نام اثر:در باغ حیوانات
نویسنده: اریک لارسن
مترجم: احمد عزیزی
نشر: هرمس
خلاصه کتاب: لارسن در کتاب «در باغ حیوانات»، تاریخ را
به شیوه داستان سرایان روایت میکند. او ماجرایی آشنا را از زوایایی تازه مینگرد
و باز میگوید.
ژوئن ۱۹۳۳ در امریکا هیچکس آماده قبول پست سفیری در برلین نبود. شرایط ویژه
و نامعلوم آلمان به صدراعظمی آدولف هیتلر، لقمه چرب و نرم مناصب سفارت را از چشمها
انداخته بود. بحران شدید اقتصادی توجه «روزولت» رئیسجمهوری امریکا را چنان به خود
معطوف کرده بود که این پست ماهها خالی ماند و در نهایت با «ویلیام داد» مدیر بخش
تاریخ دانشگاه شیکاگو که چندان بروبیایی هم در عرصه سیاست نداشت، پر شد. از همان
زمانی که اسم این تاریخدان به تعبیری صاف و ساده بر سر زبانها افتاد، مخالفانی
نیز داشت که او را برای این جایگاه مناسب نمیدانستند. «جورج اس. مسر اسمیت»
سرکنسول هوشمند امریکایی که در برلین اخباری جسته و گریخته از واشنگتن به گوشش میرسید،
ویژگیهای لازم برای سفیر جدید را دارابودنِ شخصیتی نافذ و مقتدر میدانست.
وی با نگاهش به دگرگونیهای آلمان و شناختش از هیتلر و
اطرافیانش، باور داشت تنها راه ارتباط با این دولت، اعمال زور و قدرت است. وی یقین
کامل داشت که هیتلر و همراهانش سودای جنگ در سر میپرورانند.«داد» قبل از سفرش به
آلمان در وزارت امور خارجه، گزارش های واصله از برلین را مطالعه کرد. در آن میان
گزارشهای مفصل سرکنسول «مسر اسمیت» به دلیل روشنبینی و بینش سیاسی آن جای تأمل
فراوان دارد که البته «داد» در آن زمان از اهمیت آن غافل بود. «مسر اسمیت» به وضوح
«به فرود شتابان آلمان از قله یک جمهوری دموکراتیک تا قعر یک دره دیکتاتوری بیرحم
و ستمگر» اشاره کرده بود. دیدگاه ناظران به آلمان در آن موقعیت خاص دوگونه بود.
برخی آن را در شرف تحولی شگرف و سازنده ارزیابی میکردند و برخی غرق در ظلمت و
تباهیای روزافزون.
اریک لارسن با نگاهی دقیق به مخاطرات و التهابات نهفته
در زیر پوست برلین اشاره میکند و بخوبی نشان میدهد چگونه هیتلر جنایات خود را در
پس سخنان فریبکارانهاش پنهان میکرد. در آن سالهایی که هیتلر و طرفدارانش تمامی ابزار
و امکانات را در دست داشتند و همواره هرگونه رفتار غیرانسانی را انکار میکردند و
دم از صلح میزدند، فهم اخباری که از گوشه کنار آلمان از دولتی به ظاهر مدرن به
گوش میرسید، حتی برای بسیاری از دولتمردان نیز دشوار بود. چنانکه برخی در امریکا
چنین گزارش هایی را اغراقآمیز قلمداد میکردند.
