اعتماد: کارل
مارکس نقد معروفی بر جامعه آلمان عصر خودش داشت، آلمان قرن نوزدهم را به موجود ناقصالخلقهای
تشبیه میکرد که کلهاش بیاندازه بزرگ است و دست و پاها و سایر اندامش کوچک.
منظور او را با نگاهی به وضعیت آلمان پیش از قرن بیستم میتوان فهمید، یعنی زمانهای
که این کشور در مقایسه با کشورهای مقتدر اروپا یعنی بریتانیا و فرانسه از نظر
اقتصادی وضعیت نابسامانی داشت و به لحاظ سیاسی نیز فاقد یک دولت متمرکز مقتدر و
توانمند بود، در حالی که از نظر فرهنگی و به خصوص فلسفی سرآمد بود و فیلسوفان بزرگی
چون لایب نیتز و ولف و کانت و فیشته و شلینگ و هگل را عرضه کرده بود. مارکس در توصیف
همین وضعیت از تمثیل یاد شده یعنی انسان عجیب و غریبی که دست و پاهایش ضعیف و ناتوان
و کوچک است، اما سرش بزرگ است، بهره گرفت، یعنی آلمانیها با وجود اینکه فیلسوفان
و اندیشمندان بزرگی دارند و زیاد فکر میکنند، اما از رقابت در سایر عرصههای صنعتی
و تجاری با همسایگانشان ناتوانند و سامان سیاسی و اجتماعی کشورشان کماکان سنتی و
عقبافتاده است.
آنچه مارکس در نقد جامعه زمانه خودش به آن متذکر میشود،
در مقیاس کلان ما را به مساله مهمی رهنمون میشود: رشد و توسعه باید متوازن و همسو
و متعادل باشد و اگر این توازن و هماهنگی رعایت نشود، نتیجه مضحک، ناکارآمد و به دردنخور
میشود. اما در ارتباط با یادداشتهای ما هشدار مارکس را میتوان به طریقی دیگر و
البته مرتبط با همین موضوع فهمید. اینکه فلسفه و فلسفه ورزی اگر چه امری ضروری و حیاتی
برای هر جامعه انسانی هست، اما باید دست کم در میزان و کمیت آن توازن و هماهنگی را
لحاظ کرد. به عبارت دیگر شکی نیست که هر اجتماع بشری به فیلسوفانی نیاز دارد که به
عنوان وجدانهای آگاه و عقلانی به پرسشهای بنیادین بیندیشند و در نسبت مفاهیم و
معنای آنها بیندیشند، اما برای یک لحظه جامعهای را تصور کنیم که در آن همه یا
شمار قابل توجهی از آدمها یا دستکم اکثر کسانی که هوش سرشاری دارند، به بهانه اینکه
«فلسفه اهمیت و ضرورتی انکارناپذیر دارد» و «تفکر از نان شب واجبتر است» تصمیم بگیرند،
به فلسفه ورزی اشتغال بورزند. در چنین جامعهای همه کارها و امور تعطیل میشود یا
لااقل برخی از سایر امور حساس و ضروری به دست کسانی میافتد که لیاقت و سزاواری
انجام این کارها را ندارند، مثل امور سیاسی یا امور اقتصادی و صد البته نتیجه آشکار
است.
مساله را از سطح جامعه به یک فرد تقلیل دهیم. همیشه به
ما گفتهاند که تعقل و خردورزی مهم است و فلسفه به ما میآموزد که نباید هر چیزی
را به سادگی و بدون تامل پذیرفت و باید در کردارها و گفتارها مداقه کرد و... الخ.
حالا فردی را تصور کنیم که میخواهد فقط و فقط بر مبنای همین حکم یعنی «تامل کردن
در هر کردار و گفتاری تا نیل به نتیجه مطلوب» زندگی خود را سامان دهد و هیچ چیز را
بدون دلیل نپذیرد. شک نیست که چنین انسانی گام از گام نمیتواند بردارد و به حکم
دستور العمل فوق هیچ کاری در زندگی روزمرهاش نمیتواند بکند. چون اول از هر چیز
باید با استدلال عقلی نشان دهد که خودش وجود دارد، بعد باید ثابت کند که جهان وجود
دارد، در گام بعدی باید اثبات کند که میتوان اولا خود و ثانیا جهان را شناخت و
تازه بعد از آن باید نشان دهد که حد و مرز این شناسایی تا چه حد است و... آشنایان
با فلسفه و مباحث فلسفی میدانند در تمام طول تاریخ فلسفه، بزرگترین فیلسوفان در
مورد همین پرسشها بحث کردهاند و کتاب نوشتهاند و هنوز به نتیجه قعطی نرسیدهاند،
بقیه مسائل پیشکش. بنابراین اگر انسانی بخواهد به حل این معضلات فکری اکتفا کند،
از انجام بسیاری از امور در زندگیاش باز میماند و باید کل کارهایش را تعطیل کند.
از آنچه گفته شد، اما نباید به این نتیجه رسید که فلسفه
را کلا کنار بگذاریم و فیلسوفان را از جامعه تبعید و فلسفه ورزی را ممنوع کنیم. بر
عکس، سخن بر سر رعایت توازن و هماهنگی است، هر کدام از ما در مقام یک فرد ضروری است
که لحظاتی از زندگی روزمره را به تفکر فلسفی بپردازیم، به پرسش از مسائلی از قبیل
اینکه چرا باید خوب باشیم؟ زیبایی یعنی چه؟ بر چه مبنایی بسیاری از گزارهها و احکامی
که از هزاران منبع در روز میشنویم یا میخوانیم یا به دیگران میگوییم، درست است
و... این زمان گذاشتن برای تفکر ذهن ما را زنده نگه میدارد و اندیشه ما را از خطر
تصلب و جزم اندیشی نشان میدهد، همچنان که در جامعه ضروری است فیلسوفانی باشند که
همچون خرمگس سقراطی حی و حاضر باشند و مدام در اصول پذیرفته شده از سوی همگان چون و
چرا کنند و باورهای تثبیت شده را به چالش بکشند. به عبارت دیگر نیازی که کمیت فلسفهورزی
و فیلسوفان افزایش پیدا کنند که اگر چنین شوند، شاید بسیاری از امور ضروری دیگر
زندگی انسان تعطیل شود، بلکه مساله کیفیت است، همان تعداد اندک فیلسوفان باید از
امکانات لازم و مکفی برای آسودگی خاطر برخوردار باشند، همچنان که ضروری است هر یک
از ما ولو ثانیههایی از روز و شبمان از تمام امور یومیه بگسلیم و به تفکر در
مسائل فلسفی از یکسو و تفکر فلسفی در مسائل عادی زندگی از سوی دیگر بپردازیم.