روزنامه ایران: بخش نخست
دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر لبخند و هر سوگند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه پیوند
مهدی اخوان ثالث
شهریورماه مجلسی برای معرفی و نقد کتاب «اخلاق در عصر مدرن» در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. همکاران گرامی سرکار خانم دکتر اعوانی و آقایان دکتر ابراهیمی دینانی و دکتر محمدرضا حسینی بهشتی برای نقد کتاب تشریف آورده بودند. من آمده بودم که از نقد و بحث دوستانم چیزی بیاموزم و ترجیح میدادم که خود کمتر حرف بزنم تا مجال نقد وسیعتر باشد مع هذا میبایست چند کلمهای بگویم پس ابتدا از اینکه چرا مقالهنویس شدهام و بهجای اینکه وقتم را صرف مسائل و مباحث رسمی فلسفه و درس و آموزش کنم در مباحث و مسائل زمان وارد شدهام، به اشاره سخن گفتم سپس آقای دکتر محمدرضا حسینی بهشتی با زبان لطف بعضی اشکالهایی را که بهویژه در مقدمه کتاب یافته بودند ذکر کردند و درباره مضامین آن قدری توضیح دادند. آقای دکتر بهشتی همیشه به من تذکر دادهاند که چرا قبل از نوشتن طرحی ندارم و مطالب را آماده نمیکنم که آنها را در نوشته خود تحت نظم درآورم بلکه از جایی آغاز میکنم و هر چه بهیادم میآید مینویسم و در این تداعی گاهی نکتهها و کلمات قصار میگویم این تذکر از جهاتی بجاست اما قدری باید درباره آن
توضیح بدهم.
نوحهسرای گل افسرده خویشم
از من توقع دارند- و این توقع از کسی که شغلش معلمی است کاملاً موجه است – که در نوشتههای خود آرای فیلسوفان را به شرح بیان کنم و اگر عبارتی از آنان نقل میکنم اطراف و جوانب آن را روشن سازم ولی من در عمرم کمتر قصد و داعیه شرح فلسفهها داشتهام بلکه وقتی در حین مطالعه نکتهای بهنظرم دشوار میآمده یا پرسشی برایم پیش میآمده به آن نکته و پرسش میاندیشیدهام. نوشتن من در حقیقت گزارش روبه رو شدن و در آویختنم با مسائل است اگر میگویند تداعی مطالب و معانی است من حرفی ندارم و عجیب نمیدانم که وقتی کسی درباره چیزی میاندیشد بعضی حواشی را هم به یاد آورد و بگوید عیب این روش این است که در آن بحث به نتیجه نمیرسد و اینجاست که مشکل پدید میآید و ممکن است کسانی بگویند بحث بیحاصل چرا باید کرد و کسی که نمیتواند مسألهای را حل کند چرا آن را طرح میکند.
البته دکتر بهشتی چنین حرفهایی نزدند و نمیزنند اما به کسی که بیشتر طالب پاسخ مسائل است عرض میکنم که گناه من از اینها بزرگتر است زیرا نه فقط به حل قطعی مسائل نمیاندیشم بلکه فکر میکنم هیچ مسألهای از مسائل فلسفه راهحل قطعی ندارد و بهترین کاری که اهل فلسفه میتوانند بکنند این است که مسائل را بیابند و در آنها بیندیشند. در تاریخ فلسفه نیز تاکنون رسم همین بوده است یعنی تاریخ فلسفه حاصل اندیشیدن فیلسوفان در مسائل فلسفی است.
اما اگر میگویند در نوشتههای من مسأله روشن نمیشود و خواننده به درستی درنمییابد که مشکل چیست و نمیتواند با نویسنده همزبان شود مسأله دیگری است. اگر این اشکال در جایی محرز و مسلّم باشد میگویم هر جا طرح مسأله روشن نیست پیداست که از عهده بر نیامدهام و شرح پریشانی که نوشتهام بیان عجز و ناتوانی و فریادی است که از سر نیاز به درک مسأله از جان بر آمده است. بههر حال در نوشته من با ملاک قواعد روش تتبع و به عنوان شرح یک مشکل فلسفی نباید نظر کرد. من «نوحه سرای گل افسرده خویشم» و گزارش گرفتاریم در فلسفه را مینویسم و البته که همیشه به نتیجه نمیرسم و غفلتها و سهوهایی را هم که در نوشته وجود دارد توجیه نمیکنم.
