکتاتوری محض و مطلق پیادهکردنشان دشوار است. او به هشیاری افکار عمومی اهمیت زیادی میدهد و باور دارد که ارزیابیهای مستقل و ادواری و علنی از سلامت جسمانی و روحی روانی سردمداران ضروری است. او باور دارد که توجه به این سندورم باعث میشود که جامعه بخواهد و پیگیری بکند و شخص منحرف شده کنترل شود.
این انسانشناس بیان داشت: باور اون بر این است که این بیماری زمانی ندارد و بسته به شرایط فرد است. بخشی از این شرایط انزوای سلسلهمراتبی است که چنان فرد را در خودش غرق میکند که احساس میکند به فردی مقدس و حتی خداگونه تبدیل شده است. جالب است که برای جوامع دیکتاتوری که تغییر رژیم در آنها دشوار است هم پیشنهاده کرده است که از طریق سازمان ملل با تحریمهای سیاسی و اقتصادی و مداخلهی نظامی عمل شود و به تجارب خودش در این مورد اشاره میکند. این میتواند برای ما آموزنده باشد که قدرتهای بزرگ به چه نکاتی فکر میکنند و چگونه میتوانند تأثیرگذار باشند.
متین در پایان اظهار داشت: شناخت و ایجاد راهکارهایی برای کنترل و مهار چنین شخصیتهایی خدمتی به بشریت است. این کتاب و نگاه دیوید اون میتواند گام اول در این مسیر باشد.
مسیر دیکتاتورها
هادی بدر، روانپزشک، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: دید اون در «بیماری در قدرت» ما را متوجه میزان اهمیت و تأثیرگذاری وضعیت روحی افراد بر زندگی خودشان، اطرافیانشان، سیاست یک کشور و بهطورکلی بر سیاست جهان و سرنوشت انسانها میکند. او با دید بیماریشناسانه از سه جنبه به رهبران کشورها مینگرد. یکی، بیماریهای جسمی سردمداران و آثار روانی و احساسی این بیماریها بر روی آنها و متعاقباً تصمیماتشان. دیگری، بیماریهای مستقیم و شناختهشدهی روانی تشخیص داده شده در برخی از این افراد و آثار آنها و در نهایت، سندروم نخوت و آثار آن.
او ادامه داد: تصمیمات ما خیلی تحت تأثیر وضعیت روحی و احساسی ما است. بیماریهای جسمی هم غیرمستقیم مشکل روانی و هیجانی ایجاد میکنند و این هیجانات میتوانند کاملاً روی تصمیمگیری افراد تأثیر داشته باشند. در این کتاب اون برای اولینبار سندروم نخوت و پیامدهای آن را مطرح میکند. این سندورم با برخی خصلتهای شخصیتی همپوشانی دارد. از سوی دیگر، قدرت مطلقه منجر به سیری روانی میشود که به سندروم نخوت ختم میشود. بنابراین، نمیتوان دقیقاً جای این همپوشانی را مشخص کرد. به تعبیری، سندروم نخوت ملقمهای است از خصلتهای شخصیتی، گاهی خود بیماری شخصیتی، آمادگی شخصیتی و هویتی فرد برای طی مراحلی در سیر قدرت و ابتلا به سندروم نخوت.
او افزود: برخی ویژگیهای سندروم نخوت مستقیم در انواع اختلال شخصیت دیده میشود. خودبزرگبینی و محور هستی پنداشتن خود در فرد مبتلا به سندروم نخوت مشخصاً در شخصیت نارسیستیک دیده میشود یا سودجویی مطلق و بدون مرز شخصیت ضداجتماعی در سندروم نخوت دیده میشود. نکتهی مهم در مورد اختلال شخصیت ضداجتماعی این است که گاهی اوقات ویژگیهای شخصیت ضداجتماعی لازمهی پیشرو بودن است. بسیاری از پیشروها در هر زمینهای برای پیشرو بودن و به دست گرفتن رهبری باید رفتارهایی بکنند که در زمینهی اختلال شخصیت ضداجتماعی دیده میشود. برای نمونه فرد برای پیشرو بودن در تجارت باید تا جای ممکن مرزهای اخلاقی و قانونی و شرعی را دور بزند. بنابراین، بسیاری از رهبران و پیشروها ویژگیهای اختلال شخصیت ضداجتماعی را نشان میدهند و خصلت ضداجتماعی در پیشروان و رهبران از خودشیفتگی پررنگتر است.
