کد مطلب: ۲۹۵۳۲
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰

گریز همیشگی از شر

غزاله صدر منوچهری

به‌تازگی رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» نوشته‌ی بختیار علی با ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌ای به همت انتشارات ثالث به بازار کتاب آمده است. بختیار علی نویسنده‌، شاعر و نظریه‌پرداز کرد متولد عراق است که اکنون به آلمان مهاجرت کرده است و به زبان کردی می‌نویسد. از برگردان‌های فارسی منتشر شده از او می‌توان به رمان‌های «آخرین انار دنیا»، «غروب پروانه»، «قصر پرندگان غمگین»، «مرگ تک فرزند دوم»، «عمویم جمشید خان»، «غرلنویس و باغ‌های خیال» اشاره کرد. 

 نشست نقد و بررسی کتاب «شهر موسیقیدان‌های سپید» نوشته‌ی بختیارعلی با ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌ای در روز شنبه ۲۱ اسفند، با حضور فرزان سجودی، حمیدرضا شعیری، محمد راغب و مریوان حلبچه‌ای به صورت مجازی برگزار شد.

 

به دنبال زبان مشترک

مریوان حلبچه‌ای در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: من پانزده کتاب از بختیارعلی ترجمه کرده‌ام که بخشی از آنها منتشر شده و بخش دیگر در دست چاپ است. در واقع، من مترجم اختصاصی بختیارعلی در ایران هستم. او خود من را مترجم اختصاصی کتاب‌های خود به فارسی انتخاب کرده است و من از اولین ویراستاران و مخاطبان پیش از چاپ آثار او به زبان کردی و فارسی هستم. هرچند، همیشه به دلیل سانسور این آثار به موقع چاپ نمی‌شوند. ما بیش از بیست سال است که با یکدیگر همکاری می‌کنیم برای همین کتاب هم مورد تأیید اوست و برای ترجمه‌ی فارسی مقدمه نوشته است. بختیارعلی از دهه‌ی هشتاد به بعد با تسلطی که به زبان فارسی پیدا کرد ترجمه‌های من را با اصل کتاب مطابقت ‌داد و به این ترتیب، کتاب‌ها را فصل به فصل با هم پیش ‌بردیم.

او درباره‌ی جایگاه بختیار علی در ادبیات جهان گفت: واقعیت تلخ این است که با اینکه  بختیارعلی به پنج زبان مسلط است، تمام آثار خود را به زبان کردی می‌نویسد. به همین خاطر در اروپا مترجم به زبان دیگری نداریم و بیشتر آثار او از روی ترجمه‌های من به زبان‌های دیگر مثلاً عربی ترجمه می‌شود. او بیش از سی سال است که در آلمان زندگی می‌کند و اگر آثار او به زبان‌های مختلف آلمانی، فرانسوی یا روسی ترجمه می‌شد قطعاً شناخته‌شده‌تر بود. متأسفانه تاکنون حتی کتاب‌های او به ده زبان اروپایی هم وجود ندارد. بنابراین، نبودن مترجم به زبان‌های دیگر لطمه بزرگی را به آثار بختیارعلی و همین‌طور کتاب‌های کردی زده است. در کشور آلمان حتی یک‌هشتم آثار او ترجمه نشده است، با وجود این نویسنده‌ی مطرحی در دنیا به شمار می‌رود. مثلاً عتیق رحیمی، نویسنده معروف افغانستان، بیشتر آثار خود را به فارسی می‌نویسد، اما بعد از نوشتن رمانش به زبان فرانسوی توانست یکی از جوایز مهم آن کشور را از آن خود کند.