مخاطب فیلسوف کیست؟
پس از اتمام سخن دکتر بهشتی، استاد محترم دکتر ابراهیمی دینانی که فرصت نکرده بودند کتاب را بخوانند درباره «اخلاق در تاریخ دوره اسلامی» سخنانی ایراد کردند و بعد نوبت به سرکار خانم دکتر اعوانی رسید که نظر خود را به اختصار بیان کردند.
من توقع نداشتم که نوشته را تحسین کنند همین که میپنداشتم آن را خواندهاند احساس امتنان میکردم و امیدوار بودم که نوشته را با دقت خوانده باشند و بعضی عیبهای آن را به زبان تذکر بگویند. هر نویسندهای بعضی از عیبهای نوشته خود را میداند اما خواننده بویژه (در این مورد) خواننده فلسفهدان ممکن است به نکاتی توجه کند که مورد غفلت نویسنده بوده است. خانم دکتر اعوانی دو سه نکته کلی گفتند که در نظر بعضی حاضران نفی کلی نوشته تلقی شد. ولی گویا نظر ایشان این نبود و قصد نفی و انکار کلی نداشتند بلکه سه عیب صوری را ذکر کردند که به مضمون و مطالب کتاب ربطی نداشت. یکی اینکه معلوم نیست نویسنده آن را برای چه کسانی نوشته و چه کسانی مخاطب کتابند دیگر اینکه کتاب جز یکی دو مورد ارجاع و استناد به منابع و مأخذ معتبر ندارد و بالاخره نوشته پراکنده است و در آن مطالب ضد و نقیض وجود دارد. یک اشکال کلی هم به نوشتههای دهههای اخیر داشتند و آن اینکه این نوشتهها یا تحریر نوارهای سخنرانی است یا مجموعه مقالات و این بهنظرشان مصیبتی است که فلسفه
در کشور ما به آن دچار شده است.
اگر سخنان ایشان را با گوش تفاهم بشنویم در همه این موارد (شاید جز مورد تناقض گویی)
به اعتباری حق داشته باشند. گفتهاند که مخاطب نوشته من معلوم نیست. راست میگویند من سخن را خطاب به هیچ گروهی از گروههای موجود نگفتهام و مسلماً خطابم در وهله اول به استادان فلسفه
نبوده است.
همکار محترم مخاطبان را به دو گروه تقسیم کردند و گفتند این کتاب نه برای دانشجویان (دوره دکترای فلسفه) نوشته شده است و نه به درد عامه مردم میخورد. در مورد کتاب و مخاطب نویسندهاش توضیح خواهم داد اما همکارم راست گفتند که کتاب مورد بحث کتاب درسی نیست اگر میخواستم کتاب درسی بنویسم میبایست مجموعهای روشن و مشهور از آرای افلاطون، ارسطو و فیلسوفان و متکلمان دوره اسلامی و... فراهم میکردم اما قصد من این بوده است که بدانم بر سر اخلاق چه آمده است نه اینکه آرای افلاطون و ارسطو و کانت را شرح کنم. دانشجویان اگر هم درسی بهنام اخلاق یا فلسفه اخلاق داشته باشند قاعدتاً باید شرح آرای فیلسوفان را یاد بگیرند و امتحان بدهند و پیداست که کتاب من بهدردشان نمیخورد و برای گذراندن امتحان بهکارشان نمیآید. نوشته من پر از پرسش است و کتاب درسی باید مجموعهای از پاسخهای مشروح و مقبول و مشهور باشد. من آنچه نوشتهام مشروح و مشهور نیست بلکه مطالبی است که باید به آن فکر کرد به عبارت دیگر من چیزی برای آموختن ننوشتهام، بلکه به تأمل
دعوت کردهام.