انقلابی پوشیده از انظار در شرف وقوع بود. دگرگونی
بنیادینی که با طرح هماهنگسازی شهروندان و... ریشه دواند و دوستان و همسایگان هم
از این دگرگونیها بیبهره نماندند. عقدههای کوچک در قالب افترائات و اتهامات به شبه
نظامیان اس.آ یا گشتاپو گزارش میشدند. افکار ناسالم نازی چون بیماریای واگیردار
به همه سرایت میکرد. چنانکه مردم پا به پای قدرتگیری هیتلر با شور و حرارت به هم
برچسب میزدند! تا جایی که هیتلر خود اذعان کرده بود: «ما در حال حاضر در اقیانوسی
از افترائات و پلشتیهای انسانی زندگی میکنیم» توجیه این قبیل رفتارها اما از سوی
حزب نازی، شور و سرمستی ناشی از آزادی ناگهانی مردم بود، پس از اسارتی دوازده ساله
در جمهوری وایمار! با این همه گویا امکانِ داشتن درکی درست از وقایع در حال وقوع
حتی برای یهودیان چندان ممکن نبود. «مسر اسمیت» در گزارشی به وزارت خارجه امریکا
مینویسد:«کاش فهم این مهم برای هموطنانمان براستی ممکن بود... گسترش روحیه جنگندگی در آلمان عیان و
ملموس است. چنانکه اگر این دولت سالی دیگر دوام آورده و با مقیاس کنونی در این
مسیر گام بردارد، آلمان در سالهای پیش رو به خطری برای همه جهان مبدل خواهد شد.
مردانی که در رأس این حکومتاند خلقیاتی ورای فهم من و شما دارند. برخی از آنان
روانرنجورند که معمولاً باید در جایی مداوا شوند.» این در حالی بود که برای مردی
چون «داد»
که بیشتر عمر خویش را غرق در مطالعات و معلومات تاریخی به سر برده بود درک
رویدادهای پیدا و پنهان حکومت هیتلری با روندی کندتر پیش میرفت.«داد» در پاسخ به
نگرانیهای افرادی چون «مسر اسمیت» مدعی بود که قصد دخالت در امور داخلی آلمان را
ندارد و اساساً «معتقد است که ملتها بر سرنوشتشان حاکماند و ملتهای دیگر باید
در این چارچوب صبوری پیشه کنند، حتی اگر ستمها و بیعدالتیهایی در این میان رخ
دهد» وی تنها، ترغیب مسئولان آلمان، به دست کشیدن از خصومت با خودشان را بخشی از
مأموریتش قلمداد میکرد. «داد» که به گفته خودش، از آغاز به کارش در برلین، به
ماهیت هیتلر پی برده بوده اما امید اندکی به یافتن افرادی معقول پیرامون هیتلر داشت،
رفته رفته این خرده امیدش هم رو به خاموشی میگذاشت.
وی چند ماه بعد در اکتبر همان سال در سخنرانی خود با
یاریگرفتن از وقایع تاریخی به انتقاد از رژیم نازی پرداخت و از خطرات حاکمیت
اقلیتی خودکامه سخن گفت «چه باک اگر سیاستمداران از تاریخ بیاموزند و دریابند که
سرنوشت محتوم هیچ نظامی، اگر جویندگان امتیازات و امکاناتی تنها خاص خود سکاندار آن
باشند، جز فروپاشی نخواهد بود. کوتاهی در یادگیری از خطاهای بزرگ تاریخی ما را به
مسیر جنگ و آشوبی دیگر خواهد کشانید.»
اما خوی حیلهگر هیتلر و استعدادش در تظاهر به صمیمیت،
برای مرد سادهدلی چون «داد» که عادت کرده بود سیاستمداران را افردی معقول ببیند،
چنان غریب بود که باعث شد باز اطمینانش جلب شود. وی در پس گفتوگویی پر فراز و
نشیب با هیتلر، موضع او را دوستانه و طالب صلح قلمداد کرد. در نامهای به وزیر خارجه،
گفتوگویش با هیتلر را تأثیرگذار بر صلح جهانی و بیش از حد مثبت ارزیابی کرده بود
و این در حالیاست که «مسر اسمیت» در نامهای به معاون وزیر مینویسد:«اطمیناندادنهای
صدراعظم خلاف تصور بودهاند و بیش از آنکه باور پذیر باشند دلخوشکننده بودهاند.