حلبچه‌ای درباره‌ی علت انتخاب آثار بختیارعلی برای ترجمه، توضیح داد: آشنایی من با آثار بختیارعلی از نوجوانی شروع شده است. ابتدا در دهه‌ی نود میلادی آشنا شدیم و چند سال بعد در سفر به سلیمانیه با او ارتباط برقرار کردم و سپس سایر آثارش، از جمله رمان، مقاله‌ها و نمایشنامه‌های او را ترجمه کردم. او در آثار خود تعصبات را به‌شدت به نقد می‌کشد. برای من نویسنده‌ای که از جهان شرق و به خصوص خاورمیانه می‌گوید بسیار ارزشمند و مهم است. در همین رمان در اوج جنگ و خونریزی، نویسنده هنر را ستایش می‌کند. خود من جنگ را از نزدیک تجربه کرده‌ام و نسل‌اندرنسل آوارگی را سپری کرده‌ایم و همین جاست که هنر در زندگی آدم‌هایی که زندگی باثباتی ندارند و زیست متمرکزی ندارند نقش متفاوتی در مقایسه با سایر جوامع پیدا می‌کند و کارایی آن برای ما ویژگی خاصی دارد. نویسنده زیبایی و هنر را تنها راه رهایی این مردم می‌داند. در دل کوه‌ها و در خلال جنگ و آسیب‌های آن زیبایی می‌بیند و آن را خلق می‌کند و برای رسیدن به شهر موسیقیدان‌های سپید می‌جنگد و از این زیبایی دفاع می‌کند. جهانی که در آن جنگ میان ملیت‌ها و دولت‌هاست تا جنگ ایران و عراق، تا جنگ اول خلیج فارس، اما به موازات آن خط دیگر داستان آن چیزی است که ملت‌ها به دنبال حفظ هنر خود و خلق زیبایی‌های بیشترند.

این مترجم در پایان گفت: به نظر من مهم‌ترین وظیفه‌ای که ما انسان‌های امروز باید به عهده بگیریم این است که بیش از قومیت و نژاد و زبان به دنبال زبان مشترک؛ یعنی هنر، برویم و آن را حفظ کنیم. چراکه این زبان ما را به یکدیگر وصل و پیوندمان را جاودانه می‌کند.

 

فاجعه در پس‌زمینه می‌ماند

فرزان سجودی، زبان‌شناس و نشانه‌شناس، در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: تردید ندارم که بختیارعلی نویسنده‌ای زبردست و قصه‌گویی ماهر است و از نظر جاذبه‌های داستان‌پردازی، به خصوص با شیوه‌ی رئالیسم جادویی، خوانندگان را مسحور خود می‌کند. او زبان توصیفی بسیار زیبا و شیوایی دارد که هرچند گاهی به حشو و زیاده‌روی می‌انجامد، خواننده را خسته نمی‌کند. نثری که او به کار می‌برد به قدری شاعرانه و هیجان‌انگیز است که گویی خواننده پیوسته روی امواج واژگان از موج‌سواری لذت می‌برد. اما موضوع بحث من این بخش از کیفیات کار او نیست. من در جایگاه نشانه‌شناس انتقادی به این می‌پردازم که بختیارعلی در آثار خود و مشخصاً در «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» از منظر چه گفتمانی به جهان و مصائب و گرفتاری‌های آن می‌نگرد، به طور مشخص به خاورمیانه و مصائب و گرفتاری‌های آن، مشخص‌تر به منطقه‌ی پیرامونی ما؛ یعنی عراق و به طور خاص‌تر اقلیم کردستان و گرفتاری‌های آن نگاه می‌کند و آنها را چطور مفصل‌بندی و ارزش‌گذاری می‌کند و احتمالاً اگر پادگفتمانی تولید می‌کند، این پادگفتمان در مقایسه با گفتمان مرکزی چه ویژگی‌هایی دارد. 

او ادامه داد: تحلیل من از منظر نشانه‌شناسی انتقادی حول چند محور می‌چرخد که کم‌و‌بیش در مورد دیگر آثار بختیار علی هم صادق است. یکم اینکه او در برابر مصائب جهان پیرامون خود به نوعی ذات‌گرایی روی می‌آورد و به دال‌هایی مدولول‌های استعلایی ذاتی و پیشینی و بدون‌تغییر و دگرگونی می‌بخشد و از این طریق می‌خواهد افزون بر اینکه برای فشار مصیب‌های ناشی از جنگ، فساد حکومتی، رانت‌خواری و بلایای دیگر بر مردم این منطقه راه مفر و تسکینی پیدا بکند، به واسطه‌ی تکنیک‌های رئالیسم جادویی جهان و مکان‌هایی افسانه‌ای را ترسیم بکند. گویی جای دیگری هست که البته به اشاره‌ی خود او، این جای دیگر الزاماً جغرافیایی نیست و می‌تواند ذهنی باشد.