این کتاب را دانشجوی فلسفه مسلماً میتواند بخواند بهشرط اینکه نخواهد از آن برای گذراندن امتحان استفاده کند پس همکار گرامی من راست میگفتند که این کتاب بهدرد دانشجوی فلسفه نمیخورد. اینهم که عامه مردم مخاطب آن نیستند درست است، زیرا نوشته فلسفی بهطور کلی و بخصوص نوشتهای که بهدرد دانشجویان و استادان فلسفه نمیخورد بهطریق اولی بهکار عامه مردم هم نمیآید، پس بهنظر میرسد که پرسش همکارم درست بود که پرسیدند کتاب برای چه کسانی نوشته شده است و خطاب به چه کسانی است. اما تعجب کردم که چرا ایشان مخاطب کتاب فلسفه را به دانشجوی فلسفه و عامه مردم تقسیم کردند شاید مرادشان از عامه همه علاقه مندان به فلسفه باشد، من نمیدانم چرا کتاب فلسفه را باید برای عامه مردم یا دانشجویان دوره دکترای فلسفه در دانشگاهها نوشت؛ در اینکه کتاب فلسفه برای عامه مردم نیست بحث نمیکنم اما ببینیم آیا حقیقتاً همه کتابهای فلسفه برای دانشجویان رسمی فلسفه نوشته شده است؟ بهنظر نمیرسد کتابهایی مثل «شرح اشارات» و «اسفار» که درسی شده است صرفاً برای تعلیم و یاد دادن فلسفه به دانشجویان نوشته شده باشد. حتی کتابهای ارسطو که یادداشت درسی است حاصل تفکر فیلسوف است و اگر در آنها به عنوان کتاب درسی نظر شود صرفنظر از عظمت مقام صاحبان آنها همان عیبهایی را دارد که همکار محترم در نوشته این ناچیز دیدهاند. پس آیا فیلسوف مخاطب ندارد؟
با توجه به این پرسش بود که بهنظرم آمد من در هنگام نوشتن به وضع کنونی اخلاق و تلقیهایی که از معانی و مفاهیم اخلاقی وجود دارد نظر داشتهام و خطابم به گروه خاصی نبوده است یعنی کتاب را نه برای تدریس در کلاسهای فلسفه نوشتهام و نه توقع داشتهام که در میان عامه مردم خواننده داشته باشد اما مگر میشود کسی گرفتاریهای زمان خود و مهمترین آنها رابازگوید و سخنش برای هیچ گوشی نباشد. من این مقالات را برای کسانی نوشتهام که درد بیتاریخی را حس میکنند و تیرگی افق آینده جانشان را آزرده و ملول کرده است. اگر همکارانم میگویند درد بیتاریخی تعبیر مبهم و بیمعنایی است با ایشان نزاع نمیکنم ممکن است چنین اموری جز در وهم نویسنده وجود نداشته باشد ولی نوشتهای که متضمن ذکر و فکر باشدحتی اگر در این زمان هیچ خوانندهای هم نداشته باشد بالاخره خوانندگانی پیدا خواهد کرد. هیچ نویسندهای کتاب را برای اشخاص موجود که منتظر نشستهاند تا کتاب نوشته شود و آن را بخوانند، ننوشته است و نمینویسد. جزوههای درسی که ما معلمان معمولاً برای دانشجویان مینویسیم آثار مصرفی است. وقتی ارسطو یادداشتهای درسش را فراهم میکرد چیزهایی مینوشت که هرچند مبهم و مجمل بود ولی دو هزار سال مورد نظر و بحث دانشجویان فلسفه بود. در طی این زمان اهل فلسفه آثار فیلسوف را خواندهاند و باز هم میخوانند. او درسهایش خاص دانشجویان لوکائون نبود و اگر بود
پایدار نمیماند.
چرا برای روزنامهها مینویسم؟
هرکتابی مخاطب دارد اما کتابی که همه مخاطبانش زندهاند و برای آینده نوشته نشده باشد کتاب بدی است ما معمولاً کتابهایی را میپسندیم که به ما اطلاعات بدهد. اما کتابی که ما را با پرسش به زحمت بیندازد دوست نداریم. نوشتههای من معمولاً معلومات چندانی به خوانندهاش نمیدهد و به این جهت طبیعی است که طالبان فضل و اطلاعات آن را نپسندند. من هم نه برای طالبان فضل بلکه برای کسانی نوشتهام که در عالم سرگردانی راه میجویند و میخواهند جایگاه و مقصد خود را بشناسند و اتفاقاً اینها نوشتههای مجمل و احیاناً پریشان مرا با رغبت و علاقه میخوانند. من خطاب به آنها نوشتهام.