بدر تصریح کرد: در روانپزشکی اختلال شخصیتها را در گروههایی شناسایی میکنیم. اختلالهای یک گروه معمولاً مجموعه علائم مشابهی دارند و نام هر اختلال به علامت برجسته و گستردهتر اشاره دارد. اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال شخصیت ضداجتماعی در یک گروه قرار میگیرند و در آنها به ترتیب، بیثباتی هیجانی، خودبزرگبینی، رفتارهای تندخویانه و ضداجتماعی پررنگتر است. بنابراین، کسانی که در این طیف دستهبندی شخصیتی هستند همهی این علایم را دارند؛ یعنی فرد هم ضداجتماعی است هم نارسیس هم نمایشی و هم رفتارهای هیجانی دارد.
او بیان داشت: برخی از بزرگان و رهبران؛ مثل چرچیل و موسیلینی و تئودور روزولت، بیماریهای روانپزشکی تشخیص داده شده و ثابتی دارند مثل دوقطبی. برخی دیگر مثل هیتلر و صدام در طیفهای شخصیتی هستند و علائم شخصیتهای ضداجتماعی و خودشیفته در آنها زیاد است و در مسیر به مجموعه علائم سندروم نخوت اون میرسند. درصد زیادی از نشانگان اون در این اختلال شخصیتها هست. آن پنج مورد هم به نوعی به همان ویژگیها طعنه میزند.
این متخصص اعصاب و روان تأکید کرد: بحث اینجا چگونگی پیشگیری از این بیماری و کنترل خطرات و مشکلات این بیماریها برای کشورها یا جوامع است. آن دسته از بیماریهایی که مشخص است درمان روانپزشکی دارد. اما متأسفانه اختلال شخصیت درمان دارویی ندارد و نیازمند رواندربمانی حرفهای و طولانی است که برای رهبران ممکن نیست و حتی در افراد معمولی هم مشکلساز است. در نهایت، برای کسی که دچار سندروم نخوت شده نمیتوان کاری درمانی کرد. کسی که با هر زمینهای، چه شخصیتی چه بیماری مستقیم، دچار این علائم شود، دیگر اصلاحشدنی نیست و فقط باید از مسند قدرت جدا شود. در حال حاضر، در کشورهای دموکراتیک تلاش بر این است که ارزیابیهایی برای انتخاب رهبران و ورورد افراد به حوزهی سیاسی تمهید شود و افراد در حین کار نیز مرتب از نظر جسمی و روانپزشکی ارزیابی شوند تا بتوان نقص در تصمیمگیری را کنترل کرد. امروزه شمار کشورهای غیردموکراتیک کمتر شده است، اما کشورهای دموکراتیک هم نمیتوانند چندان کنترلی روی رهبرانشان داشته باشند. اگر رهبری وارد این سیر شود و به این سندروم مبتلا شود، راهی جز کنار رفتن او و تعیین فردی دیگر نیست.
بدر در پایان گفت: هرکسی به سراغ رهبری نمیرود. آنکه به دنبال رهبری میرود باید پشتکار و حس رقابت بالایی داشته باشد و هدفمند و جنگجو باشد. همهی اینها زمینهساز شخصیتی است که میتواند به سندروم نخوت برسد. بنابراین، به نوعی انتخاب طبیعی است؛ یعنی کسی که دنبال این کار میرود استعداد این را هم دارد که وقتی قدرت گرفت بخواهد قدرتش مطلقه شود، به خاطر خوی رقابتی رقیبها را از دور خارج بکند و احساس کند که قدرت خودش است یا اصلاً رسالتی دارد. وقتی فرد مستعد ابتلا به سندروم نخوت، مثلاً فردی که گمان میکند به دنیا آمده تا دنیا را تغییر بدهد، مدتی قدرت مطلقه داشته باشد به این مسیر میافتد که در رقابت همه را کنار بزند، قدرت را در اختیار بگیرد، احساس کند هیچکس به اندازهی او نمیفهمد و مشاوران را کنار بگذارد و کارکنانش صرفاً کسانی شوند که به حرفهای او گوش میکنند. این مسیری است که از قدیم همهی دیکتاتورها طی کردند؛ معروفترینشان نادرشاه افشار.