این نشانه‌شناس تفصیل داد: گویا در این جهان مکان‌های افسانه‌ای انسان به واسطه‌ی توسل به مجموعه دال‌هایی که مدلول‌های استعلایی پیدا کردند می‌تواند از این شر بزرگ نجات پیدا بکند یا از مصائب این شر بزرگ در آرامش به سر ببرد. این مدلول‌های استعلایی در رمانی ممکن است مفهوم عشق و عشق استعلایی شده باشد. در این رمان حول مفهوم زیبایی به مثابه دالی بنیادی ذاتی نیکوی خیر، هنر است. در اینجا، بارها از گنجینه‌ای که دکتر موسی بابک تهیه کرده تا فصل‌های اولیه‌ی کتاب که این سه موسیقی‌دان در یکی از آن سرزمین‌های رازورزانه‌ی افسانه‌ای می‌گردند، به هر یک از اینها ویژگی‌های استعلایی می‌دهد و آنها را قلمروهای گریز در برابر دال‌هایی مانند جنگ، فقر، شکنجه و امثال آن قرار می‌دهد. متناسب با این اصل، او از دال جادوانگی حرف می‌زند و آن را در مفصل‌بندی با هنر، موسیقی، زیبایی و عشق قرار می‌دهد. گویی انسان می‌تواند در سرزمینی خیالی با توسل به دال‌هایی با مدلول‌های استعلایی به نوعی جاودانگی و گریز همیشگی از شر دست پیدا بکند.

او ادامه داد: متناسب با همین وضعیت و در ادامه‌ی آن، شاهد نوعی عرفان‌گرایی در آثار بختیار علی و مشخصاً در «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» هستیم. از مؤلفه‌های عرفان‌گرایی در این آثار می‌توان به انسان‌های معدودی که از توده منفک و منزوی می‌شوند و سیر طریقت می‌کنند تا در این سیر ذهنی به نوعی پالایش برسند و به آن سرزمین افسانه‌ای نیالوده نزدیک شوند، روابط مرید و مرادی، ناب‌بودگی که از طریق مواردی چون صدای پرندگان، وزش باد در درختان در طبیعت دنبال می‌شود و حرکت از شهر به مثابه منشأ شر به سمت طبیعت به مثابه استعاره‌ای برای آن جای دیگرِ پاکِ نیالوده اشاره کرد. همه‌ی این بحث‌ها را در نهایت می‌توان به تولید مدلول استعلایی ذاتی جاودانه پیوند داد.

این زبان‌شناس و استاد دانشگاه، تأکید کرد: هرچند بختیار علی و دیگران در مصاحبه‌هایشان پیوسته اظهار می‌کنند که این کتاب نشان‌دهنده‌ی عمق فاجعه در این منطقه است و قطعاً گاه گاه به نکاتی در این مورد اشاره می‌شود، به نظر من بختیارعلی در «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» و رمان‌های دیگرش، هرگز مثل رمان‌نویس اجتماعی وارد بحث نمی‌شود و به واسطه‌ی شخصیت‌های مستقیماً درگیر این بحران‌ها وارد بحث‌ نمی‌شود که لحظه لحظه این بحران‌ها را تجربه می‌کنند و باید در برابر آنها تصمیم بگیرند. بلکه او مفاهیمی مثل جنگ، فقر، خشونت، تباهی را کمی در درودست و در پس‌زمینه نگه می‌دارد تا به واسطه‌ی آن مفاهیم واقعاً فاجعه‌بار مکان‌های افسانه‌ای و شخصیت‌های عارف‌مسلک و مدلول‌های استعلایی را در فضایی جادویی پرورش بدهد. در نتیجه، گرچه بختیار علی اینجا و آنجا به وقایع تاریخی مثل کودتاهای عراق، فاجعه‌ی اَنفال و کشتار بیش از 180 هزار کرد در بیابان‌های جنوب اشاره می‌کند و گاهی صحنه‌هایی بی‌نظیر مثل سربرآوردن مردگان از بیابان‌های داغ جنوب می‌آفریند، هرگز مستقیم شخصیت‌های کنشگر متقابل درگیر در بحران‌های اجتماعی خلق نمی‌شوند. بلکه شخصیت‌ها از دل آن پس‌زمینه بیرون آمده‌اند و وارد سفری عارفانه به جهان‌هایی دیگر شده‌اند و با یادآوری آن پس‌زمینه به این جهان‌های دیگر معنا می‌بخشند. در نتیجه، در این کتاب و در دیگر آثار بختیارعلی با مکان‌هایی افسانه‌ای رویاروییم.   