راستی از من نمیپرسید که چرا غالباً مقالاتم را در روزنامه چاپ میکنم من مخاطب نوشته خود را در میان خوانندگان روزنامهها و مجلات غیر تخصصی میجویم زیرا اگر چه به امور هر روزی نمیپردازم اما مسائل زمان را که مسائل مردم و عالم انسان است میجویم و این مسائل را در روزنامه بهتر میتوان یافت. پیداست که بسیاری از خوانندگان روزنامه نوشته مرا نمیخوانند و نباید هم بخوانند کسی که خود را مخاطب یک نوشته نمیداند آن را نمیخواند اما حق ندارد که بگوید چون من مخاطب کتاب نیستم و آن را نمیپسندم هیچکس آن را نمیپسندد و نمیخواند چرا یک کتاب مخاطب ندارد و کسی آن را نمیخواند؟ اگر کتاب متضمن تفکر و فکر نباشد و حتی امروز خوانندگانی داشته باشد دیر نمیپاید و نمیماند اما اگر متضمن فکر و نظر باشد به فرض اینکه امروز خوانده نشود فردا آن را میخوانند.
چگونه آثاری ماندگار میشوند
پس در مورد کتاب و مخاطبانش باید بیش از اینها دقت کرد. همه کتابها اگر کتاب باشند مخاطب دارند اما هیچ کتابی خطاب به یک یا چند گروه معین و برای آنها نوشته نمیشود. اگر فیلسوفان و نویسندگانی مثل ارسطو و کیکاوس بن اسکندر و... کتابهایی را بهنام فرزندان خود و برای ایشان نوشتهاند در حقیقت این فرزندان را مثال خوانندگان کتاب در زمان آینده باید دانست.
کتاب ماندگار زبانی دارد که آیندگان به آن میل میکنند یعنی نویسندهای که صاحب نظر و اهل تفکر است با زمان باقی آشنایی و نسبت دارد و همزبان با مردم است و برای آنان مینویسد مشکلی که پیش میآید این است که نویسنده چگونه میتواند خطاب به آیندگان و مخاطبانی که هنوز نیستند، بنویسد؟ این چگونگی را نمیتوان به آسانی توضیح داد یا لااقل توضیح آن برای من دشوار است اما آیا کسی میتواند انکار کند که بزرگان هنر و ادب و حکمت و فلسفه و عرفان و بطور کلی نویسندگان و اهل دانش و دانایی که در تاریخ جاویدان شدهاند مقید به زمان خود و گروههایی از مردم معاصرشان نبودهاند و برای آیندگان نوشتهاند. اصلاً نوشتهای که برای آینده نباشد و مخاطب معین و معلوم داشته باشد، نوشته ماندنی نیست. درست بگویم نویسنده و مؤلف مخاطب خود را انتخاب نمیکنند بلکه این اثر است که مخاطب را پیدا میکند اگر من بیشتر مقالاتم را نه در مجلات رسمی علمی – پژوهشی بلکه در روزنامهها چاپ میکنم وجهش این است که مخاطب را نمیشناسم و میگذارم که اگر نوشته لیاقت دارد مخاطب را بیابد. اگر گاهی ژورنالیسم را تخفیف میکنند مراد، تخفیف روزنامه نویسی نیست زیرا روزنامه نویسی هنر است و روزنامه نویسان عزیزند نکته این است که بیشتر مطالب روزنامه به درد روز میخورد و فردا که میشود کهنه است. به عبارت دیگر مخاطب روزنامه خوانندگان هر روز آنند و آنچه هر روزی است پایدار نیست. معهذا گاهی مطالبی در روزنامه چاپ میشود که مخاطبش معلوم نیست اما آن نوشته میماند و بتدریج مخاطب پیدا میکند.
وقتی کانت مقاله منورالفکری را نوشت و نوشتهاش در روزنامه چاپ شد مخاطب نداشت یا مخاطبانش اندک بودند و بسیاری از آنان هنوز به دنیا نیامده بودند ولی شاید میدانست و حدس میزد که طی دویست سال بعد نه فقط مقاله میماند بلکه مدام بر تعداد مخاطبانش افزوده میشود و بزرگان تفکر نیز آن را شرح میکنند.
