شهرآرا: «قهرمان فروتن» رمانِ تقابلِ پدران و پسران است. پسرانِ توطئهچین و پدرانی که از بیرحمی ابا ندارند. رمانِ مردمانی است که تا انتهای ماجرا میروند و حاضرند که جانِ خودشان را بدهند اما یک گام از مسیری که انتخاب کردهاند، منحرف نشوند و درعینحال، رمانی است که تا انتهای ماجرا نمیرود. خطوط روایی بسیاری را رها میکند و خطوط روایی به انتها رسیده را هم با انحراف از مسیری که انتخاب کرده است به پایان میرساند.
«قهرمان فروتن» رمانِ سالمندان هم هست. قهرمانانِ اصلی
رمان همگی پیر محسوب میشوند. رمانی است که سالمندان را در نهایتِ تکاپو و قدرت تصویر
میکند. فلیسیتو یاناکه، که نامِ رمان برگرفته از رفتاری است که او در طولِ رمان
اتخاذ میکند، بالای هفتاد سال سن دارد اما هر روز، پیش از طلوع آفتاب از خواب
برمیخیزد، ورزشِ ییچینگ را انجام میدهد و با امیدِ گسترشِ فعالیتهای شرکتِ حملونقلش
از خانه بیرون میزند. او زنی جوان را در کنار دارد و پسرانی که به ظاهر به نظمِ
سختگیرانه او تن دادهاند. از سوی دیگر، اسماعیل کاررا، قهرمانِ روایتِ دیگرِ
رمان، در هشتادودوسالگی تجدیدفراش میکند و آینده فرزندانِ منتظرِ ارثش را به چالش
میکشد.
براین مبنا میتوان گفت «قهرمانِ فروتن» رمانِ سالمندانی
است که به جنگِ جوانان میروند. این ایده را میتوان فراتر از یک ایدهپردازیِ
مضمونی هم گسترش داد: قهرمانِ فروتن، تلاشِ رماننویسی سالمند است، برای بهچالش کشیدنِ
آثارِ دورانِ جوانی و میانسالی. حضورِ شخصیتهای آثاری چون «سردستهها»، «مرگ در آند»، «خانه سبز» و
حضور بارزِ تکنیکی که یوسا برای اولین بار در هنگامِ نوشتنِ «گفتوگو در کاتدرال»
آن را اتخاذ کرده است (یعنی نقل همزمان چند گفتوگو در زمانها و مکانهای مختلف)،
نمودی از این میلِ یوسا برای به چالش کشیدنِ جوانیاش است.
اگر فلیسیتو یاناکه، این تاجر شهرستانی سختکوش، را
بتوان فروتن (یا محافظهکار) نامید، اسماعیل کاررا، این تاجرِ بینالمللی، را میتوان
انقلابی خواند. اگر فلیسیتو به فکر حفظ وضع موجودش است، اسماعیل به دنبالِ تغییرِ
بنیادین وضع است. بر مبنای چنین دوگانههایی میتوان این پرسش را مطرح کرد: یوسای
این رمان به کدامیک از این ۲ مشی نزدیک است؟ یوسایی که همواره به طرحهای محکم و ساختارهایی
که از شدتِ دقت هیجانانگیز بودند معروف است، یوسایی که وضعِ موجودِ اثرش را
همواره حفظ میکند و نرمنرم ارتفاعش میدهد، آیا در این رمان هم قهرمانی فروتن
است؟ به گمانم اینگونه نیست. «قهرمانِ فروتن» که بر پایه میراثِ پیشینیِ برآمده
از سابقه درخشانِ یوسا بنا شده است، ترجیحش آن است که اثری انقلابی باشد. اثری که
همزمان واقعگراست و فراواقعگرا. درعینِ حال
که روایتِ نبرد پدران و پسران را میگوید، فاوستی پرویی را هم به سراغِ فرزندِ
نوجوانِ یکی از شخصیتهای نقشِ دوم میفرستد و قهرمانِ فروتنِ رمان را هم معتقد به
الهاماتِ یک زنِ مسنِ دانای اسرار تصویر میکند. پیش بردنِ این داستانِ واقعگرای
پرتوطئه و همزمان باورپذیرکردن و پیشبردنِ روایتِ فراواقعیِ فاوستِ پرویی یک
اقدامِ انقلابی است. کاری که به هیچوجه فروتنانه محسوب نمیشود. اما قهرمانِ
انقلابیِ رمان ناگهان روایت را ترک میکند. این اتفاقی است که برای خودِ رمان هم
پیش آمده است. ناگهان بسیاری از خطوطِ روایی رها شدهاند. از جمله الهامی که
سرنوشتِ فلیسیتو یاناکه را مشخص میکند و از آن مهمتر جایگاهِ ادیلبرتو تورس، آن فاوستِ
پرویی که در میانه داستان، هراس ایجاد کرده بود و با توجه به حضورِ پررنگش در
روایت به نظر نمیرسید چنین بیسرانجام رمان را ترک کند. از خصوصیاتِ غالبِ
سالمندان این است که در انتهای مسیر به نفسنفس میافتند. این اتفاقی است که برای رمانِ آخرِ
یوسا هم افتاده است. در انتها انرژیاش ته کشیده و فصلِ انتهاییِ رمان در عمل نوعی
استراحت در میانه راه محسوب میشود. پایانی به بدترین شکل.
قهرمان فروتن، نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه منوچهر
یزدانی، نشر چشمه