او ادامه داد: در کارهای بختیار علی این‌قدر از واژه‌هایی مثل جادویی، شگفت‌انگیر، حیرت‌آور، رازآلود، معجزه، معجزه‌وار، خدایی برای مکان‌ها یا بعضی رخدادها استفاده شده است که گویی دائماً رمان‌نویس به ما یادآوری می‌کند آن جهان دیگری که احتمال رهایی ذهنی در آن وجود دارد جهانی رازورزانه و شگفت‌انگیز و همراه با معجزه است.

سجودی در پایان گفت: وقتی همه‌ی این موارد را، از مدلول‌های استعلایی تا یادآوری مداوم ویژگی‌های این جهان رازورزانه، در قالب یک گفتمان مفصل‌بندی کنید، افسون‌سازی را یکی از شگردهای یا شیوه‌های اصلی داستان‌پردازی بختیار علی در این رمان می‌یابید. با آنکه در فصل‌بندی کتاب راوی‌ها مختلف‌اند، به نظر من به دلیل اینکه سبک روایتی کتاب یک سبک قصه‌گویی است و گاهی وسوسه می‌شود که اشاره بکند به قصه‌های «هزار و یک شب» می‌ماند و می‌گوید، من سندباد نیستم و اشارات مستقیم و شیوه‌ی قصه‌گویی تودرتو دارد، باز هم اینها به تولید رمانی چندصدایی منجر نمی‌شود. در سرتاسر رمان یک صدای واحد غالب است و آن همان صدایی است که آن مؤلفه‌هایی که تا بدین جا برشمردم نمایندگی می‌کند.

 

آغاز موسیقی، آغاز مرگ است

حمیدرضا شعیری، معناشناس و نشانه‌شناس، در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: در این کتاب با نوعی بدعت‌گذاری و نوآوری در روایت مواجه شدم. بختیارعلی ابایی ندارد که از همان ابتدا راه حل را ارائه بدهد: موسیقی. موسیقی مهم‌ترین عنصر پیوند‌دهنده‌‌ی انسان با هستی و عمیق‌کننده‌ی این پیوند است. عمق رابطه‌ی انسان با هستی و جاودانگی آن به واسطه‌ی موسیقی ایجاد می‌شود. پس، موسیقی سبب گسست یا اتصال ما با زندگی روزمره یا زندگی سخت و خشن و گاهی هم بیهوده‌ی ما انسان‌ها می‌شود و ما را با فضایی پیوند می‌دهد که دیگر فضای مادی، روزمرگی و بیهودگی نیست.

او ادامه داد: موسیقی در این کتاب خیلی خاص است. اولاً موسیقی فلوت است که خود یک رابطه‌ی جوهری یا پیوند جوهری با جهان هستی برقرار می‌کند. صدای فلوت گویا انعکاس یا بازتاب صدای هستی است که دوباره در فلوت می‌پیچد و چیزی را احیا می‌کند. در اینجا، موسیقی راه‌حل و احیاکننده است. در کل کتاب، ماجرا ماجرای مرگ و زندگی است. مرگ و زندگی، خیر و شر، زیبایی و زشتی، پلیدی و نیکی با هم دست و پنجه نرم می‌کنند. اما این دوگانه‌ها بحث اصلی نیستند. آنچه مهم است ایجاد، بازسازی یا بازپردازی قانونی برای روایت است. روایت در این کتاب نمی‌خواهد تقابل ایجاد بکند بلکه در پی شکستن تقابل‌ها است. چون تقابل چیزی را حل نمی‌کند و این‌طور نیست که خیر و شر با هم درگیر شوند و خیر بر شر پیروز شود. این کتاب می‌خواهد بگوید چیزی به سرانجام نمی‌رسد، راه‌حل قطعی یا مطلقی برای مسائل و مشکلات بشر نیست، یک منجی قطعی، یک قهرمان یا کنشگر قطعی نیست که مشکلات انسان را حل بکند. اتفاقاً برعکس تقابل‌ها دورریخته می‌شوند. چراکه زیبایی و زشتی در مقابل هم قرار ندارند. آغاز زیبایی اتفاقاً زشتی است. از زشتی به زیبایی می‌رسیم، از مرگ به زندگی باز می‌گردیم و زندگی اگر بخواهد احیا بشود به واسطه‌ی مرگ احیا می‌شود. آغاز موسیقی آغاز مرگ موسیقی است. پس، تقابل‌ها برداشته می‌شوند. همه‌چیز می‌رود اما همه چیز باز می‌گردد.