کتاب فلسفه را با مقیاسهای رساله دانشگاهی نسنجیم
اینکه همکار محترم گفتند کتاب باید به درد دانشجویان یا عامه مردم بخورد سخن دقیقی نیست. مگر اینکه نظرشان این باشد که حد من و امثال من همین است که مطالب مشهور و متداول بنویسیم و در آرای بزرگان فلسفه چون و چرا نکنیم. من با این نظر موافق نیستم هرچند که در کار و بار دیگران دخالت نمیکنم ولی آنها هم حق محدود کردن دیگران و فرا خواندن ایشان به شیوهای که گاهی از آن به زبون اندیشی تعبیر شده است ندارند. اگر نویسندهای جسارت و پرمدعایی کرده است باید به او تذکر داد یا اصلاً با او بحث نباید کرد. من هم اگر از حد تجاوز کردهام آن را یادآوری کنند و تذکر دهند تا اشتباه خود را دریابم فلسفه چیزی مثل سیاست در جهان توسعه نیافته نیست که خیال کنیم مسائلش با اخم و تخم و اوقات تلخی حل میشود. اینکه کتاب باید مخاطب داشته باشد سخنی درست است اما نویسنده نباید همواره حدود فهم و درک و نیاز امروزی جمعی از خوانندگان معین را در نظر بگیرد و چیزهایی بنویسد که خوانندگان موجود بپسندند و به کارشان بیاید.
من کتابم را خطاب به دانشجویی نوشتهام که کم و بیش آرای فیلسوفان را میداند و میخواهد با درد و درک افلاطون و ارسطو و کانت آشنا شود و بداند آنها از کجا گفتهاند و گفته آنها با جهان چه کرده است. اما اگر کسی میخواهد آرای این فیلسوفان را بداند باید به آثارشان و شروحی که شارحان نوشتهاند رجوع کند. من نمیتوانستهام و نمیخواستهام گزارش آرای این فیلسوفان را بنویسم که کسی بگوید نقل قولها مبهم است و معلوم نیست از کدام پاراگراف و صفحه نوشته فیلسوف نقل شده است و این اشکال دیگر نوشته من بود که گفتند رفرانس و مرجع ندارد. این هم که کتاب باید مرجع داشته باشد حرف درستی است، ولی این قاعده بر همه نوشتهها حاکم نیست ظاهراً عادت شده است (بخصوص از زمانی که دورههای فوق لیسانس و دکتری در دانشگاهها تأسیس شده و دانشگاهیان درباره رسالههای دانشجویان نظر میدهند) که برای حکم درباره هر کتابی اول به منابع و مراجع آن نظر میکنند و البته فهرست منابع و مراجع نباید کوتاه باشد ولی همه کتابها را با رسالههای دانشجویان قیاس نباید کرد و در هنگام نقد کتاب مخصوصاً اگر معلم هستیم بعضی عادات شغلی را باید کنار بگذاریم.
کی یرکگارد میگفت از معلم فلسفه بیزارم زیرا هر سخنی را که بشنود آن را به کلاس درس میبرد و در آنجا مصرف میکند. ما دانشگاهیان معلم فلسفه، ممکن است از سخن این متفکر دینی آزرده شویم اما نباید لجاج کنیم بلکه اگر میتوانیم تذکر او را بهگوش جان بشنویم و از اشتباه تفکر فلسفه با شغل تدریس بپرهیزیم و هر کتابی را با رساله فوق لیسانس و دکترا قیاس نکنیم.
آیا هر نوشتهای نیاز به منبع و مأخذ دارد؟
دانشجویان و استادان فلسفه بویژه باید تفاوت میان حکم کلی در منطق و حکم عام عملی را که استثنا پذیر است توجه داشته باشند. عادت فکری و پیروی از آرای همگانی در عالم علم و نظر برای همه بویژه برای اهل فلسفه عیب است. ما عادت کردهایم حکمی را که در مورد یا در مواردی درست است مطلق تلقی کنیم. در عمل و زندگی هیچ حکمی چندان عام و کلی نیست که تخصیص و استثنا نداشته باشد.
