شهرآرا: قدمت
ادبیات داستانی با نگاهی امروزی در ایران زیاد نیست. ادبیات داستانی، سینما و
تئاتر تقریباً همزمان با هم وارد فرهنگ ما شدند. پیش از این تئاترهای آیینی
داشتیم. در پردهخوانی و تعزیهخوانی ادبیات داستانی به شکل امروزیاش وجود نداشته
است. اینها بیشتر ادبیات تغزلیاند که دیالوگها در آن معمولاً به زبان شعر هستند
و جنبه آیینی دارند. این یک نقطهضعف اساسی است که به سابقه فرهنگی ما برمیگردد.
ما ادبیات تعلیمی داشتهایم در حد داستانکهایی که هدفشان تعلیم یک آموزه بوده است
اما فراتر از این نرفتهایم. به عبارت دیگر ادبیات داستانی به معنی پشتوانهای
برای سینما و تئاتر نداشتیم. این درحالی است که بسیاری از کشورها در ادبیات داستانی
قدمتی دوهزارساله دارند. کشورهای غربی ۲۵۰۰ سال است که نمایشنامهنویسی میکنند. ادبیات داستانیشان هم
قریب به ۳ قرن قدمت دارد. به همین خاطر
وقتی سینما و تئاتر در این چنین فرهنگی با این قوت ادبی متولد میشود بسیاری از
ضعفها را در خود نمیبیند. آنها هزاران سال است که در ادبیات داستانی و نمایشی
آزمون و خطا کردهاند و به پختگی رسیدهاند. برای همین وقتی در آن جوامع سینما از
نظر تکنیکی تکمیل میشود، همچنان مورد استقبال عمومی قرار میگیرد، به تبعیت از
ادبیات به سرعت در سینما و تئاتر هم ژانرها شکل میگیرد. پس بر اساس آنچه درباره
ادبیات ایران و ادبیات جهان گفته شد در ادبیات نمایشی ما این خلأها وجود دارد.
ما درواقع در ادبیات داستانی ژانر نداریم. این فقدان
منجر شده ژانرها در سینما و تئاترمان هم پدید نیاید. بیشترین ژانری که در ادبیات
داستانی ایران و در ادامه آن در سینمایمان میبینیم و مورد استقبال عام هم قرار
گرفته «ملودرام» یا در بعضی از موارد «رمنس» است. تجربهای شبیه به ژانر ملودرام ادبیات
نمایشی در سینما وجود دارد که به ژانر اجتماعی ترجمه شده است، اما ریشهاش معلوم
نیست در کدام ژانر ادبیات است. یک ژانر جنگ یا دفاع مقدس هم پدید آمده است که در
این ژانر هم ضعفهایی وجود دارد، از قبیل اینکه شخصیتها انگیزههای شخصی ندارند و
اکثراً همه از همان ابتدا، نیت الهی دارند؛ ازاینرو مخاطب با این شخصیتها همذاتپنداری
نمیکند، بلکه با هدف او احساس همدلی دارد و با پایان جنگ و از بین رفتن اینگونه
اهداف این ژانر هم دچار اضمحلال میشود. درحالت کلی، بیقاعده بودن و بههمریختگی
در مختصات این ژانرها باعث شده است همانند ادبیات، در سینما و تئاتر هم ژانری
پدیدار نشود. هرچند که اوضاع ژانر در ادبیات کمی بهتر به نظر میرسد. اما ما حتی یک
اثر ادبی، سینمایی یا تئاتری نداریم که در ژانر معمایی حرفی برای گفتن داشته باشد.
آن چیزی که در ادبیات داستانی ما را از غربیها متمایز میکند و میتواند توجه به آن
ما را تا اندازهای از این آشفتگی نجات دهد، توجه به نگارش و تولید آثاری است که
مربوط به خودمان است، آثاری که ایرانی باشند با مختصات فرهنگی اجتماعی خودمان. مثلاً
«اجارهنشینها» و «مهمان مامان» از داریوش مهرجویی یا «مادر» ساخته علی
حاتمی و یا «یک حبه قند» رضا میرکریمی جزو آثار درخشانی هستند که تماشای آنها
ممکن است برای یک فرد غربی لذتبخش نباشد اما نزد مخاطب ایرانی واجد لطایف بسیار و
لذت فراوانی است. یکی از راههای برونرفت از وضعیت یادشده میتواند تقویت اینگونه
آثار باشد.
در هر صورت، ما گریزی از پژوهش و پرداخت تخصصی در حوزه
روایت نداریم. خلق کاراکترهای ملموس با دغدغههایی باورپذیر و نیز ایجاد کشمکشهای
جذاب حلقههای مفقوده ادبیات نمایشی ما هستند. البته جذابیت فرهنگ ایرانی تنها یکی
از چیزهایی است که میتواند جذابیت خلق کند.