این معناشناس افزود: با اینکه این روایت ساده است و جلو می‌رود و فردی به نام جلادت کفتر هست که در همه‌جا حضور دارد در عین حال، او هم منجی نیست و فقط در مسیر حرکت قرار دارد و با موسیقی مواجه است. آنچه «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» است بعداً شهر ققنوس‌ها نامیده می‌شود و ققنوس‌ها می‌آیند و می‌روند و احیا می‌کنند. پس روایت کتاب روایت احیا کردن است. نکته‌ی دیگر اینکه در طول این کتاب این سپید رفته‌رفته پخش می‌شود و با تعابیری نظیر تماشاخانه‌ی پرتقال سپید، هتل گیلاس سپید، شهر پرتقال سپید، کشتی سپید، نوازنده‌ی سپید، انسان‌های سپید و موسیقی سپید مواجه می‌شویم. این سپید، جوهر است و تمام اصل حرف در این کتاب از موسیقی جوهر موسیقی است. آنجایی که سپید اتفاق بیفتد یعنی به سمت جوهر هستی حرکت می‌کنیم.

او درباره‌ی چیستی و جایگاه موسیقی در این اثر گفت: موسیقی در این اثر یکی از عناصر بسیار مهم حرکت دهنده به سمت جوهر هستی است و به چند عامل دیگر گره خورده است: فضا، زبان، انسان. آنچه می‌تواند ناجی انسان باشد موسیقی است. پس، نویسنده برای موسیقی وجه جوهری قائل می‌شود. کتاب می‌گوید، یک حقیقت جاودانه وجود دارد که در عمق همه‌ی هنرها ریشه دوانده و آن حقیقت جاودانه موسیقی است. موسیقی همه‌جا هست، در صدای پرندگان، صدای باد، صدای شن‌های صحرا و اگر کسی صدای باد را نشنود هیچ‌وقت صدای موسیقی را نمی‌شنود و آن را درک نمی‌کند. پس، گره خوردن موسیقی با جوهر هستی به همین دلیل است. موسیقی از باد، از آسمان، از نور، از پرواز پرندگان جدا نیست. پس، اگر اینچنین باشد، در کل کتاب علی‌رغم همه‌ی روایت‌ها و داستان‌ها، آن نکته‌ی مهم موسیقی است که هستی را جاودانه می‌کند.

شعیری در ادامه ضمن اشاره به مضامینی نظیر معجزه و تبدیل انسان به موسیقی، سه فضای توپیک (فضای اول)، اتوپیک (فضای آخر)، پاراتوپیک (فضای میانجی) را در روایت تشخیص داد و توضیح داد:  بعد از شکنجه‌های فراوان، وقتی جلادت تیر می‌خورد می‌گوید، من مُردم. ولی زندابنانی که به موسیقی علاقه دارد او را نجات می‌دهد و حالا او مجبور می‌شود به شهری برود که شهر گذر یا پاراتوپیک است. این، شهر غبارهای زرد، یک فضای میانجی است. در این شهر خلافکاران، زنان روسپی و کاباره و رقص و موسیقی هست. اما این موسیقی از جنس موسیقی پاک یا جوهری در فضای توپیک یا اول نیست.  موسیقی جوهری با شلیک گلوله‌ها متوقف می‌شود و حالا در شهر غبارهای زرد با موسیقی پس‌رفتی و ناپاک مواجهیم و در نهایت، در شهر اتوپیک، شهر موسیقی‌دانان سپید، دوباره به موسیقی پاک برمی‌گردیم. در این میان فضاهای بینابین و رفت‌و آمدهای دیگری هم هست، اما اینها اصل ماجرا نیستند. در اینجا، در کنار موسیقی، نقاشی هم احیاکننده‌ی جوهر هستی و جوهر وجودی انسان‌ها است.

این استاد دانشگاه افزود: جلادت در شهر غبارهای زرد متوقف می‌شود و موسیقی پاک نمی‌نوازد. چراکه بازتاب موسیقی او کل هستی را در وجود انسان‌ها به حرکت در می‌آورد و این می‌تواند باعث شود هویت او برملا شود و به کام مرگ درافتد.  پس، موسیقی پس‌رفتی می‌نوازد و می‌گوید، موسیقی را انداختم، پایین انداختم، موسیقی جوهری فروپاشید و من موسیقی روسپی‌گری/بی‌ارزش نواختم. در این فضای میانجی باید موسیقی جوهری را کاملاً از دست بدهیم و منتظر بمانیم تا بعد به شهر موسیقی‌دانان سپید برسیم و موسیقی سپید و نوازندگان سپید احیا شوند. شهر میانجی اگر نبود شاید ما نمی‌توانستیم به شهر ققنوس‌ها پرتاب شویم. این راه‌حلی است که کتاب ارائه داده است.