میگویند کتاب باید مرجع و مأخذ داشته باشد و پژوهنده بگوید مطالبش را از کجا گرفته و از چه منابعی نقل کرده است. این اصل در پژوهش و تتبع معتبر است و پژوهندگان باید آن را رعایت کنند اما در یک مطلب بحثی و در یک اثر هنری یا فلسفی نمیتوان از نویسنده پرسید و خواست که بگوید سخن را از کجا آورده است. مگر ارسطو و فارابی و دکارت و فردوسی و شکسپیر به منابع و مراجع استناد کردهاند. البته حق دارند که بگویند ما درباره نوشته تو حرف میزنیم و تو از ارسطو و فردوسی میگویی و خود را با آنها قیاس میکنی. نه چنین جسارتی ندارم اما مگر شما ارسطو را به اعتبار ارسطو بودنش از ذکر منابع و مأخذ کتاب فیزیک و اخلاق نیکوماک معاف کردهاید.
ارسطو قبل از نوشتن کتابهایش این ارسطویی که میشناسیم نبود. او کتابهایش را بدون رفرانس نوشت و ما هم آن را به همین صورتی که بود با همه ابهامها و اجمالهایش قبول کردیم؛ یعنی تاریخ قبول کرد و خوانندگان ۲۵۰۰ سالهاش هم هر حکمی درباره او کرده باشند ملامتش نکردند که چرا کتابهایش مأخذ و مرجع ندارد زیرا کسی که مسائلی را طرح میکند و به بحث و چون و چرا در آنها میپردازد اگر بیهوده بنویسد که مخاطب ندارد و دور انداخته میشود اما اگر متضمن فکری باشد مواخذه نمیشود که چرا مأخذ را ذکر نکرده است.
البته کتابهایی که ما در وضع کنونی علم و تفکرمان مینویسیم و متأسفانه در بهترین صورت صرفاً به درد کلاس درس دانشجویان میخورد باید رفرانس داشته باشد زیرا این نوشتهها شرح و گزارش است و شرح و گزارش باید با امانت تهیه شده باشد و خواننده به درستی گزارش اطمینان پیدا کند. میبینیم که مطلب خیلی ساده است؛ منتقد محترم اگر در جایی ذکر مأخذ را لازم میدانست میبایست آن را نشان دهد.
خواننده حقیقی یک اثر به درستی درمییابد که کی و کجا نویسنده میبایست به متن خاص ارجاع بدهد و در چه مواردی نیاز به ارجاع نیست از رماننویس هرگز توقع ارجاع نداریم. فیلسوف هم وقتی اتحاد عاقل و معقول را اثبات یا رد میکند لازم نیست به نظر فیلسوف دیگر استناد کند. یک دانشجوی فلسفه مثل من هم اگر نظری از نظرهای ارسطو و کانت و سارتر را طور دیگر بفهمد و بکوشد فهم خود را توضیح دهد میتوان فهمش را محدود و خطا دانست اما بر او خرده نباید گرفت که چرا مأخذ جمله معروف «خود را بشناس» سقراط و «من فکر میکنم» دکارت و قواعد اخلاقی کانت را ذکر نکرده است. قاعده کلی ذکر مأخذ معتبر است اما اعتبار آن مطلق نیست. مسلماً همکاران من این نکات ساده را میدانند اما چون فکر میکنند که ما در بهترین صورت پژوهشگر و گزارش دهنده آرا و افکار فیلسوفان هستیم و نباید پا از گلیم خود بیرون بگذاریم، فکر میکنند که بهتر است به نوشتههای معتبر فیلسوفان و شارحان آنان رجوع کنیم و بکوشیم آثار و کتب درسی که متضمن اطلاعات لازم و روشن باشد فراهم کنیم و قدر و شأن کسانی که در این راه میکوشند و گاهی آثار خوب پدید میآورند معلوم است اما من با اینکه در جوانی نوشتن کتاب درسی را آزمایش کردهام هرگز به آن رضایت نداده و اکتفا نکردهام.
پینوشت:
منتقدان میگویند معنی این قبیل حرفها معلوم نیست و نمیدانیم زمان بیبنیادی عهدها دیگر چیست؛ زمان بیتاریخی و بیبنیادی عهدها زمانی است که چیزها و کارها در جای خود قرار ندارند و در موقع مناسب بهکار گرفته نمیشوند و صورت نمیگیرند.
٭ چهره ماندگار فلسفه کشور و رئیس
فرهنگستان علوم