ایران: بهتازگی انتشارات دنیای اقتصاد کتابی از نویسنده شهیر لبنانی، امین
معلوف با نام «رام کردن پلنگ: جستاری در باب هویت» با ترجمه مهریار میرنیا به بازار کتاب عرضه کرده
است. معلوف
متولد ۱۹۴۹ میلادی
است و پیش از این برخی از آثار وی نظیر «صخرههای تانیوس»، «بندرهای شرق» و
«دنیای بیسامان» به فارسی برگردانده شده بود. معلوف در «رام کردن پلنگ» به موضوع «هویت» میپردازد و دشواریهای فهم
آن را در جوامع پیچیده امروزی مورد توجه قرار میدهد. نظرات معلوف در اینباره شباهتی
ویژه به آرای داریوش شایگان دارد.
برای کسانی که کتاب «زیر آسمانهای جهان» را خواندهاند، تجربه زندگی
شخصی داریوش شایگان در خانهای که انواع گرایشهای مذهبی و گویشهای زبانی جاری
بوده است، امری شگفتآور و گاه تمنایی ناکام مینماید. شایگان بعدها با گسترش
دایره تسلط بر زبانها و معارف بشری، به نمونهای استثنایی از روشنفکران ایرانی
بدل شد که آثارش به دو زبان فارسی و فرانسوی شهرتی جهانی یافت و احاطهاش بر فرهنگ
شرق و غرب، غبطهبرانگیز شد. شاید اگر بخواهیم متفکری با مختصات مشابه شایگان را
در فرهنگ لبنانی معرفی کنیم، «امین معلوف» یکی از انتخابها باشد؛ نویسندهای که
بیشتر آثارش به زبان فرانسوی نوشته شده، چهار دهه است در فرانسه زندگی میکند، در
سال ۲۰۱۲ به
عضویت آکادمی زبان فرانسه درآمده و مانند شایگان آثارش مورد توجه جوایز ادبی
فرانسه نیز قرار گرفته است. معلوف عرب مسیحی است و همین وجهی دیگر از هویت خاص او
را برملا میکند و وضعیت خانوادگی او نیز رنگینکمانی از هویتها است: «مادرش،
کاتولیکی معتقد، متولد مصر، از پدری مسیحی مارونی و مادری ترکتبار؛ و پدرش، از
ملکیون لبنان، منسوب به جامعه کاتولیک یونانی.» (ص ۷)
داریوش شایگان وقتی در پایان دهه هفتاد خورشیدی کتاب «افسونزدگی جدید؛
هویت چهلتکه و تفکر سیار» را نوشت، گویی طرحی از تجربه زیسته خود در تقاطع فرهنگها
و اندیشههای متنوع و متکثر را از منظری نظری مورد بررسی قرار داده بود. مضمون
محوری کتاب شایگان، بحث «هویت» بود و پاسخی که شایگان بدین پرسش بنیادین میداد، بدیع بود: «هستیشناسی
صلب و سخت گذشته جای به هستی درهمشکسته و فروپاشیدهای داده است که تنها به صورت
لمعات حضور و لحظات برقآسای هوشیاری خود را به ما مینمایاند... بهراستی در شرف
تکوین انسان چهلتکهای هستیم با تفکری سیار و سیال که دیگر به هویتی خاص تعلق
ندارد و مالاً چند هویتی است.» (ص۸)
طرفه آنکه «امین معلوف نیز در همان دوران در کتاب «In the Name of Identity: Violence and the
Need to Belong» بحث هویت چندگانه و منحصربهفرد انسانی را پیش میکشد و تضییقات و
تعصبات مستتر در هویتطلبیهای قومی، نژادی، زبانی و مذهبی را مورد نقد قرار میدهد،
با این تفاوت که معلوف بواسطه آنکه دانشآموخته جامعهشناسی است و نیز غالب تجربههای
نویسندگیاش را در قالب رمان و روزنامهنگاری آزموده است، با بیانی غیرفلسفی به
سراغ موضوع هویت میرود و با استمداد از نمونههای واقعی زندگی خود نظیر تابعیت
دوگانهاش و جنگهای داخلی لبنان و نیز مثالهای تاریخی مانند نسلکشی در روآندا و
جنگ بالکان و... میکوشد به این پرسش پاسخ دهد: «چرا این همه آدم امروزه به حکم و
نام هویت دینی، قومی ـ نژادی، ملی یا این و آن هویت، مرتکب جنایت میشوند؟»
معلوف در آغاز بحث به پرسشی اشاره میکند که بسیاری از خود او میپرسند:
«خود را بیشتر فرانسوی میدانی یا لبنانی؟» او میگوید این پرسش اگرچه در ظاهر
امر، اسباب سرگرمی مینمود، اما حالا ابعاد هولناک خود را به او نشان میدهد، زیرا
او اینک دریافته است در کنه این پرسش ساده، پیشفرضی مهیب نهفته است: «در «عمق
وجود» هر کس فقط یک بستگی هست که واقعاً اهمیت دارد، یک نوع «حقیقت بنیادی» در
مورد هر فرد، «ذات» و جوهری که یکبار و برای ابد در هنگام تولد مشخص میشود و از
آن پس هرگز تغییر نمیکند... [پس] انسانها باید در درون خود پیگیر همان، به قول گفتنی، تابعیت
بنیادینی باشند که غالباً دینی، ملی، نژادی یا قومی است و جایش که معلوم شد، بنا است
با غرور و افتخار آن را به رخ دیگران بکشند.» (ص۱۴)
ایراد چنین نظرگاه محدودی آن است که اولاً هویت آدمی را «بخش بخش
شدنی» میداند و ثانیاً تغییرپذیری آدمی بواسطه سیر و سیاحت و زیست و زندگی در
دنیا و تأثیر مکان و زمان، سلایق و علایق و باورپذیری و احساسمندی را نادیده میگیرد
و کمرنگ میکند. سخن معلوف آن است که هویت آدمی از مؤلفههای متعددی تشکیل شده است
که در نسبتی خاص با یکدیگر در وجود آدمی ریشه دواندهاند و وضعیتی منحصربهفرد را
برای انسان رقم زدهاند؛ به نحوی که نظیر اثر انگشت آدم که یکتا است، هویت هر
انسانی نیز بیهمتا است؛ هرچند وجوه اشتراکی با سایر هموندان نیز میتواند داشته
باشد. هویت امری نیست که یکبار برای همیشه به آدمی اعطا شود، بلکه در نسبت آدمی با
دیگران و درگذار عمر «برساخته» میشود؛ بنابراین حالتی متناسب و منعطف میتواند داشته باشد.
معلوف ریشه قوام و دوام سیاست هویت را ناشکیبایی انسانها در دو سطح
بررسی میکند؛ در سطح نخست، برای بسیاری از ما، «تفاوت» سرآغاز خصومت است. در سطحی
دیگر، این نکته را فراموش میکنیم که هر انسانی آمیزهای از تابعیتهای گوناگون فرهنگی،
تاریخی، زبانی، قومی، مذهبی، سیاسی و... است و تقلیل او به یکی از این تابعیتها و
تبدیل آن تابعیت خاص به هویت بنیادین او، این مصیبت را در پی دارد که کار «بحراندوستان
هویتگرا» را برای بسیج مردم علیه همدیگر بر سر موضوعی خاص، آسان میکند و آنگاه
وقتی فرا میرسد که انسانها به نام تعصبهای کور و یکسویه انسان میکشند. فراتر
از این، مرگسالاران، وجهه قهرمانی مییابند و خود را ناجیان قوم و عشیره معرفی میکنند.
معلوف نگران روحیههای جریحهدار است. او از تجربه دنیای عرب با
مخاطبش سخن میگوید؛ از تاریخ خوشبینی زایدالوصف نسلی از سیاستمداران و روشنفکران
عرب به دنیای غرب. آنان گمان میبردند غربیها به شهروندان جهان به شکلی برابر مینگرند
و اعراب را در متجددساختن جامعه عقبماندهشان یاری میدهند. او از تجربه تلخ تجدد
در مصر به رهبری محمدعلی نایبالسطنه سخن میگوید؛ رهبری که کوشید با تقلید از
الگوهای غربی «شرقی متجدد» بنا کند؛ اما اسیر ائتلاف غربیهایی شد که از قدرتگیری
او هراسناک بودند. معلوف با اشاره به امواج سرخوردگی اعراب از دخیل بستن به اقسام
مرامهای غربی نظیر ناسیونالیسم و مارکسیسم و برآورده نشدن حاجت توسعه، برآمدن
بنیادگرایی سلفی را با چنین شکستهایی بیارتباط نمیداند.
به نظر معلوف هویتیابی اگرچه امری حیاتی برای افراد و جوامع بشری
است، اما دمیدن بر تنور نزاعهای هویتی بخصوص توسط نخبگان مخمصهآفرین خواهد بود و
باید با حساسیتی ویژه و به نحوی موردی و بسته به کم و کیف هر نمونهای کوشید راه
را بر ایجاد تعصبهای هویتی مسدود کرد و با اقدامات اصلاحی هوشمندانه و با استیفای
حقوق گروههای مختلف، جامعه را از ابتلا به افراط و تفریط در امان داشت.
هویت از نظر معلوف همچون «پلنگ» است و این اضطراب امر را میرساند
زیرا «اگر پلنگ را اذیت کنی میکشد و اگر به حال خودش بگذاری میکشد و بدترین کاری
که میشود کرد این است که بعد از زخمی کردن حیوان را به حال خودش رها کنی» اما در
عین حال نباید از این نکته نیز غافل شد «که پلنگ را میتوان رام کرد.»
به نظر میرسد راهکار مد نظر معلوف برای رام کردن پلنگ هویت، توجه به واقعیتهای
عینی هر جامعه و مجاهدت در برقراری تعادلی نسبی میان ارزشهای جهانی و محلی و
پرهیز از راهکارهای محافظهکارانه از سویی و شورشهای کور از سویی دیگر باشد؛ امری
که البته خود تردیدی در صعوبت آن ندارد، اما گویی جز آن نیز راهی امن و ایمن را به
خاطر نمیآورد، زیرا میداند نه «جهانی شدن» آنگونه که امریکایی شدن تعبیر میشود
نتیجه درخوری را پیشرو مینهد و نه «بومیگرایی» آنگونه که به داعش و بوکوحرام میانجامد
تحفه ارزشمندی برای بشریت رو میکند.
به تعبیر شایگان باید بپذیریم «در بعد هویت، ارتباط متقابل در پدیدهای
که میتوان آن را «چهل تکهگی» نامید متجسم میشود، در پراکندگی و گستردگی هویتهای
چندگانه، که مشخصه آنها در کنار هم قرار گرفتن و روی هم افتادن آگاهیهای گوناگون
است، به گونهای که دیگر هیچ فرهنگی به تنهایی یارای آن را ندارد که پاسخگوی گستره
آگاهی وسعتیافته بشر باشد.» (شایگان، افسونزدگی جدید، ص ۱۵)