شعیری در پایان گفت: کتاب نتیجه‌گیری قطعی نمی‌کند ولی پیشنهاد می‌کند که راه‌حل یا منجی، اگر وجود داشته باشد، همان شهر ققنوس‌هاست. شهر ققنوس‌ها شهر حقیقت و موسیقی و نقاشی است. این سه تا با هم گره می‌خورند و ققنوس به عنوان پرنده‌ای معرفی می‌شود که به فکر بازگرداندن شعر و موسیقی و از ورای آن احیای حیات و احیای هستی است. پس موسیقی جان آفرین است و این به واسطه‌ی موسیقی است که جلادت احیا می‌شود و هستی دوباره جان می‌گیرد.

 

ادبیات متعهدی که به کسی متعهد نیست

محمد راغب، پژوهشگر و استاد دانشگاه، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: این رمان در سال ۲۰۰۴ و بعد از سقوط صدام منتشر شده است و بازه‌ی زمانی موضوعات آن دهه‌ی هشتاد میلادی است و پیش و پس از جنگ عراق را در برمی‌گیرد. عنوان این کتاب ما را به سمت آرمان‌شهر می‌برد. قهرمان داستان تلاش می‌کند به آرمانشهر، شهر موسیقیدان‌های سپید، برسد، مجبور است به گذار تلخی از فضاهای پادآرمانشهر. این همان چیزی است که ما در خاورمیانه بسیار آن را تجربه می‌کنیم و شاید از همین رو باشد که کمتر از غربی‌ها رمان پادآرمان‌شهری می‌نویسیم. چراکه بخشی از زندگی روزمره‌ی ما است. نمونه‌ی این کارها، به خصوص بعد از 2004، در ادبیات عربی در میان نویسندگان مصری و عراقی بسیار رایج شده است.  

او ادامه داد: در کنار مضامین برجسته، یکی از موارد جالب این رمان برای من شگردهایی است که نویسنده به کار می‌گیرد. یکی از این شگردها، معماسازی است که از ابتدای کتاب شروع می‌شود. در این کتاب معماها و خرده‌معماها تمامی ندارد، حتی در صفحه‌ی پایانی کتاب هم معمای کوچکی طرح می‌شود و جلادت کفتر، قهرمان رمان، نامه‌ای برای نویسنده نوشته است که نویسنده نمی‌خواند. حتی، این قصه به‌نوعی از پایان شروع شده است و ما با شکلی از داستان درونه‌ای طرفیم که خودش شکلی است که در ادبیات شرق جلوه‌های برجسته و بزرگی دارد.

این استاد دانشگاه افزود: ویژگی دیگر کتاب به سبب فضای رئالیسم جادویی، بازی با واقعیت و خیال است. گفتارهای مداخله‌گرانه‌ی نویسنده در رمان این فضا را تشدید می‌کند. از نظر شکلی نیز رمان شاید در شکل داستان رشد و کمال باشد. بازی ساده‌ای از ابتدا شروع می‌شود و ما را در گونه‌ای سنتی پیش‌ می‌برد اما به قواعد متعارف توجه نمی‌کند. ما قهرمان را از تولدش به مانند زندگی‌نامه دنبال می‌کنیم. آدم‌هایی او را تربیت می‌کنند و مراحل تشرفی را طی می‌کند. ولی انگار این مراحل تشرف تمام نمی‌شود و قهرمان خسته‌ی ما هیچ‌وقت به آن نقطه‌ی واقعی نمی‌رسد. به ظاهر مگر شاید فقط وقتی در صفحات پایانی رمان قرار است به آن دنیا برود و همه چیز تمام شود. در رمان با گزاره‌های پیشگویانه‌ای مواجه می‌شویم که کامل نیستند، اما کنجکاوی ما را تحریک می‌کنند. مثلاً قهرمان اصلی با کسی مواجه می‌شود که راوی درباره‌ی او می‌گوید، این فرد در زندگی من تأثیر زیادی خواهد گذاشت و مخاطب گمان می‌کند باید او را دنبال بکند. از این نمونه‌‌ها در این رمان فراوان دیده می‌شود. جاهایی راوی دوست دارد در مورد شخصیت‌ها حرف بزند و به شکل پسامدرنی به مخاطب اطلاع می‌دهد که از میان این شخصیت‌ها فلان شخصیت‌ها مهم‌اند و بهمان شخصیت‌ها مهم نیستند و به اینها توجه کنید و در آنها دقیق نشوید.