ما باید همواره به خاطر داشته باشیم که وقتی هیتلر حرفی میزند، تنها کسی که درستی
آن را باور میکند خود اوست. او با همه صمیمیت ظاهریش خشک مغز است و متعصب» برای سرکنسول
امریکایی، ادعاهای هیتلر درباره مقاصد صلحجویانهاش جز ترفندی فریبکارانه به قصد
خریدن زمان برای احیای توان تسلیحاتی آلمان، چیز دیگری نبود. «مسر اسمیت» مصرانه
آلمان را مخل صلح و تهدیدی راستین و جدی برای جهان برمیشمرد و تنها راه برون رفت
از این فضای مسموم را مداخله خارجی همراه با زور در سریعترین زمان ممکن میدانست.
به گفته اریک لارسن، «در باغ حیوانات» کتابی است که در
آن «پای هیچ قهرمانی در میان نیست؛ اما سوسویی از قهرمانی در آن هست» رگههایی از قهرمانی
در کسانی قابل رؤیت خواهد بود که در هیاهوی هیجانات و دنبالهرویهای کورکورانه،
وجدانی بیدار و چشمی بینا داشته باشند. سرانجام «داد» در اوایل سال ۱۹۳۴ یعنی تنها یک سال پس از آغاز
مسئولیتش در برلین با مشاهده جایگاه جنایتکارترین افراد بر رفیعترین مسندها، به
آخر خط تقلاهایش در جهت صلح رسید و در نامهای به وزارت خارجه نوشت:«از آنجا که کشمکش
خطیر دیگری، بر سر مرگ و زندگی، در اروپا گریبان همه ما را خواهد گرفت، کشور ما میبایست
از انزواگزینی پارسامنشانه خود دست بشوید.»
طنز و شگفتی ماجرا از نظر «داد» این بود که در آلمان
شرایط بسیار متشنج بود و همه جا ظلم بود و گلوله و خون. اما دغدغه وزارت خارجه
امریکا، بیش از هر چیز بدهیهای معوق آلمان بود به طلبکاران امریکایی! سفیر داد در
برلین بارها و بارها از اینهمه بیتفاوتی در برابر ستم حاکم یکه خورده بود. تمکین مردم عادی
و تندادن عناصر میانه رو در دولت، «داد» را رفته رفته بیانگیزهتر و رنجورتر میکرد.
هر چه «داد» از کسب هرگونه دستاوردی به عنوان سفیر ناامیدتر میشد، مخالفانش با هم
بیشتر دست در دست میشدند تا سرانجام در اواخر سال ۱۹۳۷، داد و خانوادهاش برای همیشه برلین
را ترک کردند. با شروع نخستین جرقههای جنگ در اواخر سال ۱۹۳۹ «داد» در نامهای به «روزولت» یادآور
شد که چنانچه کشورهای متحد اروپایی راه هیتلر را سد میکردند، پیشگیری از این جنگ
ممکن بود! اما در نهایت شاید همان پیشنهاد «مسر
اسمیت» در ۱۹۳۳
مبنی بر دخالت مقتدرانه امریکا می توانست از بسیاری فجایع جلوگیری کند. «سر
وینستون چرچیل» در کتاب «خاطرات جنگ جهانی دوم» مینویسد؛
روزی پرزیدنت روزولت به من گفت که به این جنگ چه نامی باید داده شود؟ من فوراً و
بلادرنگ جواب دادم «جنگی که اجباری نبود!» زیرا اجتناب از هیچ جنگی به سهولت
اجتناب از جنگ اخیر نبود. در پس هر واقعه تاریخی سرانجام روزی فراخواهد رسید که
آیندگان اوراق آن ایام را ورق زده و به داوری بنشینند و آن روز است که ارزش نخستین
صداهای اعتراض هویدا خواهد شد. دریغ از صداهایی که در هیاهوی بیخردی شنیده نشوند
یا در زیر آواری از دروغ و فریب نامفهوم به گوش برسند!