او افزود: بحث مضمونی‌تر انتخاب فلوت در مقام ساز اصلی قهرمان داستان است. این شاید با سنت عرفانی ما و ساز نی مربوط باشد که ما را به «مثنوی» و حتی «نی‌نامه» هدایت می‌کند. امر عجیب‌تر در این رمان، به بحث پادآرمان‌شهر برمی‌گردد و آن تعریف‌های عجیب و غریب از شهر و تصاویر تکان‌دهنده و خواندنی‌ای است که بسیار به دنیای ما مرتبط است. بختیارعلی با شگردهای پسامدرن با مفهوم شهر بازی می‌کند و براساس چشم‌اندازهای برایان مک‌هیل می‌توانیم بگوییم که او به‌نوعی منطقه‌سازی می‌کند. ما در رمان پادآرمانشهری به این شکل با نوعی از دگرجا یا هتروتوپیا مواجهیم و این همان چیزی است که از این رمان کاری تازه می‌سازد. این رمان فضاهای سیاسی دارد، اما طرف کسی را نمی‌گیرد و از آن نوع ادبیات متعهدی است که به کسی متعهد نیست و به نظر من بهترین شکل ادبیات است و در هیچ‌یک از این دسته‌بندی‌ها نیست و جهانی‌تر می‌بیند. اما با همه‌ی اینها توجه به تاریخ  شما احساس می‌کنید که با نوعی تاریخ‌نگاری در خلأ مواجهید. حتی وقتی می‌گوید، «من یکی از 43 نفری بودم که علیه صددام کودتا کردم» مخاطب احساس می‌کند که با تاریخی جعلی هم مواجه است. همه‌ی اینها با طنزی ظریف همراه است که خیلی اوقات به کار این می‌آید که اسطوره‌ها را هم بشکند. افزون بر این، رئالیسم جادویی هم به این امر کمک می‌کند. رئالیسم جادویی در این رمان نشانه‌های درخشانی دارد، یکی از نمونه‌های آن سامر بابلی است که بوی پرتقال می‌دهد یا نمونه‌ی دیگر جلادت کفتری که جلادی است که حالا خودش به قربانی تبدیل شده است. این فضاهای رئالیسم جادویی در عین معناداری بازی‌های شوخ‌طبعانه‌ای هم با مخاطب می‌کند. فضایی‌ها در این کتاب هست که برای ما شرقی‌ها و به خصوص خاورمیانه‌ای‌ها خیلی آشناست. نمونه‌های فراوان از تبدیل جزء به کل، مراجعات به ساختار و سبک قصه‌گویی «هزار و یک شب» دیده می‌شود.

راغب در پایان گفت: در کنار همه‌ی این بازی‌ها اساساً با رمانی فلسفی رو‌به‌رویید. راوی و شخصیت‌ها حتی پرگویی می‌کنند حتی جریان روایی را کند می‌کند اما نویسنده می‌خواهد چیزی به مخاطب بگوید و این شاید بسیار مهم است. حتی ریتم کتاب بین ریتم هزار و یک شبی سریع کنش، کنش، کنش و آنجایی‌که نویسنده می‌خواهد سخن بگوید پیوسته در تغییر است و این تکاپوها به همدیگر کمک می‌کند و همدیگر را خنثی می‌کند. هنر بالای نویسنده در شخصیت‌پردازی‌ها و بازسازی آنها مشهود است. در این رمان پیوسته تلاش برای از بین بردن مرز بین واقعیت و خیال وجود دارد. تاریخ‌نگاری در این کتاب هیچ زمان مشخصی ندارد با اینکه این حوادث واقعاً رخ داده است، گویی به هیچ دوره‌ی زمانی مشخصی تعلق ندارند. نویسنده کلیدهایش را از ما پنهان نمی‌کند و همه‌ی آنها را در اختیار ما می‌گذارد و به‌سادگی نشان می‌دهد که از چه اسطوره‌هایی بهره برده است، حتی از آنها نام می‌برد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST